مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری -ج4
کسی که به «لذت و منفعتِ کم» قانع شد، بهراحتی میشود استقلالش را گرفت / ملتی که استقلالش را از دست بدهد، هم «منافعش» و هم «عزتش» از بین میرود
شناسنامه:
زمان: 1400/05/21
مکان: دانشگاه امام علی(ع) - هیئت میثاق با شهدا
موضوع: مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری
صوت: اینجا
فیلم: اینجا
معنای استقلال و ارتباط آن با «عزت»، در بیان رهبر انقلاب
در همین آغاز کلام، یک جمله از مقام معظم رهبری را که در حدود یازده سال پیش یعنی در سال 1379 بیان فرمودند، برایتان قرائت بکنم تا ببینید چقدر راحت فرمایشهای ایشان روی زمین میماند و آنطور که باید به آن پرداخته نمیشود. و از طرف دیگر، نشان بدهیم که ما زیاد در طرح موضوع استقلال، تنها نیستیم و احیاناً اگر ما بخواهیم به این موضوع اهمیت بدهیم، بدانید که ایشان به عنوان یک حکیمی که از بالا دارد نگاه میکند، رصد میکند و از دانش دینی کافی برخوردار است و از زمان ما بسیار جلوتر است، ایشان هم نسبت به اهمیت این مفهوم استقلال چه نکاتی را بیان فرمودهاند. (البته ایشان یکبار دیگر هم شبیه این مطلب را در جای دیگری بیان فرمودهاند)
میفرماید: «شعار اصلی انقلاب ما این سه کلمه بود: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی، همان نظامی است که وارد میدان شد؛ با تلاشهای خود و چالشهایی که با آن روبهرو بوده است، پیش میرود و راه را باز میکند. شعار آزادی، جزو شعارهای بسیار جذّاب است؛ تکرار شده است؛ درباره آن حرف زدهاند؛ مقاله نوشتهاند؛ کتاب نوشتهاند و شعار دادهاند. درباره آزادی، سخنها گفته شده است؛ بعضی با اعتدال، بعضی با افراط، بعضی با تفریط. شعار آزادی، زنده مانده است؛ اما شعار استقلال برخلاف آن دو شعار دیگر، در انزوا قرار گرفته است (یعنی بر خلاف شعار آزادی و جمهوری اسلامی که خیلی تکرار میشود) شعار استقلال، یکی از مهمترین شعارهاست. اگر استقلال نباشد، یک ملت به آزادی خود و به شعار آزادی خود هم نمیتواند خوشبین باشد. استقلال را بعضی عمداً، بعضی سهواً، بعضی از روی غفلت و بعضی از روی خباثت، میخواهند به دست فراموشی بسپارند. من امروز دربارۀ مسئله استقلال -در وقتی که گنجایش این سخن را داشته باشد- در برابر شما برادران و خواهران عزیز مطالبی را عرض میکنم.» (بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم؛ 14/07/79)
بعد میفرماید: «معنی استقلال چیست؟ برای یک ملت، استقلال چه مفهوم و چه ارزشی دارد؟ استقلال، یعنی اینکه یک ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلّط باشد؛ بیگانگان دست دراز نکنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند. این معنای استقلال است. اگر از ملتی استقلال او گرفته شد؛ یعنی اگر بیگانگان -که یقیناً دلسوز او نیستند- بر سرنوشت او مسلّط شدند، دو چیز را از دست میدهد: اوّل، عزّت نفس خود را، افتخارات خود را، احساس هویّت خود را؛ دوم، منافع خود را.» (همان)
ببینید در اینجا ارتباط بین استقلال با «عزت» خیلی روشن، تصریح میشود که ما چند جلسه در اینباره گفتگو داشتیم. همچنین وقتی میفرماید «استقلال یعنی اینکه یک ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلط باشد» دربارۀ یک فرد هم همینطور است، یعنی یک فرد هم باید خودش سرنوشت خودش را به عهده بگیرد که در اینباره شبهای بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
در فرهنگ جامعۀ ما اشتباهاً یا از روی خباثت، به موضوع استقلال تأکید نشده است
در فرهنگ جامعۀ ما یا اشتباهاً یا از روی خباثت، به موضوع استقلال تأکید نشده است، امشب ما یککمی متفاوت صحبت بکنیم، وضع این مفهوم استقلال را در جامعۀ خودمان مورد بررسی قرار بدهیم، چرا باید جوانهای ما اینقدر از بیان این مطلب استقبال بکنند و چرا مهم است؟ چرا تا حالا به آن خوب پرداخته نشده است، تقصیر حوزه و دانشگاه است، تقصیر سیاسیون است؟ دربارۀ اینها باید باید یکمقدار بررسی کنیم.
یعنی میخواهیم از بیرون به بحث استقلال نگاه کنیم، ممکن است این بحث استقلال را ما امشب زیاد جلو نبریم، اما این گفتگوها لازم است تا معلوم بشود که یک موضوع(یعنی استقلال) چرا انتخاب میشود؟ چرا باید به آن توجه کرد؟ و اینکه باید برای آن چهکار کنیم؟
برای توجه به مفهوم استقلال در جامعهمان دوتا مشکل اساسی داریم:
ما برای توجه به مفهوم استقلال در جامعهمان دوتا مشکل اساسی داریم. یک انسان و یک جوان، چرا به مفهوم استقلال باید کم توجه کند؟ اگر کسی بخواهد استقلال واقعاً برایش یک ارزش باشد و یک ارزش هویتی برایش داشته باشد، باید با آن احساس عزتمندی کند و اگر استقلال نداشته باشد احساس کند که ذلیل شده است و اگر کسی استقلال روحی نداشته باشد احساس کند که ذلیل شده است. جوان باید اینگونه باشد.
علت لذت شما از عزاداری أباعبداللهالحسین(ع) این است که او شعار استقلال سر داد؛ بلکه بالاتر و کاملتر از استقلال و نتیجۀ استقلال که «عزت» است و پای این عزت ایستاد و خون داد. شما در داستان زندگی هرکسی این را ببینید، تحسین و تقدیر میکنید. خب در زندگی خودتان چه؟ هیچکدامتان نگذارید استقلالتان لطمه بخورد.
