حال خوب -۱۴۰۰/۰۲/۰۸-ج۱۶
با خیالپردازی و ندیدن واقعیتها نمیشود به حال خوب رسید/ آدم واقعبین، حالش بهتر از آدم متوهم است/ چهار عملیات مهم ابلیس برای اینکه حال انسان را بد کند
شناسنامه:
بعضیها با خیالپردازی و ندیدن واقعیتها میخواهند حال خود را خوب کنند/ خیلی از اوقات که انسان اسیر حال بد است بهخاطر فاصلهگرفتن از واقعیتهاست
اگر انسان بخواهد حالش خوب بشود باید واقعبین باشد، اما بعضیها برای اینکه حال خودشان را خوب کنند سعی میکنند خیالپردازی کنند و واقعیتها را نبینند. برای بهدست آوردن حال خوب، نهتنها این روش پایدار نیست، بلکه حال خوبِ موقتی که این روش به انسان میدهد، خودش زمینۀ بدتر شدنِ حال انسان در فرازهای بعدی زندگی خواهد شد.
واقعبینی و واقعنگری، خیلی بهتر حال انسان را خوب میکند، البته ممکن است انسان در مواجهه با واقعیتها اول یکمقدار بترسد، اول یکمقدار دلش بگیرد، چون خیلی از اوقات، واقعیتها مطابق میل انسان نیستند، ولی با مکرر نگاه کردن به این واقعیتهای هرچند تلخ و ترسآور، انسان به تعادل و آرامش میرسد، دیگر این واقعیتها نمیتوانند حال آدم را خراب کنند. به همین دلیل مکرر فرمودهاند که وقتی حالتان بد شد، زیاد به مرگ فکر کنید. «فَأَکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ عِنْدَ مَا تُنَازِعُکُمْ أَنْفُسُکُمْ إِلَیْهِ مِنَ الشَّهَوَات» (امالی، شیخ مفید/ص264) شاید بگویید که فکر کردن دربارۀ مرگ که حال آدم را خیلی بدتر میکند! نه؛ مرگ یک واقعیت بسیار بزرگ است، شاید از جهاتی مهمترین واقعیت زندگی انسان باشد. وقتی زیاد نگاهش بکنی واقعبین میشوی و این واقعبینی تو را از حال بد نجات میدهد. بسیاری از لحظههایی که انسان اسیر حال بد است به این خاطر است که از واقعیت فاصله گرفته است.
حال آدم واقعبین بهتر از حال کسی است که واقعبین نیست / بعضیها واقعیت را ندیده میگیرند، بعضیها هم بهجای واقعیت «توهم» را قرار میدهند
ما میتوانیم این مطالب را بدون دین و ایمان هم مطرح کنیم، اگرچه از چند جلسه قبل، گفتیم که میخواهیم راههای رسیدن به حال خوب را با معنویت جستجو کنیم و حال خوبی را که دین به آدم میدهد بیشتر بررسی کنیم، چون آن حال خوب، خیلی عالی است و مقابلۀ این قدرت معنوی با حال بد انسان، یک مقابلۀ خیلی قوی و مؤثر است. ولی این ادبیاتی که من الان دارم استفاده میکنم ادبیات بیدینی یا فرادینی هم هست، یعنی اگر شما بدون دین هم سراغ اصلاح حال بد بروی با همین مسئله مواجه میشوی، یا باید با عقل خودت به آن برسی. دین هم همین را به آدم میگوید. تا در ادامۀ این بحث، به جایگاه خاص دین برسیم، که چگونه دین در ریشهکن کردن حال بد و خیلی بهتر شدن حال انسان، تأثیر میگذارد.
فعلاً میخواهیم بدون دین صحبت کنیم؛ حال آدم واقعبین بهتر از حال کسی است که واقعبین نیست. آنهایی که واقعبین نیستند دو گروه هستند، یک گروه کسانی هستند که واقعیت را ندیده میگیرند، عمداً آن را فراموش میکنند، سعی میکنند به آن توجه نکنند و حتی واقعیت را انکار میکنند. گروه دوم، کسانی هستند که جای واقعیت «توهم» قرار میدهند، یعنی خیالپردازی میکنند و متوهمانه یک فضایی را برای خودشان ترسیم میکنند، اینها خیلی غیرواقعبین هستند.
چهار عملیات مهم ابلیس برای اینکه حال انسان را بد کند:
آدم باید واقعیتهای زندگی را بفهمد و بپذیرد تا حالش بد نشود. این اول ماجرا است. نگذارید کسی زندگی را طوری به شما نشان بدهد که واقعیت زندگی را به شما منتقل نکند، او میخواهد حال شما را بگیرد و به شما حالِ بد بدهد. این کاری است که شیطان انجام میدهد و قرآن کریم، این عملیات ابلیس را توضیح داده است: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین» (حجر،39) شیطان ملعون میگوید: هرچه را در زمین هست برای بندگان، زیبا جلوه میدهم و تزیین میکنم و آنها را از راه، بِدَر میکنم. یعنی انسانها را از حالت واقعبینی در میآورم و آنها را به توهم میاندازم. یکی دیگری از کارهای شیطان این است: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاء» (بقره،268) شیطان، انسان را در توهم فقر میاندازد، یا انسان را در توهم لذتمند بودن زندگیِ پر از فحشا میاندازد. اینها سه عملیات برجسته شیطان است که در قرآن کریم بیان شده است و هرسه تا میخواهد حال آدم را بد کند.
یک عملیات دیگر هم هست که در جلسۀ دوم بحث گفتیم (و طبق این تقسیمبندی، میشود آن را عملیات چهارم ابلیس درنظر گرفت) و آن هم این بود که شیطان میخواهد کاری کند که انسانها شکر نکنند. «وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرین» (اعراف،17)
کار شیطان این است که انسان را در توهم میاندازد و از واقعبینی دور میکند
شیطان قدرت ندارد و نمیتواند در واقعیتهای زندگی ما یا در وجود ما تصرف بکند. او فقط میتواند کاری بکند که حال ما بیخودی بد بشود. در زمان قدیم وقتی کسی عصبانی میشد میگفت «لعنت بر شیطان»، کارگرت یا رفیقت تو را عصبانی کرده است، چرا بر شیطان لعنت میکنی؟ این رفتار قدیمیها خیلی حکیمانه بود. میگفتند: «لعنت بر شیطان؛ من را عصبانی میکند» تصرفات شیطان این طوری است، حال آدم را بد میکند، عصبانی شدن، یکی از حالات بد است، غم ناجور هم یکی از حالات بد است.
شیطان واقعیتها را در نظر انسان تغییر میدهد، مثلاً انسان را زیادی از خطرات میترساند، خطرات را بزرگ میکند، درحالیکه خطرات در واقعیت، اینقدر بزرگ نیست؛ اما تو را میترساند و حالت را بد میکند. شیطان تو را به شیرینیهایی که در واقعیت، شیرینیاش خیلی کم است، بیمزه است یا حتی بدمزه است، متوهمانه جذب میکند، درحالیکه واقعاً اینقدر خوشمزه نیست. کار شیطان این است که تو را در توهم میاندازد، هر توهمی به انسان لطمه میزند.
دین، انسان را به موجودی واقعبین تبدیل میکند
متأسفانه بر اساس ادبیات غربیها و نگاهی که به دین دارند و بعضاً بهخاطر برخی اشتباهات ما مذهبیها در تعابیری که بهکار میبریم، دین بهگونهای جلوه داده شده که یک مقولۀ ارزشی تلقی میشود نه یک مقولۀ واقعبینانه. معنویات، مقدسات، اعتقادات و امور قدسی معمولاً طوری توضیح داده میشود و الان هم طوری در جامعه جا افتاده است که مردم فکر میکنند افراد مذهبی افراد واقعبینی نیستند، افرادی هستند که به جز ارزشها و آرمانهای معنوی و امور قدسی و ماوراء واقعیت، به امور دیگری توجه دارند، این ظلم به دین است. تا وقتی که جامعۀ ما این تلقی را از دین دارد، روی سعادت را نخواهد دید. کدام تلقی را؟ این که درک نمیکند دین، انسان را به موجودی واقعبین تبدیل میکند. الان مردمی که بیرون هستند و میبینند شما به مسجد آمدهاید، دربارۀ شما چه میگویند؟ در مورد شما چه تحلیلی میکنند؟ شما خودت در مورد خودت چطور تحلیلی میکنی؟ برای چه به مسجد رفتی؟ الان برای چه در جلسۀ این گفتگوی معنوی نشستید؟
اگر تلقی مردم از شما که به مسجد آمدهای اینطور باشد که این آدم به شدت واقعبین است، خیلی عاقل است، خیلی منفعتطلب است، در بهدست آوردن منافع خودش خیلی دقیق و باهوش است، وقتش را هرز نمیدهد و... آن وقت تلقی مردم درست است، تلقی خود شما از خودتان چیست؟ اگر فکر میکنی داری یک کار معنوی به معنای غیرواقعبینانه انجام میدهی، پیشاپیش به شما بگویم که شما دچار غرور و عجب میشوی، چون فکر میکنی یک کار فوقالعاده انجام دادهای. درحالیکه وقتی تشنه بشوی و آب بخوری و آب تمیز بخوری، مغرور نمیشوی، بلکه پول هم برایش میدهی.
واقعبینی میگوید: هرکسی منفعتی کسب میکند طبیعتاً باید هزینهاش را هم بپردازد
یک زمانی خداوند ملاقات خصوصی با رسول خدا(ص) را پولی کرد و دستور داد هنگامى که مىخواهید با رسول خدا(ص) نجوا کنید (و سخنان درگوشى بگویید)، قبل از آن (در راه خدا) صدقهاى بدهید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَة ًذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَر» (مجادله،12) هیچکس بهجز علیبنابیطالب(ع) نیامد! و بعد هم خداوند این دستورش را برداشت. این دستور داده شد، تا معلوم بشود هرکسی پیغمبر(ص) را میخواهد باید هزینه کند، چرا؟ چون آنها منافع زیادی بهدست میآوردند، باید یککمی هم برایش هزینه کنند.
وقتی شما میخواهی به پارک بروی یا وقتی به یک مرکز تفریحی میروی و بازی میکنی، طبیعتاً برایش پول میدهی، مزد که نمیگیری! وقتی سیزدهبدر میروی روی سبزهها بنشینی، از کسی پول و اضافهکار نمیگیری، بلکه حاضری یک پولی هم خرج کنی. اگر بگویند اینجا باغ شخصی است، یک پولی هم به صاحبش میدهی، چرا؟ چون یک منفعتی را کسب کردهای، هرکسی درِ خانۀ خدا آمد، منفعتی را کسب کرده است. دستور به پول دادن برای ملاقات پیامبر خدا(ص) لغو شد، ولی بهطور کلی پول دادن لغو نشد، خمس و زکات سر جایش هست که برای مردم و فقرا مصرف میشود، اولیاء خدا برای خودشان چیزی برنمیدارند، ولی آدم باید هزینه کند. دین یعنی واقعبینی، فرهنگ دینی یعنی فرهنگ آدمهای واقعبین.
در جامعۀ ما دین را به عنوان امری که انسان را واقعبین و واقعگرا میکند، نمیشناسند
اگر در جامعه ما جا بیفتد که دین یعنی واقعبینی، مردم از یک فرد مسجدی، انتظار دارند منظم و پرکار باشد، از او انتظار دارند تعابیرش دقیق و رفتارهایش حسابشده و پرسود باشد، نه فقط سود مادی؛ همهنوع سود، بهویژه سود اجتماعی، یعنی وجودش به سود مردم باشد. ولی الان اینطوری نیست، مردم از مسجدی، منظم بودن را انتظار ندارند، البته خلافش را هم انتظار ندارند که بگویند هرچه مسجدی هست بینظم است، ولی اگر شما به کسی بگویی «چون فلان شخص، مسجدی است، طبیعتاً منظم است» مردم تعجب میکنند و میگویند مسجدی بودن به منظم بودن چه ربطی دارد؟ منظم بودن یک مقوله است، مسجدی بودن یک مقوله دیگر است. منظم بودن یک مقوله است، هیئتی بودن یک مقوله دیگر است، برداشت مردم اینطوری است، چرا؟ چون در جامعۀ ما دین را به عنوان یک امری که انسان را به موجودی واقعبین و واقعگرا تبدیل میکند، نمیشناسند.
آدمِ بیدین یعنی متوهم، خیالپرداز و غیرواقعبین. آیا برداشت مردم اینطوری است؟ نه؛ میگویند فلانی این عقیده را ندارد، ایمان ندارد، نمیگویند او واقعبین نیست. این وضعیت برداشت عمومی از دین است که برداشت خیلی غلطی است.
دینِ تحریفشدۀ قرون وسطی با واقعیت ارتباط ندارد ولی اسلام، چشم ما را به واقعیتها باز میکند
دین، انسان را به واقعبینی دعوت میکند، هرکسی واقعبین شد، مرحلۀ اولِ حال خوب را پیدا میکند، به طور کلی اگر دین هم نباشد، هر موقع واقعبین بشوی حالت خوب میشود، توقعاتت از دیگران تنظیم میشود، حتی توقعاتت از خودت هم تنظیم میشود، نه غم تو را میگیرد نه ترس. وقتی واقعبین باشی، اگر خطری تو را تهدید بکند خطر را بزرگتر از آنچه هست، نمیبینی. وقتی واقعبین بشوی امکانات خودت را در مواجهۀ با مشکلات میبینی، وقتی واقعبین شدی امتیازات خودت را هم میبینی و هیچوقت افسرده نمیشوی. وقتی واقعبین شدی قدرتت رو به افزایش خواهد بود، هرکسی میخواهد حالش خوب بشود در مرحلۀ اول، باید واقعبین بشود. دین چه کار میکند؟ دین انسان را واقعبینتر میکند. اصلاً کار دین همین است، چشم آدم را به واقعیت باز میکند. اصلاً علامۀ طباطبائی(رض) میفرماید در قرآن کریم، «حق» که شما طرفدارش هستید و در مقابل باطل قرار دارد، یعنی همان واقعیت؛ «جاءَ الحقُّ زَهَقَ الباطِل إنَّ الباطِلَ کانَ زهوقاً» (اسراء،81). بیدین یعنی منقطع از واقعیت: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی» (بقره،18) کافر نه واقعیت را میشنود، نه واقعیت را بیان میکند، نه واقعیت را میبیند.
حالا شما را به خدا، شما را به پیغمبر، شما را به چهارده معصوم قسم! آیا برداشت جامعۀ ما از دین، درست است؟ ما دین را چگونه معرفی کردهایم؟ در تبلیغات چه کار کردیم؟ چقدر تبلیغات غربی-که فیلسوفان غربی دین را امری غیرواقعی میپندارند- روی جامعۀ ما مؤثر بوده و مؤثر هست؟ مثل این است که در هوای شهر، غبار باشد و یک باران بیاید و همۀ ماشینها گِلی بشوند! الان هم انگار ذهن مردم کشور ما در اثر گرد و خاکی که از فرهنگ غرب بلند شده است و در ذهن همه نشسته است، گِلآلود شده است. دین تحریفشدۀ قرون وسطی است که با واقعیت ارتباط ندارد، دین اسلام که اینطوری نیست، دین اسلام دقیقه به دقیقه تو را به واقعیت میرساند و میگوید «واقعبین باش»
گناه یعنی واقعیتها را در نظام خلقت بههم میریزی و به خودت صدمه میزنی
اخلاق در دین، چیزی جز واقعیت نیست. دستورهای اخلاقی دین، همه واقعیات هستند، مثلاً وقتی میفرمایند «اگر تو این رفتار را با پدرت انجام بدهی، رفتار بدی است و از نظر اخلاقی خوب نیست» یعنی چه؟ یعنی تو یک سلسله واقعیتها را در نظام خلقت بههم میریزی و صدماتی به خودت میزنی. اینها طبق واقعیت است، نه اینکه وقتی به پدرت توهین کردی صرفاً تو از نظر اخلاقی آدم بیارزشی شدهای. سنتها و قواعدی در عالم حاکم است که وقتی تو این روابط را مخدوش کنی، برکات از زندگیِ تو سلب خواهد شد، و این یک واقعیت است.
وقتی شما میروید درِ خانۀ خدا عذرخواهی میکنید، شما دارید چهکار میکنید؟ استغفار، چه کار میکند؟ میگویی «ظلمتُ نفسی» من خودم را زدهام، با چاقو زدهام دستم پاره شده است، خدایا، زخمش را التیام بده، بخیهاش بزن، رفو کن، درستش کن... وقتی که شما میروید به درمانگاه میگویید «من دستم را بریدهام دست من را درست کنید» دارید یک عملیات واقعی انجام میدهید یا یک عملیات قدسی و معنوی و اخلاقی؟ طبیعتاً یک کار واقعی است؛ توبه هم همین است، استغفار هم همین است! من مناسباتم را در عالم بههم ریختهام، مقدراتم را بههم ریختهام و با گناه به خودم ظلم کردهام و صدمه زدهام، خدایا رفو کن، «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر» تو استخوان شکسته را پیوند میزنی، من استخوانم را شکستم، خدایا! درستش کن...
یک سالی در ماه مبارک رمضان، صبحها در یکی از شبکهها توضیح میدادیم که متن اکثر دعاهای ما غیرعاشقانه است، حتی علاقهمندانه هم نیست، بلکه واقعبینانه است. بسیاری از جملات ادعیه حتی به آن معنایی که بعضیها از عرفان تلقی میکنند عرفانی نیست، همهاش واقعبینانه است، همهاش دارد قواعد محکم هستی را بیان میکند. اینها واقعیت است. «لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِک» (مناجات ابوحمزۀ ثمالی) اینها واقعیت است. «وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی» (همان) اگر کسی غیر از تو را صدا بزنم که نمیتواند جواب من را بدهد... این واقعیت است.
دین اولاً شما را نسبت به دنیا واقعبین میکند، ثانیاً دایرۀ واقعیتهای شما را افزایش میدهد
دین چه کار میکند؟ اولاً شما را نسبت به دنیا واقعبین میکند، ثانیاً دایرۀ واقعیتهای شما را افزایش میدهد، میگوید یکی دیگر از واقعیتهایی که باید در نظر بگیری قدرت خدا است، یکی دیگر از واقعیتهایی که باید در نظر بگیری محبت خدا است، یکی دیگر از واقعیتهایی که باید در نظر بگیری این است که مقدرات دشمنان تو در دست خدا است، یکی دیگر از واقعیتهایی که باید در نظر بگیری قاعدۀ نصرت خدا است، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» (محمد،7) آدم مؤمن، خیلی واقعبین است. آدم مؤمن یعنی کسی که هم واقعیت را درست درک کرده و هم به این واقعیتها خیلی مطمئن است.
وقتی من به این چوب ضربه میزنم، صدا تولید میشود و شما صدایش را میشنوید، این یک واقعیت است؛ البته یک واقعیت حسی است! ولی علاوه بر واقعیات حسی، واقعیتهای عقلی هم وجود دارد، مثلاً آدم با محاسبۀ عقلانی به واقعیت وجود خدا و قدرت خدا پی میبرد، آنها هم واقعیت است که نوعش فرق میکند، این واقعیت، عینی و ملموس و دیدنی و چشیدنی نیست، ولی یک واقعیت است. اگر به شما ضربهای بزنند، درد تولید میشود، کسی هم نمیگوید که درد وجود ندارد چون من درد را نمیبینم! همۀ واقعیتها که دیدنی نیست! هر کدام از واقعیتها با یک حس و با یک ابزار، درک میشود. بعضی از واقعیتها با هیچکدام از حواس درک نمیشود بلکه با عقل درک میشود، اما بالاخره همهاش واقعیت است.
دین اول، آدم را به واقعبینی دعوت میکند، و بعد آدم را دعوت میکند به اینکه «واقعیتهایت را گسترده کن و افزایش بده» در مرحلۀ اول واقعبینی تا حد زیادی حال آدم خوب میشود، در مرحلۀ دوم واقعبینی آدم به حال خیلی خوب میرسد. در مرحلۀ اولِ واقعبینی حال بدت از بین میرود، در مرحلۀ دوم واقعبینی یک حال بد جدیدی که اصلاً آزاردهنده نیست پیدا میکنی، یعنی خوف و حزن الهی به دلت میآِید که در جلسات قبل دربارۀ آن، مختصری صحبت کردیم.
واقعیت این است که «اعمالم، مرا به خدای بزرگ نمیرساند»؛ راه حل این مشکل، دست خداست
یک آیه قرآن دربارۀ این مرحلۀ دوم بخوانم؛ میفرماید: «وَ الَّذینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُون» (مومنون،60) آنها که نهایت کوشش خود را در انجام طاعات بهخرج مىدهند و با این حال، دلهایشان ترس دارد از اینکه سرانجام بهسوى پروردگارشان بازمىگردند.
تو چرا میترسی؟ مگر کار خوب نکردی؟ میگوید من عظمت خدا را نگاه میکنم، من باید قدر او را بدانم، من به او خیلی محتاج هستم، این یک واقعیت است که من خیلی خدا را میخواهم. بعد میبینم در مقابل نعمات او عملم ناچیز است، این هم یک واقعیت است. واقعیت این است که من با اعمال کم خودم به چیز خیلی زیادی که میخواهم نمیرسم، او باید به من لطف کند. واقعیت این است که عمل من هزار تا ایراد دارد، واقعیت این است که او پاکِ پاکِ پاک است، من چطوری به او دسترسی پیدا کنم؟ واقعیت این است که اعمال من مرا به آن خدای بزرگ نمیرسانند؛ بههمین خاطر ناراحت هستم! خدا میگوید حلّ این ناراحتی به دست تو نیست، به دست خودم است. اینجا چیزی پیش میآید که به آن عشقبازی و رابطۀ عالی انسان با خدا و تقرب و معنویت میگویند. کجایش غیرواقعی است؟ این حال خوش معنوی تو که درِ خانۀ خدا مینشینی و کرور کرور اشک میریزی، کدامش واقعیت نیست؟ کدامش خیالپردازی است؟ اگر تو واقعبین نباشی اولاً دیندار نمیشوی، ثانیاً دین، تو را برای دیدن همین واقعیتهای دنیا واقعبینتر میکند، ثالثاً درک تو را از واقعیتها گسترش میدهد.
آدم انقلابی واقعبین است و آدم غیرانقلابی، متوهم و خیالپرداز است
اجازه بدهید در اینجا یک بحث اجتماعی را مطرح بکنم؛ فرق بین نیروی انقلابی با غیرانقلابی چیست؟ نیروی انقلابی، واقعبین است و پای واقعبینیاش اصرار دارد، اما نیروی غیرانقلابی متوهم و خیالپرداز است. چرا متوهم است؟ برای اینکه واقعیت را نمیبیند، مثلاً اینکه «طاغوت، استکبار و مصداق امروزیاش یعنی آمریکا، به عهدش وفا نمیکند» یک واقعیت است که با تجربه میشود فهمید. فهمیدن این واقعیت، دین هم نمیخواهد، حتی وجدان هم نمیخواهد؛ فقط تجربه میخواهد، اما بعضیها به این واقعیتها و تجربهها نگاه نمیکنند.
ما الان به چه خاطر با غیرانقلابیها چالش داریم؟ بهخاطر اینکه آنها متوهم هستند و ملت را در این توهم نگه میدارند. یک آدم متوهم مجبور است دست به تبلیغات فریبنده بزند. «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» (حجر، 39) مثل شیطان که تزیین میکند، چون واقعیت دنیا اینقدر زیبا نیست؛ شیطان آن را زیبا جلوه میدهد.
الان اگر در جامعه بگویی «انقلابی یعنی چه؟ انقلابی یعنی که؟ چه ترجمهای برایت میکنند؟» بعضیها اینطور پاسخ میدهند: انقلابی یعنی کسی که از ارزشها دفاع میکند! درحالیکه باید گفت: «انقلابی یعنی واقعبین» نه یککلمه کم نه یک کلمه زیاد، چیز دیگری هم اضافه ندارد. به بعضیها میگویم: انقلابی غیر از واقعیت چه چیزی را میبیند؟ میگوید ارزشها را؛ میگویم مگر ارزشها چیزی جز واقعیتها هستند؟ جز حکایت از واقعیتها هستند؟ ارزشهای ما چیست؟ یا واقعیتهای اجتماعی هستند، یا واقعیتهای جسمی هستند، یا واقعیتهایی طبق سنن الهی هستند، یا واقعیتهایی هستند که حکایت از خدا میکنند. ما به قیامت معتقد هستیم. شما واقعیت قیامت را قبول داری، میدانی این یعنی چه؟ مگر اعتقادات چیزی جدای از فهم واقعیات است؟
آدم انقلابی یعنی کسی که واقعیتها را درست میفهمد. دین به آدم، صفایی میدهد که واقعیتها را درست بفهمد. قرآن هم وسیلۀ بینایی و بصیرتبخش است «هذا بَصائِرُ لِلنَّاس» (جاثیه،20) بصیرت یعنی چه؟ یعنی درست دیدن، درست دیدنِ چه چیزی؟ واقعیتها! از واقعیتهای مادی و واقعیتهای عادیِ جاری در زندگی گرفته تا واقعیتهای عالی.
انسان مؤمن یعنی کسی که حالش خوب است؛ چون همۀ واقعیتها را میبیند
ما هنوز یک مبنا را برای مردممان روشن نکردهایم که اساساً فرق انسان مؤمن انقلابی با غیرانقلابی و غیرمؤمن این است که انسان مؤمن و انقلابی انسان واقعبینی است. انقلابی یعنی واقعبین، اگر خواستی یک صفت دیگر به آن اضافه کنی میشود «شدیداً واقعبین، مصرّ بر واقعنگری» همین! چیز دیگری ندارد. انسان مؤمن یعنی چه؟ یعنی من تمام واقعیتهای عالم هستی را میبینم، نه فقط واقعیتهای دیدنی و چشیدنی و شنیدنی، واقعیتهای دیگری هم در عالم هست، من همۀ واقعیتها را میبینم.
انسان مؤمن یعنی انسان مطمئن و قراریافته؛ بهخاطر دیدن تمام واقعیتهای عالم هستی، یعنی آدمی که حالش خوب است چون همه واقعیتها را دیده است، از واقعیتهایی که ترسناک نیستند نمیترسد، میفهمد تنها چیزی که باید از آن ترسید غضب الهی است، این هم یک واقعیت است. تنها کسی که در عالم زور دارد و ابرقدرت است، خود خدا است، لذا باید از غضب او پرهیز کرد، نباید ناراحتش کنیم، غضب او زندگیات را داغون میکند. پس انسان مؤمن یعنی آدم واقعبین.
عشقبازی با خدا چیزی ورای واقعیت نیست؛ بلکه از واقعیات عالیِ حیات بشر است
چرا شما به مسجد میروید و مناجات میخوانید و گریه میکنید؟ ما واقعبین هستیم، بدن ما، روح و روان ما، اعصاب ما و ارتباط ما با یگانه ابرقدرتِ عالم (یعنی خدا) این اشک را نیاز دارد، این یک واقعیت است. ما به خداوند متعال علاقهمند هستیم! مگر این یک واقعیت نیست که انسان تنها علاقۀ بزرگی که میتواند در قلبش متولد کند، رشد بدهد و تا بینهایت از آن لذت ببرد علاقۀ به خدا است؟ این یک واقعیت هست یا نیست؟ انسان برای عشق به خدا آفریده شده است و جز با عشق به خدا و عشقبازی با خدا آرام نمیشود. این یک واقعیت است، تو واقعیت وجود خودت را درک کردی و تبلور دادی، اسمش را میگذاری عشق. عاشق به معنای حقیقی، کسی است که محبّ خدا است و چیزی جز واقعیت و نشاندادن عکسالعمل صحیح نسبت به واقعیت ندارد.
بعضیها میگویند: «وقتی از واقعبینی صحبت میکنی، بحث خیلی سرد میشود، بهجای آن بگو: ما یک رابطۀ عاشقانۀ فوق واقعیتها و واقعبینیها با خدا داریم!» خُب مگر مجبور هستیم غلط حرف بزنیم؟! عشق به خدا برای انسان یک واقعیت بزرگِ وجودی است. واقعیتهایی که تو در راه عشق به خدا در نظر نگرفتهای و کنار گذاشتهای، آنها در اصل، واقعیت نیستند؛ آنها کف روی آب هستند! تو چه چیزی را در راه خدا از دست دادی؟ شهدا میدانند که در اصل، چیزی در راه خدا ندادهاند، شهدا واقعبین هستند، وصیتنامههایشان را نگاه کنید که سرشار از شرمندگی نسبت به خدا است. شهدا واقعاً خودشان را بدهکار میدانند. آقای عاشق! تو کدام واقعیت را بهخاطر خدا کنار گذاشتی؟ ما اصلاً چیزی نداریم که در راه خدا بدهیم، همه چیز ما مال خداست، خودمان هم مال خدا هستیم «إِنَّا لِلَّه» (بقره،156)، واقعیت این است که مالک همهچیز خداوند است، «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض» (بقره،284) واقعیت این است که هرچه به ما داده، در واقع به ما عاریت داده است. واقعیت این است که اگر عزتمان را هم در راه خدا بدهیم ضرر نمیکنیم. واقعیت این است که خداوند متعال میفرماید هرکسی آبرویش را در راه من بدهد من به او آبرو میدهم. پس واقعیت این است که شما هیچوقت نمیتوانید در راه خدا آبرو بدهید، چون خدا جبران میکند، این یک واقعیت است. آدم مؤمن این واقعیات را میفهمد. خدا به تو عزت میدهد، این واقعیت است. عشقبازی با خدا ورای واقعیت نیست، بلکه از واقعیات عالی حیات بشر است.
شهید سلیمانی چه واقعیتی را میدید که اینقدر عاشق شهادت بود؟
آیا واقعیت، خشک و سرد است؟ نخیر؛ واقعیتِ خیلی باحال هم داریم، همۀ واقعیتها که سرد و خشن نیستند، همۀ واقعیتها مثل میخ نیستند که چرخ زندگی آدم را پنچر کنند! خیلی از واقعیتهای عالم، مثل یک گل لطیف و خوشبو دلنشین هستند، انبساط خاطر میآورند، از واقعیتهای مادی لطیف بگیرید تا روح یک کودک. آیا روح یک کودک، باصفا و زیبا و دوستداشتنی و ستایشکردنی هست یا نه؟ و بالاتر از آن، روح انسانهای بسیار لطیف و پر اشک درِ خانۀ خدا، آدمهای اهل مناجات و اهل شهادتطلبی.
یک فرزند شهید، پیش حاج قاسم سلیمانی رفت و گفت: این انگشترت را به من بده... او میگوید: شهید سلیمانی به من گفت این انگشتر را میدهم ولی به یک شرط، اینکه دعا کنی من شهید بشوم! انگشتر را از ایشان میگیرد و بعد فکر میکند آیا من میتوانم دعا کنم ایشان شهید بشود؟ میگوید: خودم را به ماشین رساندم و گفتم من نمیتوانم دعا کنم شما شهید بشوید، انگشتر را پس بگیرید. این ماجرا میگذرد، نزدیک روز عرفه، شهید سلیمانی به خانۀ این خانوادۀ شهید میرود، بچۀ شهید میآید جلو میگوید: یادتان هست که من خواستم انگشتر از شما بگیرم... شهید سلیمانی گفت: بله، حالا من با پای خودم آمدم از شما بخواهم، این آخرین عرفه است که فرصت من است، در همین روز عرفه کنار حرم امام رضا(ع) از تو خواهش میکنم دعا کن من شهید بشوم.
شهید سلیمانی چه چیزی را میبیند که اینقدر دوست دارد شهید بشود؟ واقعیت را میبیند! مرگ که حق و یک واقعیت است، ارزش ندارد آدم بدون شهادت بمیرد، ارزش ندارد خون آدم در راه خدا مصرف نشود. برویم به واقعیتهای بالاتر برسیم! ایشان واقعیت آخرت را باور کرده است، ایشان باور کرده که اگر به شهادت برسد أباعبداللهالحسین(ع) و أمیرالمؤمنین علی(ع) منتظرش هستند. اینها واقعیت است یا خیال است؟ واقعیت است. حق دارد اشک بریزد، حق دارد التماس بکند. شهید سلیمانی یک مرد واقعبین بود، آنهایی که آراء او را نمیپسندیدند افراد متوهمی بودند، تاریخ کوتاه عمر ما متوهم بودنِ این افراد را اثبات کرد.
بهرهگیری از عقل و تجربه؛ دو راه مهم برای واقعبینی است
مشکل ما در عرصۀ سیاست معمولاً با افراد متوهم است و الا دعوای ارزشی، ایدئولوژیک و دینی با کسی نداریم، دعوای انقلابی و غیرانقلابی هم با کسی نداریم، مشکل ما با آنها همان مشکلی که أمیرالمؤمنین علی(ع) به ابوموسی اشعری هشدار داد و فرمود: «فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ» (نهج البلاغه/ نامه 78) شقی و بدبخت کسی است که از دستاوردهای عقل و تجربه محروم بماند، شقی یعنی چه کسی؟ ابنملجم مرادی! بعضیها تعجب میکنند که سیاستمداران متوهم به شقاوت برسند. تعجب نکنید، کسی که متوهم است، به عقل و تجربه کاری ندارد و به همین خاطر شقیّ میشود. ابن ملجم یک عمر مرید أمیرالمؤمنین(ع) بود ولی با شمشیر، فرق أمیرالمؤمنین(ع) را شکافت، اینها را بفهمیم، أمیرالمؤمنین(ع) میفرماید چه کسی شقی میشود؟ کسی که از منافع عقل و تجربه استفاده نکند، عقل و تجربه دو راه برای واقعبینی است.
واقعبینی، حال آدم را خوب میکند و دین تأکید میکند بر اینکه اولاً واقعبین باش و واقعیتهای پیرامونی خودت را دقیق ببین، ثانیاً دائرۀ واقعیتها را در ذهن تو افزایش میدهد. خواهش میکنم در اینباره به متن قرآن کریم مراجعه بفرمایید، واقعاً با این نگاه قرآن بخوانید، ببینید قرآن چقدر شما را واقعبین بار میآورد! چقدر خداوند متعال انسان را اهل دیدن واقعیتها قرار میدهد. در اول سورۀ بقره، خدا از کسانی گله دارد که رابطهشان را با واقعیت قطع کرده است: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُون» (بقره،18) کسانی که ایمان ندارند دیگر بهسوی واقعیت برنمیگردند، چون رابطهشان با واقعیت قطع شده است.
(الف3/ن2)
جلسه بعد>>
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید