مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه (7)
با ساختارهای الگوگرفته از جامعۀ غربی نمیشود عدالت را اجرا کرد/ تمدن لیبرالی مبتنی بر امساک است؛ تمدن اسلامی مبتنی بر انفاق
شناسنامه
- زمان: 99/06/05
- موضوع: مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه
- مکان: هیئت میثاق با شهدا
- صوت: اینجا
خدا با ما تجارت میکند تا برای گرفتن «همهچیز» ظرفیت پیدا کنیم
خداوند متعال همۀ ما را «همهچیزخواه» آفرید، قطعاً خداوند قصد آزار و اذیت ما را ندارد و نسبت به ما هم بیتفاوت نیست و نبوده چون اگر بیتفاوت بود، اصلاً ما را نمیآفرید. قبل از اینکه ما را بیافریند عاشق ما بود، بعد از اینکه ما را آفرید، عشق او به بندگانش ادامه پیدا کرد که اینهمه وجوهِ عالی را در وجود ما قرار داد و اینهمه اولیائش را در راه دستگیری ما به قربانگاه فرستاد. عاشورا نشانه اوج محبت خدا به ما است، نشانۀ دیگر اوج محبت خدا به ما مدت طولانی غیبت حضرت ولیعصر(عج) است که اینهمه رنج را تحمل میکند تا ما را از پشت پردۀ غیبت هدایت کند و به آن نقطۀ مطلوب برساند.
خدا ما را همهچیزخواه آفرید و همۀ آنچه را که میخواهیم به ما خواهد داد، خدا بخیل نیست، خدا بخشنده است اصلاً خدا شده است برای اینکه ببخشد. حتی وقتی خدا با ما تجارت میکند هم دنبال سود رساندن به ما و یکطرفه بخشیدن به ما است. خدا تاجر نیست، ما تاجر هستیم، ما بنا است از تجارت با خدا سود ببریم. خدا عاشق است، عاشقی که میخواهد یک چیزهایی را به ما بدهد، عاشقی که میخواهد لذات همۀ عالم هستی را به ما بدهد، منتها فقط منتظر است ما استعداد دریافت آنها را پیدا کنیم. اگر این تجارت را ایجاد کرد به این خاطر نیست که بخیل باشد و نخواسته همه را مفت و مجانی بدهد، این تجارت برای این است که تو با این تجارت برای گرفتن همهچیز ظرفیت پیدا کنی. نوزاد نمیتواند غذای آدمبزرگها را بخورد، مادر لحظه به لحظه رشد بچۀ خودش را دنبال میکند، میگوید امروز توانستم به او غذا بدهم، مثلاً دارم بیسکویت را در شیر، نرم میکنم و به او میدهم. وقتی بچه سر سفره بنشیند و با دست خودش قاشق بگیرد و غذا بخورد، مادر لذت میبرد. همۀ زحمتها را کشیده برای اینکه بچهاش به اینجا برسد.
با انتخاب، این ظرفیت را پیدا میکنیم که خدا همهچیز به ما بدهد
خدا ما را دوست دارد که آفرید، هیچ علت دیگری برای آفرینش ما ندارد. خدا ما را همهچیزخواه آفرید، چون دوستمان دارد. خدا بساط تجارت و امتحان و انتخاب را قرار داد برای اینکه ما با خوب امتحاندادن، ظرفیت و آمادگی و قدرت پیدا کنیم تا همهچیز به ما بدهد و ما بنوشیم، بخوریم، ببینیم، بپوشیم و... خدا میخواهد همهچیز را به ما بدهد و خیلی هم اصرار دارد بر اینکه همهچیز را به ما بدهد، و چون عاشق است میخواهد همهچیز را به ما بدهد، چون دوستمان دارد. و این را فقط آدمهای عاطفی میفهمند، آدم قسیالقلب که خودش هیچکسی را دوست ندارد نمیتواند بفهمد که خدا او را دوست دارد؛ میگوید برای چه خدا من را دوست دارد؟ به چه چیزی در من علاقه دارد؟
خدا عاشق انسانها است، وقتی انسان را آفرید به خودش «تبارک الله» میگوید (مومنون/14) میفرماید من تو را در اوج زیباییها آفریدم. کائنات را ببین، تو بهتر از آنها هستی. عالم هستی یک گوشهای از وجود تو است، بیشتر هنرم را برای خلقت تو بهکار بستم. اگر خدا ما را دوست دارد پس چرا ما را در این مضیقه گذاشته؟ چون ما باید ظرفیت پیدا کنیم تا بتوانیم همهچیز را دریافت کنیم. فرشتهها و حیوانات نمیتوانند همهچیز را دریافت کنند چون انتخاب نمیکنند، چون آزاد نیستند و نمیتوانند برای کسب استحقاق تلاش کنند ولی ما میتوانیم. خدا بساط تلاشمان را فراهم کرده است، بساط تلاش یعنی همان امتحان، بساط امتحان یعنی همان انتخاب. یکی از آن همهچیز که خدا میخواهد به ما بدهد، این است که ما دوست داریم انتخابگر باشیم، مجبور نباشیم، خلّاق باشیم، تعیینکننده باشیم.
وقتی بنا شد انسان انتخابگر باشد، باید بین دوتا دوستداشتنیاش انتخاب کند، یکی را بدهد، آنیکی را نگه دارد تا انتخاب اتفاق بیفتد. آدم برای خوردن بین کباب و قلوهسنگ که انتخاب نمیکند، اینجا دوتا گزینه نیست، اینجا برای خوردن فقط یک گزینه است. انتخاب بین کبابِ حرام و نان خشک حلال، معنا دارد. تو وقتی میخواهی انتخاب کنی انتخابت وقتی معنا دارد که توأم با کنار گذاشتن یک دوستداشتنی است و این یعنی رنج. ما با همین انتخابها ظرفیت پیدا میکنیم که خدا همهچیز به ما بدهد. هیچوقت فراموش نکنید که خدا دوستتان دارد، انسان اگر این را فراموش بکند بیچاره میشود. هیچوقت فراموش نکنید خدا وضعیت انتخاب را برای اینکه دوستت دارد و میخواهد بیشترین چیزها را به تو بدهد برایت فراهم کرده است. هیچوقت فراموش نکن که تو لایق همهچیز هستی نه فقط بهترینها. هیچوقت فراموش نکن که انتخاب با رنج همراه است و از رنج نترس! این مقدمۀ اول بحث.
چه میشود که انسان سقوط میکند؟ علتش «شُحّ نفس و امساک» است
مقدمۀ دوم اینکه؛ چه میشود انسان سقوط میکند؟ امتحانها را خوب بده، برو جلو، مگر تو تا حالا بازی کامپیوتری ندیدهای؟ همینطوری مرحله به مرحله جلو میروی تا به سطح بالاتر میرسی و بعد مرحلۀ سختتر را انتخاب میکنی؛ مراحل ساده برایت جالب نیست. بازیهای کامپیوتری از روی زندگی ما طراحی شده است. مواظب باش در بازیِ زندگی بازنده نشوی!
چه میشود انسان میبازد؟ همین انسانی که همهچیزخواه است و هیچ ایراد و بدی هم در او نیست، «وَ نَفسٍ و ما سَوّاها» (شمس،7) انسانی که در اوج زیبایی آفریده شده، چه چیزی را بلد نیست؟ چرا سقوط میکند؟ همین انسانی که همهچیز را میخواهد «قصۀ انتخاب» و «رنج انتخاب» و «ضرورتِ گذشتن از بعضی از دوستداشتنیها برای رسیدن به دوستداشتنیهای بیشتر» را فراموش میکند؛ میخواهد همین چیزهای اولیهای را که دارد نگه دارد، میخواهد جمع کند، لذا نمیآید با خدا تجارت کند. تجارت کن! خدا میفرماید: من خودم از تو میخرم، با من بدهبستان کن. میگوید: نه نمیدهم! علت سقوطش این است: «شُحّ نفس و امساک»
پرداختن را از مدرسهها تمرین کنیم، مدرسههایی که میخواهند نوجوانها را خوب تربیت کنند، پرداختکردن را به آنها یاد بدهند. اصلاً سفارش شده یک بابایی، یک مامانی میخواهد صدقه بدهد، پول را به دست پسر یا دختر خودش بدهد و بگوید «تو بده» بگذار او پرداختکردن را یاد بگیرد. خوب است هر روز یک بار صبح صدقه بدهی و یک بار عصر. در ماه مثلاً هزار تومان صدقه میدهی. نمیخواهد هزار تومان صدقه بدهی، یک تومان صبح صدقه بده -یک دانه تکتومانی- یک تومان عصر، چقدر میشود؟ شصت تومان، این بهتر است! چون شاید تعداد پرداختها روی تو یک اثری بگذارد که پرداختکردن برایت راحت بشود. گرفتاری انسان چیست؟ همین جمعکردن.
اگر مقدمهساز ظهور هستیم باید نگاهمان به مواسات یک نگاه تمدنی باشد
بعضیها فکر کردند من دارم یک بحث اخلاقی میکنم، حتی بعضیها هم فکر کردند من دارم از دین، سیاستزدایی میکنم. من که گفتم اگر شما دیدی یک درس اخلاق یا درس عقیدتی جنبۀ سیاسی را در نظر نگرفته اصلاً گوش نکن تا منحرف نشوی. الان چرا دارم از پرداخت صحبت میکنم؟ ما دنبال پیریزی یک تمدن هستیم، تمدنی که مبتنی بر پرداخت است. تمدن غرب که در حال فروپاشی است مبتنی بر جمعکردن است، تمام قوانین تمدن غرب برای این است که جمعکردن را تسهیل بکند. ما دنبال چه هستیم؟ بسیاری از آن قوانین در کشور ما هم-که یک کشور اسلامی است- برای تسهیلِ جمعکردن است. اینها آثار تمدن غرب در ساختارهای ما است.
اگر با دوراندیشی نگاه کنیم، میبینیم که مواسات، یک تمدن را پیریزی میکند. انگار در آستانۀ ظهور، مواسات را از ما میخواهند و الا نمیتوانیم از این مرحله، بهخوبی عبور کنیم، چرا؟ چون تمدن مهدوی مبتنی بر شحّ نفس، بخل و مبتنی بر جمعکردن و حفظکردنِ آنچه داری نیست، همینها بشر را بدبخت کردهاند! قبلاً روایتش را خواندیم که «کسی که بخل دارد، حرام است به بهشت برود» (حَرَامٌ عَلَى الْجَنَّةِ أَنْ یَدْخُلَهَا شَحِیح ؛ منلایحضرالفقیه/ ج2 /ص63) به همین شکل، هر شخص یا جامعه یا هر فرهنگی که بخل دارد، حرام است در بهشت مهدوی حاضر بشود.
اگر ما مقدمهساز ظهور هستیم باید نگاهمان به مواسات یک نگاه تمدنی باشد، در مقابل تمدن رو به اضمحلال و پوسیده و متعفن غربی. تمدن غربی آمد تا جمعکردن را به رسمیت بشناسد، میگوید قوانینی بگذاریم که مردم موقع جمعکردن دعوایشان نشود. تمدن شرق هم که فروپاشید، یک راهحلی برای جمعکردن داشت. تمدن غرب هم یک راهحل دیگری برای جمعکردن دارد. تمدن عظیم اسلامی چه راهحلی برای جمعکردن دارد؟ قسمت اول راه حل این است: مشتت را باز کن، نباید در محافظهکاری بیافتی و الا بدبخت میشوی، ساقط میشوی.
وقتی انسان دوستداشتنیهایش را حفظ کند، کمکم یا ظالم میشود یا بردۀ ظالمها میشود
جامعهای که جمعکردن، حفظکردن و پرداختنکردن را وقیح نداند، نابود خواهد شد. خودتان فکر کنید؛ ما در جامعهمان کجاها با کمال وقاحت این جمعکردن و پرداختنکردن را به رسمیت شناختهایم؟ چه میشود که انسانها ساقط میشوند؟ چه میشود که جامعۀ انسانی نابود میشود؟ آنجایی که مثل حضرت آدمِ ابوالبشر در بهشت، در معرض یک امتحان قرار گرفت، که چیزی را برای خودش نگه دارد.
چرا خداوند از آدم امتحان گرفت؟ برای اینکه انتخابگربودن هم یکی از خواستههای زیبای آدم است، چه کسی حاضر است انتخابگر نباشد و مثل برهها و گوسفندها زندگی کند؟ وقتی انتخابگر شدی باید بین دوتا دوستداشتنی انتخاب کنی، بین دوتا دوستداشتنی باید یک دوستداشتنی را بدهی؛ مشکل اینجاست که معمولاً انسان نمیدهد، از دستش خارج نمیکند، وقتی دوستداشتنیهایش را حفظ میکند چه میشود؟ یا کمکم ظالم میشود و میخواهد بقیه را هم چپاول کند، یا بردۀ ظالمها خواهد شد. فقط ظالمها بد نیستند، بدتر از آنها بردههای ظالمها هستند؛ اینها زمینهسازهای ظلم هستند که اجازۀ برقراری عدالت را نمیدهند.
پس ما داریم دربارۀ یک صفت اخلاقی و انسانی بحث میکنیم و حتی میتوانی بگویی ما از یک پیام دینی بسیار قوی که برای جامعۀ ما جنبۀ استراتژیک دارد صحبت میکنیم. اصلاً موضوع، مهمتر از اینهاست و امروز این سخن برای جامعۀ ما و جامعۀ بشری یک سخن راهبردی است برای عبور از تمدن غربی که خودش در حال سرنگونشدن است؛ «إنَّ الباطِلَ کانَ زَهوقا» (اسراء،81)
چرا همیشه اراذل و اوباش، سرپرست آمریکا میشوند؟ شما به تبلیغاتی که قبلاً همین رئیسجمهور فعلی آمریکا انجام میداد، نگاه کنید! حالا او شده رئیسجمهور آمریکا که مظهر آمریکا است. چرا رؤسای آمریکا جنایتکارترین افراد، با لباسهای اتوکشیده هستند؟ برای اینکه آنها در جامعۀ خودشان، حفظکردن و نگهداشتن را بدون هیچ وقاحتی به رسمیت شناختهاند. وقتی این طور باشد کسی که داراتر است، سوارِ تو خواهد شد.
با ساختارهای الگوبرداریشده از جامعۀ غربی نمیشود عدالت را اجرا کرد/ بدون تقوا و انفاق، عدالت هم نخواهد بود
قانون در تمدن غرب برای ایجاد نظم در جامعۀ وحوشی است که در حال تنازع بقاء هستند. در یک چنین جامعهای عدالت امکان ندارد. عدالت یک شاخص است؛ عدالت یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد. چه کار باید کنیم تا هرچیزی سر جای خودش برود؟ خود عدالت که نمیتواند جواب این سوال را بدهد، تقوا و انفاق، جواب این سوال را میدهند. بدون تقوا و انفاق، عدالت هم نخواهد بود.
چه چیزی مانع اجرای عدالت میشود؟ امساک و بخل. اگر کسی از عدالت حرف بزند ولی از راه تحقق عدالت حرف نزند امکان دارد فریبکار باشد، یا لااقل یک آدم سادهلوح باشد. وقتی در جامعه، اصل موضوعِ عدالتخواهی مرده است، آدم باید عدالت را فریاد برند، اما وقتی موضوع عدالت برای مردم جا افتاده، همه باید به سمت «راههای برقراری عدالت» بروند.
چگونه میشود همۀ ساختارهای حکومت بهسوی عدالت حرکت کنند؟ آیا با این ساختارهایی که الگوبرداری از جامعۀ سراسر ظلم غربی است میشود عدالت را اجرا کرد؟ چه چیزهاییها را باید تغییر بدهیم؟ وقتی میگوییم «ساختار» منظورمان ساختارهای اجتماعی که بیشتر جنبۀ فرهنگی و نگرشی دارد نیست، منظور ساختارهای حاکم بر جامعه است؛ مثل نظام اقتصادی، مثل نظام پولی و بانکی و نظام حقوق خانواده. کدامیک از اینها ما را به سمت شحّ نفس و بخل، هُل میدهد؟ کدامشان بخل را به رسمیت میشناسد؟ کدام ساختار، ما را از بخل دور میکند و علیه شح نفس است؟ کدام ساختار به ما کمک میکند که اهل پرداخت باشیم؟
بخل، جمعکنندۀ همۀ بدیها است
خداوند متعال در موضوع اخلاق خانواده، در سورۀ نساء وقتی بین زن و شوهر دعوا هست، این جمله را فرموده است: «وَ اُحضِرَتِ الأنفُسُ الشُّحّ» (نساء،128) بُخلِ نفس آدمی همیشه حاضر است. میفرماید: زن و شوهر، چرا دعوا میکنید؟ کوتاه بیاید! این از حقش نمیگذرد، او هم از حقش نمیگذارد، این میترسد داراییاش را از دست بدهد، او هم میترسد داراییاش را از دست بدهد. میفرماید اگر صلح بکنید بهتر است. ولی اینجا خدا یک تأسفی برای انسان میخورد، میفرماید بخلِ انسانها همیشه هست، بهخاطر بخل با هم دعوا دارند، آمادۀ پرداخت نیستند، گذشتی در کارشان نیست.
یک شب امام صادق(ع) از اول شب تا صبح طواف میکرد و میفرمود: «اللهمّ قِنی شُحَّ نَفسی» خدایا من را نجات بده از بخل (البته شحّ با بخل یک تفاوتی دارد که انشاءالله بحث خواهد شد) به حضرت عرض شد: نشنیدیم غیر از این دعا چیز دیگری خواسته باشید. فرمود: چه چیزی بدتر از شحّ نفس است؟ «و ایُّ شیءٍ اشدُّ من شحِّ النَّفس» آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون» (حشر،9) هرکسی بتواند خودش را از شحّ نفس نگه دارد رستگار خواهد شد. (البرهان فیتفسیرالقرآن/ ج5 /ص400)
حالا چند روایت دربارۀ شحّ نفس برایتان بخوانم. امام صادق(ع) میفرماید: «ما رأیتُ شیئاً هو أضرُّ لدین المسلم مِن الشُّح» (الاصول الستّةعشر/ ص198) برای دین مسلمان هیچچیزی را مضرتر از بخل ندیدم. أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «إذا لَم یَکُن لله فی عبدٍ حاجَةٌ إبتلاهُ بالبُخل» (کافی/ج4/ص44) وقتی خدا به بندهای نیاز نداشته باشد او را به بخل گرفتار میکند. به عبارت دیگر هر وقت خدا بخواهد کسی را دور بیندازد او را با بخل تنها میگذارد و دیگر کمکش نمیکند که از بخل نجات پیدا کند. أمیرالمؤمنین(ع) در سخن دیگری دربارۀ بخل میفرماید: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوء» (نهجالبلاغه/ حکمت 378) بخل جمعکنندۀ همۀ بدیها است و افساری است که انسان را بهسوی همۀ بدیها میکشاند.
