حال خوب - جلسۀ پنجم
یأس و ناامیدی، یکی دیگر از مصادیق مهم حال بد است/ گاهی خدا ما را در بنبست قرار میدهد تا ببیند امیدمان را از دست میدهیم یا نه؟
شناسنامه:
اگر انسان به حال بد عادت کند، حال بد برایش دوستداشتنی میشود
یکی از نکات بسیار مهم دربارۀ حال خوب و حال بد، این است که اگر انسان به حال بد عادت کند دیگر تقاضای تغییر حال خودش را نخواهد داشت و این دعای «حوِّل حالَنا الی احسَنِ الحال» زیاد برایش مهم نخواهد بود. چنین کسی از حال بد زجر نمیکشد، از اینکه دچار حال بد بشود، احساس اُنس و راحتی میکند. یعنی در عین حال که دارد در لجنزارِ حال بد فرو میرود، حال بد برایش عادی و دوستداشتنی است. البته این حالت، منشأ فیزیولوژیک هم دارد، در نوروبیولوژی و انتقال پیامها بین سلولهای مغزی ثابت شده است که مثلاً اگر کسی به تفکر منفی عادت بکند همینکه ذهنش را رها میکند، ذهنش مشغول آن فکر منفی خواهد شد و از این حالتِ بد، احساس راحتی میکند. عادت کردن به حال بد خیلی چیز بد است.
هرچه روانشناسی و روانشناسیِ فیزیولوژی بیشتر رشد میکند حرفهای خدا و پیغمبر که از حال بد پرهیز میدهند، در این علوم تجربی بیشتر تأیید میشود. کسی که دانشمند علوم تجربی باشد و در زمینۀ مغز انسان تخصص داشته باشد میفهمد چرا باید اینقدر از حال بد پرهیز بدهند، چرا استغفار و تغییر حال بد را به ما توصیه میکنند.
بعضیها حالشان بد است اما از این بابت ناراحت نیستند
أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة» (نهج البلاغه، صبحیصالح/ص501) ترک گناه راحتتر از توبه است، توبه خیلی سخت است. الان یک دانشمند علوم تجربی که با مغز انسان آشنا باشد این حرف را میفهمد. چون وقتی شما در حالت بد شروع به فکر کردن میکنید افکار منفی به ذهنتان بیاد، وضعیتی در مغزتان ایجاد میشود که بعداً نمیتوانید این وضعیت را تغییر بدهید و راحتی شما در اینکه در مورد چه موضوعی فکر کنید در این خواهد بود که به همان موضوع منفی بپردازید. پس آدم باید مراقبت بکند.
ناراحت نبودن از حال بد ملاک نیست، یعنی ممکن است حالمان بد باشد اما خودمان از اینکه حالمان بد است ناراحت نباشیم، انسان به وضعیتی میرسد که حال بد خودش را درک نمیکند و از حال بد خودش شاکی نیست، چون به حال بد انس گرفته است.
سه نوع حال بد که تا اینجای بحث معرفی شد: ناشکری، ترس، غم
در جلسات قبل، از سه نوع حال بد کلیدی صحبت کردیم که خداوند متعال در آیات فراوانی از قرآن به این حالهای بد تصریح فرموند: «ناشکری» «ترس» و «غم و حزن».
ناشکری، یک حال بد کلیدی است و هدف ابلیس این است که ما ناشکر باشیم. خوف هم یک حال بد است، لذا هم در دنیا و هم در بهشت، خوف به دل مؤمنان و دوستان خدا راه پیدا نمیکند. وقتی خوف شدید میشود به اضطراب تبدیل میشود و آدمها از آن ناراحت میشوند و شکایت میکنند اما «ناشکری» اینطور نیست؛ یعنی انسانها معمولاً از ناشکری شکایت نمیکنند. کسی که ناشکر است یعنی حالش بد است، اما خودش معمولاً متوجه نیست که حالش بد است. دیدهاید بعضیها وقتی کنار همدیگر میرسند، برای تفریح و سرگرمی، نق میزنند! خُب اگر میخواهید تفریح کنید، لطیفه بگویید یا یک حرف خوب بزنید که حالتان خوب بشود چرا ناشکرانه حرف میزنید؟
بعضیها به نقزدن و ناشکریکردن انس دارند، مثل تخمه شکستن، برایشان یک تفریح محسوب میشود. خیلیها اصلاً نمیفهمند ناشکری حال بد است و از آن ناراحت نیستند. آدمها میفهمند که خوف، حال بد است چون یککمی آدم را اذیت میکند. حزن هم یک حال بد است که دربارۀ آن صحبت کردیم. بدیِ حزن را هم معمولاً آدمها میفهمند، وقتی خیلی دلشان میگیرد و غمشان سنگین میشود شکایت میکنند. آفرین که از حزن شکایت کردی؛ این خیلی حس خوبی است. خدا به صورت بسیار کلیدی به خوف و حزن مکرراً تصریح فرموده است: «لا خوفٌ علیهِم و لا هُم یَحزنون» این در بهشت، علامت حال خوب است و در دنیا هم علامت سعادتمندی و تقرب است. خیلی جالب است که این ملاک برای حال خوب در دنیا و آخرت یکی است.
یکی از مصادیق مهم حال بد، یأس و احساس ناامیدی است
بیماریهایی که هیچ علامتی از خودشان ندارند انسان را دچار «مرگ خاموش» میکنند. در این جلسه به یکی دیگر از مظاهر یا مصادیق حال بد بپردازیم، این مورد هم جزء عوامل مرگ خاموش است، چون حال آدم را بد میکند اما کسی گلهمند و شاکی نیست که پیش یک دکتر یا یک طبیب معنوی برود و بگوید من حالم بد است.
یکی از مظاهر و مصادیق مهم حال بد «یأس و احساس ناامیدی» است. با یأس آدم سرد و شُل میشود، آدم گرما و انرژیاش را از دست میدهد، انگیزۀ قوی پیدا نمیکند، چه بسا آدم از نظر جسمی هم ضعیف بشود، چون امید خیلی به انسان قدرت میدهد. کسی که میگوید خوابم میآید، اگر یک امید خوب به او بدهی خوابش میپرد. یکی میگوید گرسنه هستم، یک امید خوب به او بدهی گرسنگیاش از بین میرود، یکی میگوید من خسته هستم، یک امید خوب به او بدهی میگوید دیگر خسته نیستم؛ دو برابر دیگران کار میکند. امید خیلی انرژیبخش است، اما اگر امید نباشد چه میشود؟ در روایات هست شبیه به این معنا که اگر امید نباشد، حتی مادر، به بچهاش شیر نمیدهد، همان مادری که محبت به فرزند برایش غریزی است و محبتش مثال محبت در دنیا است. (لَو لَا الأَمَلُ ما أرضَعَت امٌّ وَلَدا ؛ تاریخ بغداد/ج 2/ص 52)
کسی که در امور زندگی خودش زود مأیوس بشود، در واقع مریض است
امید میتواند مراتب مختلف داشته باشد، عالیترین امید، امید به خداوند است که آن هم عوامل مختلفی دارد مثل امید به اینکه خدا اعمال حمایت خواهد کرد، اینکه اعتقاد داشته باشیم که خدا قدرت دارد از ما حمایت بکند، امید به معجزۀ الهی و امید به رحمت الهی، اینها مهمترین عوامل امید هستند. حالا اگر کسی خداپرست هم نبود، امید به موفقیت در کار یا امید به پیدا کردن یک راه برای رفع مشکل، به او انرژی میدهد.
آدم سالمی که حالش خوب است، امیدوار است. اگر کسی در مشکلات زندگی زود ناامید شود و احساس بنبست کند حالش بد است. هیچ وقت در دنیا بنبست وجود ندارد؛ ممکن است ما راهش را بلد نباشیم، ولی اگر همۀ دنیا هم بگویند «این مشکل، راه حل ندارد» گوش ندهید، ممکن است راه داشته باشد، همیشه در دنیا راه هست!
یک شطرنجباز ماهر هیچوقت ناامید نمیشود، میگوید یک راهی هست، اگر معتقد نباشد برای بردن بازی یک راهی هست، فکر خلاق نخواهد داشت. با امید به پیدا کردن یک راه حتماً یک راه پیدا میکند. کل دنیا و زندگی انسان همینطور است، هیچوقت نباید مأیوس شد. اگر کسی در امور زندگی خودش زود مأیوس بشود یا زیاد به مأیوس بودن و بنبستها فکر کند، یا به یأس خودش اطمینان کند، حالش خوب نیست و مریض است، حالا چقدر باید قرص و دارو مصرف بکند نمیدانم، چقدر باید عبادت بکند نمیدانم، چقدر باید معنویت خودش را تقویت بکند نمیدانم.
یأس بدتر از هر گناه دیگری است که ابلیس انسان را به آن وادا میکند
حال بدِ یأس، حالی است که ابلیس خبیث دارد و اگر بتواند حتی آدم مؤمن را هم از خدا مأیوس میکند. البته ابلیس، آدمِ کافر را یکطور دیگری مأیوس میکند؛ مگر اینکه بخواهد از یک آدم کافر یا مؤمن در جهت جنایتکردن و نابود کردن دیگران سواری بگیرد، آنوقت امید کاذب به او میدهد، مثل عمرسعد که شیطان، امید کاذب به او داده بود، هرچه امام حسین(ع) میفرمود تو به ملک ری نمیرسی! او قبول نمیکرد. اساساً کار ابلیس ناامید کردن است مگر اینکه بخواهد کسی را به جنایت، ظلم و رذالت وادار کند که در آن صورت به او امید کاذب میدهد.
ابلیس یعنی ناامید. مهمترین وصفِ شیطان، ناامیدی است و هرکسی با ابلیس نشست و برخاست کند صفت ابلیس را میگیرد چون انسان با هرکسی مجالست کند صفتش را میگیرد و وسوسههایش را میپذیرد. یأس بدتر از هر گناه دیگری است که ابلیس، انسان را به آن وادا میکند.
ابلیس همه را مأیوس میکند؛ چه دیندار، چه بیدین
فکر نکنید ابلیس فقط میآید جلوی شما مذهبیها را میگیرد که مثلاً از رحمت خدا ناامید بشوید و عبادت نکنید؛ بلکه ابلیس تلاش میکند که زندگیِ ما را هم بههم بریزد. نمیخواهد بگذارد آب خوش از گلوی هیچکس پایین برود، چه دیندار باشد چه نباشد. مثلاً یک کشاورزی در آن طرف دنیا که اصلاً نه میداند دین چیست، نه میداند اسلام چیست، فقط میخواهد کشاورزی بکند، ابلیس او را هم در کار و زندگیاش ناامید میکند. ابلیس یک مخترعِ بیدین را ناامید میکند تا به اوج اکتشاف و اختراع و اوج خلاقیت نرسد. اگر شما به او بگویید که ابلیس تو را ناامید کرده است، میگوید «شیطان چیست؟ اینها مال دین شما است. من به این چیزها معتقد نیستم!» به اعتقاد و دین تو ربطی ندارد، او دشمنِ انسان است؛ او شیطان است و کارش ناامید کردن است، خودش هم در اوج یأس است.
دربارۀ آدم منافق هم همینطور است. منافق از کافر هم بدتر است. علت اینکه منافقین اینهمه پست و رذل هستند این است که به خدا سوءظن دارند یعنی حسنظن و امید به خدا ندارند. انسان در این وضعیت چقدر سیاه میشود! «وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً» (فتح،6)
آدمی که در نعمت، شکر نکند در بلا مأیوس میشود
میخواهم آیاتی از قرآن را برای شما بخوانم که یککمی انسانشناسانهتر بحث میکند. خداوند متعال در چند آیۀ کریمه در قرآن وضعیت حال انسان را در ارتباط با یأس بیان میفرماید، مثلاً میفرماید: «وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُسا» (اسراء،83) وقتی که به انسان یک نعمت میدهیم آن را میگیرد و در میرود، پروردگار عالم خیلی قشنگ توضیح میدهد، در مقام تشبیه حالت این انسانها شبیه گربهها است؛ سگ با گربه فرق دارد، اگر به سگ غذا بدهی از تو فرار نمیکند، به سمتت میآید، نوکریات را میکند، خیلی باوفا است، و همانجا که غذایی به او دادی و دارد میخورد، از شما احساس امنیت میکند و میخواهد محبتش را به شما ابراز بکند، اگر به او فرصت بدهی از همانجا خدمتگزاریاش را به شما شروع میکند. اما تا یک چیزی به گربه میدهی اول از خودت فرار میکند، همانطوری که میگویند سگ باوفا است میگویند گربه بیچشم و رو است. این بیچشم و رویی را به نوعی در این آیه، در توضیح حالِ بد انسان میبینیم.
میفرماید: «أَنْعَمْنَا عَلَى الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ» چرا به ما پشت کردی و از ما فرار کردی؟ ما به تو نعمت دادیم، چرا در میروی؟ میترسی از تو بگیریم؟ اینجا تقریباً همان حالت گربهها به یاد آدم میآید. به انسانی که حالش بد است نعمت میدهیم ولی حالت اعراض از ما پیدا میکند، «وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَؤُوسًا» این آدم همینکه بدی به او میرسد مأیوس میشود! آدمی که در نعمت شکر نکند در بلا مأیوس است. این آیه برای آدمی که حالش بد است دو صفت بیان میکند؛ شکر نعمت نمیکند، یک بلا هم به او برسد، کلی شکایت میکند؛ بیشکر و باشکایت! وقتی مأیوس شود چه کار میکند؟ اگر شما یک گربه را از فرار مأیوس کنید به شما چنگ میکشد. آدمی که با گرفتن نعمت شکر میکند، هنگام بلا هم مأیوس نیست.
اولیاء خدا کسانی هستند که در نعمت ایثارگر و در بلا شکرگزار هستند
توجه کنید ما فعلاً از اولیاء خدا صحبت نمیکنیم، بلکه از حداقل حال خوب صحبت میکنیم. اولیاء خدا کسانی هستند که وقتی نعمت به ایشان میرسد ایثار میکنند، اگر امکانات داشته باشند به دیگران میدهند، از کسی توقع پاداش هم ندارند، اگر کسی به آنها پاداش ندهد باز هم حالشان خوب است. امام زینالعابدین(ع) به حاجیهای زمان خودش خدمت میکرد و اصلاً نگاه نمیکرد به چه کسی خدمت کرده است! او ولیالله الاعظم عصر خودش است. آقا شما چطوری به کاروانی که اصلاً نمیفهمند عبادت یعنی چه، خدمت میکنی؟ او خدمت را دوست داشت به همین خاطر غریبوار به میان یک کاروان میرفت و خدمت میکرد.
اولیاء خدا که نعمت داشته باشند ایثار و محبت میکنند و پشتسرشان را هم نگاه نمیکنند، دو قورت و نیمشان هم باقی نیست. اولیاء خدا وقتی بلا به ایشان برسد شکر میکنند، میگویند خدایا! ممنونت هستم؛ لطفی را که در آن هست میبینند. تا حالا فکر کردی چرا اولیاء خدا در بلا شکر میکنند؟
یک ولی خدا وقتی بلا میبیند، حال خودش را اینطور توضیح میدهد: من میدانم خدا من را دوست دارد و دوست دارد من را در نعمت و راحتی و شادی ببیند. اگر خدا بلایی به من داده بیشتر از اینکه به من سخت بیاید به خود خدا سخت آمده. برای خدا خیلی سخت است که به من بلا بدهد، پس حتماً میخواهد یک نعمت مهم به من بدهد که چارهای جز این بلا نبوده است. حالا من از خدا خیلی ممنون هستم که حاضر شد اذیت بشود تا آن نعمت را به من بدهد. ولیّ خدا اصلاً خودش را نمیبیند، میگوید خدایا! چقدر اذیت شدی! پس حتماً تو خیلی من را دوست داری. ولیّ خدا محبت خدا را در بلا بیشتر میبیند تا در نعمت.
نقل شده است که شقیق بلخی از امام صادق(ع) پرسید: فتوت و جوانمردی چیست؟ حضرت فرمود: شما بگویید چیست؟ او گفت فتوت یعنی اگر خدا به تو نعمت داد تشکر کنی و اگر بلا داد صبر کنی. امام صادق(ع) فرمود: سگهای مدینه هم همینطور هستند! او گفت شما بفرمایید فتوت چیست. امام(ع) فرمود: فتوت یعنی اگر نعمت دادند ایثار کنیم، اگر ندادند شکر کنیم. (سَأَلَ شَقیقٌ البَلخِىُّ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ(ع) عَنِ الفُتُوَّةِ؟ فَقالَ: ما تَقولُ أنتَ؟ فَقالَ شَقیقٌ: إن اُعطینا شَکَرنا، وإن مُنِعنا صَبَرنا. فَقالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ(ع): الکِلابُ عِندَنا بِالمَدینَةِ تَفعَلُ کَذلِکَ! فَقالَ شَقیقٌ: یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، مَا الفُتُوَّةُ عِندَکُم؟ فَقالَ: إن اُعطینا آثَرنا، وإن مُنِعنا شَکَرنا؛ شرح نهج البلاغه ابنابیالحدید/11/217)
کسی که دچار یأس بشود، بدیهای پنهانش را آشکار میکند
البته من نمیخواهم بگویم که بر اساس روایت فوق، اگر به ما بلایی رسید، باید شکر کنیم، این حال برای آدمحسابیها است و برای ما فعلاً سخت است به این مرحله برسیم. من میگویم در یک سطح معمولی باشیم، ناشکر نباشیم، مثل گربه نباشیم که در نعمت هم نمیایستد تشکر کند، بلکه نعمت را میگیرد و فرار میکند! در بلا هم چنگ میزند که این هم ناشی از یأس است.
یأس حال خیلی بدی است، یأس بدتر از ناشکری است، یأس واقعاً آدم را بیچاره میکند. اگر کسی دچار یأس بشود تمام بدیهای پنهانش را آشکار میکند.
خدا در قرآن، بارها بهخاطر مأیوس شدنِ انسان، از او گله کرده است
در مجموع حدوداً بیست مورد در قرآن هست که خداوند دربارۀ انسان، روانشناسانه و روانکاوانه بحث میکند. یعنی کم پیش میآید در قرآن کریم زیاد به جزئیات روحیِ انسانها بپردازد. به تعبیری، تعداد آیاتی که مستقیماً در موردِ حال انسان صحبت بکند زیاد نیست، اما از همین بیست مورد، هفت یا هشت مورد از آنها دربارۀ «یأس» است، و این آمار نسبتاً آمار خیلی بالایی محسوب میشود.
در یکی از آن موارد میفرماید: «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوط» (فصلت،49) هیچوقت انسان از خواستن چیز خوب خسته نمیشود، این حال انسان است و نمیفرماید که این حال، چیز بدی است. اما بعد میفرماید: وقتی که چیز بدی به او میرسد یکدفعهای سُست و متوقف میشود و خودش را در بنبست میبیند. یؤوس و قنوط، تقریباً به یک معناست و در فارسی هر دو تا را به ناامیدی ترجمه میکنند. ولی انگار یک توقف شدیدتری از یأس در قنوط هست، خدا اینجا تأکید میکند و با دوتا عبارت، حال بد یک انسان را توضیح میدهد. خدایا! یکی از این دو کلمه را میفرمودی معنا را میرساند! انگار میخواهد به ما بفرماید که این حال، خیلی بد است.
آیۀ دیگری بخوانم که حجم گلهمندی خدا را از انسان بهخاطر یأس، لمس کنید: «وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ إِذا هُمْ یَقْنَطُون» (روم،36) اگر رحمت به انسان بدهیم خوشحال میشود ولی اگر یک بلایی سرش بیاید، آنهم بهخاطر کارهای گذشتۀ خودش، بلافاصله ناامید میشود. در اینجا هم خداوند از انسان بهخاطر یأس و ناامیدشدن، گله میکند.
قرآن در یک آیۀ دیگر دو حال بد ناشکری و یأس را در کنار همدیگر میآورد: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُور» (هود،9) وقتی که به انسان یک نعمتی میدهیم و بعد، آن نعمت را از او میگیریم یئوس و کفور میشود، یئوس میشود یعنی حالتی پیدا میکند که انگار دیگر هیچ راهی وجود ندارد، کفور میشود یعنی آن نعمتی را هم که دادیم فراموش میکند و از آن تشکر نمیکند.
کودکان هیچوقت امیدشان را از دست نمیدهند
نزد پروردگار عالم، یأس خیلی بد است. این مواردی از یأس که در آیات فوق دیدید، یأس از پروردگار نیست، البته یأس از پروردگار هم یکی از ابعاد ناامیدی است. کسی که احساس یأس میکند خیال میکند دیگر راهی نیست، من بدبخت شدم و دیگر من نمیتوانم اوضاعم را تغییر بدهم. اهلبیت(ع) میفرمایند «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو» (کافی/ج5/ص83) به چیزی که به آن امید نداری امیدوارتر باش تا آنچه به آن امید داری. اینطوری با یأس خودت مبارزه کن. به چه چیزی امید نداری؟ اتفاقاً به آن بیشتر امید داشته باش. اگر انسان اینطوری باشد اصلاً یأس در وجودش راه پیدا نمیکند. لبخند بزن بگو «خدا درست میکند، من میدانم...»
الهی کودکیِ ما از بین نرود، کودکان هیچوقت امیدشان را از دست نمیدهند، یکی از ویژگیهایشان این است که به سادگی ناامید نمیشوند، اصلاً حال بد در کودکان موقتی است، حال خوبِ عالی هم ندارند، چون حال خوب عالی با کسب و اکتساب بهدست میآید، شکر، کار کودک نیست، ولی خدا به کودکان رحم کرده است، اگرچه به آنها حال خوب عالیِ شکر نداده، ولی اجازه هم نداده کودک حال خبیثانۀ یأس داشته باشد. اگر بچه ناامید باشد وقتی زمین میخورد دیگر بلند نمیشود، بچهها امید دارند و باید همیشه آنها را امیدوار نگه داشت، پدر، مادر و معلم همیشه باید بچهها را نسبت به اتفاقهای خوب امیدوار نگه دارند.
مهمترین عاملی که آدم را به دعا وادار میکند امید است
آیاتی که قرائت شد دربارۀ حالت کلی ناامیدی است که البته مطلوب نیست اما اگر یأس از خدا در گرفتاریها مطرح بشود خداوند با صراحت از آن نهی میکند. یأس از رحمت خدا خیلی بد است. خدا میفرماید: ای بندۀ من! من میگویم در بنبستها و گرفتاریهای دنیا که هیچ راهی ندارد مأیوس نباش، شاید معجزهای بیاید، تازه آنجاها بیشتر امید داشته باش، آنوقت تو از من با این رحمت واسعهام مأیوس میشوی؟ «رَحمَتی وَسِعَت کلَّ شیء» (اعراف،156). تو حق نداری مأیوس بشوی، اگر مأیوس بشوی حالت بد میشود. اتفاقاً آنجا که بنبست هست، امید بیشتری داشته باش. در رحمت واسعۀ من و قدرت من که «علی کلِّ شیء قدیر» هستم هرگز بنبست نیست. آنوقت تو از این مأیوس میشوی؟ در بیابان خشکِ بیآب و علف هم مأیوس نشو آب پیدا میکنی، بعد آمدی لب رودخانۀ عظیمی که پر از آب گوارا است ناامید هستی و نگرانی که از تشنگی هلاک بشوی؟!
اینجا خداوند متعال بندگانش را صدا میزند و شروع میکند با ایشان درِ گوشی حرف میزند، اگر کسی با ادبیات قرآن آشنا باشد کاملاً متوجه میشود لحن این آیه در قرآن یک لحن ویژه است؛ به پیامبرش میفرماید برو به آنها بگو «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ» (زمر،53) بگو ای بندگان من! که به خودتان ظلم کردید، اسراف کردید، خراب کردید، از رحمت خدا ناامید نشوید، خدا همۀ گناهها را میبخشد. این تعبیر خیلی فوقالعاده است، او بخشندۀ مهربان است، نه بخشندۀ نامهربان، نه بخشندۀ بیتفاوت! او بخشندهای است که دنبال بخشندگی است، او بخشندهای است که دوست دارد ببخشد، او بخشندهای است که بخشیدن برایش سخت نیست، او بخشندهای است که از بخشیدن لذت میبرد.
اگر کسی از رحمت خدا یأس نداشته باشد سحرها درِ خانۀ خدا را رها نمیکند. شما فکر نکنید آدمها بر اساس معرفت، بر اساس نیاز یا به مقدار گناههایی که کردهاند سحرها بلند میشوند عبادت میکنند، مهمترین عاملی که آدم را به دعا وادار میکند امید است، امید به اینکه «اگر این سحر بلند بشوی آیا چیزی به دستت میآید؟» اگر امیدت بالا باشد قطعاً رها نمیکنی، میگویی مگر ممکن است چیزی به دستم نیاید؟
فرزند آیتالله العظمی بهجت(ره) میفرمودند که گاهی پدر من سه ساعت مقابل ضریح امام رضا(ع) میایستند - ایشان در آن سن بالا پادرد هم داشتند- با امام رضا(ع) صحبت میکردند. این گرمای روحی و این حال خوب چه قدرتی به بدن ایشان میدهد! این حال خوب از کجا میآید؟ از اینکه یقین دارند حتماً از امام رضا(ع) بهرهای میگیرند، یقین دارند که خبری هست، سطح امیدشان خیلی بالا است.
گاهی خدا ما را در بنبست میگذارد تا ببیند امیدمان را از دست میدهیم یا نه؟
در روایت هست که خداوند میفرماید: «أَنَا عِنْدَ حُسْنِ ظَنِّ عَبْدِی بِی» (ارشاد القلوب/ج1/ص110) من نزد حسنظنّ بندۀ خودم هستم. به تعبیر بنده، انگار خداوند دارد میفرماید: اگر بندهام امید به من داشته باشد، من اوضاع را برایش تغییر میدهم، دیگران چهکاره هستند؟! این کائنات و این نظم عالم، اینهمه عمل و عکسالعمل و اینهمه قانون، نه فقط در دنیا بلکه در آخرت وجود دارد، من خدا هستم، همه را با امید بندهام بههم میزنم! من به امید بندهام نگاه میکنم؛ من حاکم بر نظمِ مبتنی بر امید بندهام هستم.
گاهی خداوند ما را در بنبست میگذارد تا ببیند امیدمان را از دست میدهیم یا نه؟ اگر ببیند که تو در این وضعیت هم لبخند میزنی، آرام هستی، میگویی حتماً یک راهی هست. آنوقت خدا به ملائکه میفرماید: این بندۀ خوب من است، امیدش به من است، من او را دوست دارم... این امید است که آدم را وادار به دعا و استغفار میکند. دیدهاید بعضیها میگویند حالم بد است، حال دعا ندارم، یک عامل این حال بد «یأس» است، امید ندارد چیزی بگیرد، اگر امید داشت کرور کرور اشک میریخت.
گناه یأس حتی از گناه قتل اولاد پیغمبر(ص) هم بالاتر است!
شهید دستغیب، داستانی را نقل میکند، بخشی از این داستان در عیون اخبار الرضا(ع) هم آمده است. عبدالله بزاز نیشابوری میگوید در ماه رمضان به خانۀ حمید بن قحطبۀ طوسی رفتم، هنگام ظهر برایش غذا آوردند و مشغول خوردن شد. گفتم چرا غذا میخوری؟ گفت من امیدی به آخرتم ندارم، روزه گرفتن برای من فایده ندارد، چرا روزه بگیرم؟ گفتم چرا امید نداری؟ گفت یک شب هارون من را صدا زد گفت: تا چه اندازه در اطاعت من حاضری؟ گفتم: به جان و مال، تو را مطیع و فرمانبردارم، مرا رخصت داد برگردم. بعد از اندکی دوباره مرا احضار کرد و پرسید اطاعت تو نسبت به من چگونه است ؟ گفتم: فرمانبرداری میکنم به جان و مال و فرزند و عیال. بار سوم هم مرا طلبید و این بار گفتم تو را به جان و مال و فرزند و دین خود اطاعت میکنم. لبخند زد گفت این شمشیر را بگیر و هر چه این غلام گفت انجام بده. آن غلام، من را به خانهای برد که سه اتاق در بسته داشت و یک چاه در وسط حیاطش بود، درها را باز میکرد افرادی که زندانی بودند همه سید اولاد پیغمبر و بیگناه بودند، غلام گفت اینها را یکی یکی گردن بزن. میگوید من همه را گردن زدم و به چاه انداختم، آخرین کسی که میخواستم به قتل برسانم گفت نزد رسول خدا (ص) وقتی از تو بپرسد برای چه شصت تن از اولاد مرا مظلوم و بیگناه کشتی چه پاسخ خواهی داد و چه عذری خواهی آورد؟ من یککمی تنم لرزید ولی باز هم او را به قتل رساندم. بعد میگوید من که شصت تن از اولاد رسول خدا (ص) را مظلوم و بیتقصیر کشتهام؛ نماز و روزه، مرا چه فایده بخشد؟ یقین دارم که پیوسته در جهنم خواهم بود... یعنی او دچار یأس مطلق شده بود. (عُبَیْدُاللَّهِ الْبَزَّازُ النَّیْسَابُورِیُّ وَ کَانَ مُسِنّاً قَالَ: کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ حُمَیْدِ بْنِ قَحْطَبَةَ الطَّائِیِّ الطُّوسِیِّ مُعَامَلَةٌ فَرَحَلْتُ إِلَیْهِ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ ... فَقَالَ أَنْفَذَ إِلَیَّ هَارُونُ الرَّشِیدُ وَقْتَ کَوْنِهِ بِطُوسَ فِی بَعْضِ اللَّیْل... فَأَتَیْتُ عَلَى ذَلِکَ الشَّیْخِ أَیْضاً فَقَتَلْتُهُ وَ رَمَى بِهِ فِی تِلْکَ الْبِئْرِ فَإِذَا کَانَ فِعْلِی هَذَا وَ قَدْ قَتَلْتُ سِتِّینَ نَفْساً مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَمَا یَنْفَعُنِی صَوْمِی وَ صَلَاتِی وَ أَنَا لَا أَشُکُّ أَنِّی مُخَلَّدٌ فِی النَّارِ ؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام/ج1/ص 111)
آن فرد میگوید من این داستان را برای امامرضا(ع) نقل کردم، امامرضا(ع) فرمود: گناه یأسِ این فرد، بالاتر از گناه سر بریدن آن تعداد از اولاد پیغمبر(ص) است. (گناهان کبیره، شهید دستغیب شیرازی، انتشارات صبا، تهران/ ج 1/ص 86 الی 87) این حرف خیلی سنگین است، شکر خدا ما کسی از اولاد پیامبر(ص) را نکشتهایم، آیا درست است دچار گناه یأس باشیم؟ این خوب است؟ اگر هم بناست کسی مأیوس باشد آن جنایتکارها باید مأیوس باشند نه ما.
آدم مأیوس، همردیف قاتل است / اگر از خدا بخواهیم حال خوب به ما بدهد، یقیناً خدا لطف میکند
گناههای کبیره و نابخشودنی را در روایتها نام بردهاند، یکی از آنها یأس است، یکی کفر است، یکی قتل نفس است. یعنی یأس را در کنار اینها میگذارند. آدم مأیوس، همردیف قاتل است. خدایا! حال ما را خوب کن، «غَیِّر سوء حالَنا بحسن حالِک» بدحالیِ ما را با آن حال خوبی که از جانب خودت هست به ما بده، از خدا بخواهید خدا حالتان را خوب کند.
روز قیامت دو نفر را که اعمالشان باهم مساوی است به بهشت میبرند، یکدفعه یککسی را به اوج میبرند و آن یکی پایین میماند. این میگوید ما الان داشتیم محاسبه میشدیم، در یک رده بودیم، یکدفعهای چه شد؟ خداوند متعال میفرماید او زیاد از من میخواست، زیاد دعا میکرد، من جواب آن دعاهایش را دارم میدهم. اعمالش با تو مساوی بود، حس و حالش با تو مساوی بود ولی دعایش خیلی بیشتر از تو بود. از خدا بخواهیم حال خوب به ما بدهد، یقیناً خدا لطف میکند، خدا حال خوب به ما خواهد داد.
خدایا! برای اینکه امید ما را بالا ببری یک چیزی به ما نشان بده...
بگذارید یککمی شما را امیدوار بکنم؛ ابراهیم خلیلالرحمن گفت: خدایا! زنده کردن مردگان را به من نشان بده، خدا فرمود مگر تو ایمان نداری؟ گفت ایمان دارم، اما میخواهم قلبم مطمئن شود «لیَطمئنَّ قلبی»(بقره،260)، خدا قبول کرد و ابراهیم(ع) طبق دستور خداوند چهارتا پرنده را ذبح کرد و له کرد و باهم قاطی کرد و در چهار گوشه گذاشت، وقتی ابراهیم(ع) آنها را صدا زد یکدفعهای این ذرات به هم متصل شدند و چهار پرنده دوباره زنده شدند.
حضرت ابراهیم خلیلالرحمن برای اطمینان قلبی، از خداوند چنین چیزی تقاضا کرد، او که وضعش خیلی درست بود، ما که وضعمان خیلی خراب است، این را از خدا تقاضا نکنیم؟ خدایا! ما که کسی را ندیدیم، ما که چیزی را ندیدیم ما باید بیشتر تقاضا کنیم! شما میتوانستی به حضرت ابراهیم خلیلالرحمن جواب ندهی بگویی «شما خودت پیغمبر هستی، این حرفها چیست؟!» ولی به او رحم کردی، خدایا! به ما که چیزی نشان ندادی، ما هم همان درخواست ابراهیم خلیلالرحمن علیهالسلام را داریم برای اینکه قلب ما را مطمئن کنی، برای اینکه امید ما را بالا ببری یک چیزی به ما نشان بده.
آیا اگر خدا سعادت ما را دوست نداشت به حسین(ع) اجازه میداد اینهمه هزینه بدهد؟
کاری که خدا برای امیددادن به ما کرده، این است که حسین فاطمهاش را به سوی کربلا اعزام کرد. آیا اگر خدا میخواست دست ما را نگیرد به ما حسین(ع) میداد؟ آیا به حسین(ع) اجازه میداد که قربانی بشود و قربانی بدهد؟ این هزینۀ بزرگ را بدهد؟ آیا اگر خدا سعادت ما را دوست نداشت و اگر خدا طرفدار ما نبود، به حسینش اجازه میداد اینهمه هزینه بدهد؟ این از محبت خدا نسبت به ما است که وقتی حسین(ع) خواست به کربلا برود، فرمود: حسینم! زن و بچه را نمیآوری؟ حسینم! رباب را نمیآوری؟ علیاصغر را نمیآوری؟ همه میگفتند، بردن زن و بچه معقول نیست، شما به سفرِ رزمی میروی، معلوم نیست آنجا چه اتفاقی بیفتد...
امام حسین(ع) نمیتوانست به اینها توضیح بدهد، البته به یک نفر خصوصی فرمود: خدا خواسته است بچهها را ببرم! بله، اسیر میشوند، اما خدا خواسته است. دیگر نمیتواند توضیح بدهد، آیا اگر خدا میخواست به ما نگاه نکند، اجازه میداد امامحسین(ع) اینقدر برای ما هزینه کند؟ فقط امامحسین(ع) نیست که به ما امید میدهد، بلکه پایینتر از ایشان، ابالفضلالعباس هم به ما امید میدهد. وای بر کسی که اباالفضلالعباس قمر بنیهاشم(ع) را بشناسد و از خدا ناامید بشود.
حضرت عباس رفت که آب بیاورد اما نتوانست آب را به خیمهها برساند؛ انگار خدا همانجا تصمیم گرفت که نگذارد دیگر کسی از درِ خانه عباس ناامید برود، درست است که عباس، وقتی دستهایش را بریدند ناامید شد، درست است که عباس، حسین(ع) را ناامید کرد، اما انگار خدا فرموده باشد که عباسم، دیگر نمیگذارم کسی درِ خانۀ تو ناامید بشود...
(الف3/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید