مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه (8)
از انفاق و مواسات میشود برای ادارۀ جامعه و پیریزی تمدن، الگو گرفت / به انفاق و مواسات باید عمیقتر نگاه کنیم؛ نه در حد صدقهدادن!
شناسنامه
- زمان: 99/06/06
- موضوع: مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه
- مکان: هیئت میثاق با شهدا
- صوت: اینجا
از انفاق و مواسات میشود برای ادارۀ جامعه و پیریزی تمدن، الگو گرفت
در این جلسه یکمقدار به ابعاد فردی موضوع «انفاق» در مقابل «امساک» که آزمایش کلیدی انسان در حیات دنیا است میپردازیم، إنشاءالله در جلسات بعد به ابعاد اجتماعی و تمدنی این موضوع خواهیم پرداخت.
بعضی از مفاهیم دین ما که خیلیها فکر میکنند صرفاً جنبۀ فردی دارد، دلالتهای اجتماعی فراوانی هم بهدنبال دارد. مثلاً تقوا یک رفتار فردیِ صرف نیست، اگر از تقوا الگو بگیریم به نوعی از مدیریت در جامعه خواهیم رسید.
همچنین انفاق در مقابل امساک. اگر انفاق را قدر مشترک همۀ مفاهیمی بدانیم که دلالت بر پرداختکردن دارد (مثل زکات، صدقه، مواسات و...) میشود از آن، یک الگویی گرفت برای ادارۀ کشور، برای ادارۀ جامعه و برای پیریزی یک تمدن؛ همان تمدنی که امامزمان(ع) مستقر خواهد کرد و عدالت هم یکی از صفات برجستۀ آن تمدن خواهد بود. برای طراحی و تعریف تمدن اسلامی باید سراغ کلمۀ کلیدی «انفاق» برویم.
ما باید معنای فردی این کلمات و مفاهیم را دنبال کنیم، آنوقت طبیعتاً آثار اجتماعی هم به دنبالشان خواهد آمد. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «کَما تَکونون یُوَلَّی عَلَیکُم» (شهاب الاخبار/260) شما هرطوری باشید همانطور رئیس پیدا میکنید. مردمی که اهل «انفاق» باشند نه اهل «امساک»، مسئولان بدی پیدا نخواهند کرد، این اولین تأثیر اجتماعیسیاسیِ اینگونه مفاهیم است.
خداوند صریحاً میفرماید «مىخواهم در آنچه به شما دادهام شما را بیازمایم»
قرآن کریم در میفرماید: «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ» (انعام/165) او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان) خود در زمین ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد، تا شما را بهوسیله آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید.
«وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ »شما خلیفۀ روی زمین هستید. در معنای حداکثری، انسان میتواند روی زمین خلیفة الله بشود که مقام خیلی بلندی برای انسان است و در معنای حداقلی، انسان وارث گذشتگان است و امکانات آنها، اینک در اختیارشان قرار گرفته است. «وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ» شما با همدیگر فرق میکنید و من این تفاوت را بین شما قرار دادم، بعضیها در یک دارایی قدرتمندتر هستند و بعضیها در داراییهای دیگری، قدرتمند هستند و بیشتر دارند.
خداوند از یک تعریف کلی از حیات بشر شروع میکند و میفرماید: شما را خلیفه و جانشین روی زمین قرار دادم و تفاوتهای بین انسانها را هم من قرار دادم. بعد میفرماید: «لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ» تا شما را در چیزهایی که دارید امتحان کنم. خدا خیلی مشخص میفرماید «من میخواهم در چیزهایی که داری، امتحانت کنم.» آنوقت انسان در فکر بیشترداشتن است! شما میدانید حداقلِ خوب پسدادن امتحان در داراییها، شکر است و انتظار طبیعیای که خدا دربارۀ داراییها از ما دارد «انفاق» است، یعنی دادن از این داراییها.
قرآن در جای دیگری میفرماید: «وِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات» (مائده/ 48) ما براى هر کدام از شما، آیین و طریقه روشنى قرار دادیم؛ و اگر خدا مىخواست، همه شما را امت واحدى قرار مىداد؛ ولى خدا مىخواهد شما را در آنچه به شما بخشیده بیازماید؛ (و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد). پس در نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید.
خداوند میفرماید «من شما را با تفاوتهایی آفریدم تا شما را در آن چیزهایی که دارید امتحان کنم.» پس انسان باید بداند هرچیزی که دارد در معرض امتحان است و اینها را خدا بهخاطر امتحان به او داده و هرکدامش را بهگونهای از دست خواهد داد. این حرف خیلی صریح است، باید به این سخن خداوند توجه داشته باشیم تا إنشاءالله به عنوان یک آمادگی روحی و به عنوان یک ارزش، کمکم در جامعه جا بیافتد که بنا نیست چیزی را حفظ کنیم.
اگر آدم در راه ولیّ خدا انفاق نکند، در راه دشمن خدا انفاق میکند
اگر خودمان بهطور داوطلبانه-البته در کانال دستورهای الهی- از داراییهایی که داریم گذشت بکنیم (یعنی انفاق کنیم، زکات بدهیم و...) خیلی کار خوب و عاقلانهای کردهایم و الّا این داراییها را بدجوری از ما خواهند گرفت! یکی از بدترین شکلهایی که خدا دارایی انسان را میگیرد این است که اگر آدم در راه ولیّ خدا حرکت نکند و انفاق نکند در راه دشمنان خدا انفاق خواهد کرد؛ یعنی در شرایطی قرار میگیرد که مجبور میشود برای دشمن خدا هزینه کند و از خودش مایه بگذارد. این خیلی بد است! (مَنْ لَمْ یُنْفِقْ فِی طَاعَةِ اللَّهِ ابْتُلِیَ بِأَنْ یُنْفِقَ فِی مَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یَمْشِ فِی حَاجَةِ وَلِیِّ اللَّهِ ابْتُلِیَ بِأَنْ یَمْشِیَ فِی حَاجَةِ عَدُوِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (منلایحضره الفقیه/4 /412)
تواناییها و داراییها فقط مال نیست، خدا هر چیزی که بهما داده است، امتحانش را از ما خواهد گرفت. کاش فقط اینطوری بود که اگر در این امتحانها بد عمل میکردیم، خدا آن دارایی ما را نابود میکرد؛ مثلاً اینکه دزد، آن را میبرد و... بعضی از مجازاتهای پروردگار خصوصاً در ارتباط با ولیّ خدا، بسیار سنگینتر از اینهاست.
موضوع انفاق ابعاد بسیار گستردۀ سیاسیاجتماعی دارد، یک بخش آن مربوط به ولیّ خدا میشود. مثلاً اگر کسی آبروی خودش را برای ولیّ خدا خرج نکند، خدا مبتلایش میکند به اینکه آبرویش را صرف دشمن خدا بکند. ما در جامعۀ خودمان از این افراد، کم نداشتهایم. یککسی در حد مرجعتقلید، آبروی خودش را صرف حضرت امام نکرد، بعداً نوارش بیرون آمد که آبروی خودش را صرف رئیسجمهور آمریکا کرده است!
اگر آمادگی روحی برای پرداخت در تو نباشد، خدا خیلی از قربانیها را از تو نمیپذیرد
این انفاق و پرداختکردن (در ابعاد مختلف)، امتحان مهمی است و ما باید برای پرداختکردن آماده باشیم. به حدی باید آمادگی ما برای پرداخت بالا باشد که صبح که از خواب بلند میشویم بگوییم: خدایا الان باید چه چیز را پرداخت کنیم؟
البته در ضمنِ این امتحان خیلی چیزها هم به دستمان خواهد رسید. خدا زندگی ما را لنگ نمیگذارد. پرداختکردن قواعدی دارد، نباید همهچیز را هر لحظه و در هرجایی پرداخت کرد، ولی به هرحال آمادگی روحی باید داشته باشیم. اگر برای پرداخت، آمادگی روحی در تو نباشد، خدا خیلی از قربانیها را از تو قبول نخواهد کرد و اصلاً به تو لیاقت نمیدهد خیلی از فداکاریها را انجام بدهی. شهدا برای شهیدشدن ضجه میزدند، رهبر انقلاب، در خاطرهای از یک شهید بیان میفرمودند که او قبل از شهادتش، یک شهید دیگری را در خواب دید، از او پرسید که «من چه کار بکنم تا شهید بشوم؟» گفته بود باید اشک بریزی، اشک! یعنی با درخواست ساده نمیشود. موضوع پرداخت و دادن داراییها دایرۀ خیلی گستردهای دارد، یک جلوهاش شهادت است. شما باید اینقدر آمادگی پیدا کنید که نگویید «اگر لازم شد، دیگر چارهای نیست و پرداخت میکنیم!» اگر این حرف را بگویی خدا از یک سطحی به بعد از تو قبول نمیکند.
به انفاق و مواسات باید عمیقتر نگاه کنیم؛ نه در حد صدقهدادن!
اگر میخواهید در یک جامعه، دزدی نشود، اگر میخواهید در یک جامعه، مسئولان رانتخوار نشود، اگر میخواهید در یک جامعه، رفتارهایی که متناسب با نظام پرظلم و سِتم سرمایهداری است اتفاق نیفتد، اگر میخواهید در یک جامعه مسئولان غربزده سر کار نیایند و... مدام «انفاق» را برجسته کنید.
