۰۰/۰۴/۲۷ چاپ ایمیل و پی دی اف
 حال خوب - جلسۀ هفتم

«حرص» چگونه حالِ آدم را بد می‌کند؟ / راه مقابله با حرص این است که حرصت را در ارتباط با «خدا» قرار بدهی نه «دنیا»

شناسنامه:

  • زمان: 1400/01/30

  • مکان: مسجد امام صادق(ع)
  • موضوع: حال خوب
  • صوت: اینجا
  • فیلم: اینجا
علیرضا پناهیان در شب‌های ماه مبارک رمضان در مسجد امام‌صادق(ع) با موضوع «حال خوب» به سخنرانی پرداخت. در ادامه، فرازهایی از جلسه هفتم این سخنرانی را می‌خوانید:

حال ما فقط مال خودمان نیست؛  اگر حال‌مان خوب نباشد خدا هم از ما ناراحت می‌شود

ما در این جلسات، داریم دربارۀ «حال خوب» صحبت می‌کنیم؛ البته در غیر از فضای مذهبی و غیر از محیط معنوی ماه مبارک رمضان و غیر از این جلسات دینی، درجاهای دیگری هم از حال خوب سخن گفته می‌شود اما شاید فرق گفتگوی ما دربارۀ حال خوب با گفتگوی دیگران در این باشد که ما از حیث معنوی و انگیزۀ تقرب، به حال خوب اهمیت می‌دهیم. اگر حال‌مان خوب نباشد خدا از ما ناراحت می‌شود. یعنی آنچه برای ما خیلی مهم است و آن را مدّ نظر قرار می‌دهیم این است که «اگر حال انسان خوب نباشد، خدا از انسان ناراضی خواهد بود»

در جلسۀ اول هم عرض کردیم که حال‌ ما، مال خودمان نیست، ما خودمان هم مال خودمان نیستیم «إنّا لِله» ما مال خدا هستیم، ما مملوک او هستیم، ما متعلق به پروردگار عالم هستیم، ما حق نداریم هرطوری دل‌مان می‌خواهد با خودمان رفتار کنیم، ما از نظر پروردگار عالم حق نداریم خودمان را شکنجه کنیم، خودمان را در وضع بد قرار بدهیم، در احکام هم این صراحتاً بیان شده که حرام است کسی به خودش صدمه بزند و اگر کسی خودکشی کند تا ابد در عذاب خواهد بود، مگر اینکه استثناها یا حساب‌هایی نزد خدا باشد که ما نمی‌دانیم.

کسی با حال بد نمی‌تواند به خدا مقرب بشود

یک انسان معنوی‌ و کسی که انگیزۀ تقرب الی‌الله در وجودش هست خیلی باید مراقب این نکته باشد، همیشه دنبال گناه‌های بزرگ نباشیم که از آن گناه‌ها توبه کنیم. هر وقت حال‌مان بد شد باید بدانیم که یک نمرۀ منفی و یک بدهی به خداوند پیدا کرده‌ایم. آدم‌هایی که سعی می‌کنند از نظر معنوی زندگی‌شان را با رضایت پروردگار عالم تنظیم کنند، آنها از همین حیث خداپرستی باید نسبت به حال خوب، حساس باشند. آدم‌هایی که اهل عبادت و بندگی خدا هستند دوست دارند همۀ زندگی‌شان برای خدا باشد، دوست دارند دائماً به سمت خدا حرکت کنند و به او مقرب بشوند. کسی با حال بد نمی‌تواند به خدا مقرب بشود.

وقتی از خواب بیدار شدی، اگر دیدی که حالت خوش نیست باید زود مقدمات تغییر حال خودت را پدید بیاوری. مؤمن وضع خودش را کنترل می‌کند و اگر یک‌لحظه حالش خوب نباشد استغفار می‌کند. اما آدم‌های معمولی چطوری هستند؟ ممکن است اکثراً حال‌شان بد باشد و هیچ اعتنایی هم نداشته باشند، شاید گاهی با یک جوک و لطیفه‌ یا یک سرگرمی‌ بخواهند از این حال بد بیرون بیایند ولی حال خوب را برای خودشان تکلیف نمی‌دانند اما آدم مؤمن حال خوب را برای خودش تکلیف می‌داند و داشتن حال بد را بد می‌داند.

عبادت با حال بد، اثر ندارد

از جهت دیگر اگر شما با حال بد عبادت کنید، نماز بخوانید، قرآن بخوانید، روزه بگیرید یا هر کار خوب دیگری انجام بدهید، این اعمال خوب، برای شما اثری نخواهد داشت. اعمال خوب ما باید بعد از این باشد که حال آدم خوب می‌شود. در دعای کمیل می‌گوییم: «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفَاء» ای کسی که اسم او دوای دردهای ما است... بیشترین استعمال اسم خدا به عنوان داروی دردهای ما، برای درد «حال بد» است. پس اسم خدا برای ما «دوا» است، یعنی می‌تواند حال بدِ ما را درمان کند.

دوا را چطور باید مصرف کنیم؟ بعضی از دواها به شکل پماد است و باید روی پوستت بمالی. بعضی از شربت‌ها باید به‌صورت قطره‌ای استفاده شود، هر دارویی طرز مصرف مخصوص دارد. اسم خدا دارو است، «یا من اسمه دواء و ذکره شفاء» با این اسم چه کار کنیم که شفاء پیدا کنیم؟ باید این اسم را در خودت تکرار کنی، به یادش باشی، یعنی آن را در قلب و زبان و ذهن خودت جاری کنی، اگر در زبان هم جاری شد اشکال ندارد، ولی ذهن و قلب خیلی مهم است، اگر زورت نرسید در قلبت اسم خدا را جاری کنی اشکال ندارد لااقل در ذهن خودت جاری کن.

ذکر لااقل باید در ذهن باشد، استفاده از زبان هم که بگویی «سبحان الله»، «لاحول و لا قوة الا بالله» و... به ذهن کمک می‌کند. بعضی‌ها که خیلی قدرت ذهنی بالایی دارند اگرچه احیاناً ساکت هستند و لب‌شان حرکت ندارد ولی دائماً در ذکر هستند. بعضی از شاگردان حضرت امام(ره) می‌گفتند که ایشان دائم الذّکر بود ولی می‌توانست بدون اینکه لبش تکان بخورد و ظاهراً ذاکر باشد، در ذهنش ذاکر باشد. ذکر یعنی تکرار اسم، تا شفا پیدا کنی. وقتی حال آدم خوب شد حالا هرکاری انجام بدهد اثر دارد و به غنا می‌رسد «وَ طَاعَتُهُ غِنا» چرا طاعت‌ ما برای ‌ما غنا نمی‌آورد؟ برای اینکه حال‌مان خوب نیست، اگر حال‌مان خوب باشد هرکاری بکنیم اثر دارد، اثر طاعت هم که غنا است برای ما ایجاد می‌شود.

مؤمنین باید بیش از همه، نگران حال خودشان باشند/ تفاوت‌ مؤمنین با دیگران در کسب حال خوب، در «انگیزه» و «ابزار» است

پس باید حال‌مان خوب باشد؛ برای اینکه هم اعمال‌ خوب‌مان بالا برود و اثرگذار بشود و ما را مقرب کند، هم اینکه خوب‌بودن یا بد بودن وضعِ آدم را پیش خدا مشخص می‌کند. پس مؤمنین باید بیشتر از آدم‌های معمولی نگران حال خودشان باشند. توجه به این ابعاد از حال خوب، نمایان‌گر تفاوت بین مؤمنین، اهالی ماه رمضان، اهالی هیئت و مسجد که دنبال حال خوب هستند، با دیگران و کسانی است که دنبال دین‌داری نیستند اما حال خوب برای‌شان مهم است و می‌خواهند حال‌شان خوب بشود. آنها هم از طرق مختلف می‌توانند حال خودشان را خوب کنند و اگر راه‌های خوبی برای رسیدن به حال‌خوب داشته باشند، به ما هم یاد بدهند. حکمت گمشدۀ مؤمن است، ما هم از ایشان یاد می‌گیریم. اما واقعاً جز با خدا نمی‌شود، حال آدم خوب بشود، مگر اینکه کسی ساده‌ و سطحی‌نگر باشد یا به حال خوبِ کم اکتفا کند، یا موقتاً و به‌صورت کاذب، حالش خوب بشود. البته کسی که به صورت کاذب حالش خوب بشود بعداً به‌صورت خیلی فاجعه‌آمیزی حالش بدتر خواهد شد.

پس انگیزه‌ ما برای حال خوب با دیگران فرق می‌کند، هم برای عبادت، نیاز به حال خوب داریم، هم پیش خدا نیاز به حال خوب داریم و الا از چشم خدا می‌افتیم. نکتۀ دیگر اینکه ما برای حال خوب از ابزاری استفاده می‌کنیم که دیگران (یعنی غیرمذهبی‌ها و غیرمتدینین) آن ابزار را ندارند. البته بعضی از راه‌ها همگانی است و بین متدین و غیرمتدین، مشترک است، مثلاً هرکسی بخل نورزد و به دیگران هدیه بدهد حالش بهتر می‌شود، در روانشناسی هم آزمایش شده است که اگر کسی هدیه بدهد و برای دیگران پول خرج کند حالش بهتر خواهد شد. اینها راه‌حل‌های مشترک است و زیاد به ایمان ربط ندارد، اما متدینین راه‌های اساسی مخصوص دارند، مثل «روضه»‌ که مال ارادتمندان اباعبدالله‌الحسین(ع) است، آنهایی که با این دستگاه آشنا نیستند نمی‌توانند از این راه استفاده کنند، پس فرق دوم (غیر از انگیزه) در راه‌هایی است که ما برای حال خوب داریم.

اگر حال آدم خوب نبود یعنی در روحش، در گرایش‌ها یا ذهنش، مشکل اساسی وجود دارد

با این توضیح می‌خواهم عرض کنم کسی که در ماه رمضان حالش خوب نشود بعید است وقت‌های دیگر حالش خوب بشود. یک‌وقت شما می‌خواهید همۀ صفات خودتان را به‌صورت ریشه‌ای از درون‌تان درست کنید، شاید کار عمیق و سختی باشد و طول بکشد، البته راه‌های میانبر هم هست. یک‌وقت چیزی که نقد و ملموس است، می‌خواهی درستش کنی؛ مثل همین حالِ خودت که می‌توانی آن را حس بکنی. این از جهاتی یک‌مقدار آسان‌تر است و راه‌حل‌هایی وجود دارد برای اینکه انسان سریع نتیجه بگیرد.

اگر حال آدم خوب نبود یعنی در روحش، در گرایش‌ها یا در ذهنش، یک مشکل اساسی وجود دارد. من امیدوار هستم حال خوش معنوی را درک کنیم. بعضی وقت‌ها پیش خودمان می‌گوییم «در فلان جلسه، حال خوشی داشتم... آن‌شب در عبادت، حال خوبی داشتم...» یا مثلاً می‌گوییم «آنجا حال‌مان خوب نبود...»

امیدوارم درست تشخیص بدهیم که حال خوب چیست؟ حال خوش معنوی و حال خوب، حالی است که مورد تأیید خدا باشد، می‌دانید مورد تأیید خدا یعنی چه؟ یعنی حال خوب حقیقی، نه اینکه فقط شما فکر کنید خوب است. وقتی مورد تأیید خدا باشد یعنی حقیقتاً حال خوب است. هروقت یک‌کسی درِ خانۀ خدا گریه کرد لزوماً حالش خوب نیست، هرکسی که یک‌دفعه‌ای دلش تنگ شد و سراغ عبادت رفت لزوماً معنایش این نیست که حالش خوب است، خداوند متعال در قرآن بعضی افراد را که با حال مخلصانه‌ای درِ خانۀ خدا می‌روند- تقریباً- مسخره‌ می‌کند و می‌فرماید: چون او الان مضطر شده، این‌طوری است، وقتی او را از دریا به خشکی برسانم دوباره حالش بد می‌شود. (فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ؛ عنکبوت/65)

می‌توانی مزد خوب بودنت را در همین دنیا با حال خوبت بگیری

اگر حال خوش معنوی را درک کنیم یک اتفاق بزرگ برای‌مان می‌افتد؛ واقعاً مزد خوب بودن خودت را در همین دنیا با حال خوبت می‌گیری و وقتی مزدش را گرفتی دیگر مغرور نمی‌شوی، همین‌جا لذتش را می‌بری، چرا بماند برای آخرت؟ چرا برای دیگران قیافه بگیری؟ چرا پیش خودت فکر کنی خیلی کار بزرگی کرده‌ای؟ یک کار خوب کردی و این‌قدر به تو حال خوب دادند، وقتی کیفش را بردی به خدا بدهکار می‌شوی و تشکر می‌کنی.

معنویت، نقد است، آدم باید به اینجا برسد که اگر گناه کرد، خودش بفهمد که حالش بد شده است. یک پیرمرد بزرگواری بود که دو شهید تقدیم انقلاب کرده بود. ایشان گاهی که به خانه می‌آمد، می‌گفت: حالم بد است، اوضاعم به‌هم ریخته، مال چه کسی با مال من قاطی شده است؟ بعد بررسی می‌کرد و می‌دید که مثلاً به یک کسی گندم دادند و از یک کسی گندم گرفتند و متوجه می‌شد یک مالی به خانه‌اش آمده که مال درستی نیست به‌همین خاطر حالش بد شده است. انسان باید این‌طور بشود، این مسائل که فقط مال عرفا نیست، زندگی افراد عادی هم می‌تواند این‌گونه باشد.

حال خوب، یک علامت و ابزار ارزیابی از وضعیت خودتان و دیگران است

حال آدم نشان‌دهندۀ وضع معنوی انسان است، نشان‌دهندۀ قرار گرفتن انسان در یک وضعیت خوب یا یک وضعیت بد است. حال خوب یک علامت است. حتی شما می‌توانید با توجه به حال خودتان، در مورد دیگران هم ارزیابی‌هایی داشته باشید، البته قضاوت دربارۀ دیگران غلط است و باید همه را بهتر از خودمان بدانیم، ولی مثلاً یک کسی ممکن است برای خودش آدم خوبی باشد، منتها من نباید با او مجالست داشته باشم، چون هر وقت با او مجالست می‌کنم حالم بد می‌شود. ممکن است خدا از او انتظار زیادی نداشته باشد و خطاهایی می‌کند که خدا ببخشد، ولی اگر من یک‌ذره شبیه او بشوم نابود می‌شوم! یک کسی هم ممکن است واقعاً آدم بدی باشد، منافق باشد، وقتی مؤمن پیشش می‌رود حالش بد می‌شود.

از طرف دیگر، پیش آدم خوب که می‌روی باید حالت خوب بشود. در روایات می‌فرماید: مؤمن برای خدا دل‌تنگ می‌شود و می‌خواهد به ملاقات خدا برود- ملاقات خدا آخرِ حال خوب انسان است- اما وقتی که نمی‌تواند باید به ملاقات «اولیاء خدا» برود. یا اگر نمی‌تواند به ملاقات یک عالم ربانی برود، می‌تواند برود پیش یک آدم خوب باصفا بنشیند تا حالش خوب بشود.

مسئلۀ حال خوب به ‌قدری مهم است که وقتی غذای ناسالم یا مال حرام به زندگی‌ات می‌آید، باید حالت بد بشود، یا آدم بی‌ربط به زندگی‌ات می‌آید و با او ارتباط می‌گیری باید حالت بد بشود. البته این مسائل خیلی پیچیده است، لذا این حرف‌ها را به کسانی که بلد نیستند اینها را تحلیل کنند، نباید گفت. مثلاً یک کسی حسود است و وقتی به کسی که نسبت به او حسادت دارد نزدیک می‌شود حالش بد می‌شود، بعد می‌گوید او آدم بدی است! نخیر؛ اتفاقاً خودت آدم بدی هستی! وقتی به این فرد می‌رسی، حسادتت گُل می‌کند و حالت بد می‌شود، این تقصیر او نیست. این تشخیص‌ها باید دقیق باشد، اما بالاخره حال خوب، ملاک است. وقتی حالت خوب شد یعنی در وضع خوبی قرار داری.

حال خوب، هم پاداش است هم ملاک ارزیابیِ عملکرد خودمان است

حال خوب، هم پاداش است هم ملاک ارزیابیِ وضعیت، ارزیابی ارتباط و ارزیابی عملکرد خودت است. به خودت نگاه کن، ببین که ملاقات خدا را دوست داری یا نداری؟ اگر دوست نداری یعنی حالت بد است. پرسیدند ما چطوری بفهمیم نظر خدا نسبت به ما چیست؟ فرمود: ببینید نظر خودتان نسبت به خدا چیست؟ نظر خدا در مورد شما هم همان است. (مَن أحَبَّ أنْ یَعلَمَ کیفَ مَنزِلَتُهُ عِندَ اللّهِ فلْیَنْظُرْ کیفَ مَنزِلَةُ اللّه؛ جامع‌الاخبار / ص178)

وقتی یک کسی دوست ندارد پیش خدا برود، یعنی خدا هم دوست ندارد که این آدم پیش او برود. لذا وقتی به حال خودش نگاه می‌کند می‌فهمد آن‌طرف چه خبر است؟ این ممکن است خیلی سطحش بالا باشد که آدم عاشق ملاقات خدا بشود یا طالب لقاءالله بشود اما همین‌که ما طالب رضایت الهی باشیم خودش خیلی مهم است. بعضی وقت‌ها آدم به خودش نگاه می‌کند و می‌بیند طالب رضایت الهی هم نیست یا برایش مهم نیست که نظر خدا نسبت به او چیست؟ این یعنی حالش بد است. شما باید با حال خوب، کار کنید، کم‌کم حال خوب وسیله‌ای برای سنجش خیلی چیزها بشود، حتی کار می‌کشد به آنجا که شما دیگران را هم با این حال می‌سنجید. مثلاً می‌گوید فلانی قاتل از آب در آمد، منافق در آمد... می‌گویی من از اول هم که او را می‌دیدم حالم بد می‌شد. آدم‌های خوب، این چیزها را از حال خودشان می‌فهمند.

حال و نگاه مردم در حرم یا مسجد، اثری ایجاد می‌کند که آدم در آنجا حالش خوب می‌شود

گاهی به محل عبادت یک آدم خوب که می‌روی حالت خوب می‌شود. کسانی که در این زمینه‌ها دقت دارند لازم نیست زیاد هم آدم‌های معنوی برجسته‌ای باشند، این‌ چیزها را می‌فهمند. یکی از اساتید دانشگاه تهران می‌فرمود: یک عده‌ای از روانشناس‌ها را که از خارج کشور برای یک همایش آمده بودند، به حرم امام رضا‌(ع) بردند، وقتی وارد حرم شدند دیگر دوست نداشتند از حرم امام‌رضا(ع) بیرون بیایند، می‌گفتند چرا اینجا همه حال‌شان خوب است؟ شما که نه دین ما را داری، نه مذهب ما را، نه مرام ما را، نه این امام ما را می‌شناسی، نه زائرین را می‌شناسی، چطور فهمیدی؟ آنها یک‌کمی در این موضوعات کار کرده بودند و می‌فهمیدند آنجا همه حال‌شان خوب است. آن استاد محترم می‌گفت: به آنها می‌گفتیم حرم را دیدید، خُب بیایید برویم، گفتند نه ما نمی‌آییم، به اینها چه گفتید که این‌قدر اینجا حال‌شان خوب شده؟ اینها چه اعتقاداتی دارند؟ اینجا یک خبری هست...

یک نفر دربارۀ مسجد جمکران تشکیک می‌کرد، می‌گفت مگر یک دانه خواب هم ملاک می‌شود؟ گفتم علمای بزرگ و صاحب‌نفس تأیید کرده‌اند، هر خوابی که دروغ نیست. گفتم کسانی که به این مسجد می‌آیند با انگیزۀ احترام به حضرت حجة‌بن‌الحسن العسکری ارواحنا له الفدا می‌آیند یا نمی‌آیند؟ گفت بله همین‌طور است. گفتم می‌دانی اثر حال اینها با این مکان چه می‌کند؟ فکر می‌کنی این کم است؟ حتی اگر اینها خیالات کرده باشند، گناه که نکرده‌‌اند، آمدند در بیابان در یک مسجدی نماز خواندند و رفتند، مگر بد است آدم نماز بخواند؟ مناسکی هم که به دین اضافه نکردند که بگوییم بدعتی گذاشتند، شما می‌توانی هرجا بروی نماز بخوانی، می‌توانی هرجایی در بیابان خدا مسجد بسازی، چه اشکال دارد؟ حالا در یک بیابانِ خدا اینجا در جمکران یک مسجدی ساخته شده، اینهایی که می‌آیند به عشق حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفدا می‌آیند، کاری هم ندارند به اینکه اصلاً این مسجد معتبر است یا نه؟ واقعاً خود حضرت اینجا را خط کشیدند یا نه؟ حال و نگاه مردم در این مکان، اثری ایجاد می‌کند که وقتی آدم به آنجا می‌رود حالش خوب می‌شود و آدم این را می‌فهمد، آدم می‌بیند حال‌ مردم هنگام ورود به این مسجد با حال‌شان هنگام ورود به جاهای دیگر، فرق می‌کند، چه چیزی روی آنها اثر می‌گذارد؟ روانشناس‌هایی که اصلاً دین ما را هم ندارند این را فهمیدند، هنر خاصی نمی‌خواهد، همین‌که آدم یک‌کمی اهل دقت باشد متوجه می‌شود.

باید انواع مختلف حال خوب را تجربه کرد چون روح هم مثل جسم، نیازهای متنوع دارد

اگر نسبت به حالِ خودتان حساس باشید و مدام آن را ارزیابی کنید، کم‌کم وارد این عرصه خواهید شد که انواع حال خوب را تجربه کنید. هم در حرم اباعبدالله‌الحسین(ع) حال آدم خوب می‌شود و هم در حرم أباالفضل‌العباس(ع) اما حال آدم در این دوتا حرم فرق می‌کند. هم در حرم أمیرالمؤمنین علی(ع) حال آدم خوب می‌شود، هم حرم امام رضا‌(ع) ولی این دوتا حال خوب با هم فرق می‌کند. حال خوب آدم در دعای ابوحمزۀ ثمالی با دعای افتتاح خیلی متفاوت است. از آقای بهجت(ره) پرسیدند کدام دعا را بخوانیم؟ فرمود هر دعایی که خوشت می‌آید، دوست داری و لذت می‌بری. ایشان حرف مهمی زدند؛ چرا نگفتند چه ساعتی دعا کنید یا چه دعایی بخوانید و... چرا دقیق تعیین نکردند، حتی تعقیبات هم متنوع است، آدم همه‌اش را که نمی‌خواند، یکی را می‌خواند. یک‌کسی می‌گفت وقتی دعای «أَصْبَحْتُ اللّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِکَ الْمَنِیعِ...» را می‌خواندم خیلی حالم خوب می‌شد، بعد گفتم یک‌بار ببینم ترجمه‌اش چیست؟ ترجمه‌اش را دیدم، خیلی عبارات زیبا و دل‌نشینی دارد.

آدم نه‌تنها باید حالش خوب باشد، بلکه باید انواع حال خوب و انواع نورانیت‌ها را درک کند. ما در بهشت می‌خواهیم چه کار کنیم؟ مگر در بهشت فقط یک‌‌نوع حال خوب هست؟! نه؛ این‌طوری که حوصلۀ آدم سر می‌رود! ما انواع حال‌های خوب را می‌خواهیم، مثلاً شما محضر امام حسن مجتبی‌(ع) که می‌رسی یک‌طور حالت خوب است، محضر امام حسین‌(ع) که می‌رسی یک‌طور دیگر حالت خوب است، با ذکر حضرت زهرا(س) یک‌طور دیگر، با ذکر زینب کبری(س) یک‌طور دیگر. هر کدام از شهدای کربلا که توجه به ایشان پیدا می‌کنی یک‌طور حال تو را خوب می‌کنند.

حال‌های خوب، انواع دارد، همان‌طور که نمی‌شود در همۀ عمر یک نوع غذا و یک نوع میوه خورد و باید با مواد مختلف تغذیه کرد در امور معنوی هم باید انواع مختلف حال خوب را تجربه کرد چون روح هم مثل جسم، نیازهای متنوع دارد. حال خوف از خدا یک‌طور است، حال شوق به پروردگار یک‌طور دیگر است، اولیاء خدا در هر بخشی از دعا یک حالی دارند، آیات قرآن هم این‌طور است، هر فراز جوشن کبیر یک حال به آدم می‌دهد، هر اسمی از اسماء پروردگار عالم یک حالی به آدم می‌دهد. داروها با هم فرق دارند، یکی دوای سردرد است، یکی دوای چشم‌درد است، یکی دوای گوش‌درد است، داروهای روح هم همین‌طور است. حال‌های بد هم باهمدیگر فرق می‌کنند؛ حال بد حسادت با حال بد حرص با حال بد حسرت، باهم فرق می‌کنند.

چرا حال‌مان را با یاد امام زمان(ع) خوب نمی‌کنیم؟

خوشا به سعادت کسی که در ماه مبارک رمضان، هرشب دعای افتتاح بخواند و حال دعای افتتاح را درک کند. شما با این دعا امامان شهید را زیارت می‌کنید، متوسل می‌شوید و حال خوبی پیدا می‌کنید. توسل و توجه به امامِ حیّ پشت پردۀ غیبت که همین الان به نصرت تو احتیاج دارد چه اثری روی آدم می‌گذارد!

بروید تجربه کنید، رفتن پیش یک عالم خوب، چقدر حال آدم را خوب می‌کند، حالا من از شما سؤال می‌کنم؛ یک عالمی هزار سال است درِ خانۀ خدا عبادت می‌کند، یک دانه عبادتش رد نشده است، فرزند پیغمبر است، کسی که عالَم در اختیار اوست، یعنی حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفدا، نشستن پیش ایشان، چقدر حال آدم را خوب می‌کند؛ اصلاً قابل تصور نیست! چرا ما حال‌مان را با امام زمان خوب نمی‌کنیم؟ این چشمۀ زلال در کنارمان هست ولی داریم از تشنگی هلاک می‌شویم.

«حرص» ظاهراً آدم را فعال می‌کند، اما واقعاً آدم را ناآرام و بی‌تاب می‌کند

بعد از این مقدمۀ طولانی، به‌سراغ اصل بحث برویم. یکی دیگر از حال‌های بد «حرص» است که شاید درکِ اینکه چطوری حال آدم را بد می‌کند، خیلی سخت باشد. درک این حال بد، معمولاً بعد از این است که برطرف بشود، آن‌وقت آدم می‌فهمد که واقعاً حالش بد بوده است. قرآن کریم می‌فرماید: «إنَّ الإنسانَ خُلِقَ هَلوعاً» (معارج،19) انسان هَلوع آفریده شده است؛ هلوع یعنی به شدت حریص. حرص ظاهراً به آدم انگیزه می‌دهد، ظاهراً فکر آدم را درگیر می‌کند، ظاهراً آدم را فعال می‌کند، اما واقعاً آدم را ناآرام و بی‌تاب می‌کند. اگر انسان به قناعت رسید، ولع و حرص را از بین برد به آرامش می‌رسد.

هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید من حریص نیستم، چون خداوند می‌فرماید: «إنَّ الإنسان خُلِقَ هلوعاً» انسان به‌شدت حریص آفریده شده است. طبق آیه قرآن، حرص باعث می‌شود که انسان «جزوع» و «منوع» بشود: «إذا مسّهُ الشَر جزوعاً * و إذا مسّه الخیر منوعاً» (معارج،20 و 21) بعضی‌ها تا به جزع نیفتند حال بدشان را درک نمی‌کنند، ولی اگر آدم یک‌کمی مراقبت بکند، مثلاً نبض خودش را بگیرد می‌فهمد، اگر انسان به خودش واقف باشد متوجه می‌شود حالش خوب نیست، بعد نگاه می‌کند و می‌فهمد ناآرامی‌اش به‌خاطر حرصی است که در او ایجاد شده است.

راه‌حل حرص این است که شما حرصت را یک‌جای دیگری به‌کار ببری

حالا با حرص که حال ما را خراب می‌کند باید چه‌کار کرد؟ همۀ حال‌های بد راه حل دارد، راه‌حل حرص این است که شما حرصت را یک‌جای دیگری به‌کار ببری؛ اگر حرص را رها کنی، خودبه‌خود به دنیا می‌چسبد، باید حرص و ولعِ خودت را در ارتباط با پروردگار عالم قرار بدهی.

انسان، هلوع آفریده شده است ولی اگر خودش را تربیت بکند، این شدتِ تمنا و راضی‌نشدن و قانع‌نشدن به کم را در جای دیگری مصرف خواهد کرد، آن‌وقت حالش خوب می‌شود. مثل خوف؛ هر خطری تو را می‌ترساند حالت بد می‌شود، راهش این است که فقط از خدا بترسی و از هیچ چیز دیگری نترسی. ترس از خدا استرس ندارد که تو را نابود کند بلکه به انسان نشاط هم می‌دهد.

اگر برنامۀ حرص و ولع در وجود آدم روشن باشد، وجود آدم را می‌سوزاند

حرص، ناآرامی‌ عجیبی در دل انسان می‌گذارد، این ناآرامی خودش را کجا نشان می‌دهد؟ اینکه هیچ‌وقت نمی‌توانی در نماز تمرکز پیدا کنی، در همین سورۀ معارج بعد از این سه آیه‌ای که دربارۀ حریص‌بودن انسان است، بلافاصله می‌فرماید: «إِلاَّ الْمُصَلِّین‏» (معارج/22) فقط نمازخوان‌ها این‌طوری نیستند و حال‌‌شان خوب است، کدام نمازخوان‌ها؟ طبیعتاً نمازخوانی که توانسته است سر نماز از این حال بد، بیرون بیاید. وقتی شما با نماز، از آن حال بد بیرون بیایی، تفاوتِ حال بد با حال خوب را حس می‌کنی، بر چسبندگیِ حال بد غلبه می‌کنی و از آن جدا می‌شوی. برای همین است که این‌همه به نماز اهمیت می‌دهند، مثلاً اینکه می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر» (عنکبوت،45) یا می‌فرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری‏» (طه،14) و عبارت‌های دیگری مثل این: «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة» (بقره،45) از نماز کمک بگیر، نماز حال آدم را خوب می‌کند.

اگر کسی نماز خواند و حالش خوب نشد چه؟ اگر کسی رفت سرِ نماز، اما وضو نگرفت و طهارت نکرد و روح خودش را از حال بد، پاکیزه نکرد چه؟ وقتی شما سر نماز تلاش می‌کنی که توجه پیدا کنی، داری حال‌های بد را یکی یکی خاموش می‌کنی. وقتی لااقل روزی سه مرتبه، سر نماز تلاش کنی حالت خوب بشود یعنی داری برنامه‌هایی را که باطریِ وجودت را می‌سوزانند خاموش می‌کنی. در موبایل‌ها نرم افزاری هست که به شما نشان می‌دهد چندتا برنامه را روشن کرده‌ای ولی خاموش نشده است و همین‌طوری انرژی مصرف می‌کند. اگر برنامۀ حرص و ولع در وجودِ آدم روشن باشد وجود آدم را می‌سوزاند، انرژیِ آدم را می‌گیرد، سر نماز می‌خواهی توجه پیدا کنی ولی این حرص نمی‌گذارد، باید همه را خاموش کنی. چند مرتبه که بروی خاموش بکنی دیگر آن را می‌شناسی، اگر به خودت توجه کنی کم‌کم این چیزها را می‌فهمی.

در وجود بعضی‌ها برنامه‌ای فعال است که بسیار انرژی‌بخش است

در این چند جلسه‌، حال‌های بد را یکی پس از دیگری با همدیگر مرور کردیم، البته حال‌های بد، بیشتر از اینهاست. حساس بودن به حالِ بد، خیلی فرق می‌کند با حساس بودن به یک عمل بدِ واضح، مثلاً اینکه «امروز غیبت کردم یا نه؟» حالا ممکن است امروز کسی را پیدا نکرده باشی که غیبت کنی، ولی عامل حرص، در وجودت فعال باشد. آدمی که عامل حرص در او فعال هست هیچ‌وقت آرامش ندارد، طبیعتاً نمی‌تواند تمرکز پیدا کند و بی‌قراری اذیتش می‌کند.

از آن‌طرف، در وجود بعضی‌ها برنامه‌ای فعال است که فوق‌العاده‌ انرژی‌بخش است، خوش به حال آنها! واقعاً خوشا آنان که دائم در نمازند؛ اگر ‌کسی مجبور باشد سرِ نماز یک چیزی را به کسی بفهماند، فقط با یک اشاره حرفش را می‌زند و توجهش را از نماز برنمی‌دارد. بعضی‌ها کل زندگی‌شان این‌طوری است، با شما سلام و علیک می‌کند اما در واقع سرِ نماز خودش است و از آن حالِ خوب بیرون نمی‌آید و آن برنامه دائماً در وجودش فعال است.

در جبهه و دوران دفاع مقدس، این نمونه‌ها را می‌شد در بین رزمنده‌ها دید. بچه‌ها می‌دیدند و می‌فهمیدند که فلان رزمنده دیگر اینجا نیست؛ انگار در یک عالم دیگری رفته بود. حتی به او تذکر می‌دادند و می‌گفتند «فلانی، داری نوربالا می‌زنی، مواظب خودت باش...» دمِ عملیات، بچه‌ها یکی‌یکی به او سفارش می‌کردند، چون حال خوب او را درک می‌کردند. حال بد ما را چه کسی‌ می‌خواهد درک کند؟ ما خودمان باید طبیب خودمان باشیم. اگر طبیب معنوی سراغ ما بیاید به ما چه خواهد گفت؟ نماز می‌خوانی چطوری می‌شوی؟ می‌توانی تمرکز پیدا کنی یا نه؟

ماجرای آشنایی آقای حداد با آیت الله قاضی(ره)

آقای حداد، آن عارف بزرگوار، آهنگر بود و در نجف زندگی می‌کرد. گاهی یک سید روحانی‌ را می‌دید که به قهوه‌خانه می‌رود و چای می‌خورد. شاید در آداب علما در نجف، رفتن به قهوه‌خانه زیاد کار خوبی نبود. لذا آقای حداد یک‌بار به ایشان تذکر می‌دهد و می‌گوید: شما عالم و روحانی هستی، خوب نیست به قهوه‌خانه بیایی. چرا می‌آیی اینجا چای می‌خوری؟ آن عالم بزرگوار، مرحوم قاضی طباطبائی(ره) از کُمَّلین عرفا بود؛ به آقای حداد می‌گوید: جسم من یک‌طوری است که نمی‌کِشد، وسط درس و بحث و عبادت و زیارت، باید بیایم اینجا یک چای به آن بدهم.

آقای قاضی به آقای حداد می‌گوید: با کاروان از تبریز می‌آمدیم، هرجا می‌ایستادیم صاحب کاروان، اول به مرکب‌مان غذا می‌داد، می‌گفتیم ما هم گرسنه‌ایم، می‌گفت: شما صبر کنید. این حیوان که متوجه نمی‌شود، من باید این را سیر کنم چون می‌خواهد شما را تا مقصد بعدی ببرد. جسم من هم در واقع مرکب من است، باید یک‌چیزی به او بدهم، اینجا می‌آیم یک چای می‌خورم و این مرکب من ساکت می‌شود بعد می‌روم برای ادامۀ زیارت و کارهای دیگر. آقای حداد می‌گوید: من که نمی‌گویم چرا چای می‌خوری؟ می‌گویم چرا می‌آیی قهوه‌خانه؟ برو یک جای دیگر چای بخور. می‌گوید من غریب هستم، اینجا کسی را ندارم کجا بروم؟ می‌گوید: خُب بیا به مغازۀ ما... این‌طوری رفت و آمد بین آقای حداد و آقای قاضی شروع می‌شود، خود آقای حداد، از عرفای بزرگ می‌شود که آقای قاضی یک‌بار به او فرمود: موقع آهنگری، وقتی انبر، دمِ دستت نیست، آهن گداخته را با دستت برندار، این کارها را نکن...

شهید مطهری از آقای حداد خواست که نبض معنویش را بگیرد

یک سال آقای حداد به قم آمده بود. وقتی شهید مطهری متوجه حضور ایشان در قم می‌شود، پیشِ ایشان می‌رود و می‌پرسد: حال من را ببینید چگونه است؟ یعنی از آقای حداد می‌خواهد نبض معنویش را بگیرد. آقای حداد به شهید مطهری می‌فرماید: چطوری نماز می‌خوانی؟ شهید مطهری نمازخواندن خودش را تعریف می‌کند که چطور با توجه، وضو می‌گیرد و نیت می‌کند و در نماز هم به معانی توجه دارد و... وقتی حرف آقای مطهری تمام می‌شود آقای حداد به ایشان می‌گوید: پس کِی نماز می‌خوانی؟ وقتی شهید مطهری این حرف را می‌شنود گریۀ شدیدی می‌کند. بعد آقای حداد به شهید مطهری دلداری می‌دهد و می‌گوید ناراحت نباش... به پیشانیِ شهید مطهری دست می‌کشد و می‌فرماید: من می‌بینم که محاسنت به خون سرت خضاب می‌شود، غصه نخور...

اگر نمی‌توانی سرِ نماز توجه پیدا کنی بدان یک‌جایی حالت بد است

ببینید؛ آقای حداد برای اینکه بفهمد حالِ ایشان خوب است یا نه، می‌فرماید: «چطوری نماز می‌خوانی؟» طبق آیۀ قرآن هم، حالِ‌ آدم‌ها بد است مگر نمازخوان‌ها «إنَّ الإنسان خُلِقَ هَلوعاً * إذا مسّه الشّر جزوعا * و إذا مسّه الخیر منوعا* إلّا المُصَلّمین»

اگر می‌بینی نمی‌توانی سرِ نماز توجه پیدا کنی بدان که یک‌جایی حالت بد است، باید برگردی آن برنامه‌ای که دارد انرژی‌ات را می‌گیرد خاموش کنی. معمولاً یکی از برنامه‌هایی که روشن است و انرژی ما را می‌گیرد «حرص» است، بیخودی انرژی‌مان را از بین می‌برد.

وقتی کنار امام‌حسین(ع) هستی دیگر هیچ‌چیزی در عالم نمی‌خواهی؛ حسین(ع) همه‌چیزِ آدم می‌شود

شهدای کربلا در شب عاشورا حال خوبی داشتند؛ به هیچ‌چیزی فکر نمی‌کردند و هیچ‌چیزی نمی‌‌خواستند جز خودِ خدا و فداکاری برای ولیّ خدا یعنی امام‌حسین(ع). به هرکدام‌‌شان که خبر می‌دادند شهادتت نزدیک است، واقعاً سرمست می‌شد. چرا آدم همیشه این حال خوب را پیدا نکند؟ آن‌شب آرامش عجیبی داشتند، امام‌حسین‌(ع) بعضی از اصحاب را تنها که می‌دید، یک تلنگری به او می‌زد که ببیند آیا «برنامۀ هلوعاً» در وجودش روشن است یا نه؟ اگر روشن است خاموشش بکند.

نافع بن هلال می‌گوید: داشتم دور خیمه‌گاه نگهبانی می‌دادم، در تاریکی یک حرکتی دیدم، گفتم آنجا کیست؟ صدای أباعبدالله‌الحسین(ع) بلند شد، گفتم آقا اینجا چه‌کار می‌کنید؟ فرمود دارم خارهای مغیلان را از صحرا جمع می‌کنم، فردا بچه‌های من در این بیابان آواره می‌شوند... بعد امام‌حسین(ع) آن دور دورها را که در شب تاریک، مختصری با نور ماه دیده می‌شد نشان داد و فرمود: فلانی آنجا را می‌بینی؟ گفتم بله، فرمود آنجا امنیت است، جنگ نیست، نمی‌خواهند کسی را بکشند، می‌خواهی الان آنجا باشی؟ از تاریکی استفاده کن و برو. نافع بن هلال، خودش را روی پاهای حسین(ع) می‌اندازد و می‌گوید: آقا نمی‌خواهم جای دیگری باشم، من دیگر چیزی در این عالم نمی‌خواهم...

الان هم کربلا هنوز همین‌طور است؛ آدم وقتی کنار ضریح امام‌حسین(ع) می‌رسد، احساس می‌کند که دیگر هیچ‌چیزی در عالم نمی‌خواهد، همه‌چیز هست. حسین(ع) همه‌چیزِ آدم می‌شود.

(الف3/ن2)


<<جلسه قبل

جلسه بعد>>

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...