بی تو به سر نمیشود (1)
چرا انسانها به ولایت نیاز دارند؟/ سه موضوع کلیدی دربارۀ ولایت که عموم مردم دوست دارند دربارهاش بدانند/ زیباترین و جذابترین بخش دین، ولایت و امامت است
شناسنامه:
- زمان: 99/02/06
- موضوع: بی تو به سر نمیشود
- مکان: مسجد دانشگاه رضوی
- صوت: اینجا
ما انسانها اساساً چرا به ولایت نیاز داریم؟/ در این جلسات، به کارآمدی و کارکرد ولایت میپردازیم نه اثبات حقانیت آن
دربارۀ ولایت و امامت، مباحث گوناگونی در جامعۀ ما مطرح است. در کتب درسی و آموزهای دینیای که معمولاً در جامعۀ خودمان منتشر میکنیم، بیشتر به اثبات ولایت و امامتِ اولیاء خدا میپردازیم و بعضاً هم برخی از فضایل اولیاء خدا در کتب ما ذکر میشوند، درحالیکه میشود از زوایای دیگری هم به موضوع ولایت پرداخت و سؤالهای بیشتری را در اینباره پاسخ گفت؛ مثلاً اینکه ما انسانها اساساً چرا به ولایت (به معنای سرپرست) نیاز داریم؟ یا اینکه ولیّ خدا بهعنوان سرپرست، چگونه ادارۀ زندگی انسانها -چه زندگی فردی و چه زندگی اجتماعی آنها- را بهعهده میگیرد و آن امر سرپرستی را اجرا میکند؟
علاوه بر اینها، سؤالهای دیگری هم دربارۀ موضوع ولایت و امامت وجود دارد که زیاد ربطی به حقانیت ولایت و امامت ندارندف درحالیکه در مباحث کلامیِ ما، بیشتر به حقانیت آن پرداخته میشود.
ما در این جلسات، میخواهیم به کارآمدی و کارکرد ولایت بپردازیم و ببینیم که ولایت چه کارکردی در حیات بشر دارد؟ یا اینکه ولایت را در مقام عملکردش توصیف کنیم؛ مثلاً اینکه حضرت ولیعصر(ع) اگر حاکم باشند، چقدر انسانها را در سرنوشت خودشان، بهویژه در عرصۀ سیاسی، مشارکت میدهند یا اینکه جامعه را چگونه اداره میکنند و قوانین مربوط به نحوۀ رهبری و مدیریت ایشان چه خواهد بود؟ این سؤالها که بیشتر به توصیف و تبیین آثار ولایت میپردازند، کمتر در جامعۀ علمی ما پاسخ گفته شده است و اتفاقاً مردم شاید به این مطالب، بیشتر علاقه داشته باشند.
چهبسا برخی افراد بیدین، با درک زیباییها و کارکرد ولایت، جذب دین بشوند / برخی از ولایتگریزیها ناشی از سوءتفاهم در جریان تبیین ولایت است
ممکن است یک کسی، مبانی دینی ما را قبول نداشته باشد ولی ما میتوانیم، با توصیف ولایت و با بیان کارکرد ولایت، او را به امر ولایت جذب کنیم و بعد چهبسا این فرد، بهخاطر اینکه زیباییهای امر ولایت را درک کرده است، بیاید و کل دین را بپذیرد.
ما نباید امر ولایت و امامت را اینگونه توضیح بدهیم و بگوییم: «خدا حق دارد برای ما ولیّ تعیین کند و حالا این فرد را بهعنوان ولیّ تعیین کرده است، اگر او را نافرمانی کنیم، به دوزخ خواهیم رفت!» این برای انسان، یکمقدار جنبۀ تحمیلی پیدا میکند و شاید برخی از ولایتگریزیها هم ناشی از همین بیان باشد. البته این بیان درستی است اما دلنشین نیست و سوءتفاهمبرانگیز است.
در تبیین ولایت، چه مباحثی را مطرح کنیم که برای مردم پرچاذبه باشد؟ / ولیّ خدا چگونه مدیریت میکند؟
معمولاً ما بعد از اینکه خدا را اثبات میکنیم، میگوییم: «این خدای متعال و مهربان، ولیّ و سرپرستی را برای ما تعیین کرده و پیامبری را مأمور کرده است که ما را سرپرستی کند و ما اگر او را نافرمانی کنیم، به دوزخ خواهیم رفت...» در طولِ این مباحث -که معمولاً مباحث کلامیِ ما در مقام آموزش اعتقادات هم اینگونه هستند- ما به نیاز بشر اشاره نکردهایم، به آثار و برکات ولایت هم اشاره نکردهایم، به نحوۀ مدیریت ولیّ خدا هم اشاره نکردهایم؛ درحالیکه این سه بحث، اتفاقاً بسیار پرجاذبه هستند.
اولاً «نیاز انسان و نیاز جامعه به سرپرست» خیلی بحث جذابی میتواند باشد. ثانیاً اینکه آثار و برکات ولایت چه چیزهایی هستند و بود و نبود ولایت، در یک جامعه چه آثاری بهدنبال دارد؟ ثالثاً بعد از اینکه «نیاز ذاتی فرد و جامعه به سرپرستی ولیّ خدا» و «آثار و برکات ولایت در جامعه» تبیین شد، باید گفت که ولیّ خدا چگونه عمل میکند و چطوری مدیریت خواهد کرد؟ اینقدر زیبایی در بیان این حقایق وجود دارد که اگر خوب تبیین شود، حتی کسانی که خدا و پیغمبر ما را نپذیرفتهاند، امر ولایت را بسیار جذاب خواهند دانست.
ما در این جلسات، میخواهیم به گفتگو دربارۀ ولایت بپردازیم؛ بهدلیل اینکه در ماه مبارک رمضان باید خودمان را به وجود مقدس حضرت ولیعصر(ع) مقرب کنیم و معرفت به ایشان پیدا کنیم. امامباقر(ع) دربارۀ اهمیت موضوع ولایت میفرماید: هیچ امری در دین، به اندازۀ ولایت، اهمیت ندارد. (بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ، عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ، وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ؛ کافی/ ج2 / ص18)
سه موضوع کلیدی دربارۀ ولایت که عموم مردم دوست دارند دربارهاش بدانند:
در جریان بحث، پاسخ به این سؤال هم روشن خواهد شد که چرا ولایت اینقدر اهمیت دارد؟ چرا نماز بدون ولایت، قبول نیست؟ چرا دیگر اعمال و حتی اخلاق خوب هم بدون ولایتمداری، امر مقبولی نیست؟ این کافی نیست که صرفاً حقانیت ولایت را اثبات کنیم و بگوییم «ولایت، در دین ما امر بسیار مهمی است» یا اینکه دائماً توجه به امر ولایت را پرثواب جلوه دهیم. البته تردیدی در این نیست که همین ادبیات هم بعضیها را تشویق میکند و دلهای باصفا و روشن را جهت میدهد، اما عموم مردم دوست دارند که این سه موضوع کلیدی دربارۀ ولایت، برایشان توضیح داده بشود:
- یکی اینکه «ما ذاتاً و اساساً چه نیازی به سرپرست داریم؟ نیاز ذاتی جامعه به ولیّ خدا و امام در چیست؟» (در این بحث، دربارۀ ولایت بهمعنای سرپرست، صحبت میکنیم؛ نه ولایت به معنای دوستی یا معانی دیگری که برایش قابل تصور است)
- دوم اینکه آثار و برکات ولایت چیست و چه کارکردی در حیات بشر و زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد؟
- سوم اینکه ولایت ولیّ خدا چگونه اِعمال میشود و مدیریت او برای جامعه، چگونه خواهد بود؟
مقدمهای دربارۀ زندگی انسان
قبل از پرداختن به اینکه «انسان در زندگی خودش، چه نیازی به ولایت دارد؟» ابتدا مقدمهای را دربارۀ زندگی انسان، بیان میکنیم و روایتی را از کتاب «عللالشرایع» تقدیم میکنیم، این کتاب از آثار «شیخ صدوق» است. ایشان در دوران غیبت صغری میزیستند (بین سالهای 300 تا 400 هجری) لذا این کتاب در نزدیکی عصر حضور ائمۀ هدی(ع) نوشته شده و الان بیش از هزار سال از آن تاریخ میگذرد و یکی از قدیمیترین و معتبرترین کتابهای ما محسوب میشود. در این کتاب، علت یا فلسفۀ بسیاری از احکام یا حکمت احکام الهی یا پشت پردۀ برخی از حقایق عالم و اتفاقهایی که در جهان رخ داده است، از کلام معصومین جمعآوری شده و در اختیار ما قرار گرفته است.