بعضیها دربارۀ موضوع انفاق و مواسات، سادهاندیشی نکنند که فکر کنند مواسات همان صدقهدادن است! صدقه و کمک مؤمنانه صرفاً یک حد کوچکی از مواسات است. مواسات حدود بسیار بالایی دارد که بعضی از آنها را فقط پس از ظهور میتوانیم اجرا کنیم.
به انفاق باید خیلی عمیقتر نگاه کنیم، نه در حد صدقهدادن! صدقه در کشورهای غربی هم هست؛ کارتلها و تراستها یک خیریه درست میکنند، یک پولی هم به فقرا میدهند، یک قیافهای هم میگیرند، بعضیهایش هم صادقانه است. همانهایی که بزرگترین فقرها را در عالم تولید میکنند به برخی از فقرا یکمقداری صدقه هم میدهند، مقصود ما از انفاق و پرداخت، این موارد نیست.
هر مسئول غربزده، تولیدکنندۀ فقر در جامعه است
هر غربزده و هر مسئول غربزده تولیدکنندۀ فقر در جامعه است. برای اینکه مسئول غربزده نداشته باشیم، موضوع انفاق و مواسات را خیلی برجسته و پراهمیت کنید و بر آن تأکید کنید.
در یکی دو سال اخیر در سختترین شرایط اقتصادیِ کشور، تعداد زیادی ویلا در آبسرد دماوند ساخته شده است؛ بعضی از این ویلاها هم متعلق به مسئولین است. اینها اگر از مال دزدی هم نباشد و اگر قانونی هم ساخته شده باشد-که البته اکثر آنها مجوز ندارند و غیرقانونی هستند- باید بپرسیم «شما این اموال را از کجا آوردید؟» ما بخیل نیستیم؛ ولی این تعداد ویلا در عرض دو سال، اصلاً بوی مواسات نمیدهد، آنوقت بین اینها مسئولین هم باشند! این وضعیت با فرهنگ مواسات خیلی فاصله دارد. ما باید همینجاها یقه بگیریم و بگوییم «زندگیِ مواساتی شما کجاست؟»
برای اینکه در راه خدا پرداخت کنی، اول باید کلی تمنا کنی تا خدا بپذیرد
برای اینکه از سقوط و هلاکت نجات پیدا کنیم (هم سقوط فرد، هم نابودی جامعه) باید به این حد برسیم که پرداخت را از خدا تمنا کنیم. یک نمونهاش این است که شیعیان و محبین اهلبیت(ع)، وقتی پیش ائمۀ هدی(ع) میآمدند رسماً این جمله را عرض میکردند: «جُعِلتُ فداک» یعنی «خدا من را فدای شما کند!» این مبالغه هم نبود، امام معصوم(ع) هم منع نمیکرد و نمیفرمود که «نمیخواهد اینقدر ابراز احساسات بکنی!» نه؛ وظیفۀشان بود که این را بگویند.
برای پرداخت آماده بشوید، حضرت آدم، یکذره فکر کرد به اینکه «میخواهی همۀ اینها را برای همیشه داشته باشی!» و تمام شد؛ ساقط شد و خدا رهایش کرد و به زمین خورد.
مراتبی از پرداخت، راحت است بلکه واجب است
باید برای پرداخت در راه خدا، آمادگی پیدا کنیم و بدانیم که خدا به همین سادگی قبول نمیکند. مثلاً برای شهادت باید گریه کنی، خیلی باید گریه کنی، چون اینطور نیست که خدا به همین سادگی از هر کسی قربانی قبول کند.
خدا از حضرت ابراهیم قبول نکرد، البته نمیگویم که ایشان کوتاهی کرد، میخواهم بگویم که به این سادگیها نیست. یک مراتبی از پرداخت راحت است، بلکه واجب است، دولت اسلامی هم باید این را جدی بگیرد؛ مثل موضوع زکات. البته امروز یککمی در این زمینهها مشکلاتی داریم؛ مثل مالیات یا هرچیزی از این دست...
پس در زمینۀ پرداخت؛ یکمقدارش را دولت اسلامی باید بگیرد، یکمقدارش هم بر خودت واجب است که پرداخت کنی، یکمقدارش را هم باید تلاش بکنی، بدوی و بگویی «خدایا من خودم را، استعدادم را، تواناییام را کجا باید خرج کنم؟»
ما تواناییمان را در راه خدا، کجا میخواهیم خرج کنیم؟ اگر ما بخواهیم کار کنیم باید چه کنیم؟ اول باید کلی تمنا کنیم، از خدا منّتکشی کنیم و بگوییم «خدایا من میخواهم وقتم را بگذارم، خواهش میکنم... من قَسمت میدهم به اولیائت...» بعد خدا میفرماید: چقدر میخواهی وقت بگذاری؟ «خدایا! من روزی دو ساعت وقت میگذارم.» شاید بفرماید: «من فقط دو دقیقه از تو قبول میکنم!» تازه اگر قبول کند، فرصت میدهد برایش کار کنی، بعد از انجام کار، نوبت میرسد به اینکه آیا کار تو را قبول میکند یا نه؟!
بحث پرداخت و انفاق، دیوانهکننده است. زینب کبری(س) آمد کنار گودی قتلگاه عرضه داشت: خدایا! خواهش میکنم حسین(ع) را از ما قبول کن، انفاق مسئلۀ عظیمی است، دایرۀ معناییاش خیلی گسترده است.
گاهی جاندادن راحتتر از آبرودادن است، گاهی آبرودادن راحتتر از وقتگذاشتن است
شنیدهاید میگویند «یک عدهای، جان بر کف هستند...» یعنی حاضرند از جان خودشان بگذرند و آن را پرداخت کنند. حالا عدهای، غیر از جان، بقیۀ داراییها را هم برای تقدیم به خدا بر کف گذاشتهاند. البته گاهی جاندادن راحتتر از آبرودادن است، گاهی آبرودادن راحتتر از وقتگذاشتن است. بعضیها اصلاً وقت نمیگذارند چندتا پیام را در شبکههای اجتماعی لایک کنند، وقت نمیگذارند چند تا صفحۀ اجتماعی خوب را فالو کنند تا بگویند «من یار شما هستم» اصلاً حال ندارند یک پیام بگذارند، یک صفحه باز کنند، با چهار نفر را حرف بزنند، یک مجاهدتی(در عرصۀ روشنگری) انجام بدهند...
میفرمایند: وقتی خدا از بندهای بدش بیاید اینقدر سرش را شلوغ میکند تا نتواند برای خدا وقت بگذارد. بعد میگوید من متأسفانه وقت ندارم! اشتباه نکن، او متأسفانه به تو راه نمیدهد. (...وَ إِنْ لَا تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِی أَمْلَأْ قَلْبَکَ شُغُلًا بِالدُّنْیَا ثُمَّ لَا أَسُدَّ فَاقَتَکَ وَ أَکِلْکَ إِلَى طَلَبِک؛ کافی/ ج2/ ص83) کسانی که برای هیئت، وقت میگذارند و توفیق پیدا میکنند یک کاری برای امامحسین(ع) انجام بدهند، خیلی سجدۀ شکر بهجا بیاورند. کمااینکه شما وقتی زیارت عاشورا میخوانی بلافاصله باید سجدۀ شکر بهجا بیاوری یعنی «خدایا! ممنونت هستم اجازه دادی من وقت بگذارم...»
خدا از هر کسی قربانی قبول نمیکند؛ اگر موقع پرداخت، یککمی دلت بلرزد...
مشکل این است که خدا به این سادگی از کسی قبول نمیکند، وقتی امام حسین(ع) رفت سراغ عبیداللهبنحر جعفی و فرمود «بیا من را کمک کن» او گفت: آقا من از کوفه بیرون نیامدم، مگر بهخاطر اینکه در این قائله نباشم، میدانم کار شما هم به پیروزی نمیرسد اجازه بده من نیایم. آقا فرمود هرچه خودت میخواهی. عبیدالله گفت: «اسب من، شمشیر من در اختیار تو، میخواهم به شما هدیه بدهم!» اهلبیت(ع) هدیه قبول میکردند، ولی امامحسین(ع) از او قبول نکرد. مگر به این سادگی از کسی قبول میکنند؟!
در موضوع پرداخت، باید ریشۀ امساک را از دل بکَنید، تا یککمی دلت میلرزد، خدا میفرماید: «ای ملائکۀ من! اصلاً به او، امتحان انفاقِ درجه بالا ندهید...»
اگر کسی یک چیزی داشته باشد و آن به دلش بچسبد و نخواهد رهایش کند، خدا از عمق دلش بیخبر نیست؛ به تهِ دلش نگاه میکند. در روایت هست: خدا به سرّ بندۀ خودش نگاه میکند، هرچه تهِ دلش باشد(خوب یا بد) آن را درمیآورد و مثل لباس، بر تنِ او میکند. (مَنْ أَسَرَّ سَرِیرَةً أَلْبَسَهُ اللَّهُ رِدَاءَهَا إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ؛ کافی/2 / 296) سرّ، نهانخانۀ دل است، خدا مقدرات او را بر اساس سرّ او تنظیم میکند.