برای شحّ و بخل، از کلمۀ «امساک» استفاده میکنیم / برای هر نوع پرداخت، کلمۀ «انفاق» را قرار میدهیم
من برای کلمۀ شحّ، بخل و هر کلمۀ دیگر از این قبیل یک کلمۀ مشترک میگذارم که البته این کلمه در قرآن هم هست به نام امساک. در مقابل شحّ چیست؟ در مقابل شحّ، زکات را داریم که اشاره کردم طبق روایات بسیاری که در باب زکات وارد شده است هر چیزی که داری باید زکاتش را بدهی، هر چیزی که خدا به تو میدهد در قبالش باید یک چیزی پرداخت کنی. هر لحظۀ تو زکات دارد، یک مو در بدنت باشد زکات دارد، تمام جزئیاتت زکات دارد. برای کلماتی مانند زکات، صدقه، قرضالحسنه، مواسات و ... هم از کلمه انفاق استفاده میکنم که آن هم در قرآن هست و البته انفاق برای جان دادن در راه خدا هم کاربرد دارد. یک کلمه برای خودداری از پرداخت قرار میدهیم به نام امساک و یک کلمه هم برای هر نوع پرداخت قرار میدهیم به نام انفاق.
قرآن تعابیر مختلفی را برای بیان جلوههای شحّ در انسان بیان فرموده است، مثلاً میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا» (معارج،19) این یک جلوۀ شح است. بعد میفرماید: «إذا مسَّهُ الشَّرُّ جَزوعا» (معارج،20) جزع و فزع کردن انسان در بلا، یک جلوۀ شحّ نفس است، و میفرماید: «إذا مَسَهُ الخَیر مَنوعا» (معارج،21) در این آیه، عبارت «منوعا» خیلی صریحتر اشاره به شحّ و بخل دارد.
قرآن میفرماید: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» (اسراء،100) بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید در آن صورت، (بخاطر تنگنظرى) امساک مىکردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما بشود و انسان، تنگنظر است.
آن قدری که این موضوع در قرآن و روایات آمده و مهم است، در جامعه، در تعالیم دینی و در مدرسهها، به آن پرداخته نشده است، چرا به این موضوع پرداخته نشده؟ چه کسی بپردازد؟ هرکسی بخواهد بپردازد، خودش هم یککمی بخل دارد. اینکه مثل درس عقائد نیست که بگویند: «به خدا معتقد باش!» خب به خدا معتقد هستم، آنوقت هیچکسی ضرری نکرده است. به خدا معتقد بودن با چه چیزی در آدم مخالف است؟ هیچ چیز! لذا صد مرتبه در دانشگاه و مدرسه خدا را برایتان اثبات میکنند. ما مدارسی میخواهیم که در آن مدارس مقابله با شحّ نفس را آموزش بدهند. ما به کار تربیتی نیاز داریم. کار تربیتی با آن ساختارهای کلان سیاسی و تمدنی جامعه هیچ فرقی نمیکند؛ یکی است.
تمدنهای مارکسیستی و لیبرالیستی مبتنی بر امساک هستند؛ تمدن اسلامی مبتنی بر انفاق است
ما به سوی تمدن اسلامی داریم حرکت میکنیم، تمدن اصیل اسلامی تمدنی است که قوانینش مبتنی بر حرص و منع و بخل و شحّ نفس نیست. چگونه تمدن غرب دارد فرو میپاشد؟ و چرا آن تمدنی که اول خیلی قشنگ خودش را نشان میداد، دارد به نابودی میرسد؟ چرا تمدن شرقی مارکسیستی فروریخت؟ آثار مختصرش الان در چین هست، همان آثار را هم ما قبول نمیکنیم؛ یعنی ما حاضر نیستیم بهخاطر اینکه پیشرفت اقتصادی داشته باشیم شبیه چین بشویم و این صحیح هم نیست.
نه تمدن مارکسیستی موفق بود، نه تمدن لیبرالی غرب. ما چه میخواهیم بگوییم؟ ما مبتنی بر چه چیزی میخواهیم حرف بزنیم؟ تمدن آنها مبتنی بر امساک است و دوتا راه حل غلط برای امساک دادند ولی تمدن ما بر اساس انفاق است. اولاً آنها چگونه بر اساس امساک، این تمدن را ساختند که دارد زمین میخورد؟ ثانیاً ما چگونه تمدنی بر اساس انفاق بسازیم که سربلند بشود تا برسد به تمدن مهدوی و حضرت ما را لایق خودشان ببینند؟ هرکسی هرکجا هرچقدر میتواند در زندگی شخصیاش تمرین کند، مسئولین هم برای طراحی ساختارهای حقوقی جامعه و برای تدوین قوانینِ ادارۀ کشور، باید به این سمت بروند.
کاش میشد میزان شحّ نفس آدمها را سنجید!
ما یک تقاضا هم داریم که البته نمیدانم میتوانند آن را اجرا کنند یا نه؟ مثلاً در شورای نگهبان اگر کسی دزد یا قاتل باشد او را تأیید نمیکند، اما کسی که غربگرا باشد، اسیر تمدن غرب باشد و این تفکر پوسیده را داشته باشد، شورای نگهبان او را تأیید میکند، درحالیکه اگر او مسئول بشود مملکت را به زمین میزند. آیا غربگرایی وقاحت ندارد. شما از این آدمها چه میخواهید؟ اینها فقط بلد هستند دَم کدخدا را ببینند. شما عدالت و رسیدگی به محرومین و اینطور چیزها را از چنین کسانی انتظار دارید؟! غرب اگر میتوانست، اوضاع خودش را درست میکرد!
کاش شورای نگهبان یا مسئولین یک استعدادی داشتند که وقتی میخواهند کسی را نصب کنند میتوانستند میزان شحّ نفس او را بسنجند. هرکسی بخل داشته باشد-اگر آدم خوبی هم باشد - خوبیها را به لجن میکشد. در تاریخ، نمونههای آدمهای خوبی را میشود دید که شحّ نفس داشتند لذا خوبیها را به لجن کشیدند! مثلاً برخی به پیغمبر(ص) اعتراض میکردند که چرا بذل و بخشش میکنی؟
خدا از مادری که اهل بخل باشد، ششماههاش را نمیگیرد...
أمیرالمؤمنین علی(ع) کسانی را که شحّ نفس ندارند خیلی خوب میشناخت، آنها گل هستند و در وجود خود گوهر دارند. پیرمردی آمد در مدینه مسلمان بشود، زمان خلیفۀ دوم بود، آقا گوشۀ مسجد، غریب نشسته بود. گفت من چطور باید مسلمان بشوم؟ به او گفتند شهادتین را بگو، شهادتین را گفت و مسلمان شد. پرسید حالا باید چه کار کنم؟ تکالیفش را هم به او گفتند. وقتی خواست برود، أمیرالمؤمنین(ع) به حسنین فرمود: بچهها بلند شوید برویم. امیرالمومنین(ع) گوهر وجود او را شناخت. أمیرالمؤمنین(ع) جلو رفت و فرمود من را میشناسی؟ گفت نه آقا نمیشناسم، من اهل اینجا نیستم تازه مسلمان هستم. آقا فرمود: من داماد همان پیامبری هستم که تو به او ایمان آوردی. اظهار ارادت کرد. فرمود این دوتا بچههای فاطمه دختر پیغمبر هستند. آیا دختر داری به ما بدهی؟ دختری که از آن مرد برای حسین(ع) گرفت، شد «رباب» مادر علی اصغر.
این مرد، دختری تربیت کرده بود که یکذره بخل در وجودش نیست! او عزیزترین داراییاش را در لحظۀ حساس عاشورا در راه حسین(ع) خواهد داد. خدا از مادری که اهل بخل باشد ششماههاش را نمیگیرد، ببینید رباب که بود! رباب در دل خودش چه گفت؟ از هرکسی قربانی نمیگیرند...
(الف3/ن2)
عالی بود خداقوت