در این روایت، امیرالمؤمنین(ع) تعریفی از انسان ارائه میدهند و میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی الْمَلَائِکَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَکَّبَ فِی الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَکَّبَ فِی بَنِی آدَمَ کِلَیْهِمَا» (عللالشرایع/ ج1/ ص4) خداوند به ملائکه، عقل داد ولی شهوت نداد. به حیوانات(چهارپایان) شهوت داد ولی عقل و خِرد به آنها نداد. اما در وجود انسان، هر دوی اینها (عقل و شهوت) را قرار داده است.
حضرت در ادامۀ کلام فوق میفرماید: «فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَه فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِم» هر کسی که عقلش بر شهوتش غلبه پیدا کند، بهتر از ملائکه خواهد بود و هر کسی که از عقلش بهره نبرد و شهوت بر او غلبه پیدا کند، از چهارپایان، کمتر خواهد شد.
زندگی انسان، در متن درگیری بین دو نوع گرایش است: گرایشهای حداقلی با لذت کم و گرایشهای حداکثری با لذت فراوان
انسان دارای گرایشهای متعدد است، برخی از این گرایشها، هوای نفسی یا شهوانی هستند، برخی هم گرایشهای عقلانی هستند؛ البته گرایشهای عقلانی زیاد فعال نیستند، انسان باید سعی کند که اینها را فعال یا فعالتر کند. انسان زندگی خودش را با گرایشهای کمارزش شروع میکند، بعد از اینکه این گرایشهای کمارزش در وجود انسان، فعال شدند، انسان کمکم هوس میکند به سراغ گرایشهای برترِ خودش برود؛ یعنی گرایشهایی که عقل انسان آنها را نشان میدهد. چون این دو نوع گرایش در وجود انسان قرار دارند «اختیار» هم معنا پیدا میکند؛ یعنی اینکه انسان از بین این دو نوع گرایش، باید انتخاب کند.
انسانها در حال مبارزه با هوای نفس و درگیریِ درون خودشان هستند، و باید دید که در هر لحظه، کدام گرایش را ترجیح میدهند؟ این جریان، جریان زندگی انسان است. اگر کسی گرایشهای خفته و عاقلانۀ خودش را بیدار کرد، به لذتهای بیشتر میرسد، به شکوفایی استعداد میرسد و اگر کسی همان گرایشهای ابتدایی خودش را پیگیری کرد و بیشتر از این بهرهای نبرد و از گرایشهای عالی عقلانی، بیبهره ماند، یک انسان افسرده و دچار رخوت خواهد شد.
اگر بخواهیم ترسیمی از زندگی انسان ارائه بدهم، باید بگوییم: «زندگی انسان در متن درگیری بین این دو نوع گرایش است؛ گرایشهای حداقلی که لذت کمی هم دارند، گرایشهای حداکثری که لذت فراوانی هم دارند.» گرایشهای حداقلی گرایشهایی هستند که بیشتر مربوط به غرائز جسمی و برخی عواطف هستند، گرایشهای عالی انسانی، رابطۀ انسان را با خدا تضمین میکنند و بسیاری از روحیات عالی را در انسان دنبال میکنند.