اگر مملکت ما بخواهد مستقل باشد باید تکتک آدمها اهل استقلال باشند
اگر مملکت ما بخواهد مستقل باشد باید تکتک آدمها اهل استقلال باشند. اگر مملکت ما بخواهد عزتمند باشد باید تکتک افراد اهل عزت باشند و الا سیاسیونی هستند که بدون استقلالطلبی و بدون عزتمندی میآیند وابستگی را تئوریزه میکنند، از مردم رأی میآورند و پدر مردم را هم در میآورند. بعد مردم میمانند که از کجا خوردهاند؟ از آنجایی خوردیم که یک عدهای به استقلال و عزت، زیاد بها ندادند. بعضی از این موارد را شاید شبهای بعد یککمی دربارهاش صحبت بکنم، یک افشاگریهایی تاریخی باید انجام بگیرد، البته نمیخواهم اصل بحث، تحتالشعاع چهارتا مثال پرتنشِ سیاسی قرار بگیرد.
در جامعۀ ما دوتا مانع هست برای اینکه به موضوع استقلال بپردازیم. برای اینکه ما یک جامعهای داشته باشیم که بر استقلال تأکید بورزد و تک تک جوانها بر استقلال تأکید بورزند دوتا مشکل و مانع سر راهمان داریم. چرا انسانها نباید به موضوع استقلال زیاد بپردازند، نباید به موضوع عزت زیاد بپردازند؟ اینکه خیلی موضوع مهمی است.
مانع اول سر راه استقلال و عزت، قانعشدن به لذت و منفعتِ کم است
عامل اولش این است که در جامعۀ ما (و نوعاً در جوامع بشری) لذتطلبی، لذتهای پست، منفعتطلبی و منفعتهای کم، انسان را از استقلال باز میدارد. مثل این است که شبیه یک مرغ خانگی، یکمقدار دانه، سر راه ما بریزند و ما بنشینیم دانههایمان را بچینیم، بعدش هم در عروسی و عزا، سرمان را ببرند و تمام!
قانع شدن به کم از لذت و از منفعت، موجب میشود آدم دنبال استقلال و عزت نباشد. چون شما برای رسیدن به عزت و استقلال باید یکمقدار از این کمها بگذرید و بعد به منفعت بسیار زیاد میرسی، به لذت بسیار زیاد میرسی.
آن لذتی که بچهها در جبهه از زندگیشان میبردند آنهم در اوج سختیها، من به این سادگی در این سیسال بعد از دفاع مقدس ندیدم یک جوانی به اینقدر نشاط و سرزندگی و لذتبری از زندگیاش برسد. یک حال دیگری است، یک حس دیگری است، البته شما جوانها در هیئت یکمقداری از آن را تجربه میکنید، یکمقدار بیشترش را در اربعین تجربه میکنید، اما جبهه یک چیز دیگر بود، اصلاً یک چیزی میگویم یکچیزی میشنوی. تا حالا هم نتوانستیم فیلمش را درست و حسابی بسازیم. آیا ما فیلمسازهایی که آن حس جبهه را بتوانند منتقل کنند نداشتهایم؟ البته بعضیها میگویند اصلاً نمیشود منتقل کرد، ولی من قبول ندارم، ما هنرش را نداریم.
چرا این مانع در جامعۀ ما پدید آمده؟ / تربیت دینی در جامعۀ ما اکثراً صحیح نبوده است
پس ببینید؛ یک مانع طبیعی وجود دارد برای پرداختن به استقلال. یک مانع طبیعی وجود دارد برای پرداختن به عزت. اما دقت کنید؛ امام حسین(ع) خودش و بچههایش هزینه دادهاند، که ما را پای مفهوم عزت و استقلال بکشانند؛ کار سادهای نیست، این معجزه است. سینه میزنی، موسیقی، شعر، ریتم، فریاد، هنرهای تجمسی و انواع و اقسام عوامل میآید دست به دست همدیگر میدهد که بر مفهوم عزت و استقلال اینقدر تأکید میکنی. خون داده امام حسین، ساده نیست!
اگر انسانها را رها کنی، با اینکه این موضوع عزت و استقلال را دوست دارند، اما خودشان زیاد دنبالش نمیروند. عامل تربیتی دارد، عامل فرهنگی دارد. این عامل فرهنگی و تربیتی که موجب نرفتن سراغ عزت و استقلال میشود را چگونه باید برطرف کرد؟ حالا بنده درمورد راه برطرف کردنش صحبت خواهم کرد.
اما این عامل به وسیلۀ چه چیزی پیش آمده است؟ خب آدمیزاد است دیگر؛ بالاخره لذتها و منفعتهای اندک چشمش را میگیرد و سراغ اینها میرود، اما تربیت دینی ما در آموزش و پرورش، تربیت دینی ما در مساجدمان و در منابرمان اکثراً صحیح نبودند، من با صراحت به شما عرض میکنم، با همۀ احترامی که به معلمها و منابر تبلیغ دین، درسهای تبلیغ دین و تعلیم دین در حوزه و دانشگاه قائل هستم. تقریباً اکثر درسهای دینی به درد نمیخورند؛ اصلاً اینها نباید گفته بشود، یک چیزهای دیگری باید گفته بشود. من نمیدانم کِی این تحول میخواهد در کشور و در حوزۀ علمیه پدید بیاید؟ اما یک زمانی حضرت امام میفرمود که یک ساعت رادیو را بدهید به ما ببینید ما چه میکنیم! حضرت امامی که استادشان مرحوم شاهآبادی(ره) بود و در مکتب ایشان درس خوانده بودند. اما بعد، یک ساعت که چه عرض بکنم، بیست و چهار ساعت تلویزیون و رادیو به ما داده شد در شبکههای مختلف، ولی ما آن اثر مطلوب را که میخواستیم نگذاشتیم. چرا؟ چون دیگر درسهای استاد امام را ما نیامدیم اینجا اجرا کنیم و یک حرفهای دیگر را آوردیم اجرا کردیم. البته این حرفهای دینیای که زده میشود غلط نیست، ولی از جای درستی شروع نمیشود و بر آن نکات کلیدی اصلی که لازم است، تأکید نمیشود.
میخواهم بگویم تربیت دینی و تربیت اخلاقی در جامعۀ ما گاهی اصلاً غلط است، مثلاً اینکه تو از سر کتکخوردگی و درماندگی و وابستگی و ذلیل بودن (یعنی ذلیلِ این و آن بودن) بروی درِ خانۀ خدا، این اصلاً غلط است، یککمی محکم بایست، یککمی خودت را باعزت حساب کن.
گاهی اوقات برخی از تعلیمات دینی که در جامعه صورت میگیرد، نهتنها روحیۀ عزت را تقویت نمیکند، بلکه آن روحیۀ وابستگیِ درماندۀ بدون عزت را به آدم تزریق میکند. الان نمیخواهم وارد مصادیق بشوم، اما باید بدانیم که هر آدم متواضع باحیای ساکتِ سربراهی، آدم نیست. هر اخلاقی که به ظاهر یک اخلاق خوب است، در واقع اخلاق نیست! یک روایتی هست که همیشه در این مواقع، برای کوتاهکردن کلام، مثال میزنم:
صبر و شکر هم اگر درست آموزش داده نشود، موجب رشد انسان نخواهد شد
شخصی نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: فتوت و جوانمردی به چیست؟ (جوانمردی یک پلۀ حداقلی از انسانیت است، اما دینداری خیلی بالاتر از آن است) امام صادق(ع) فرمود: شما میگویید جوانمردی به چیست؟ گفت مردم اینطور میگویند: جوانمرد آن کسی است که وقتی به او نعمت دادند تشکر کند، اگر به او نعمت ندادند صبر کند. امام صادق(ع) فرمود: خب سگهای مدینه هم همینجوری هستند؛ نعمت که به آن میدهی دُمش را تکان میدهد و تشکر میکند، در را رویش ببندی، این دم در میماند و صبر میکند و گرسنگی میکشد. (سَأَلَ شَقیقٌ البَلخِىُّ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ(ع) عَنِ الفُتُوَّةِ؟ فَقالَ: ما تَقولُ أنتَ؟ فَقالَ شَقیقٌ: إن اُعطینا شَکَرنا، وإن مُنِعنا صَبَرنا. فَقالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ(ع): الکِلابُ عِندَنا بِالمَدینَةِ تَفعَلُ کَذلِکَ! ؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید/11/217)
آقا مگر تعلیم دادنِ صبر، بد است؟ مگر تعلیم دادن شکر چیز بدی است؟ من چه عرض کنم؟ ولی میشود صبر و شکر را یکجوری درس داد و آموزش داد که آدم تازه بشود در حد یک سگ!
گفت: آقا امام صادق، شما بفرمایید فتوت چیست؟ فرمود ما اهلبیت اینجوری تفسیر میکنیم؛ میگوییم فتوت این است که اگر به تو نعمت ندادند تشکر کنی و اگر به تو نعمت دادند ایثار کنی، این یعنی جوانمرد. درحالیکه آن قبلی میگفت؟ اگر به تو نعمت دادند تشکر کنی و اگر نعمت ندادند تشکر کنی (فَقالَ شَقیقٌ: یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، مَا الفُتُوَّةُ عِندَکُم؟ فَقالَ: إن اُعطینا آثَرنا، وإن مُنِعنا شَکَرنا)
بحث پارسال ما در اینجا «مواسات» بود و گفتیم که درواقع نامردی است اگر مواساتی زندگی نکنیم. متاسفانه این تعلیمات دینی رایج در جامعۀ ما تا حد زیادی اشتباه است، گاهی در کلمات اهلبیت(ع) هست که اگر جهاد در راه خدا هم داشته باشی اما از سر غریزۀ شجاعت، ارزش ندارد. میفرماید: بعضیها جهاد میکنند؛ شبیه سگی که از تولههایش محافظت میکند (وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُقَاتِلُ بِطَبْعِهِ مِنَ الشَّجَاعَةِ فَیَحْمِی مَنْ یَعْرِفُ وَ مَنْ لَا یَعْرِفُ وَ یَجْبُنُ بِطَبِیعَتِهِ مِنَ الْجُبْنِ فَیُسْلِمُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ إِلَى الْعَدُوِّ وَ إِنَّمَا الْمَآلُ حَتْفٌ مِنَ الْحُتُوفِ وَ کُلُّ امْرِئٍ عَلَى مَا قَاتَلَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْکَلْبَ لَیُقَاتَلُ دُونَ أَهْلِهِ؛ الغارات/ج2/ ص343)
نباید اعتقاد به خدا را دستمایۀ رضایت از وضع موجود قرار دهیم
ما الان جامعۀ دینیمان جلو رفته است، تو نباید اعتقاد به خدا را دستمایۀ رضایتت نسبت به وضع موجود قرار بدهی، به این معنا که مقابل باطل قیام نکنی، آنوقت دین میشود در خدمت تحمل ظلم! باید درس دینی یکجوری باشد، باید تربیت ما یکجوری باشد که بچۀ پانزده شانزده ساله وقتی خواست از دبیرستان خارج بشود برایش مهم نباشد که دیگران مسخرهاش میکنند یا نه؟ یعنی اینقدر استقلال داشته باشد که تمسخر دیگران برایش مهم نباشد.
یک روایتی از امام صادق(ع) هست که در واقع علیه «اخلاق حداقلی» است، ایشان میفرماید: اگر دیدی کسی گناه نمیکند گولش را نخور، شاید آدم ضعیفی است و عرضه ندارد گناه بکند... (إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ حَسُنَ سَمْتُهُ وَ هَدْیُهُ وَ تَمَاوَتَ فِی مَنْطِقِهِ وَ تَخَاضَعَ فِی حَرَکَاتِهِ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یُعْجِزُهُ تَنَاوُلُ الدُّنْیَا وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ مِنْهَا لِضَعْفِ نِیَّتِهِ وَ مَهَانَتِهِ وَ جُبْنِ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدِّینَ فَخّاً لَهَا...»(احتجاج/2/320) پس اگر به هر قیمتی گناه نکنی فایده ندارد. میگوید: آقا بالاخره ما گناه نکردیم دیگر! خب شاید عرضه نداری. البته این حدیث طولانی است و امام رضا همینجوری انواع خوب بودنها را نام میبرد و زیرآبش را میزند!
تربیت دینی ما اگر درست باشد و سر آن نقطهای که باید تأکید بشود، واقعاً تأکید بکند، میتوانیم از این چالش فرهنگی عبور بکنیم. یعنی چیزی که مانعِ آن استقلالطلبی و عزتمندی تکتک افراد میشود که فراتر و ارزشمندتر از کار خوب انجام دادن است، در جامعه باب میشود.
البته مانع موجود، فقط تعلیمات دینی هم نیست، از نظر فرهنگی هم تهاجم فرهنگیِ غرب بیست و چهارساعته پمپاژ میکند، سرگرمیهای مبتذلی هست که تو را به خودش وابسته بکند، تو دیگر به فکر استقلال نباشی و اصلاً به فکر این حرفهای سطحِ بالا نیفتی. بالاخره دشمنان وظیفۀ خودشان را دارند انجام میدهند، دارند مدام فرهنگ درگیر شدن با لذتهای حداقلی و منفعتهای حداقلی را تزریق میکنند به مردم. این فرهنگ را دشمنان ما هم دارند تثبیت میکنند، دوستانِ دین هم تبلیغات دینی و تربیت دینیشان، زورِ عبور از این فرهنگ را ندارد.
طبع انسان به لذتِ کم قانع است و حاضر نیست دست از لذت کم بردارد
پس چالش اول یا مانع اول، این شد که طبع انسان به لذت کم قانع است و حاضر نیست دست از لذت کم بردارد. به منفعت کم قانع است، حاضر نیست دست از منفعت کم بردارد. یک چنین آدمی استقلالش را میشود گرفت. تربیت دینی و فرهنگ جامعه باید آدم را از این معضل عبور بدهد، ولی ما در این زمینهها مشکلات فرهنگی و تربیتی داریم.
انسان با استقلال، به همهجا میرسد و بنا است اصلاً کارهای خوب در خدمت این ارزش کلیدی باشد، اما چرا به قول مقام معظم رهبری، در جامعۀ ما دربارۀ موضوع استقلال، کم حرف زده میشود؟
مانع دوم سرِ راه استقلالطلبی «فرهنگ اومانیستی غربی» است
غیر از قانعشدن به لذت و منفعتِ کم، عامل دیگری که چالش و مانع بر سر راه استقلالطلبی است، فرهنگ اومانیستی غربی است، یک فرهنگی آمده ست که تقلبیِ استقلال، تقلبیِ عزتمندی، تقلبیِ ارزش انسان را تحت عناوینی مثل «آزادی» و «حقوق بشر» رواج داده است. فریب دادن با آزادی و حقوق بشر در غرب، سالها است دیگر لو رفته است، اما بعضی از عقبماندهها تازه این فرهنگ را آوردهاند در اینجا توسعه بدهند. اخیراً البته سر و صداهایشان یکمقدار کمتر شده و دیگر چیزی ندارند بگویند. مثلاً آمریکا جامعۀ ایدهآل است؟ فرانسه جامعۀ ایدهآل است؟ انگلیس جامعۀ ایدهآل است؟ اینها که ادعای خودشان، دیگر آخرِ آزادی و حقوق بشر هستند، چرا به نهایت درماندگی و دریدهخویی رسیدند؟ برای دیگران درنده و برای خودشان درمانده شدهاند!
غربیها بهجای استقلال، یک داروی تقلبی دیگر به جامعه تزریق میکنند
وقتی که شما بهجای استقلال، یک داروی تقلبی یا یک مسکّن قلابی به جامعه تزریق کردید چه اتفاقی میافتد؟ من میتوانم حتی در برخی کتابهای مدرسه، این را به شما نشان بدهم، یعنی در کتابهای مدرسه هم ردپاهای این داروی تقلبی هست که بهجای استقلال به خورد جوانها میدهند.
چرا رهبر انقلاب میفرماید که بعضیها خبیثانه و عمداً از استقلال حرف نمیزنند؟ درحالیکه همانها تا دلت بخواهد از آزادی حرف میزنند و برایش بالبال میزنند! چرا؟ چون این کار، برای صهیونیستها و طواغیتِ بینالملل، نان دارد. باور میکنید آمریکا خرج میکند برای اینکه شما در این کشور از مفاهیمی مثل آزادی حرف بزنید و خرج میکند که شما از کتابهای درسیتان قصۀ شخصیتهای مستقلی مثل شهید فهمیده را حذف کنید.
آزادی که در واقع بخشی از استقلال است؛ چرا نمیگذاری ما از استقلال حرف بزنیم؟ ما پای این استقلال خون دادهایم. چون اینکار برای آنها نان دارد؛ مثلاً با توجه به سند 2030 نتیجه میگیرند که دانشآموزها را نباید کنار مزار شهدا ببرید و این را ممنوع میکنند، یکجاهایی هم بخشنامه کردند که دیگر دانشآموز را به مزار شهدا نبرید. البته این در سند 2030 تصریح نشده اما اینطور نتیجه گرفتند و در بعضی از شهرها هم اجرا کردند. اینکه بچهها را به محل شهادت شهدا و مثلاً اردوی راهیان نور نمیبرند اما دهها سرود دربارۀ «آزادی» برایشان میخوانند.
مشکل اول این است که ما نتوانستهایم حقیقت دین را به مردم منتقل کنیم
پس ما دوتا مشکل داریم، یک مشکل این است که خودمان نمیتوانیم حقیقت دین را و آن بخش زیبا و برجستۀ دین را منتقل کنیم؛ همان بخشی که اگر درست منتقل بشود، دل از همۀ اهل عالم میبرد؛ حتی اگر مسلمان نباشند. شما به هرکسی در عالم بگویید که دین اصلش دنبال استقلال تو است، یعنی اینکه اسیر کسی نباشی، خودت برای خودت تعیین تکلیف بکنی و... اصل ارزش در دین ما همین است، آخر ارزش در دین ما این است.... او طبیعتاً میگوید «بارکالله» من این را در اقصینقاط عالم، با انواع و اقسام آدمهای پرت و پلا یا آدمهای بسیار هوشیار، امتحان کردهام.
گاهی اوقات که اینطرف و آنطرف دنیا اینطوری صحبت میکنم، برخی از اندیشمندان جهان میگویند: «این چیزی که تو میگویی که دین نیست!» میگویم: پس تو فکر کردی دین چیست؟ آیا دین آن چیزی است که در قرون وسطی بود؟ یک مشت عقاید مزخرف غیرعقلانیای که فقط میگوید «تو اینها را تقدیس کن و حرف هم نزن»؟! میگویم دین اصلش همین است.
مشکل دوم این است که دشمنان ما با حرفهای قلابی، مردم را فریب دادهاند
از یکطرف، ما خوب دین را عرضه نکردهایم و آن وجه انسانی دین را خوب ارائه ندادهایم، و از طرف دیگر، دشمنان ما هم یک حرفهای قلابیای زدهاند که هرکسی دلش برای انسانیت میتپید، فریب این حرفهای قلابی را خورد و رفت آن دارو را مصرف کرد. لذا رسیدیم به این وضعیتی که الان هست.