خدا از هر کسی قربانی قبول نمیکند؛ حالا ببین حضرت رباب، که بود که خدا از او یک چنین قربانیِ عظیمی گرفت، ببین عمق دلش چه خبر بود؟ مگر قبول قربانی به این سادگی است؟ ببین حضرت زهرای اطهر(س) چه عظمتی داشت که اینهمه قربانی داد، قربانیهای باعظمت، او دلش چه بوده!
اگر طاقت پرداخت بعضی از داراییهایت را نداری، با خدا مناجات کن
باید دل را صاف و آماده کرد، حتی اگر طاقت پرداخت بعضی از داراییهایتان را ندارید عیبی ندارد، بروید با خدا مناجات کنید؛ مثلاً بگویید «خدایا من نمیتوانم... من یک خانه دارم، ولی نمیتوانم نصف آن را در راه تو بدهم... خدایا به من رحم کن من ضعیف هستم، ولی دوست دارم همۀ هستیام را به تو بدهم، دوست دارم همۀ هستیام را فدای امام زمان(ع) کنم...» در موردش مناجات کنید، شاید خدا فکری برایتان کرد.
یک جوانی که به مجلس امامحسین(ع) میآید، اگر امضای شهادتنامۀ خودش را از امامحسین(ع) نگیرد، پس چه چیزی گرفته است؟! إنشاءالله عمر طولانی و عزتمند داشته باشی و همۀ مسیر زندگیات هم در جهت أباعبداللهالحسین(ع) باشد، ولی آیا از تو قبول میکنند؟ آیا از تو چیزی میگیرند؟ شاید یک روزی یک مالی یا یک آبرویی از تو گرفتند. بالاخره یکچیزی پرداخت کن...
وقتی خدا پسر حضرت ابراهیم را نگرفت، نشست و گریه کرد. خدا فرمود چرا گریه میکنی؟ چرا دلت گرفته؟ گفت: خدایا! مگر میشود عبد در راه مولای خودش قربانی ندهد؟ یکوقت نشود موقع مرگ ببینیم که ما قربانیِ درخوری پرداخت نکردهایم! میفرماید: روز قیامت هرکسی زخم جنگ روی تنش نباشد احساس کمبودی جبرانناپذیر خواهد کرد! اینطور نباشد که ما یک زخم هم در راه خدا برنداشته باشیم! آیات قرآن در این زمینه خیلی واضح است، میفرماید: کسانی که در راه خدا هیچ صدمهای نخوردند (درواقع هیچ قربانیای ندادند) مگر با کسانی که نزد خدا رتبۀ بالاتری دارند، مساوی هستند؟ (لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَة ؛ نساء/95) چه کار کنیم از دلمان ریشهکن بشود؟ دعا، مناجات، توسل...
رسیدن به «حقیقت عبودیت» میتواند ریشۀ امساک را از دل بکَند
یک روایت عرفانی بخوانم؛ حدیثی که عرفا خیلی به آن توجه دارند، البته همۀ روایتها به تعبیری عرفانی هستند ولی اهل معرفت به بعضی از روایات خیلی توجه دارند. مرحوم قاضی فرمود: این حدیث را بنویسید، همیشه بخوانید و همراه داشته باشید. ایشان یکی به زیارت عاشورا خیلی توصیه میکرد و یکی به این حدیث. این حدیث را «حدیث عنوان بصری» نام گذاشتند. عنوان بصری خیلی اصرار داشت که امام صادق(ع) را ببیند، چند مرتبه رفت اما حضرت راهش نداد، فرمود من وقت ندارم.
ایشان معتقد به امامت امام صادق(ع) هم نبود اما مسلمان بدی هم نبود و به اهلبیت احترام میگذاشت؛ میگفت امام صادق(ع) خیلی عالم و خیلی باسواد است، میخواهم بروم از ایشان یک چیزی یاد بگیرم. عنوان بصری میگوید: به مسجد النبی(ص) رفتم تمنا کردم، دعا کردم، خدایا! دل امام صادق را با من نرم کن تا من را راه بدهد. بعد آمدم درِ خانهاش ایندفعه من را راه داد. نشستم کنار آقا امام صادق(ع)، فرمود کنیهات چیست؟ گفتم اباعبدالله هستم، آقا فرمود إنشاءالله خدا واقعاً کنیهات را محقق کند. عنوان میگوید همان موقع پیش خودم گفتم اگر آقا همین الان من را بیرون کند همین دعا برایم کافی است.