انسان چه نیازی به ولیّ خدا دارد؟
حالا این انسان و زندگیِ او که درگیری بین این گرایشهاست، چه نیازی به ولیّ خدا دارد؟ ولیّ خدا در این مبارزه او را چه کمکی خواهد کرد؟ وقتی میگوییم که «انسان چه نیازی به ولیّ خدا دارد؟» باید به مسیر زندگی انسان توجه کنیم تا ببینیم او در مسیر زندگی خودش کجا به ولیّ خدا برخورد میکند؟ کجا برخورد میکند به سرپرستی که خدا برای او تعیین کرده است؟
حتی کسانی که به خدا معتقد نیستند، با آنها هم میشود در اینباره صحبت کرد؛ برای این کار، اول باید زندگی انسان را برای آنها ترسیم کنیم و بر اساس تجربۀ بشری، نشان بدهیم که انسان این دو نوع گرایش (یعنی گرایشهای عالی عقلانی و گرایشهای کمارزش) را در خودش میبیند و اصلاً اخلاق و ارزشهای اخلاقی به همین دلیل در جهان باب میشوند.
انسان در مسیر مبارزه با گرایشهای کمارزش (یعنی هوای نفس و شهوات) و در مسیر شکوفا کردن استعدادهای برتر خودش، آیا به یک سرپرست احتیاج دارد؟ این سرپرست چه نقشی برای او خواهد داشت؟ آیا انسان به تنهایی میتواند این مسیر را طی بکند یا نه؟ اینها سؤالاتی است که میشود دربارهاش با کسانی که به دین و مذهب و اعتقادات معنوی ما هم معتقد نیستند، صحبت کرد. آنها هم میتوانند درک کنند که انسان یک گمشدهای دارد، اگر ما بتوانیم این نیاز انسان به سرپرست را-فراتر از امر دین- برای همۀ انسانها توضیح بدهیم، چه بسا پرجاذبهترین بخش دین را با مخاطبان خودمان در میان گذاشتهایم.
نمیشود یک امری در دین مهمتر از همه باشد اما لذتش کمتر از بخشهای دیگر دین باشد
قبل از اینکه دربارۀ این سؤال و پاسخش صحبت کنیم بنده میخواهم یک مقدمۀ دیگری را اضافه کنم: نمیشود که در دین یک امری مهمتر از امور دیگر باشد (یعنی همان ولایت که مهمتر از نماز و روزه و همۀ بخشهای دین است) اما لذتش کمتر از بخشهای دیگر دین باشد؛ اصلاً امکان ندارد! شما میبینید که مردم وقتی در ارتباط با اهلبیت(ع) قرار میگیرند چه احساس خوبی پیدا میکنند، چه شور و هیجان مثبتی پیدا میکنند و این چقدر میتواند عواطف انسان را تحریک کند و چقدر آثار خوبی برای روح انسان دارد.
ما مفطور به فطرت الهی و ساختهشدۀ دست پروردگار هستیم و با دین تناسب داریم، لذا در جریان این تناسب، مهمترین بخشهای دین طبیعتاً بیشترین اثرها را روی ما خواهد گذاشت. مثلاً شما میبینید که اربعین و آنچه با أباعبداللهالحسین(ع) مرتبط است، چقدر انسانها را تحت تأثیر قرار میدهد.
دربارۀ کسانی که خارج از دین و مذهب ما هستند نیز همینطور است، یعنی اگر ما آنها را با اولیاء خدا آشنا کنیم، میبینیم که آنها هم تحت تأثیر قرار میگیرند. کمااینکه تجربه نشان داده است، بعضیها مسیحی هستند اما چقدر عاشق أمیرالمؤمنین(ع) شدهاند یا چقدر عاشق أباعبداللهالحسین(ع) شدهاند.
زیباترین و جذابترین بخش دین، ولایت و امامت است
زیباترین بخش دینمان همین بخش (یعنی ولایت و امامت) است و این بخش، یک بخش فطری است. بگذارید بهجای این تحلیلها، از آیات کریمۀ قرآن استفاده کنم، میفرماید: «وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» خدا ایمان را در دلهای شما، محبوب قرار میدهد و آن را زیبا قرار میدهد. این لطف خدا است که ما میتوانیم از ایمان لذت ببریم؛ چون هم محبوب است هم زیباست. هردوی اینها هم در کنار یکدیگر، مستقل ذکر شده است.
حالا ربط این آیۀ کریمۀ قرآن و اینکه ایمان در قلب ما زیبا و محبوب میشود، با این موضوع ولایت-که زیباترین و جذابترین بخش دین است- چیست؟ در روایت هست، در این آیۀ کریمه وقتی میفرماید «حبب إلیکم الایمان» منظور «أمیرالمؤمنین علی(ع)» است، یعنی خدا أمیرالمؤمنین(ع) را در قلب ما محبوب و زیبا قرار میدهد. لذا میبینید که مؤمنین دربارۀ محبت علیبنابیطالب(ع) چه میکنند! (عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ یَعْنِی أَمِیرَالْمُؤْمِنِین؛ تفسیر قمی/ ج2/ ص319)
آیا ذکر مصیبتها و روضهها، ما را عاشق اهلبیت(ع) کرده؟/ عشق ما به ائمۀ هدی(ع) بهخاطر رابطۀ فطری انسان با «امام» است
از بیرون اینطور دیده میشود که ما اهل روضه هستیم و به ذکر مصیبت میپردازیم. خیلیها ممکن است تصور کنند این ذکر مصیبتها و این روضههاست که ما را به اهلبیت(ع) علاقهمند کردهاند، درحالیکه اینطور نیست. ما اگر به کسی علاقهمند نباشیم، هرچقدر هم مصیبتهایش را بشنویم، اینقدر عاشقش نمیشویم، البته مظلومیت، یکمقدار محبوبیت بهدنبال دارد، ولی نه اینقدری که ما امامحسین(ع) را دوست داریم.
ماجرا از این قرار است که وقتی ما امامحسین(ع) را دوست داریم و در جلسۀ روضه، حاضر میشویم، دیگر نمیتوانیم مصیبتهایش را تحمل کنیم لذا اشک میریزیم. اینطور نیست که چون آن مصیبتها را برای ما نقل کردهاند، ما به این دلیل عاشق امامحسین(ع) شدهایم. پس چه شده است که عاشق امامحسین(ع) شدهایم بهحدی که نمیتوانیم مصیبتهایش را تحمل کنیم؟ این بهخاطر رابطۀ فطریای است که انسان با «امام» دارد.
حالا اگر ما رابطۀ فطری با امام داریم، چرا نسبت به امامحسین(ع)، عشق و علاقۀ بیشتری داریم؟ این بهخاطر لطف أباعبداللهالحسین(ع) است؛ امامحسین(ع) بهخاطر آن مصائبی که در راه خدا تحمل کردند، اجازههای مخصوصی از جانب خدا دریافت کردند و آن اینکه خودشان به لطف خودشان فطرت ما را بیدار میکنند.
حالا اگر کسی خواست این عشق و علاقۀ خودش را به اولیاء خدا بیدار کند، راهِ باز برای رسیدن به این عشق و علاقه و برای تقویت این عشق و علاقه، روضۀ أباعبداللهالحسین(ع) است و این به تجربه ثابت شده است.
یا أباعبدالله، هیچ وقت عاشقان امامحسین(ع) روضۀ ششماهۀ شما را فراموش نمیکنند. دلها بسوزد برای آن لحظهای که بنا بر نقل روایت، شما در حال وداع و خداحافظی با طفل شیرخوار خودتان بودید، چه لحظۀ هولناکی بود برای پدری اینچنین رقیقالقلب و مهربان، که موقع خداحافظی لبهای خودش را روی لبهای علیاصغر گذاشته، اما ناگهان ببیند که فرزند عزیزش روی دستش بال و پر بزند و دستش به خون طفل شیرخوارهاش، گرم بشود...
(الف2-ن2)
باسلام و عرض ادب خدمت شما.
متشکرم بابت مطالب اموزنده و زیبایی که استاد پناهیان همیشه ودر همه جا مطرح میکنند.
از وقتی که سخنرانی های استاد را دنبال میکنم مباحث دینی برای من خیلی پرجاذبه و دلنشین تر شده و دائما دیگران را هم به مطالعه اثار و شنیدن سخنرانی های ایشان توصیه میکنم.
از زحمات تک تک شما سپاسگزاری میکنم.