آیا راهحل برای رفع این دوتا مشکل وجود دارد؟ بله. یک جمله از حضرت امام(ره) بخوانم که ایشان خطاب به حوزۀ علمیه این حرف را زدند و البته حوزۀ علمیه زیاد اجرا نکرد! (میخواهم بگویم علتش چیست که برخی از شما مخاطبین، میگویید چرا این بحثها برای ما جدید است و ما تابهحال نشنیده بودیم؟)
حضرت امام حدوداً در آخرین سال حیات عمر شریفشان، این را فرمودهاند (در تیرماه 1367) یعنی این کلمات مربوط است به بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه و جام زهر که در این دوره، ایشان دیگر سخنرانی عمومی نداشتند و فقط چند تا بیانیۀ فوقالعاده مهم صادر کردند، که توضیح بدهند «حالا بعد از جنگ، باید چهکار کنیم؟»
امام(ره): اگر با جوانها خوب برخورد نکنید، به دامِ لیبرالها میافتند
ایشان در بخشی از بیانیهای که در سالگرد کشتار خونین مکه صادر کردند، چنین میفرمایند: «علما و روحانیون إنشاءالله به همۀ ابعاد و جوانب مسئولیت خود آشنا هستند، ولی از باب تذکر و تأکید عرض میکنم...» (صحیفه امام/ج21/ص98) ایشان توضیح میدهند که جوانها امروز در مسائل دینی اظهار نظر میکنند، با جوانها خوب برخورد بکنید، اگر با جوانها خوب برخورد نکنید چه میشود؟ اینها به دامن لیبرالها میافتند. لیبرالها چه کسانی هستند؟ همانهایی که الگوی تقلبیِ انسانگرایی و ارزش انسان را به جامعه ارائه میدهند!
بعد میفرماید: «در غیر این صورت خداینکرده به دام لیبرالها و ملیگراها یا چپ و منافقین میافتند، و گناه این کمتر از التقاط نیست» (همان) التقاط یعنی چه؟ یعنی همان مکتبی که تروریست درست میکرد، هفده هزار نفر شهید روی دستمان گذاشت. به این میگفتند «التقاط» آنوقت حضرت امام میفرمود: اگر جوانهای ما جذب فرهنگ لیبرالی بشوند، خطرش از آن کمتر نیست.
ایشان میفرماید: «فرهنگ دانشگاهها و مراکز غیرحوزهای به صورتی است که با تجربه و لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است تا فرهنگ نظرى و فلسفى.» (همان) یعنی فرهنگ نظری و فلسفی، مال حوزه است، فرهنگ تجربی و واقعگرایی، مال دانشگاه است. حوزه معمولاً چطوری دربارۀ دین، بحث میکند؟ با مباحث نظری. دانشگاه از مسائل اجتماعی و انسانی چطوری صحبت میکند؟ به صورت واقعی و تجربی.
اینکه خیلیها دینگریزی دارند، بهخاطر اشکال در ادبیات ما طلبههاست که واقعگرایانه از دین تحلیل نمیکنیم
در اینجا حضرت امام خیلی روشن میفرماید: «باید با تلفیق این دو فرهنگ و کمکردن فاصلهها، حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند تا میدان برای گسترش و بسط معارف اسلام وسیعتر گردد» (همان) یعنی ادبیات حوزه، باید یککمی واقعبینانهتر بشود. دقت کنید که حضرت امام(ره) این مطلب مهم را در سال 1367 بیان کردند.
چرا خیلیها دینگریزی دارند؟ اشکال در ادبیات ما طلبهها است. واقعبینانه، واقعگرایانه از دین تحلیل نمیکنیم، انسانگرایانه و انسان مدارانه و بر مدار منفعت انسان در این دنیا از دین تحلیل نمیکنیم.
حالا اجازه بدهید من از یک نابغۀ تاریخ اسلام یعنی «شهید صدر» مطلبی را به شما بگویم. شهید والامقام سید محمد باقر صدر تنها شهیدی است که حضرت امام سه روز برای او عزای عمومی اعلام کرد، برای هر شهید دیگری امام یک روز عزای عمومی اعلام کرد. ایشان در سال 1348 یعنی حدود ده سال قبل از انقلاب این مطلب را بیان فرموده است که بنده چند جملۀ ایشان را برای شما قرائت میکنم:
ایشان دربارۀ شیوۀ تبیین اسلام به عنوان نظامی جامع و در برگیرندۀ همۀ عرصههای زندگی، توضیح میدهد و میفرماید که ما باید اسلام را بهعنوان برنامهای برای اصلاح زندگی امروز معرفی کنیم و به قیامت واگذار نکنیم. باید طرح اسلام را با سایر اندیشهها و طرحها مقایسه کرده و به مسلمانان نشان بدهیم که اسلام تنها راهی است که زندگی واقعی را برای انسان فراهم میکند.
شهید صدر: امروز باید اسلام را با واقعیت زندگی تطبیق داد؛ با وعدۀ بهشت و جهنم نمیشود مردم را دیندار کرد
ایشان میفرماید: «امروز دیگر مسئلۀ بهشت و جهنم برای بیشتر مردم اهمیتی ندارد، چون انسان امروزی مادیگرایانه تربیت میشود، مادیگرایانه رشد میکند، بر اساس اعداد و ارقام محسوس و قابل شمارش بزرگ میشود، براساس منطقِ «سیلی نقد به از حلوای نسیه» زندگی میکند، بنابراین روش تربیتی و الگوهای رفتاری وی باعث میشود که اندیشۀ بهشت و جهنم نزد او بیفروغ شود و در او انگیزهای ایجاد نکند.»
ایشان توضیح میدهد که با مسائل اعتقادی نمیشود انسانها را تربیت کرد، همین روشی که الان آموزش و پرورش ما دارد. میفرماید شاید عقلاً به آن باور داشته باشد، باور دارد بهشت و جهنم هست، اما این اندیشه احساسات او را تحریک نمیکند. از این مهمتر اینکه ایشان میفرماید: «اینکه مسلمانان صدر اسلام جانشان را فدای اسلام میکردند و در راه اسلام از خودگذشتگی مینمودند و در این مسیر از هم پیشی میگرفتند بخاطر بهشت و جهنم نبود، بلکه بخاطر این بود که به اسلام عشق میورزیدند و میدیدند جاهل بودند اسلام آنها را عالم کرد، پراکنده بودند اسلام آنها را یکپارچه کرد، سرگردان بودند اسلام آمد هدایتشان کرد، فقیر بودند اسلام آمد سیرشان کرد» یعنی فواید مادی دین را دیدند. در صدر اسلام هم پیامبر اکرم(ص) با قیامت، مردم را به دین دعوت نکرد، بلکه فواید اجتماعی دین را نشان داد.
بعد میفرماید: «برای این اسلام خودشان را وقف کردند و جان دادند. بنابراین به ناچار باید دو اقدام انجام دهیم، یک: وقتی به تاجری یا زن فقیری دستورات اسلامی را میگوییم، در کنارش به او بگوییم که اگر در این راه استقامت کنی، اسلام این سختیها را برای تو به رفاه و خوشبختی بدل میسازد، نه بعد از مرگ. چون این انسان در عالم حس و جهان مادی زندگی کرده است، این سخن که فقط بعد از مرگ، دین برای تو خوشبختی میآورد هیچ زمان کافی و مؤثر نخواهد بود؛ حتی در زمان خود پیامبر(ص). بلکه به انسان میگوییم تو امروز سختیهای دینداری را بپذیر و همین فردا اسلام راه خوشبختی را در مقابل تو باز میکند.» (سخنرانی شهید صدر/ ۲ اسفند ۱۳۴۸ شمسی)
حضرت امام(ره) در آن کلام فوق، فرمود: یککمی از آن مسائل نظری و فلسفی بیایید پایین، و بهطوری واقعی از دین با مردم صحبت کنید... شهید صدر هم در این بیانات خود که برای سال 1348 یعنی بیست سال قبل از کلام امام(ره) است، میفرماید که امروز باید اسلام را با واقعیت زندگی تطبیق داد و به مردم گفت که اسلام همین الان، راه خوشبختی در زندگی را مقابل شما باز میکند.
اگر تعلیماتی دینی ما درست بود، مردم به آدم بیدین میگفتند «کمعقل»
اگر ما این کار را کرده بودیم، میدانید چه میشد؟ اگر کسی بیدینی میکرد همه به او میگفتند «چه آدم کمعقلی است!» الان اگر کسی ماسک نزند و برود در یک محیط عمومی سرفه کند و عطسه کند، همه به او میگویند «آی، چهکار داری میکنی؟ خب ماسک بزن، چرا اینجوری آمدی؟ یک کسی به او ماسک بدهد...» چون یک مسئلۀ کاملاً واقعی است. ولی الان اگر کسی حجاب نداشته باشد کسی یک مسئلۀ واقعی نمیداند، هنوز در هواپیما میگویند ارزشهای اخلاقی جامعۀ اسلامی را رعایت کنید، حجاب را رعایت کنید! آنوقت رئیسجمهور قبلی ما، با یک تعابیری، حجاب را مسخره میکرد و رأی میآورد. چون حجاب یک مسئلۀ صرفاً ارزشی تلقی شده است نه یک مسئلۀ واقعی.
الان یککسی بیدینی میکند به او نمیگویند «این از نظر روحی بیمار است» نمیگویند این عقل ندارد، برای چه؟ چون تعلیمات دینی ما غلط است. بعد یک عدهای هم آمدند به ما و شما گفتند «اینها نیروهای ارزشی هستند!» میدانید منظورشان چیست؟ میخواهند بگویند که شما ارزشی هستید ولی ما واقعبین هستیم. همان جریان نمایندۀ فرهنگ غرب، آمده است و میگوید «ما واقعبین هستیم اینها نیروهای ارزشی هستند!» و بعد هم اسم این نیروهای ارزشی را گذاشتند «اصولگرا» و اسم خودشان را گذاشتند «اصلاحطلب». یک دعوای مسخره راه انداختند و خیلیها را فریب دادند.
منظورشان از اصولگرا چیست؟ میگویند: اینها یکسری ارزشها دارند مثل «معاد و خدا و ولایت و یکسری مفاهیم بالا...» میخواهند همهچیز را فدای آن کنند، ولی ما واقعبین هستیم. درحالیکه این دروغ محض است. البته این دروغ محض هم میگیرد چون ادبیات حوزهایها به قول حضرت امام نزدیک به ادبیات دانشگاه نشده است.
رهبر انقلاب: فواید عینیِ ولایتفقیه را برای مردم توضیح بدهید
مقام معظم رهبری در سال 1367 یعنی حدود ده سال بعد از آن کلام امام(ره) در دیدار با اعضای مجلس خبرگان این مطلب را بیان فرمودند: «اگر کسى مىخواهد واقعاً نقش مردم؛ نقش عینى، عملى، حسّاس باشد و مسألة ولایتفقیه یک مسألة حقیقتاً مردمى و حکومت الهى توأم بشود با جنبة مردمى باشد، باید... براى مردم تبیین کند، براى مردم بیان کند جاذبهها را، چیزهایى که مردم را به شوق مىآورد، همچنانی که ما برای حج مردم را تشویق میکنیم، ترغیب میکنیم، تبیین میکنیم، احکام حج را میگوییم، فلسفۀ حج را میگوییم خیلی از غیرمعتقدین به حج را وادار به حج رفتن میکنیم، معتقد به حج رفتن میکنیم. (بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان 15/11/1376- برگرفته از کتاب: ولایتفقیه کانون عزت و افتخار، ج4، ص242)
خلاصه کلام ایشان را عرض کنم؛ میفرماید: در مسئلۀ نماز و مسئلۀ زکات هم فواید اینها را تشریح میکنیم و تبیین میکنیم که مردم وارد میشوند... وقتی که شما میخواهید یککسی را دعوت بکنید، فواید عینی آن را توضیح میدهید. ولایتفقیه را هم همینجوری توضیح بدهید.
صدها کتاب برای اثبات حقانیت ولایتفقیه داریم اما در بیان «آثار اجتماعی ولایتفقیه» کتاب نداریم
میدانید چرا ولایتفقیه در این کشور غریب است؟ صدها کتاب دربارۀ ولایتفقیه نوشته شده است که حقانیت ولایتفقیه را اثبات میکند ولی الان که بیش از ده سال از این فرمایش رهبر انقلاب میگذرد که فرمود «آثار ولایتفقیه را توضیح بدهید، نمیخواهد مبانیاش را توضیح بدهید...» هنوز یکدانه کتاب دربارۀ ولایتفقیه نداریم که بگوید «آثار اجتماعی ولایتفقیه چیست؟» چون ادبیات حوزه، ادبیات پرداختن به واقعیات و پرداختن به آثار نیست، ادبیات پرداختن به مبانی است. لذا یک فاصلهای ایجاد میشود. اصلاً عاشق ولایتفقیه شدن، دین هم نمیخواهد، مال هر دینی طرف باشد، اگر فواید و کارکرد ولایتفقیه بهصورت عقلانی توضیح داده بشود، بیدینها بلکه ضددینها هم به آن علاقهمند میشوند. منتها میدانید این در ادبیات حوزه نیست که اینجوری توضیح بدهد.
رهبر انقلاب در ادامۀ کلام فوق میفرماید: «بسمالله اینجا جای نقش مردم است، وارد بشوند در این میدان، زیباییهای این مسئله را از نظر عقل بشر و منطق بشری تبیین کنند...» یک کتاب ولایتفقیه بیاورید که در آن آیۀ قرآن نیاورده باشد، در آن روایت نیاورده باشد، در آن مسائل عقیدتی و احکام نیاورده باشد، بلکه صرفاً از نظر عقل بشری توضیح بدهد. البته خیلی از علما اینها را بلد هستند اما دأب حوزه این نیست و در حوزه به این دانش نمیگویند، لذا اینجوری کتاب نوشته نمیشود.
شهید صدر چه فرمود: گفت به قبر و قیامت و معاد واگذار نکن، سراغ مبدأ و معاد نرو، بگو دین امروز در زندگیات چه کارکردی دارد؟ مقام معظم رهبری هم فرمود که بگویید مثلاً ولایتفقیه چه کارکردی امروز در زندگی مردم دارد؟ مردم اینجوری حرکت میکنند. بعد خودشان توضیح میدهند و میفرمایند: امروز در دنیا در دموکراسیترین کشورهای جهان یعنی کشورهایی که با همین دموکراسی غربی دارند اداره میشوند، مثل کشور آمریکا، نقش مردم و حضور مردم در ادارۀ کشور و هدایت کشور به قدر ایران نیست... اگر میخواهید بدانید، هست کتابهایی و گزارشهای بسیار روشن و روشنگری از آنچه که در انتخابهای حزبی در دنیای دموکراسی امروز دارد میگذرد، در همین دنیای دموکراسی غرب، تا ببینید آنجا واقعاً مردم نقشی دارند یا نه؟
اینها یعنی اینکه بروید واقعبینانه فرق دموکراسی و ولایت فقیه را بگویید، اصلاً به دین چهکار دارید؟ دین به این معنا که فقط اعتقادات و فقط مبانی را بخواهید برای مردم بگویید و فقط آثار قیامتی آن را بخواهید بگویید.
ما میخواهیم کشورمان اصلاً بدون بحث دین، الگوی آزادگی و انسانیت در جهان قرار بگیرد. شما الان اگر بهترین واکسن را تولید بکنید که اثرش قطعی باشد، همۀ دنیا از شما میخرند، کاری ندارند به اینکه شما مذهبی هستی، ریش گذاشتی یا نگذاشتی و... بنده عرض میکنم که استقلال از نظر روحی برای انسان لازم است، از نظر اجتماعی برای یک جامعه لازم است. این را ما باید چگونه تبیین کنیم؟ مثلاً از نظر فردی، بهصورت روانشناسانه بیان کنیم که اگر کسی روحیۀ استقلالطلبی نداشته باشد، دچار روانپریشی است.
حالا دین چهکار میکند؟ دین از نظر روانی، تو را به یک تعادل میرساند. شبهای بعد، این را توضیح خواهیم داد. میخواهیم راه رسیدن به استقلال را از نظر روانشناسی باهم صحبت کنیم، و قرآن و قیامت را در این بحث، به فرمودۀ شهید صدر و به فرمودۀ مقام معظم رهبری و به فرمودۀ امام، کنار بگذاریم.
حرف دینیای که فایدۀ دنیایی نداشته باشد نداریم
چرا باید دین در جامعۀ ما غریب باشد؟ شهید صدر سال 1348 یعنی حدود پنجاه سال پیش میفرماید: دین را باید آثار واقعی دنیاییاش را برای مردم توضیح بدهید تا جذب بشوند.... خُب الان ما سر چه چیزی داریم جوش میزنیم؟ میگوییم این تورم نباید باشد، کارخانهها نباید تعطیل باشد، مردم باید در رفاه زندگی کنند، اینها شاخص دینداری و حسینی بودن در جامعه است. غربیها نباید به ما زور بگویند، ما باید از امتیازاتمان در منطقه و جهان استفاده کنیم، دیگر چه میگویید؟ حرف دیگری نداریم بزنیم، حرف ما همین است. نماز و روزه و حجاب را هم میگفتیم، در واقع آنها هم برای رسیدن به همینجا است و این مسائل هم برای رسیدن به آنجا است. اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند؛ ما حرف دینیای که فایدۀ دنیایی نداشته باشد نداریم. یک روزی ما به اینجا خواهیم رسید.
برخی از رسانههای دروغپرداز که بنده به آنها میگویم «بیبیسیچیهای خبیث» سعی میکنند در جامعه اختلافافکنی کنند. یکی از اختلافات دروغینی که انداختند این است که میگویند: «یک عدهای دنبال واقعیتهای اجتماعی هستند و به دین کاری ندارند و یک عدهای هم دنبال دین هستند (به عنوان فرمانهای خدا) و به واقعیتهای اجتماعی توجه نمیکنند!» درحالیکه اصلاً دین به ما گفته است به واقعیتهای اجتماعی توجه کنید، چرا دروغ میگویید؟!
اصلاً هرکسی دنبال واقعیتهای اجتماعی و منافع مردم باشد، ما با او هیچ اختلافی نداریم. اینکه میگوییم باید به سمت استقلال برویم، این یک حرف انسانی است، همانقدر که حرف دینی است. ما میگویم استقلال مهمتر از آزادی است و این یک تجربۀ بشری است و البته نگاه دینی هم این را اقتضا میکند. ما میخواهیم خودمان را نجات بدهیم، ما دنبال منافع حقیقی انسانها هستیم، ما نمیخواهیم درمانده بشویم، ما میخواهیم بهترین زندگی را داشته باشیم. امامحسین(ع) شهید شد که ما بهترین زندگی را داشته باشیم، شهدا همه دنبال همین بودند.
جامعۀ ما به یک نهضت رفع سوءتفاهم نیاز دارد تا مردم بدانند اصلاً دین دنبال چیست؟
بنده پیشنهادم به طور مشخص، این است که بیایید در این دور جدید از دولت، در این فضای جدید سیاسی در کشور یک نهضت رفع سوءتفاهم در کشور برقرار کنیم. ارزشمندترین انسان کیست؟ کسی که بیشترین شکوفایی را در استعدادهای جوانها ایجاد بکند، بیشترین شکوفایی را در اقتصاد جامعه ایجاد بکند، بیشترین بهرهوری را در زندگی مردم و در کار مردم ایجاد بکند. یکدانه بیکار باقی نگذارد. اینها که بحث ارزشی نیست، اینها واقعیت جامعه است.
بعضیها بهدروغ، ملت را به دو قسمت ارزشی و غیرارزشی تقسیم کردند، اصلاً «ارزشی» یعنی چه؟ اینجا بحث تعالی روح انسان است، بحث شکوفایی انسان است، بحث منافع حداکثری برای جامعه است، بحث این است که انسان قدرتمند بشود. منتها آنها نمیگذارند که این صداها به مردم برسد.
جامعۀ ما به یک نهضت رفع سوءتفاهم نیاز دارد برای اینکه مردم بدانند اصلاً دین دنبال چیست؟ دنبال تعالی جامعه، دنبال تعالی و شکوفاییای که اگر ضددینها هم بشنوند، میگویند «خُب این که خیلی خوب است، باید برویم به این سمت!» دین همین را میخواهد. «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره/130) میفرماید: چه کسی از دین فاصله میگیرد بهجز آدم نادان!
ما الان در این شبها دنبال چی هستیم؟ دنبال آن شکوهی که در قلب انسان پدید میآید، لذتی که از احساس عزت میبرد. و خدا تنها کسی است که به انسانیت تو، به آزادی تو، به استقلال تو اهمیت میدهد. فرم دستورات دینی هم یکجوری است که تو را به اوج این استقلال برساند، ارزش انسان بودن تو، ارزش مستقل بودن تو حتی ضمن بندگی خدا حفظ خواهد شد.
چرا امام حسین(ع) شب عاشورا به یارانش فرمود بروید؟ برای اینکه یارانش آزادانه تصمیم به ماندن بگیرند
شما اگر حقوق بشر میخواهی، بیا ببرمت کربلا! چرا امام حسین(ع) شب عاشورا به یارانش فرمود بروید؟ قبلش این سخنرانی را کرد، فرمود: ما اهلبیت بر خودمان حرام میدانیم کسی را فریب بدهیم. من فردا کشته میشوم، بودن یا نبودن شما هم برای من فرقی نمیکند، برای اینکه آنها یکوقت تحت تأثیر مسائل عاطفی قرار نگیرند، جوّ گیر نشوند، فرمود من از شما راضی هستم، اگر میخواهید یکوقت بهخاطر دل من و بهدست آوردن دل من اینجا بمانید، من از شما راضی هستم، بلند شوید بروید... (اللهوف/ص90)
چرا امامحسین(ع) این را فرمود؟ چون به آزادی معتقد است، چون به اغوا کردن حتی با تبلیغات و جنگ روانی هم معتقد نیست. آن کسانی که با جنگ روانی میخواهند مردم را تحت تأثیر قرار بدهند، ضد حسین هستند، اینها بویی از مرام حسین نبردهاند. کاملاً شفاف، فرمود ببینید: اینها فردا من را میکشند، محاصره قطعی است من هم کوتاه نمیآیم. حالا شما خودتان میدانید.
ولایتمداری یعنی این! آن احمقهایی که وقتی مفهوم ولایت را میشنوند میگویند «ما قیّم نمیخواهیم، ما یتیم و صغیر و نیستیم که یکی سرپرست ما باشد...» سرپرست در اسلام یعنی حسین(ع)، ولایت یعنی حسین(ع)، به یارانش که به یاری آنها احتیاج دارد، میفرماید احتیاج ندارم بلند شوید بروید. که اگر ماندند، خودشان مانده باشند!
وقتی به مفهوم ولایت میرسند میگویند «ما یتیم و حقیر و فقیر نیستیم که قیّم بخواهیم!» چه کسی ولایت را اینجوری برایتان توضیح داده است؟ ولایت طوری آزادی و استقلال انسانها را رعایت میکند که عمراً در غرب یکذره به آزادی و استقلال انسانها در کشورهای خودشان اینطوری احترام بگذارند. أباعبداللهالحسین یکجوری آنشب صحبت کرد که هیچکس تحت تأثیر جوّ روانی برای ماندن قرار نگیرد. حتی بعضاً تکتک با ایشان صحبت کرد. اصحاب حسین چرا کهکشانی هستند؟ چرا آسمانی هستند؟ چرا هیچکسی به گرد پای اصحاب حسین نمیرسد؟ چون خودشان خواستند بمانند؛ کسی آنها را مجبور نکرد، خودشان مستقلانه تصمیم گرفتند.
ولایت تا این حد، استقلال آدمها را رعایت میکند! یک چنین توضیحی برای مسئلۀ ولایت در فرانسه، در انگلستان، در آمریکا بین همۀ هوشمندان عالم، عالیترین تعریف از رابطۀ یک مدیر با زیردستان خودش است، عالیترین صورت رعایت حقوق بشر است، عالیترین نمونه در جهان امروز ما برای رعایت آزادی است. عالیترین مثال امانیستی برای رعایت ارزش یک انسان است.
ما هنوز شعارهای حسینی مان را جهانی نکردهایم، و الا این شعارهای حسینی جهان را خواهد گرفت و امامحسین(ع) دلها را فتح خواهد کرد. همۀ آنهایی که یککمی با مفهوم آزادی آشنا شدند، اینجا میآیند و با اصل آزادی آشنا میشوند. همۀ آن کسانی که با مفهوم استقلال یککمی آشنا شدند، با اصل ارزشگذاری برای استقلال انسانها، همینجا آشنا میشوند؛ اصلش اینجاست.
(الف2/ن2)
در جواب دوست عزیزمون که میگن روحانیون ادعای معصومیت نکنن بله حق با شماست هر روحانی ای که ادعای معصومیت کرد یقینن کذابه حتی مرجع تقلیدش هم ادعای معصومیت نداره
ولی ادعای فهم دین نه کذب نیست
روحانی عالمی که با مقدمات دین آشناییت داره و به سطح اجتهاد رسیده و فهم اجتهادی داره یقینن تفسیر کننده دینه
شما اگر دوست ندارید مقلد روحانیت باشید خیلیم عالیه امام محمدباقر هم فرمودن که ما دوست نداریم شیعیان ما مقلد باشن و فقیه بودن رو بر مقلد بودن ترجیح میدیم شما هم اگر دوست نداری مقلد باشی که خوب کاریم میکنی مجتهد شو خودت در دین نفقه کن ولی از راهش ولی از علمش ،مقدمات رو یاد بگیر نه اینکه کارهای خودتو بکنی علمش بدست نیاری ولی بگی خودم میفهمم
مثل کسی که میفهمه همه ی پزشک ها معصوم نیستن و اشتباه هم میکنن ولی تو خونه بشینه درس طب هم نخونه بگه من به پزشک ها اعتماد ندارم و بخواد خودش خودشو درمان کنه
به چنین آدمی میگیم درست پزشک معصوم نیست ولی بازم از تویی که هیچی از طب نمیدونی بیشتر میفهمه یکبار میگی من خودم درسش خوندم این چیز دیگه ایه