آقا فرمود حالا از ما چه میخواهی؟ گفت: میخواهم یک چیزی از شما یاد بگیرم، آقا فرمودند علم و معرفت به یادگرفتن نیست، علم حقیقتی است که خدا در دل بندگان حقیقیاش میاندازد، هرکسی واقعاً عبد باشد خدا به او علم میدهد. گفت: حقیقت عبودیت چیست؟ حضرت سه کلمه میفرماید که کلمۀ دوم و سوم هم درواقع وابسته به کلمۀ اول است. میشود گفت، امام حقیقتی را بیان میکند که میتواند ریشۀ امساک را بکَند. (قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیَّةِ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْیَاءَ ؛ مشکاۀالانوار فی غررالاخبار/ 327)
حقیقت عبودیت «عدم احساس مالکیت» است که باعث میشود انسان، راحت بتواند انفاق کند
حضرت فرمود: حقیقت عبودیت سه چیز است؛ اول اینکه عبد، خودش را مالک چیزی نبیند! «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ مِلْکاً» آدم خودش را مالک ببیند دیگر نمیتواند خودش را جمع کند. به خودت تلقین کن که: من مالک چیزی نیستم! اینها را موقتی و عاریتی به من دادند، اینها را باور کنیم، احساس مالکیت انسان را نابود میکند. «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ» چون یک عبد و یک برده، از خودش چیزی ندارد.
البته الان جوانهای ما نمیفهمند برده یعنی چه؟ چون در زندگیشان برده ندیدهاند. آن زمان که مردم برده داشتند خیلی این عبارت قابل فهم بود، آنها میفهمیدند عبد یعنی چه، الان فهم این معنا برای ما یک مقدار سخت است. ولی حالا سعی کنید تصور بکنید. عبد و برده؛ نه مثل کارگر خانه است و نه مثل مستخدم، عبد یک چیزی خیلی وحشتناکتر از این حرفهاست.
حضرت میفرماید: عبید (عبد حقیر و کوچک) صاحب چیزی نمیشود! خودش مال خدا است، و وقتی که آدم احساس مالکیت نکند خدا هرچه گفت، راحت انفاق میکند. «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ»
حقیقت عبودیت، عدم احساس مالکیت است که باعث میشود انسان راحت بتواند انفاق کند و این راز معرفت است. حقیقت عبودیت، راز معرفت است، یعنی تو با آن میتوانی عالم را درک کنی.
وقتی خودت را مالک چیزی ندانستی برای خودت تدبیر نمیکنی و به تقدیر خدا اعتراض نمیکنی
بعد میفرماید: «وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً» وقتی خودت را مالک ندانستی برای خودت تدبیر هم نمیکنی، یعنی به تقدیر خدا اعتراض نمیکنی. این کلمۀ دوم برای حقیقت عبودیت است.
سوم اینکه: «وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ» تمام زندگیاش مشغول امر و نهی خدا است، نه مشغول جمعکردن است، نه مشغول نگهداشتن است، نه مشغول شمردن است، نه مشغول به رخکشیدن است، نه مشغول حسرتخوردن است، نه مشغول حسادتکردن است. میگوید «من به این مسائل، چهکار دارم؟!»
فرض کنید یک صاحبکاری یک بیل به شما داده و گفته است: «میآیی یک روز بهصورت روزمزدی، کارگری کنی؟» میگویی: بله. او یک بیل به شما داده که گوشهاش پریده است. حالا شما ایستادهای غُر میزنی که چرا این بیل، گوشهاش شکسته؟ آقا به شما چه ربطی دارد؟ شما با همین بیل، کار خودت را انجام بده. ما که روزمزدی با تو حساب کردیم، هرچقدر که میشود، با همین بیلِ خراب، کار انجام بده. بیل که برای ماست، باغچه هم که مال ماست، تو هم که حقوقت را میگیری. دیگر بقیۀ مسائلش به تو ربطی ندارد... همۀ زندگی ما نسبت به صاحب ما (خداوند) همین است!
خدایا! اینجای خانهام اینطوری است، میگوید این که مال تو نیست، من به تو دادهام... نه، اینطوری اعصاب من خرد میشود! میفرماید: برای چه اعصابت خُرد میشود؟ نمیتوانم خوب کار کنم. خُب نتوان! من میخواهم همینقدر برایم کار کنی. میفرماید: اصلاً خودت را مالک ندان، اگر خودت را مالک ندانی که دیگر اعتراض نمیکنی. آنوقت چه کار کنم؟ سرگرمیام چه باشد؟ «اجرای امر خدا» آقا پس تو دستور بده ما چه کار کنیم، ما به بقیهاش کاری نداریم. سطح این روایت خیلی بالا است.
وقتی بندهای، خودش را مالک ندانست، انفاق برایش راحت میشود
بعد میفرماید «فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ» وقتی که بنده، خودش را مالکِ چیزی ندانست، انفاق برایش راحت میشود! مثلاً امام صادق(ع) به یکی از اصحاب خاص خود فرمود: «برو داخل تنور!» او هم بلافاصله رفت داخل تنور! شاید بگویید «یکوقت نسوزی...» میگوید: مال من که نیست، من باید حرف گوش کنم.
