مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه (5)
قبل از ظهور، ممکن است در معرض امتحان «مواسات» قرار بگیریم/ در امتحان مواسات، اگر بخل بورزیم و امساک کنیم، سقوط میکنیم
شناسنامه
- زمان: 99/06/03
- موضوع: مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه
- مکان: هیئت میثاق با شهدا
- صوت: اینجا
مفاهیم کلیدی بعد از دانستهشدن باید تکرار بشوند تا برای انسان، خوب جا بیفتند
یکی از نکاتی که هم در مسیر تربیت و تزکیۀ خودمان و هم در مسیر تربیت دیگران (مثل دانشآموزان، فرزندان و...) خیلی باید در نظر بگیریم ولی متأسفانه در جامعۀ ما بهشدت مورد غفلت است و یک بیبرنامگی و درهم ریختگی بسیار مضرّ دربارهاش وجود دارد این است که ما باید دربارۀ هر مفهومی ببینیم چقدر برای خودمان و برای دیگران باید آن را تکرار کنیم؟
مفاهیمی که مهم و کلیدی هستند نهتنها باید دانسته بشوند بلکه بعد از دانستهشدن باید تکرار بشوند تا برای انسان به خوبی جا بیافتند؛ اما بعضاً این مفاهیم کلیدی دانسته هم نمیشوند. در این جلسه، برخی از این مفاهیم را خدمت شما عرض میکنیم، اینها خیلی مفاهیم مهمی هستند و باید در زندگی ما پرتکرار باشند و الا نمیتوانیم درست زندگی کنیم.
وقتی انسان اضطرار خودش را پیدا کرد به سمت خدا میدود
نکتۀ دیگر اینکه ما در تربیت دینی، بیشتر بر «ایمان» به خدا تأکید میکنیم، مدام به آدمها میگوییم مؤمن باش، مسلمان باش، دین داشته باش، این کلمهای است که نباید پرتکرار باشد، ولی برعکس در محیطهای مذهبی این کلمه پرتکرار است. گاهی اشکال ندارد آدم این را بگوید، ولی پرتکرار بودنش یک ضررهایی را بهدنبال دارد. بهجای اینکه به خودت بگویی «مؤمن باش، دین داشته باش و...» به خودت حرفهایی را بزن که ببینی مجبور هستی بهسمت خدا بروی. به جوانتان حرفهایی بزنید که بگوید «پس من باید چهکار کنم؟» و بعد خودش جوابش را پیدا کند و بگوید: «من باید پیش خدا بروم، من به این نیاز دارم...» وقتی بچه گرسنه میشود پیش مامانش میرود، بندۀ خدا هم وقتی احساس فقر و احتیاج بکند پیش خدای خودش میرود.
باید سعی کنیم به جای اینکه بر ایمان به خدا تأکید کنیم، اضطرار، فقر و نیاز خودمان را به خدا پیدا کنیم. وقتی انسان اضطرار خودش را پیدا کرد به سمت خدا میدود. ما بیشتر از اینکه بگوییم «برو خداپرست باش» باید با انسانها صحبت کنیم تا اضطرار خودشان را ببینند و به خدا پناه ببرند. ما باید بر این نکته بیشتر تأکید کنیم، این قسمت را باید آموزش ببینیم. اینکه در مدرسهها مدام از اضطرار بشر در حیات دنیا حرف نمیزنیم، بهنوعی خیانت به نسل نوجوان و نسل جوان است.
اضطرار خودمان را به خدا نمیبینیم، به همین خاطر بیایمانی و بیدینی میکنیم
حقیقت این است که انسان در دنیا دچار رنج است، این حقیقت را به انسان بگوییم تا مضطر بشود و بگوید «پس من چه کنم؟ به که پناه ببرم؟ چطوری اوضاع را بهتر کنم؟» آنوقت اگر هم نگویی «خدا» خودش میفهمد. ما انسانها بهطور کاذب احساس استغنا و سیری پیدا کردهایم و اضطرار خودمان را به خدا نمیبینیم به همین خاطر بیایمانی و بیدینی میکنیم. این حرف، سلیقۀ بنده نیست، این اولین حرف خدا است در اولین شبی که با پیغمبر اکرم سخن گفت: «کلّا إنَّ الإنسانَ لَیَطغَی * أن رَآهُ اِستَغنَی» (علق / 6 و 7) چون آدم خودش را سیر و بینیاز میبیند طغیان میکند، ای پیغمبر، برو به سمت این انسانها که طغیان کردهاند.
