اهمیت صبر مودبانه سر سجاده نماز
نماز مؤدبانه، در خانۀ با عظمت خدا ایستادن است تا به مرور قلبمان نرم و نورانی بشود؛ تا به مرور به خدا نزدیکتر بشویم و بتوانیم به او معرفت پیدا کنیم. صبر بر سر سجادۀ نماز ما را به خشوع میرساند.
نماز مؤدبانه، در خانۀ با عظمت خدا ایستادن است تا به مرور قلبمان نرم و نورانی بشود؛ تا به مرور به خدا نزدیکتر بشویم و بتوانیم به او معرفت پیدا کنیم. صبر بر سر سجادۀ نماز ما را به خشوع میرساند.
آیا با توجه به تحمل این همه مشکلات ارزش آن را دارد که به دنیا بیاییم؟ تنها پاسخ مناسب این سؤال اندیشیدن دربارۀ شکوه و زیبایی و لذت ملاقات خداست.
«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»
دنیا جای خوبی است چون انسان عاشق میشود و جای بدی است چون جای عشقبازی نیست؛ تنها در آخرت است که میتوان عشق جاودانه داشت. دنیا مانند مغازهای است که انتخاب و خرید میکنی و آخرت خانۀ توست که خریدهایت را برایت میآورند و از آنها لذت میبری. لذت دنیا به مقدار چشیدن در مغازه است.
تنها راه تحمل رنجهای دنیا و یا کم کردن بسیاری از آنها باور ملاقات خداست که میتواند لذتش را در همین دنیا به کام انسان بچشاند و حتی انسان را مشتاق و منتظر ملاقات خدا نماید. (اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِینَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ)
اگر کسی به اصل ملاقات خدا شک داشته باشد و یا نتواند باور کند لذتبخشترین لحظۀ حیات انسان ملاقات خداست، نمیتواند فلسفۀ نماز را عمیقاً درک کند باید ابتدا ببینیم ما برای چه آفریده شدهایم و نهایت حیات انسان به کجا میرسد؟
نماز به ما یادآوری میکند هدف از خلقت ملاقات خداست. ملاقاتی که لذتبخشترین لحظات حیات انسان را تشکیل میدهد و تا ابد ذرهای از لذتش کم نمیشود و دائماً تازهتر و مستکنندهتر میشود. سخت نیست بفهمیم لذت و هیجان ملاقات خدا از لذت تمام مخلوقاتش بیشتر است.
نخبگان جامعه اگر منسجم و متشکل نباشند طبیعتاْ در اختیار قدرتها قرار خواهند گرفت و به آنها خدمت خواهند کرد و بخش اندکی از خدمات آنها به مردم خواهد رسید. ایجاد تشکیلات برای نخبگان بسیار سخت و شکننده است و به همین دلیل نجات جوامع بشری از ظلم قدرتطلبها بسیار بعید به نظر میرسد.
امام خمینی(ره) میفرمایند: قصه امام حسن و قضیه صلح، این هم صلح تحمیلی بود؛ برای اینکه امام حسن، دوستان خودش، یعنی آن اشخاص خائنی که دور او جمع شده بودند، او را جوری کردند که نتوانست خلافش بکند، صلح کرد؛ صلح تحمیلی بود. این صلحی هم که حالا به ما میخواهند بگویند، این است.