آنوقت اینطور آدمها اینقدر چیزفهم میشوند، تمام پردههای حجاب و جهل از جلوی چشمشان برداشته میشود. در این روایت میفرماید: انفاق برایش آسان میشود «هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ» یعنی در هرچیزی که خدا به او گفته انفاق بکن، انفاقکردن برایش راحت میشود.
وقتی تسلیمِ تقدیر خدا بشوی، مصائب دنیا برایت آسان میشود
بعد میفرماید: «وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا» وقتی که تدبیر خودش را کنار گذاشت و تسلیم تقدیر خدا شد، مصائب دنیا برایش آسان میشود.
یک نفر خدمت امام صادق(ع) آمد در حالی از شدت بیماری از دستش چرک و خون بیرون میآمد، گفت: آقا امام صادق، ببین من چه وضعی دارم برایم دعا کن! آقا فرمود من دعا میکنم ولی یک چیزی به شما بگویم، گفت: بفرمایید آقا. فرمود اگر خدا دوست داشته باشد تو را در این وضع ببیند چه؟ گفت: پس اگر اینطور است، بگذار باشد. (یعنی به این وضعیت خودش راضی شد) بعد به هرکسی میرسید میگفت: ببین خدا دوست دارد الان من را اینطوری ببیند، از همان بیماری جان داد. ببینید حضرت، چه عالمی را دارد ترسیم میکند؟
اولین درجۀ تقوا این است که احساس مالکیت نکنیم / اگر احساس مالکیت میکنیم، به درجۀ اول تقوا نرسیدهایم
بعد میفرماید: «وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ» وقتی کسی مشغول امر و نهی خدا بود دیگر مشغول چیزهای دیگر نمیشود، مشغول مباحات با دیگران و مقایسهها و اینطور بدبختی نخواهد شد.
و میفرماید: «فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وقتی خدا بندهای را به این صفات، گرامی بدارد دنیا را برایش حقیر میکند، ابلیس را پیش او بردۀ ضعیفِ طردشده قرار میدهد، اصلاً برایش مهم نخواهد بود که مردم چه میگویند. وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً» دنیا را جمع نمیکند، برای دیگران هم قیافه نمیگیرد، پیش مردم دنبال عزت نیست که بدبخت بشود، نمیخواهد سوار بشود و برتری پیدا کند.
بعد میفرماید: «وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا» این عبارت مخصوصاً مال جوانها است. وقتی ما از انفاق و تکاثر و... صحبت میکنیم جوان دبیرستانی میگوید من چه پولی دارم تا به دیگران بدهم؟ اما در اینجا میفرماید: «لایدع ایّامه باطلا» روزگارش را، به باطل سپری نمیکند، وقتش را بیهوده تلف نمیکند، کسی که احساس مالکیت را کنار بگذارد بیهوده وقتش را تلف نخواهد کرد.
آخر روایت، امام صادق(ع) میفرماید «فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ الْمُتَّقِینَ» این اولین درجۀ تقوا است! پس ببینید درجات بالاتر تقوا دیگر چه میشود! اولین درجۀ تقوا این است که احساس مالکیت نکنیم. ما که احساس مالکیت میکنیم، پس معلوم میشود به درجۀ اول تقوا هم نرسیدهایم.
بهترین تمرین برای دلندادن به دنیا: ذهنت را به شهادت و سیدالشهدا(ع) مشغول کن
احساس مالکیت برای رزمندهها در جبههها چطوری از بین میرفت؟ وصیتنامههایشان را نگاه کن، در وصیتنامهاش نوشته است: پدر، مادر، دنیا نمیارزد! به آن دل ندهید! ما که دنیا نداریم، آنهایی که دارند هم نمیارزد که به آن دل بدهند. ما که نداریم چرا دل بدهیم؟!
بعضیها دنیا ندارند، ولی بدجوری به دنیا دل دادهاند؛ اینها خیلی موجودات وحشتناکی هستند. بعضیها هم که دنیا دارند و غرق دنیا هستند متأسفانه آنها هم بدبخت هستند. آدم بخواهد دنیا را از دل خودش ریشهکن کند، باید کسانی را از نزدیک ببیند که دنیا را از دل خودشان ریشهکن کردهاند، احساس مالکیت را کنار گذاشتهاند، جمع نمیکنند، در دلشان دنبال نگهداشتن نیستند. حالا نه اینکه ندارند، ما با ثروت مخالف نیستیم، ممکن است کسی ثروتمند باشد و در عین حال آدم خوبی باشد یکذره به دنیا دل نداده باشد و با پولش خیلی کارها میکند.
باید دلندادن به دنیا را تمرین کنیم. بهترین تمرین این است که با شهادت، ذهن خودتان را مشغول کنید و خیلی پیش سیدالشهدا(ع) بروید و بیایید، روضه زیاد بخوانید. این روضه خیلی عجیب است! زینب کبری(س) بعد از شهادت أباعبداللهالحسین(ع) از این خرابه به آن خرابه آواره شد؛ بگذارید در بدترین لحظاتی که ممکن است برای یک انسان باشد، یعنی بعد از شهادت همۀ عزیزانش، یک گوشه بنشیند گریه کند! خدایا مثل اینکه شما تمام نمیکنی، همۀ عزیزانش را داد، باز هم باید هرچه دارد، به صورتهای مختلف در راه خدا بدهد. این روضهها بزرگترین درسِ پرداخت برای ما است. چقدر خانوادههای شهدا کنار بدن عزیزانشان میگفتند «فدای سر حضرت زینب!» یا زینب، ما به تو تمسک کردیم...
به سیدالشهدا نگاه کنید، این درسی است که ما باید از محرم و روضه بگیریم. باید در جلسات روضۀ أباعبداللهالحسین(ع) بزرگترین اتفاقها در مواسات و انفاق رخ بدهد. بزرگترین گرفتاریهای مؤمنینی که محروم هستند باید در محرم برطرف بشود. محرم فصل پرداخت است.
وقتی امامحسین (ع) میخواهد دل کسی را از دنیا ببُرد، از یک پیامبر سر بریده حرف میزند
وقتی شما در دهۀ محرم در فضای أباعبداللهالحسین(ع) قرار میگیرید چه حسی باید پیدا بکنید؟ اینکه ما باید از شهادت، این درس را بگیریم که از دنیا دل بکَنیم، روشی است که خود أباعبداللهالحسین(ع) داشتند.
بنا بر نقل مقتل ابیمخنف، زمانی که اباعبداللهالحسین(ع) عزم سفر کرده بود عبداللهبنعمر آمد جلوی امامحسین(ع) را گرفت و گفت: آقا به این سفر نرو... امام حسین(ع) به او فرمود: ای عبدالله، این دنیا ارزش ندارد. این دنیا دنیایی است که بنیاسرائیل صبح، انبیاءشان را سر میبریدند و روز مشغول کار و زندگی عادیشان بودند، دنیا ارزش ندارد، تو هم بیا برویم... حضرت وقتی میخواهد دل یککسی را از دنیا بکَند، از یک پیامبر سر بریده با او حرف میزند! شهادت باید با ما چه کار کند؟
روضۀ سیدالشهدا میتواند دل ما را از دنیا بِبُرد
وقتی امامحسین(ع) خبر شهادت مسلمبنعقیل را شنید، همه منتظر بودند ببینند حضرت چه میفرماید؟ باز هم این مسیر را ادامه میدهد یا نه؟ عبارت امامحسین(ع) را ببینید؛ فرمود: «لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ بَعْدَ هَؤُلَاءِ» (ارشاد مفید/2/75) دیگر بعد از اینها خیری در زندگی نیست، یعنی منِ حسین با شنیدن خبر شهادت مسلمبنعقیل، از دنیا دل بریدم! البته حضرت که همیشه از دنیا دل بریده بود و هیچوقت دل نبسته بود، ولی دارد به ما یاد میدهد وقتی خبر شهید را شنیدید، اینطوری بشوید.
امام حسین(ع) در شهادت علیاکبرش چه فرمود؟ «عَلَی الدُّنیا بَعدکَ الْعَفا» بعد از تو مرگ بر این دنیا. اصلاً آدم نفرت پیدا میکند از اینکه بخواهد بماند، اثر شهادت این است. دنیایی که در آن علیاکبر را تیرباران کنند این دنیا جای ماندن است؟
شهادت أباعبداللهالحسین(ع) و روضههایی که برای ما میخوانند، در کنارش درس اخلاق هم لازم ندارد، همین روضه کافی است، باید دل ما را از دنیا بِبُرد؛ دنیایی که در آن، امامحسین(ع) عزیزترین داراییاش را که علیاکبر بود، یک لحظه نگه نداشت، موقع میدانرفتنِ علی اکبر، وقتی گفت «بابا به میدان بروم؟» بلافاصله فرمود: «برو عزیزم!» تا مبادا اینطور تلقی بشود که برای من کمی سخت است عزیزترین دارایی خودم را بدهم، نه...
(الف3/ن2)
سلام ؛خدا قوت،خیلی خوب بود،خدا رو شکر که لیاقت خواندن این متن رو داشتیم،تشکر