یکی از پرفروشترین تجارتها در فضای مجازی، بازی است. چرا آدمها اینقدر بازی میکنند؟ برای اینکه بچهها را در مدرسه بزرگ نکردهایم و آنها پخته نشدهاند. آدم با رنج و درد پخته میشود و دست از بازی و مسخرهبازی برمیدارد. «آب کمجو تشنگی آور بدست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست»
بیشتر از اینکه به جوان بگوییم «برو حرف خدا را گوش کن» برایش جا بینداز که تو مضطر خدا هستی، اضطرارش را به او نشان بده تا بگوید «حالا چه کنم؟» ببینید مریض چطوری میرود بیمارستان؟ چطور از دکتر خواهش میکند او را معاینه کند؟ چون مضطر است، پای مرگ و زندگی در میان است. ما باید بیشتر اینها اضطرار خودمان را ببینیم. این مقدمۀ اول بود.
همهچیزخواهیِ خودت را ببین، به کم قانع نشو
بحث ما این بود که ما همهچیزخواه هستیم، همهچیزخواهی خودت را ببین، به کم قانع نشو، هر لذتی را خواستی، به خودت بگو «بعد از اینکه به این رسیدی چه میشود؟ دلزده که شدی دنبال چه لذت دیگری خواهی بود؟» گدا و کر و کورِ هیچ لذتی نشو، تو با هیچ لذتی سیر نمیشوی، تو خیلی چیزها میخواهی. انسان خیلی چیزها میخواهد، انسان همهچیز میخواهد، انسان بالاترینها را میخواهد، انسان اگر در بهترین موقعیت هم قرار بگیرد باز هم حوصلهاش سر میرود و چیز دیگری میخواهد، این تفسیر کمالطلبی یکی از حرفهایی است که باید بارها تکرار بشود.
اگر پدر و مادر به بچهشان بگویند «تو دکتر یا مهندس بشوی دیگر همهچیز تمام است» این پدر و مادر به بچهشان خیانت کردهاند. اگر یک معلم در مدرسه به بچه بگوید «اگر در کنکور در فلان رشته قبول بشوی دیگر تمام است» آن بچه را نابود کرده است. کمااینکه میبینید آمار افسردگی بعد از کنکور بسیار بالا است و بچهها در این مقطع، چقدر افت انرژی و افت انگیزه پیدا میکنند.
آمار زیاد طلاق برای چیست؟ زن و شوهر بعد از ازدواج شروع میکنند با هم دشمنیکردن. چون میبینند خیالپردازیهای دروغینی کرده بودند که حالا آنطور هم نیست. اصلاً بنا نبوده آنطور باشد بیخودی خیالپردازی کردی، زندگی یعنی مردانه وارد شدن در یکسلسله مشکلات، پس ضعیفنمایی نکن.
از اینجا شروع کردیم که انسان همهچیزخواه است، پس کم نخواهیم. کسی آرام نگیرد. این را باید به بچهها گفت باید کارتونها و انیمیشنها و قصهها ساخته بشود، بچهها این دایرۀ گستردۀ خواستنیها را ببینند. این درس اخلاق نیست که بگوییم کمبخواه. فعلاً بگو همهچیز بخواه، انسان نباید در اثر دوستداشتن یک چیز، کر و کور بشود، تا در معرض یکی از دوستداشتنیهایش قرار گرفت غش نکند، یککمی صبر کند، تا یکی از دوستداشتنیهایش را از دست داد از نظر روحی نابود نشود. انسان همهچیزخواه است.
انسانی که همهچیزخواه است در دنیا نمیتواند همهچیز را باهم داشته باشد
حالا چهطور میشود که انسانِ همهچیزخواه به همهچیز نمیرسد بلکه داراییهای خودش را هم از دست میدهد، بردۀ زورگوها هم میشود! ما نمیخواهیم با گفتن جملۀ «آدم بدی میشود» از جواب طفره برویم، آدم که به این سادگی بد نمیشود، چه میشود که اینگونه میشود؟ داستان از این قرار است: انسانی که همهچیزخواه است در دنیا نمیتواند همهچیز را باهم داشته باشد، یا بعضی از چیزهایی که دارد از دست میدهد، یا بعضی چیزهایی را که دوست دارد نمیتواند بهدست بیاورد، یا بعضی از چیزهایی را که دوست دارد خودش باید کنار بگذارد، یا بعضی از چیزهایی را که دوست دارد نباید به سمتش برود. همۀ اینها یعنی رنج. چیزی را که دوست داری از تو بگیرند یعنی رنج، چیزی را که دوست داری به تو ندهند یعنی رنج، چیزی را که دوست داری به سمتش نروی یعنی رنج، چرا رنج؟ چرا من به همهچیز نرسم؟
در قسمت اولِ بحث گفتیم که تو همهچیزخواه هستی. پس به همۀ خواستههای خودت توجه کن، اسیر یک خواسته یا دو خواسته نشو. ولی آیا به همهچیز میرسی؟ نه؛ دنیا جای رسیدن به همهچیز نیست، بلکه دنیا جای ازدستدادن و نداشتن است. این هم یکی از کلماتی است که اگر مدام به جوانهایمان نگوییم در حقشان جنایت کردهایم. باید مثل أمیرالمؤمنین علیبنابیطالب(ع) به جوان بگوییم «تو به همۀ آرزوهایت نخواهی رسید!» اگر اینطوری با او حرف نزنیم به او خیانت کردیم، نابودش کردیم. مثل مولا علی(ع) با جوانهایمان صادقانه سخن بگوییم. تو به همۀ خواستنیهایت نمیرسی، اصلاً دنیا جای رسیدن به همۀ خواستنیها نیست. بیدین هم باشی دنیا همینطور است، ربطی به دین ندارد.
بزرگترین ویژگی تو انتخابگر بودن است؛ تو بهخاطر انتخابگر بودن انسان هستی
نکتۀ اول این بود که «تو همهچیزخواه هستی» نکتۀ دوم اینکه «همهچیز را نمیشود در دنیا داشت» نکتۀ سوم اینکه: چرا همهچیز را نمیشود در دنیا داشت؟ چون تو یک موجود انتخابگر و تعیینکننده هستی. آیا دوست داری مثل فرشته و حیوان تعیینکننده نباشی؟ دوست داری مثل گیاه باشی؟ دوست داری مثل درخت پایت بند باشد نتوانی راه بروی؟ دوست داری مثل حیوانات فقط بلد باشی یکطور لانه بسازی؟ تو تعیینکننده هستی.
ما خیلی باید به همدیگر، به خودمان و به بچههایمان بگوییم که «تو انتخابگر هستی، تو تعیینکننده هستی» اینقدر باید بگوییم تا بترسد و بگوید «من کدام را انتخاب کنم؟ من الان دارم انتخاب میکنم؟» بله تو الان در حال انتخابکردن هستی. این هم یکی از حرفهایی است که خیلی باید تکرار بشود.
حالا کتابهای اول تا دوازدهم را ببینید؛ چقدر این حرف را گفتهاند؟ چند بار گفتهاند: تو انتخابکننده هستی، تو تعیینکننده هستی، همهچیز را میتوانی تعیین کنی؛ نه فقط در دنیا، الیالابد که در آخرت زندگی خواهی کرد، تمام جزئیات آن زندگی را خودت تعیین میکنی. تو تعیینکننده هستی، تو انتخابگر هستی، دنیایت را خودت انتخاب میکنی، آخرت را خودت انتخاب میکنی، تو میتوانی به مقام مرضیه برسی. بزرگترین ویژگی تو انتخابگر بدون است، تو به خاطر انتخابگر بودن «انسان» هستی، این هم خیلی باید تکرار بشود.
اگر پیامبر همهچیز را کاملاً روشن توضیح بدهد، جایی برای انتخابگریِ مردم نمیماند
خداوند متعال به پیغمبرش میفرماید وقتی میخواهی دین را برای مردم توضیح بدهی زیاد توضیح نده، زیاد روشن نکن، همۀ آیات و نشانهها را نیاور، کمی مبهم بگو. اگر خیلی توضیح بدهی برای انتخابگری جایی نمیماند. البته روشن کن اما یکذره روشن کن؛ زیاد روشن نکن. خدا به پیغمبرش در آیۀ قرآن میفرماید: میدانم تو از گمراهی مردم ناراحت میشوی، دوست داری روشنش کنی، ولی خیلی روشنش نکن، آن وقت دیگر او انتخاب نخواهد کرد. (وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ ِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ ؛ انعام/35)
فرض کنید امام جماعت محلتان عارف کامل واصل است، چشم برزخی دارد، همهچیز را میتواند ببیند و توضیح بدهد، به عنوان مثال بگوید: «دیشب رفته بودی هیئت، میدانی دیشب امام زمان اسم تو را نوشت؟ امامحسین(ع) دربارۀ تو به مهدی(ع) خود چه گفت؟» قشنگ برایت توضیح بدهد، بعد بگوید به این دلیل اینطوری شد... اگر همۀ اینها را شفاف برایت بگوید خوشحال میشوی؟ اگر اینها را برایت بگوید خوب است؟ یک عارف واصل، هیچوقت اینها را نمیگوید مگر استثناءً، چرا نمیگوید؟ برای اینکه اگر بگوید تو خودت را تکرار میکنی، تو اسیر آن تشویقها میشوی، تو انتخابگری را از دست میدهی.
اگر معجزه ببینی و کار خوب بکنی، ارزشی ندارد؛ کار خوب باید با انتخاب خودت باشد
اگر خدا میخواست بهخاطر آمدن به هیئت، یک نسیم بهشتی کنار صورتت میوزید، آن وقت هر شب هیئت میآمدی. مگر کاری دارد اباعبداللهالحسین(ع) بوی خودش را و بوی بهشت را به مشام شما برساند؟ چرا نمیرساند؟ برای اینکه تو انتخاب کرده باشی. اگر امامحسین(ع) بوی بهشت را به مشام شما برساند تا آخر عمر مست هستی و همۀ کارهای خوب را انجام میدهی، ولی هیچکدامش دیگر ارزش ندارد. کمااینکه خدا فرمود «ای رسول من! همۀ نشانهها را نشان نده» انعام/35) چرا؟ چون اگر نشان بدهی دیگر آدمها انتخاب نمیکنند.
دوست دارم برای بچههایم برای اینکه حرفهایم را گوش بکنند یک شب کاری کنم جهنم و بهشت را در خواب ببینند، اصلاً یک سفر بروند آنطرف برگردند، بعد، فردا صبح به آنها بگویم «حالا گوش میکنی؟ میگوید آره به خدا گوش میکنم...» اما این چه ارزشی دارد؟ خدا مبهم میگذارد تا انتخاب کنی. انتخاب خیلی ارزش دارد، به خاطر انتخاب تو، خدا معجزهها را به تو نشان نمیدهد.
امشب هیئت آمدی. اگر فرداشب هیئت نیایی، میبینی که آسمان به زمین نمیآید، و بهظاهر زیاد هم فرقی نمیکند، ای جوانها! اگر نماز نخوانید زیاد طوری نمیشود. حالا ممکن است یک طورهایی بشود ولی اینقدر نمازنخوانها هستند که از تو بزرگترند و... چرا اینطوری میگویی؟ بگو اگر نماز نخوانی سرطان میگیری! خب نمیگیرد، چرا دروغ بگویم؟ شاید چاقتر هم بشود، من که از برنامهها و طرحهای خدا خبر ندارم! این انتخاب است که ارزش دارد.
چون انتخابگر هستیم باید رنج بکشیم / همیشه انتخابِ خوب، با رنج همراه است
من انتخابگر و تعیینکننده هستم، یعنی حیوان نیستم، فرشته هم نیستم، چون انتخابگر هستم باید رنج بکشم، چون انتخابگر هستم نمیتوانم همهچیز را داشته باشم. انتخاب بین چندتا دوستداشتنی است، بین دوستداشتنی و دوست نداشتنی که نیست. معلوم است اگر بین دوستداشتنی و دوستنداشتنی مختار بشوی، آن را که دوستداشتنی است انتخاب میکنی. انتخاب اینطوری رخ میدهد.
پس تو هر بار که انتخاب میکنی یکی از دوستداشتنیهایت را کنار میگذاری. همیشه انتخابِ خوب با رنج همراه است. این نکته باید از بچگی برای ما جا بیافتد. چون انتخاب خوب، یعنی از دستدادن یک دارایی یا دوستداشتنی. خدا عمداً یک چیزهایی را به تو میدهد که تو در مقام انتخاب شروع به داد و ستد کنی؛ یعنی این دارایی خودت را بدهی آن را بگیری. الان شما که اینجا در هیئت نشستهاید طبیعتاً یک سرگرمی یا یک استراحتی را کنار گذاشتهاید.
کِی انسان ساقط میشود؟ وقتی بخواهد چیزهایی را که دارد حفظ کند
خدا حضرت آدم را در معرض یک انتخاب در بهشت قرار داد، گفت میوۀ این درخت را نخور. آدم(ع) هم که همهچیزخواه بود (او پدر بزرگ ما بود و ما همهچیزخواهی را از او به ارث بردهایم) حالا این درخت چیست؟ شیطان گفت: با خوردن میوۀ این درخت هرچه داری، دیگر از دست نمیدهی. آدم(ع) دوست داشت همهچیز را نگه دارد؛ رفت و خورد. خدا فرمود مگر من به تو نگفته بودم نخور؟ ترسیدی من از تو بگیرم؟ اینطور شد که آدم (ع) سقوط کرد.
کِی انسان ساقط میشود؟ وقتی میخواهد چیزهایی را که دارد حفظ کند، لذا با خدا معامله نمیکند. کِی جامعه ساقط میشود؟ وقتی وارد معامله و داد و ستد با خدا نمیشود. انسان با ممسک بودن، با بخل و با شُحّ نفس، بدبخت میشود. به عبارت دیگر؛ انسان با رنجگریزی بدبخت میشود. وقتی انسان میترسد از دست بدهد و مشغول جمعکردن میشود، بدبخت میشود. باید چه کار کنیم؟ دل شیر داشته باش، دنیا جای انتخاب است، انتخاب یعنی پرداخت کنی و دریافت کنی.
چرا انسانها از نظر اقتصادی رشد نمیکنند؟
روانشناسها میگویند پرداختکردن برای انسان خیلی سخت است، ضرر کردن برای انسان خیلی سخت است. اخیراً ترکیبی از روانشناسی و اقتصاد به نام «اقتصاد رفتاری» پدید آمده است. دقت کنید حرفهایی که اینها میزنند دینی نیست. اگر از کاشناسان این رشته بپرسیم که چرا انسانها از نظر اقتصادی رشد نمیکنند؟ دقیقاً همین حرفهایی که برای این بحث گفتیم تکرار میکنند. آنها میگویند ما کالاهایی را که داریم، باارزش تلقی میکنیم، وقتی میخواهیم بفروشیم دوست داریم گران بفروشیم و بسیار برای ما سخت است که دارایی خود را ارزان بفروشیم.
فرض کنید من یک ساعت را فروختم ولی بهجای صدهزار تومان، نود هزار تومان گرفتم. حالا رفتم با این نود هزار تومان یک کالای دیگر را که در اصل، نهصد هزار تومان قیمت دارد، با نود هزارتومان خریدم، آنجا چقدر باید ناراحت باشم؟ به اندازۀ ده هزار تومان. اینجا چقدر باید خوشحال باشم؟ به اندازۀ هشتصد هزار تومان. روانشناسها میگویند «دردِ آن ده هزار تومان، بیشتر از خوشحالی این هشتصد هزارتومان است؛ اینطوری است که خیلیها پولدار نمیشوند و نمیتوانند تاجر باشند!» من مثال را خیلی شفاف گفتم که آدمها ممسک هستند، طوری داشتههایشان را گرفتهاند که ول نمیکند. میگوییم در راه خدا صدقه بده تا خدا بیشتر به تو بدهد، ولی نمیتواند بدهد.
انسانها کِی ساقط میشوند؟ وقتی رنجِ ازدستدادن را نمیتوانند تحمل کنند
انسانها کِی ساقط میشوند؟ وقتی رنج پرداختکردن را، رنج صرفنظرکردن را، رنج ازدستدادن را نمیتوانند تحمل کنند. ما باید بچههایمان را چطوری بار بیاوریم؟ خودمان را چطوری بار بیاوریم؟ بهگونهای که از پرداختکردن، نترسیم و بتوانیم رنج از دستدادن را تحمل کنیم.
امام صادق(ع) فرمود بخرید، بفروشید، زیاد خرید و فروش انجام بدهید، حتی ممکن است گران بخرید و ارزان بفروشید. چرا امام صادق این را میفرماید؟ میفرماید در نهایت برکت در خرید و فروش است و سود میبری. میخواهد ما را تربیت کند، میخواهد ما در معامله و تجارت ترسو نباشیم. گاهی از اوقات ضرر میکنی، گاهی از اوقات سود میبری، نترس اگر یکی دو بار ضرر کردی. انسان باید برای وارد شدن در عرصۀ اقتصاد، روحیۀ فربهی داشته باشد.
دنبال سود تضمینی بودن، رفتار زشتی است
وقتی پول به دست امام صادق(ع) میرسید خیلی زود با آن یک سرمایهگذاری ریسکدار میکرد و شروع میکرد به تجارتکردن. دنبال سود تضمینی بودن رفتار زشتی است که بانکها در فرهنگ جامعه ایجاد کردهاند. بانکها به اسم مضاربه این جنایت را کردند. مگر فقط ربا نباید باشد؟ فرهنگ سود تضمینی خیلی فرهنگ زشتی است، خیلی ترسویی و بزدلی در تجارت را در انسان تقویت میکند. این فرهنگ مثل همان فرهنگ کارمندی و کارگری است. وقتی میتوانی خودت برای خودت کار بکنی، چرا میروی برای دیگران کارمندی و کارگری میکنی؟ ترسیدی ریسک بکنی؟ ترسیدی تجارت بکنی؟ گفتی حداقل یک حقوق بخور و نمیر ثابت به من میرسد؟
ترسو بار نیایید، خودت با پولت کار کن. خدا فرمود: رزق و روزی دست من است، بدبختی بشر این است که از داد و ستد بترسد. جد ما حضرت آدم(ع) ترسید که این چیزها را از دست بدهد، میخواست فریز بکند، میخواست در بانکِ جاودانگی بگذارد که باعث شد هبوط کند. البته بعداً توبه کرد و چون خدا مهربان است توبهاش را پذیرفت.
میترسم قبل از ظهور تا از ما امتحان مواسات نگیرند آقا نیاید!
یکبار دیگر مرور کنیم: تو در دنیا نمیتوانی همهچیز داشته باشی، چون انتخابگر هستی و انتخاب یعنی یکی از دوستداشتنیهایت را کنار بگذاری، یا یکی از دوستداشتنیهایت را بدهی، یا یکی از دوستداشتنیهایت را صرف نظر کنی؛ همۀ اینها یعنی رنج. انسانبودن یعنی انتخاب و رنج. چه کسی بهتر انتخاب میکند؟ کسی که از پرداختکردن و ازدستدادن نترسد، کسی که بخل نورزد. پس موضوع سخن شما این است که ما بخل نداشته باشیم و دست بده داشته باشیم و کریم باشیم؟ نه، قصه به این سادگیها نیست!
قبل از اینکه بگویم «چطور انسان میتواند از هلاکت و محافظهکاری نجات پیدا کند؟» یک تحلیل خطرناک را به شما ارائه میکنم؛ من احتمال میدهم قبل از ظهور آقا امام زمان ارواحنا له الفداء ما در معرض امتحان «مواسات» قرار بگیریم. مواسات یعنی چه؟ یعنی تو حق نداری بیشتر از رفیقت پولدار باشی، نباید خانهات از برادر مؤمنت بهتر باشد. نباید سفرهات از برادر دینیات پُرتر باشد.
میترسم قبل از ظهور تا از ما امتحان مواسات نگیرند آقا نیاید. چون امام باقر(ع) به کسانی که آمده بودند به حضرت بگویند که چرا قیام نمیکنی، فرمود: آیا اگر نیاز داشتید دست در جیب هم میکنید بدون اجازۀ همدیگر بردارید؟ ناراحت نمیشوید؟ گفت: ناراحت میشویم، حساب حساب است کاکا برادر. حضرت فرمود: یاران آن امامی که قیام میکنند اینطوری هستند. (قِیلَ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَصْحَابَنَا بِالْکُوفَةِ لَجَمَاعَةٌ کَثِیرَةٌ فَلَوْ أَمَرْتَهُمْ لَأَطَاعُوکَ وَ اتَّبَعُوکَ قَالَ: یَجِیءُ أَحَدُکُمْ إِلَى کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ مِنْهُ حَاجَتَهُ؟ فَقَالَ: لَا... إِذَا قَامَ الْقَائِمُ جَاءَتِ الْمُزَامَلَةُ وَ أَتَى الرَّجُلُ إِلَى کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَمْنَعُهُ؛ اختصاص مفید/ص24)
آیا بچههای بسیج اینطوری هستند؟ طلبۀ حوزۀ علمیه اینطوری است؟ هیئتیها اینطوری هستند؟ خدا کند این تحلیل اشتباه باشد و اینطوری نخواهند از ما امتحان بگیرند. ما میگوییم: اگر جان میخواهی، بگو من جان تقدیم میکنم، ما شهادتطلب هستیم... ولی میگویند: «ما نمیخواهیم جانت را بگیریم، پولت را بده بیاید!» نه پول که نمیشود، ما میخواهیم زندگی کنیم.
پیغمبر اکرم(ص) در صدر اسلام امتحان مواسات از مردم گرفت
نکند حکمت آسیبهای کرونا و مشکلات اقتصادیِ پشت سرش این است که میزان قدرتِ رسیدن به مواسات توسط مؤمنین و ولایتمداران امتحان شود؟ امیدوارم چنین امتحانی پیش نیاید، اما پیغمبر اکرم(ص) این امتحان را در صدر اسلام گرفت و فرمود: «هر کسی مسلمان میشود به مدینه بیاید.» آقا در مدینه زیرساختها فراهم نیست، زمین کشاورزی نداریم، خانه نداریم. پیامبر فرمود: باید بیایید و الا مسلمان نیستید. مسلمانان مکه به مدینه آمدند و مومنین مدینه خانههای خود را با آنها نصف کردند؛ دوتا اتاق داشتند یکی را دادند. آیا ما خونمان رنگینتر از خون اصحاب پیغمبر(ص) در صدر اسلام است؟
البته وقتی آنها به یک نوایی رسیدند، دوباره امساک کردند و حضرت زهرا(ص) را بین در و دیوار تنها گذاشتند. حضرت زهرا(س) به آنها فرمود: چه شد که شروع به محافظهکاری کردید؟ شروع به جمعکردن کردید؟ دیگر حاضر نیستید هیچ چیزی را در راه خدا پرداخت کنید؟...
إنشاءالله جلسات بعد، دربارۀ جایگاه پرداخت در دین، مطالبی را بیان خواهیم کرد؛ یک سلسله روایت را مرور کنیم تا یکبار دیگر به موضوعاتی مثل صدقه، انفاق، دادن قرضالحسنه، بذل و بخشش، مواسات و... توجه پیدا کنیم. البته اینها تمرینی است برای یک مرحلۀ بالاتر که همان مواسات است.
در امتحان مواسات، هر کسی بخل بورزد سقوط میکند
در آخرالزمان ممکن است در معرض امتحان مواسات قرار بگیریم، هر کسی ممسک باشد و بخل بورزد سقوط میکند. محافظهکاری به این معنا که «مبادا چیزی را از دست بدهم» انسان را ساقط خواهد کرد. حالا چه کار کنیم که از این سقوط، نجات پیدا کنیم؟ بچهها را از اول اهل امساک بار نیاورید، دیدید اهلبیت با بچههایشان روزه گرفته بودند؛ وقتی مسکین و یتیم و اسیر آمدند و کمک خواستند، افطاریشان را که همان یک قرص نان بود دادند. این یعنی یک کار تربیتی، برای اینکه ممسک نباشی.
گفته میشود که این اتفاق در یک شب افتاده است، اهلبیت(ع) در مرحلۀ اول، یک قسمت از نان را به مسکین دادند، خواستند بقیه نان را تناول کنند که یتیمی آمد، یک قسمت دیگر از نان را به او دادند، و در مرحلۀ سوم، ما بقیِ نان را هم به اسیر دادند، آدم اینجا خیلی تحریک میشود که بگوید «ما که نصف نان را دادیم، حالا یک لقمه را هم خودمان بخوریم!» البته اهلبیت (ع) از مواسات هم بالاتر رفتند، آنها وارد فضای «ایثار» شدند.
امتحان دفاع مقدس امتحانی بود که از تعدادی از ما «جان» میخواستند و الحمدلله بخیر گذشت؛ چون یک عدهای جان دادند و همه به سلامت عبور کردیم. اما بعید است همهمان بتوانیم به این سادگیها از کنار امتحان مواسات عبور کنیم. در قرآن همیشه «جهاد به مال» مقدم بر «جهاد با جان» است. شهدا از جان گذشتند و جهاد با جان کردند البته آنها به شکل فوقالعادهای جهاد با مال هم داشتند که میتوانید در خاطراتشان بخوانید. دفاع مقدس با آن عظمتش، عرصۀ جهاد با جان بود، اما در دور پایانی که ما پیش رو داریم، نوبت به جهاد با مال میرسد، بعد از این مرحلۀ سخت، با توجه به قول امامباقر(ع) إنشاءالله امام زمان(ع) خواهد آمد. بنده اعتراف میکنم که این خیلی سخت است. باید از خدا کمک بگیریم؛ خدایا! از ما سخت امتحان نگیر، از ما نرم امتحان بگیر، ما را در امتحان کمکمان کن!
چطور یک جامعه، سقوط میکند و به جنایتکار تبدیل میشود؟
یک زمانی امام حسن مجتبی(ع) در مدینۀ منوره، سفره میانداخت، حاتمبخشی میکرد، تقریباً همۀ کسانی که آن زمان برای زیارت به مدینه میآمدند در خانۀ امام حسن مجتبی(ع) غذا خورده بودند. خدا مردم مدینه را امتحان کرد؛ یکعدهای از نامردها در تشییع پیکر مطهر امام حسن مجتبی(ع) پیکر نازنین کریم اهلبیت(ع) را تیرباران کردند اما مردم مدینه به آنها نگفتند «ای نامردها! نزنید...» همینها بعداً به قاتلهایی تبدیل شدند که بچههای امام حسن و امامحسین(ع) را تکه تکه کردند؛ آدم اینطوری سقوط میکند، یک جامعه اینطوری بدبخت میشود. هیچ یتیمی در مدینه نبود که از دست امام حسن(ع) و امامحسین(ع) نان و خرما دریافت نکرده باشد، آنوقت دیدید این مردم چه کار کردند؟ ما مثل آنها نباشیم، ما سر سفرۀ این خانواده بزرگ شدهایم، پس وقتی پایش افتاد، کم نگذاریم، اگر کم بگذاریم خدا غضب میکند و به جنایتکار تبدیل میشویم.
امام حسین(ع)، ممنونت هستم، ما را همیشه به جلسۀ روضه میآوری، نمکگیر میکنی، ما را به خودت عادت میدهی، ما را به خودت انس میدهی، کاری با ما میکنی که ما در رودروایستی گیر کنیم و هیچوقت جلوی مهدی فاطمه(عج) نایستیم. وقتی او خودش را معرفی میکند که «من فرزند حسین هستم» ما همۀ دنیایمان را کنار بگذاریم.
یا امام حسین(ع)! داری با ما کارِ تربیتی میکنی، داری ما را سر سفرۀ خودت بزرگ میکنی. پسفردا امام زمان(ع) یک دستوری بدهد اصلاً رویمان نمیشود بگوییم «نه». شما حرف یتیم امام حسن مجتبی(ع) عبداللهبنحسن را بزنید؛ در گودی قتلگاه هم حسین را دیدید بگویید «و الله لا افارق عمّی» به خدا از حسین(ع) جدا نمیشوم...
(الف3/ن2)
باسلام و عرض تسلیت
اجرتون با اباعبدالله؛ مطالب بسیار مفید هستند
خدا خیرتون بده
التماس دعای فرج