گناه چیست؟ توبه چگونه است؟ –جلسه چهارم
مسئلۀ اصلی دین، اخلاق و اعتقادات نیست؛ مسئلۀ اصلی سرِ گناه است / ما برای خوبشدن و موفقیت، آفریده نشدهایم؛ برای ارتباط با خدا آفریده شدهایم! / ارتباط عبد و مولا در «فرمان و اطاعت» شکل میگیرد / برای اینکه حسّ عبدبودن پیدا کنی، شروع کن به «دستور اجرا کردن»
شناسنامه:
- مکان: تهران، مسجد امام صادق(ع)
- زمان: رمضان98
- صوت: اینجا
- موضوع: گناه چیست؟ توبه چگونه است؟
- تاریخ: ۹۸/۰۲/۱۹
ارتباط عبد و مولا، با «فرمانِ مولا» و «اطاعت عبد» شکل میگیرد. کسی که میخواهد مفهوم عبدبودن برایش جا بیفتد و به هدف خلقت نزدیک شود، مدام باید در مقابل فرمان خدا بگوید «چَشم!» مدام باید دستور خدا را بپذیرد و اجرا کند تا معلوم بشود عبدِ آن مولاست!
چرا وقتی خطا میکنیم، باید از خدا عذرخواهی کنیم؟
- چرا انسان وقتی اشتباه و خطایی مرتکب شد، خداوند این اشتباه را بهعنوان «معصیت» تلقی کرده و برایش عقاب گذاشته است؟ چرا خدا اسم خطای ما را «گناه» میگذارد و وقتی ما یک خطایی مرتکب میشویم و به خودمان لطمه میزنیم، باید برویم درِ خانۀ خدا و از خدا عذرخواهی کنیم؟ درحالیکه «من به خودم لطمه زدهام، چرا از خدا باید عذرخواهی کنم؟ چرا پای خدا به میان میآید؟»
- چرا وقتی خطا میکنیم، باید از خدا عذرخواهی کنیم؟ چون خدا فرمان و امر گذاشته است روی کارهای خوبی که ما باید انجام بدهیم. همچنین فرمانِ ترک و نهی گذاشته است روی کارهای بدی که به ضرر خودمان است. چون اینطور شده است، حالا وقتی من خطا میکنم با دوتا وضعیت مواجه هستم: یکی با آثار سوئی که این خطا برای خود من به دنبال دارد، و دیگر، با عذرخواهیای که باید از خداوند داشته باشم.
چرا خیلیها احساس میکنند که دین به آنها زور گفته است؟
- ما باید این مسئله را درک کنیم، اگر این مسئله عمیقاً برای من جا نیفتد، فایدهای ندارد که شما توحید و معاد و عدالت خدا را برای من جا بیندازی، همچنین فایدهای ندارد اگر نبوت و امامت را برای من جا بیندازی، چون دینداری من هنوز حقیقی نشده است! حتی اگر همۀ اینها را باور کنم، میگویم: «خدا و پیغمبر، دست به یکی کردهاند که من را اذیت کنند!» چون میبینم که خدا فرمان داده و پیغمبرش هم این فرمان را به من ابلاغ کرده است، حالا اگر فرمان خدا را اجرا نکنم من را به جهنم میبرد و این زورگویی است! لذا خیلیها هستند که احساس میکنند دین به آنها زور گفته است!
- مشکل بشر این نیست که قبول کند خدایی در عالم هست یا نیست؟! حداقل بشر امروزی مشکلش این نیست. اکثر مردم دنیا نهتنها قبول دارند که خدا هست، بلکه این خدا را دوست دارند و بعضاً با او مناجات هم میکنند! حتی مشکل بشر این نیست که انبیائی هستند یا نیستند؟ آن کسانی هم که دین را نمیپذیرفتند و مقابل انبیا میایستادند درواقع گنهکار بودند؛ گناه کفر، گناه شرک!
مسئلۀ بشر «گناه» است نه پذیرش اصول اعتقادی توحید، نبوت و معاد
- مسئلۀ بشر، اصل خدا و اصل نبوت و اصل معاد-از نظر فکری و اعتقادی- نیست، مسئلۀ بشر گناه است؛ باید این مسئله را برایش جا انداخت که چرا خطای انسان اسمش میشود «گناه» و جهنم بهدنبال دارد؟! درد بشر این است.
- آدمها را اگر همینطوری رها کنید، خیلی چیزها را قبول دارند؛ مثلاً قبول دارند که خدا هست. اگر یککمی فکر کنند قبول دارند که معاد هم هست و حیات ما با دنیا تمام نمیشود.
- مسئلۀ بشر، سرِ پذیرفتن برتریِ پیامبران و اولیاء خدا نسبت به دیگران هم نیست. یعنی اگر بحث گناه و ثواب مطرح نباشد و به کسی بگویید «بعضیها از تو بهتر هستند» غالباً میپذیرد و ناراحت نمیشود؛ همین را اگر بپذیرد یعنی پیغمبرها و امامها را پذیرفته است.
مشکل مخالفان انبیا هم سرِ «گناه» بود/ وقتی «امر خدا و پیغمبر» را اجرا نکنی میشود گناه!
- مسئلۀ بشر همان مسئلۀ کلیدی قرآن است؛ و آن اینکه «تو چرا گناه میکنی؟» البته بشر معمولاً تا اینجا را میپذیرد که «خطا» کرده است و باید خطای خودش را جبران کند و باید سعی کند خطا نکند و این خطا به ضررش تمام میشود.
- مسئله از اینجا شروع میشود که خداوند اسم این خطای بشر را «گناه» گذاشته است! لذا وقتی یک پیغمبری میآید و خطوطِ گناه و ثواب را معلوم کند، با پیغمبر هم دعوایش میشود و ممکن است یکدفعهای زیرآب خدا را هم بزند! حالا اگر بگویید «یک خدایی هست که در دینش، گناه و ثواب ندارد» در اینصورت با خدا مشکلی نخواهند داشت!
- قرآن میفرماید: هر پیغمبری آمد و امری از طرف خدا آورد که مخالف هوای نفس اینها بود، اینها یا پیغمبر را کشتند یا گفتند که تو «دروغ میگویی!» (کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَ فَریقاً یَقْتُلُونَ ؛ مائده/70) البته آنها واقعاً قبول داشتند که این پیغمبر دروغ نمیگوید، ولی چون نمیخواستند «امر» او را انجام دهند، لذا یا پیغمبر را کشتند یا تکذیبش کردند. مشکلشان سرِ این بود که پیغمبرشان-از جانب خدا- به آنها امر و نهی میکرد و آنها اگر انجام نمیدادند کارشان «گناه» محسوب میشد!
دعوای بشر سرِ فرمان گناه و طاعت است؛ نه حتی پذیرش برتری اولیاء خدا
- دعوای بشر حتی سرِ پذیرفتن برتری اولیاء خدا هم نیست؛ دعوا سر گناه است! تا قبل از اینکه پیامبر اکرم(ص) به نبوت مبعوث بشود آدم خوبی بود یا نه؟ بله، آیا بهترین جوان مکه بود یا نه؟ بله، آیا مردم قبول نداشتند که ایشان از همۀ آنها بهتر است؟ بله قبول داشتند. ولی امان از آن وقتی که این پیامبر، میشود فرماندهندۀ گناه و ثواب و تعیینکنندۀ مرز طاعت و معصیت! اینجاست که دعوا شروع میشود!
- دعوا سر این نیست که آدمها اشتباه خودشان را قبول ندارند! حتی انسانها غالباً قبول دارند که اشتباهات آنها به خودشان لطمه میزند و حتی خیلیها از خدا تقاضا میکنند که «خدایا تو بیا اشتباه مرا درستش کن!»
«من دین ندارم» یعنی: من نمیخواهم بپذیرم که گناه وجود دارد!
- دعوای دینداری و بیدینی سرِ چیست؟ وقتی به یککسی میگویید «تو دیندار هستی یا نه؟» و او میگوید «نه؛ من دیندار نیستم» چرا میگوید من دیندار نیستم؟ معمولاً مشکل چنین کسی، سر پذیرش خدا و پیغمبر و... نیست! وقتی میگوید «من دین ندارم» یعنی «نمیخواهم بپذیرم گناه وجود دارد؛ ولم کن!» و از سوی دیگر، آن کسی که دین دارد، یعنی پذیرفته است که یک کارهایی «گناه» است. کمااینکه مناجاتهای اهلبیت(ع) هم سر همین است «خدایا ببخش؛ من گناه کردم!»
خدا اسم مشکلات اعتقادی مردم را هم «گناه» میگذارد؛ مانند «شرک»
- در قرآن هم دعوا سرِ گناهکردن و گناهنکردن است، اصلاً خداوند اسم مشکلات اعتقادی مردم را هم «گناه» میگذارد؛ مثلاً «شرک گناه بزرگی است و من نمیبخشم!» حتی شرک اعتقادی نه شرک به معنای اینکه اخلاص نداشته باشی! هر نوع انکار از حقائق عالم و هر نوع رد کردن عقائد را، خدا اسمش را میگذارد «گناه!»
- ما بعضی از گناهها را میفهمیم که گناه است، مثلاً اگر کسی به یک آدم مظلوم، ظلم کند، همه میفهمند گناه است و آن را تقبیح میکنند، اما یکسری کارها را نمیفهمیم که چرا گناه است؛ مثل برخی از مشکلات اعتقادی (شرک و کفر)
مسئلۀ اصلی دین، اخلاق و اعتقادات نیست؛ مسئلۀ اصلی سرِ گناه است
- همانطور که بیان شد، مسئلۀ اصلی دین، حتی اعتقادات هم نیست؛ بحث سر گناه است و اینکه انسانها این را میپذیرند یا نه؟ همچنین «مسئلۀ اصلیِ دین، اخلاق هم نیست؛ مسئلۀ اصلی سر گناه است!» شما اگر موضوع گناه و ثواب را بردارید و بگویید «فلان اخلاق، بد است» اکثریت قبول میکنند. کمااینکه در خیلی از فیلمها هم اخلاق خوب و بد را نشان میدهند و اگر بخواهند بگویید «این کاراکتر، آدم بدی است» چندتا بداخلاقی از او نشان میدهند. اما با این مطالب اخلاقی، کسی حاضر نیست متدین بشود!
- وقتی بگویید «اینکه آدم بذل و بخشش کند، از نظر اخلاقی، کار خوبی است» همه قبول میکنند. اما وقتی بگویید «اینکه آدم خمس و زکات مالش را ندهد، گناه دارد و باعث میشود که لقمهاش حرام بشود» دعوا شروع میشود!
- همه قبول دارند که سخاوت و کمککردن به فقرا خوب است و خساست از نظر اخلاقی بد است، اما وقتی این اخلاق سخاوت، یک حکم شرعی برایش بیاید که «باید خمس مال خودت را بدهی و الا لقمهات حرام میشود!» دعوا میشود که چرا دین به آدم زور میگوید؟!
مخالفان انبیاء با اخلاق آنها مشکل نداشتند؛ دعوا سرِ رعایت حدود الهی بود که انبیاء میگذاشتند
- مشکل مردم با انبیاء چه بود؟ چرا پیامبرها را میکشتند؟ از نظر اخلاقی با آنها مشکلی نداشتند، بحث سرِ رعایت حدود الهی و مرزهای حرام و حلال بود که پیامبران میگذاشتند.
- حتی گاهی از اوقات به ما طلبهها هم میگویند: «بیا آدم خوبی باش، بیا از خوببودن حرف بزن؛ از دین حرف نزن!» آخوندی که فقط اخلاق بگوید یا فقط عقائد بگوید، همه دوستش دارند، اما تا میآید از حدود الهی صحبت کند، مخالفتها شروع میشود!
- دعوای اصلیای که بشر با انبیاء الهی دارد سر این است که انبیاء الهی صرفاً اخلاقی بحث نمیکنند. اصلاً اگر انبیاء الهی بخواهند اخلاقی بحث کنند، لازم نیست نبی بشوند! کمااینکه لقمان حکیم، حرفهای بسیار خوب اخلاقی میزد و دعوا و مخالفتی هم ایجاد نمیشد.
دعوای اصلیِ دین با موافقان و مخالفان دین، سرِ چیست؟
- دعوای اصلی دین با دشمنان دین، دعوای اصلی دین حتی با مخاطبان دین، دعوای اصلی دین حتی با دینداران، سر چیست؟ سر آن مرزهایی است که خدا تعیین میکند بهعنوان گناه و طاعت؛ بهعنوان امر و نهی خودش! دعوا از اینجا شروع میشود؛ دعواهای درونی تا دعواهای بیرونی. این چالش اصلی قرآن و چالش اصلی حیات بشر است. اولیاء خدا هم وقتی درِ خانۀ خدا گریه میکنند، مدام سر همین موضوع صحبت میکنند.
- اصلاً خداوند رابطۀ خودش را با بندگانش حول این چالش تعریف کرده است که «گناه کردی یا نه؟ طاعت انجام دادی یا نه؟ معصیت کردی یا نه؟» فقط بحث طاعت و معصیت هم نیست، تازه وقتی طاعت میکنی، باز هم ماجرا ادامه دارد و میفرماید: «وقتی طاعت میکنی باید مخلصانه باشد، من باید این طاعت تو را قبول کنم!» خدا میخواهد رابطۀ خودش با بندهاش در این فضا قرار بگیرد!
- وقتی پیامبر اکرم(ص) داشت ماه رمضان را معرفی میکرد، علی(ع) سؤال کرد: یا رسولالله(ص) بهترین کار در این ماه رمضان چیست؟ رسولخدا(ص) فرمود: بهترین کار در این ماه، ترک گناه است! (أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ؛ امالیصدوق/95)
آیا ما از نظر قلبی (نهفقط اعتقادی) عمیقاً مسئلۀ گناه را پذیرفتهایم؟
- ما از نظر اعتقادی آیا مسئلۀ گناه و ثواب را پذیرفتهایم؟ بله، طبیعتاً پذیرفتهایم که الان اینجا هستیم! ولی آیا از نظر قلبی هم عمیقاً ماجرای گناه را پذیرفتهایم یا نه؟ این چیزی است که باید رویش کار کرد، اگر کار کنیم، در زندگیمان از چه چیزی خوشحال میشویم؟ اینکه گناه نکنیم! کمااینکه أمیرالمؤمنین(ع) فرمود: هر روزی که در آن گناه نشود آن روز عید است! (کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَى اللَّهُ فِیهِ فَهُوَ یَوْمُ عِید؛ نهجالبلاغه/ حکمت 428) آیا ما واقعاً اینجوری هستیم؟ آیا ما اینرا پذیرفتهایم؟
- خدا إنشاءالله مسئلۀ گناه را برایمان جا بیندازد. کسی که گناه برایش واقعاً جابیفتند، ترک گناه اینقدر برایش مهم میشود که وقتی به گناه میرسد دچار اضطراب میشود.
ما برای خوبشدن و موفقیت، آفریده نشدهایم؛ برای ارتباط با خدا آفریده شدهایم!
- ما برای اینکه خوب بشویم به دنیا نیامدیم! حتی ما برای اینکه خطا نکنیم هم آفریده نشدهایم! انسان به این چیزها قانع نمیشود، ما برای اینکه در زندگی موفق بشویم هم آفریده نشدهایم. بعد از اینکه به یک موفقیت رسیدی، میبینی که خبری نیست، لذا کمکم دلت میگیرد. چرا بیشترین افسردگی در دانشجوها بعد از قبولشدن در کنکور اتفاق میافتاد؟ آدم وقتی به موفقیت میرسد یکدفعهای میگوید «خُب که چی؟!»
- در این دنیا به هر موفقیت و هر کمالی برسی، غم دلت را میگیرد؛ مگر اینکه روح خودت را خراب کرده باشی و خودت را گول بزنی! و الا اگر آدم سالمی باشی، به هر موفقیتی در دنیا برسی، دلت میگیرد و دچار غم میشوی. چون ما اصلاً برای این چیزها آفریده نشدهایم و به هیچکدام از اینها راضی نمیشویم.
- ما برای خوبشدن آفریده نشدهایم، مراقب باشید به ما آدرس غلط ندهند! ما آفریده شدهایم برای ارتباط با خدا!
ارتباط عبد و مولا در «فرمان و اطاعت» شکل میگیرد
- ارتباط ما با خدا ارتباط عبد و مولا است، ارتباط عبد و مولا هم در «فرمان» و «اطاعت» شکل میگیرد؛ غیر از این شکل نمیگیرد.
- ما برای خوبشدن آفریده نشدهایم ما برای ارتباط گرفتن با مولا آفریده شدهایم، برای تحقق چیزی به نام «عبودیت» آفریده شدهایم! این مسئله هم با رفتن به کلاس اعتقادی و فهمیدنِ اینکه «من عبد هستم و او مولاست» درست نمیشود، با تمرین درست میشود؛ تمرین اطاعت از دستور و فرمان مولا! بگو: «خدایا اینقدر دستورات تو را اطاعت میکنم تا مزۀ عبدبودن را بچشَم!»
برای «تمرین عبودیت» مدام باید فرمان خدا را بپذیریم و اجرا کنیم
- برای اینکه مسئلۀ عبودیت برای ما جا بیفتد و به هدف خلقت نزدیک بشویم مدام باید فرمان خدا را بپذیریم و اجرا کنیم. کسی که میخواهد مفهوم عبودیت برایش جا بیفتد مدام باید در مقابل فرمان خدا بگوید «چَشم!» مدام باید دستور خدا را اجرا کند تا معلوم بشود عبدِ آن مولاست! همچنین باید با کسانی که میخواهند بر او سلطه پیدا کنند، مقابله کند. چنین کسی مدام «مرگ بر آمریکا» میگوید تا معلوم شود نمیخواهد عبد طاغوت بشود.
- کسی که عبد خدا باشد، نمیتواند بپذیرد که جهانخواران در جهان سلطه داشته باشند. عبودیت خدا، نفی عبودیت غیر خداست؛ لذا در ذاتش انقلابیبودن هم هست. چرا ما انقلاب کردیم؟ چون ما نمیتوانیم غیرخدا را بندگی کنیم، دیگران میخواهند ما را به بردگی بکشند، باید بردگی نکردن برای طاغوت را تمرین کنیم، باید بندگیکردن برای خدا را تمرین کنیم!
چرا عبد از دریافت امر و نهی مولا لذت میبرد؟
- وقتی حسّ عبودیت در انسان تقویت شود، مدام دنبال استغفار و عذرخواهی از مولا خواهد بود؛ این یکی از عوارض ذاتی حس عبودیت است؛ چون عبد همیشه خودش را مقابل مولا مقصر میداند.
- عبد مهمترین دریافتی که میخواهد از مولا داشته باشد «امر و نهی» است، عبد از دریافت امر و نهی مولا لذت میبرد چون وقتی مولا به او امر و نهی میکند، احساس میکند که مولا او را آدم حساب کرده است. عبد وقتی این دریافت را از خدا نداشته باشد، ناراحت میشود و میگوید «خدایا، تو من را دیگر حساب نکردی؟»
شروع کن به «دستور اجرا کردن» تا حس عبدبودن به وجودت بیاید
- چالش اصلی دین، گناه و ثواب است. برای اینکه این مسئله را در خودمان جا بیندازیم باید چهکار کنیم؟ خدا که لیست گناهها را اعلام کرده است، لیست طاعات و مستحبات و مکروهات را هم اعلام کرده است. شروع کن به «دستور اجرا کردن» تا حس عبدبودن به وجودت بیاید.
- دیدهاید بعضیها گداصفت هستند و هرجایی میروند میخواهند گدایی کنند. این خیلی بد است. بعضیها هم درِ خانۀ خدا گداصفت هستند. البته گدایی درِ خانۀ خدا خیلی زیبا است ولی ما خرابش میکنیم؛ به این معنا که بعضیها فقط دنبال این هستند یک چیزی درِ خانۀ خدا بهدست بیاورند و بروند! خدا در قرآن، این افراد را مسخره میکند و میفرماید: وقتی در دریا دچار طوفان میشوند، مخلصانه دعا میکنند که «خدایا نجاتم بده!» اما وقتی به ساحل میرسند، مشرک میشوند! اینها دنبال بندگی نیستند! (فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ؛ عنکبوت/65)
- چهکار کنیم آن اتفاقی که ما بهخاطرش خلق شدهایم(عبودیت و ارتباط با خدا) در قلبمان بیفتد؟ اگر آن اتفاق در قلبمان بیفتد میرویم درِ خانۀ خدا و میگوییم: «خدایا گناه چیست؟ چه چیزهایی را نهی کردهای؟» یعنی ما مشتاق هستیم که از خداوند امر و نهی دریافت کنیم. در اینصورت وقتی احکام برای ما میخوانند، خوشحال میشویم، وقتی واجبات را رعایت میکنیم، خوشحال میشویم، چشممان میگردد دنبال اینکه مواقفِ واجب و حرام را پیدا کنیم و بعدش هم باب استغفار باز میشود! بهحدی که تمام اوقات فراغت خودت را به استغفار، اختصاص میدهی و از آن لذت میبری.
- امامسجاد(ع) در «دعای ابوحمزه» صدا میزند: مولای من، عیش دل من به ذکر تو است! «مَولایَ بِذِکرِکَ عاشَ قَلبی» اولیاء خدا که اینقدر از ذکر خدا لذت میبرند، موقع ذکر خدا چه میگویند؟ اکثرش «استغفار» است؛ خدایا من را ببخش... و از این کار، بهشدت لذت میبرند؛ نه اینکه فکر کنید رنج میبرند! اینطور تصور نکنید که «این دینداری چقدر سخت است! آدم باید همهاش عذرخواهی کند!» نه؛ اولیاء خدا بدون گناه هم، استغفار میکنند، با طاعت هم استغفار میکنند و میگویند: «خدایا آنطوری که باید، نتوانستم اجرا کنم؛ ببخشید...» اصلاً انگار درِ خانۀ خدا کاری جز استغفار و عذرخواهیکردن ندارند!
خدا واجب و حرام تعیین کرده تا ببیند «دوست داری عبد خدا بشوی یا نه؟»
- امام صادق(ع) میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ بِمَنِّهِ وَ رَحْمَتِهِ لَمَّا فَرَضَ عَلَیْکُمُ الْفَرَائِضَ لَمْ یَفْرِضْ ذَلِکَ عَلَیْکُمْ لِحَاجَةٍ مِنْهُ إِلَیْکُمْ بَلْ بِرَحْمَةٍ مِنْه» (تحفالعقول/485) خدا منّت گذاشت و مهربانی کرد که برای شما واجب و حرام تعیین کرد! خدا با تعیینکردن واجب و حرام، عبدپروری کرد و تو هم با چیزی جز «عبدشدن» راضی و آرام نمیشوی و تعادل پیدا نمیکنی!
- بعد میفرماید: «لِیَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ لِیَبْتَلِیَ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ لِتُسَابِقُوا إِلَى رَحْمَةِ اللَّه» (همان) خدا اینها را واجب کرد برای اینکه تهِ دلت معلوم بشود! ته دل ما باید چه باشد؟ اینکه دوست داری عبد خدا باشی یا نه؟ به انسانیتِ خودت و به حقیقت خودت پِی بردهای یا نه؟ به این خلأ بزرگ خودت پِی بردی یا نه؟ کدام خلأ؟ اینکه «من میخواهم خدایی داشته باشم که به من فرمان بدهد»؛ نه پِی ببری به اینکه «خدا هست!» معلوم است که خدا هست! تو وقتی بفهمی خدا هست، رشدی پیدا نکردی! باید به این برسی که «من دوست دارم عبد باشم و مولا به من فرمان بدهد»
- خدا فرمان داده است ببیند ته دلت چیست؟ اگر از زیر فرمان خدا، در رفتی، معلوم میشود که تو هنوز عبد نشدهای یا نمیخواهی عبد بشوی!
وقتی عاشق امر و نهی مولا بشوی، مدام دوست داری از خدا عذرخواهی کنی
- اگر یکزمانی به اینجا رسیدی که «خدایا عاشق امر و نهیهایت هستم» یعنی عاشق این هستی که خدا برایت مرز گناه تعیین کند، آنوقت میدانی به کجا میرسی؟ به اینجا میرسی که مدام دوست داری بروی درِ خانۀ خدا و بگویی «خدایا من معذرت میخواهم؛ من نتوانستم دقیق اجرا کنم، ولی تو فرمانهایت را برای من ادامه بده...»
- هرکسی میخواهد عشقبازی خدا را با خودش ببیند، میتواند در این لحظه ببیند: برود درِ خانۀ خدا و بگوید «خدایا معذرت میخواهم، ببخشید که من طاعاتم را درست انجام ندادم، ببخشید که گناه کردم...» چون خودش میفرماید «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ» (بقره/222)
- آدمهایی که عبد هستند، خیلی دوست دارند به مولایشان نزدیکتر بشوند، یکذره نگاه مولایشان هم برای آنها خیلی اهمیت دارد. اینکه «مولا چند درصد از او راضی است؟ رضایتش بیشتر شده یا نه؟» اینقدر هیجانات و عشق و لذتشان در این موضوع متمرکز میشود که حد ندارد!
- (الف2-ن2)
سلام استاد پناهیان ...ممنونم ازتون ...
بیش از اندازه کمکم کردین ممنونم وشرمنده ی زحماتتونم😔
هیچ حرفی جز تشکر از صمیم قلب ندارم