حال خوب - جلسۀ دهم
«احساس ناامنی» یکی از عوامل مهم حال بد است/ احساس امنیت واقعی، فقط با «خدا» ممکن است/ کسی که عوامل ناامنیِ خود را حل نکرده و صرفاً فراموش کرده، حالش بد است
شناسنامه:
دربارۀ عوامل معنوی حال خوب، باید بیشتر گفتگو کنیم
هنوز فهرست بلندی از عوامل حال خوب یا عوامل حال بد داریم که از آنها بحث نکردهایم، منتها هرچه جلوتر میرویم باید «عوامل معنویتر» را مورد گفتگو قرار بدهیم. در جلسۀ گذشته از «عدم احساس محبت خداوند» به عنوان عامل بد شدنِ حال انسان گفتگو کردیم و در اینباره گفتیم که حال خوب ناشی از این است که آدم احساس کند خدا دوستش دارد و هرچه آدم در این زمینه بیشتر غور کند و این مطلب را به خودش بیشتر تلقین کند حالش خوبتر خواهد شد.
در این جلسه میخواهیم از یکی دیگر از عواملی صحبت کنیم که وجودش میتواند حال انسان را خوب بکند و اگر نباشد حال انسان بد میشود. هم میشود گفت این مورد خودش مصداق حال خوب است هم میشود گفت که عامل حال خوب است. از آنطرف هم میشود گفت که نبود این عامل حال آدم را بد میکند و میشود گفت که نبودنش یعنی حال بد.
بعضی از بدحالیها را غالب افراد دارند ولی حال بد خود را درک نمیکنند
ابتدا باید مقدمهای را عرض بکنم؛ یکی از عواملی که موجب میشود متوجه نشویم حالمان بد است-در حالی که بهصورت زیرپوستی، ته دلمان اضطراب و بدحالی هست- مقایسهای است که با دیگران انجام میدهیم، وقتی میبینیم همه همینطور هستند، میگوییم پس ما آدم معمولی و طبیعی هستیم. این مقایسه خیلی رهزن است و انسان را به اشتباه میاندازد.
این داستان را از شهید مطهری شنیدم که شخصی به یک روستا رفت و دید که همه تن خودشان را میخارانند، گفت چرا شما تن خودتان را میخارانید؟ مگر بیماری پوستی دارید؟ اینها همینطور که تن خودشان را میخاراندند گفتند تو چرا تن خودت را نمیخارانی؟ آدم معمولاً تن خودش را میخاراند! گفت من سالم هستم. گفتند نه، مگر میشود همۀ ما مریض باشیم؟ مردم او را به رودخانه انداختند که بشویند بلکه بیماریاش خوب شود و تنش را بخاراند. چون همه بیمار بودند این بیماری را حس نمیکردند، بعد به یک نفر که بیمار نبود میگفتند بیمار. واقعاً داستان انسان و جامعۀ بشری هم اینطوری است.
بعضی از بدحالیها را غالب افراد دارند و شما یک نفر را پیدا نمیکنی که این حال بد را نداشته باشد. انسان در چنین محیطی نمیتواند به سادگی حال بد خودش را درک کند چون میبیند که همه مثل او هستند و او هم مثل دیگران است. ما باید قبول کنیم که-حداقل در بعضی از زمینهها- ممکن است همه حالشان بد باشد، و اگر بخواهی حال خودت را خوب کنی یقیناً زندگیات متفاوت با همه خواهد شد. این یک نکته.
حالِ کسانی که از دنیا بهره میبرند ولی مؤمن نیستند، چگونه است؟
نکتۀ دوم؛ آدمهایی که معنوی نیستند، آدمهایی که به خدا اتکاء ندارند، آدمهایی که دارند بدون خدا زندگی میکنند و ظاهراً حالشان خوب است، اینها هم خیلی آدم را به اشتباه میاندازند، خصوصاً از اینجا به بعد که میخواهیم سراغ حال خوبی برویم که عاملش خداست و حال خوبی که عاملش ایمان به مبدأ و معاد است.
یکی از عوامل رهزن این است که میگویی آیا آنهایی که کافر هستند، آنهایی که مؤمن نیستند، آنهایی که کاری به این حرفها ندارند همه حالشان بد است؟ من که دارم میبینم قهقهه و چهچههشان به آسمان است! در یکی از کشورهای غربی، دانشجوهای ایرانی میگفتند که ما اینجا خیلی به استاد اخلاق نیاز داریم. به آنها گفتم اتفاقاً بحث اخلاق و معنویت در ایران لازم است، شما اینجا لازم ندارید. گفتند چطور؟ اینجا که محل بیبندوباری و بیدینی و بیایمانی است...
گفتم اینجا شما همینکه میبینید مردم حالشان خوب نیست راحت میتوانید بفهمید که راهشان خوب و درست نیست. ولی در ایران خیلیها فکر میکنند مرغ همسایه غاز است، فکر میکنند که اینجا چه خبر است! در ایران وقتی میخواهند غربیها را ببینند از قاب تلویزیون و ماهواره میبینند ولی شما اینجا از نزدیک میتوانید ببینید که حال مردم خوب نیست... گفتند درست است. گفتم همین کافی است تا شما را در مسیرتان محکم کند. ولی در کشور خودمان وقتی به کسی میگویید «بیا از طریق معنویت حالت را خوب کن» میگوید: «مگر در کشورهای غربی، معنویت دارند که حالشان خوب است؟» چطوری به او بگوییم که آنها حالشان خوب نیست و دارند اداء در میآوردند.
أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «فَالْمُتَمَتِّعُونَ مِنَ الدُّنْیَا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ یَشْتَدُّ مَقْتُهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا بِبَعْضِ مَا رُزِقُوا» (بحار الانوار/ج75/ص21) (میزانالحکمه/ج4/ص84 به نقل از مطالبالسؤول/ج1/ ص190) آنهایی که اهل دنیا هستند (از خوشیهای دنیا برخوردارند) دلهایشان گریه میکند اگرچه بهظاهر خوش و خندان هستند. این روایتِ أمیرالمؤمنین علی(ع) از حقایق عالم است و البته دلیلش واضح است و در اینباره با هم صحبت خواهیم کرد.
حضرت میفرماید اینها از دست خودشان ناراضی هستند، «مَقْتُهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ» یعنی از دست خودشان خشمگین هستند، اگرچه به خاطر بعضی از چیزهایی که روزیشان شده است، مردم به آنها غبطه بخورند یعنی یک چیزهایی دارند که مردم میگویند خوش به حالشان. میفرماید ممکن است مردم بهخاطر داراییهایشان به آنها غبطه بخورند ولی آنها خوشحال نیستند. این توصیف أمیرالمؤمنین علی(ع) از حالِ چنین آدمهایی است.
خدا انسان را طوری نیافریده که بتواند بدون خدا حالش خوب بشود
خدا آدمی را طوری نیافریده که بتواند بدون خدا حالش خوب بشود، اصلاً امکان ندارد. منتها مشکل این است که درک حال بدِ بدون خدا، سخت است؛ یکی به دلیل برخی نعمات ظاهری که افراد بیخدا دارند و البته تظاهرهایی که در زندگی دارند هم بر دیگران اثر دارد. و دیگر به این دلیل که اکثر آدمها باور نمیکنند این وضع طبیعی نباشد.
حال خوب خیلی مهم است، خیلی زیبا و خیلی لذتبخش است، اکثر آدمها حال خوب ندارند، شما فکر نکن که این وضعیتی که آدمها دارند چون در آن وضعیت مشترک هستند پس این وضع طبیعی است، نخیر؛ طبیعی نیست. ما حال بدِ بسیار برجسته را درک میکنیم، ولی حال بد مزمن، حال بد زیرپوستی، حال بد همیشگی را فراموش کردیم و به آن نگاه نمیکنیم. این حال بد فقط با خدا درست میشود. یک نمونهاش را در این جلسه باهمدیگر بحث خواهیم کرد.
یکی از عوامل مهم حال بد «ناامنی» است/ کسی که عوامل ناامنیِ خود را حل نکرده و صرفاً فراموش کرده، حالش بد است
تا حالا هشت یا نُه عاملِ حال بد و حال خوب را برشمردیم. یکی از عوامل بسیار مهم برای حال بد انسان «ناامنی» است که حال بد انسان را تا حد اضطراب بالا میبرد، کسی که میخواهند او را بکشند، یا اینکه دزد میخواهد او را بزند یاکسی که یکدفعهای در معرض بدترین خطرها قرار میگیرد، مثلاً در مواجهه با دشمن و در مواجهه با ناامنی قرار میگیرد، حالش خیلی بد میشود، مشاعرش از کار میافتد، استرس و اضطراب وجودش را میگیرد. ناامنی خیلی حال آدم را بد میکند، منتها حال بدی که الان میخواهیم در بارهاش صحبت بکنیم ناامنیِ طبیعی انسان در حیات دنیا است، نه ناامنی حاصل از حملۀ دشمن و جنگ و امثال آن.
بگذارید راحت از شما بپرسم: شما کِی از دنیا تشریف میبرید؟ من کِی میمیرم؟ نمیدانم، هر لحظه ممکن است بمیرم، هیچکس تضمین نکرده است. این عدم امنیت، همیشه برای ما هست، اما تو نمیخواهی ببینی. هیچکس از مرگ، امنیت ندارد. همه زیرپوستی اضطرابِ عدم امنیت از مرگ را داریم، پس حالمان خوب نیست. مگر اینکه از مرگ عبور کرده باشیم، دیگر مرگ برایمان خطر نباشد، اسمش ناامنی نباشد. «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ!» آنوقت دیگر مرگ به صورت زیرپوستی عامل ناامنی ما نیست.
عوامل ناامنی و بلاهایی که در دنیا ممکن است سراغ ما بیاید (مانند مرگ) زندگی انسان را از امنیت خارج میکند و حال آدم را بد میکند، منتها چون بهصورت آرام این اتفاق میافتد به آنها عادت کردهایم. میگویند اگر قورباغه را داخل آب داغ بگذارید زود بیرون میپرد، نمیایستد تا پخته شود. ولی اگر همین قورباغۀ زنده را داخل آب ولرم بگذارید و کمکم آب را داغ کنید، بیرون نمیپرد میماند و پخته میشود. چون ما به صورت مزمن و بی سر و صدا در اضطراب و ناامنی به سر میبریم و به این وضعیت خو کردیم، باید بیرون بیاییم، باید مسئله را با خدا حل کنیم. چه کسی حال بد دارد؟ کسی که عوامل ناامنی خودش را حل نکرده باشد، صرفاً فراموش کرده باشد، میخواهد به آنها نگاه نکند.
اینکه به عوامل حال بد نگاه نکنی تا حالت بد نشود، یک راهحل سطحی است
ببینید چطور بیماری در یک «بدن سالم» ایجاد و تولید میشود؟ بالاخره همۀ کسانی که بیمار میشوند قبلاً سالم بودند و بعد بیمار میشوند. این حرف خیلی امنیت برافکن است! وقتی اینها را میگوییم، مضطرب میشویم. تا شما مسئله را حل نکنید که «خدایا! سلامتی و بیماریام به دست تو است» به امنیت نمیرسی، امنیت فقط با خدا ممکن است
راهحل سطحی این است که به عوامل حال بد نگاه نکنی تا حالت بد نشود. ولی راهحل عمیق این است که با وجود خدا و با توجه به اینکه در حمایت پروردگار عالم هستی به امنیت برسی.
آدم مؤمن احساس امنیت میکند؛ احساس امنیت یعنی حال خیلی خوب
یکی از مهمترین وجوه تسمیۀ ایمان همین است، قرآن کریم میفرماید آدم مؤمن احساس امنیت میکند، احساس امنیت یعنی حال خیلی خوب، ناامنی یعنی حال خیلی بد. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْن» (کافی/ج1/ص27) اگر کسی از دین فاصله بگیرد دیگر احساس امنیت ندارد.
قرآن میفرماید: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنین» (توبه،26) سکینه یعنی آرامش یعنی حال خوب. در روایت تفسیر میفرماید که این سکینه یعنی ایمان، یعنی ایمان عامل آرامش است امام صادق(ع) فرمود: «السَّکِینَةُ: الْإِیمَانُ» (کافی/2/ص15). قرآن در آیۀ دیگری همین مطلب را اینگونه بیان میکند: «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنین»(فتح،4) خدا در قلب مؤمنین آرامش ایجاد میکند، این آرامش ناشی از چیست؟ وقتی از امام باقر(ع) دربارۀ این آیه سوال شد فرمودند: «هُوَ الْإِیمَان» این آرامش همان ایمان است.
آیۀ دیگری از قرآن میفرماید: «الَّذینَ آمَنوا و لَم یَلبِسوا ایمانَهُم بِظُلمٍ أولئِکَ لَهُمُ الأمن» (انعام،82) کسانی که ایمان میآورند و ظلم نمیکنند، به احساس امنیت میرسند. میشود الکی خوش بود، ولی حال خوب کاذب بعداً آدم را در حال بدی میاندازد، وقتی که انسان خطرها را میبیند حالش خیلی بدتر است تا از آن زمانی که فقط اضطراب و ناخوشی در حال انسان هست. فراموش کردن خطر مشکلی را برطرف نمیکند.
احساس عدم امنیت، مثل خوره وجود انسان را از بین میبرد/ برای بهدست آوردن احساس امنیت عمیق، چارهای جز ایمان به خدا نیست
یکی از عوامل حال خوب این است که انسان عمیقاً احساس امنیت بکند، خدایا! تو هستی لذا من احساس امنیت میکنم... وقتی کودکان در کنار پدر و مادر هستند احساس امنیت میکنند، وقتی مشغول بازی میشوند هرچند لحظه یکبار - نسبت به سنشان- بابا و مامان را نگاه میکنند، شما اینجا هستی؟ هوایم را داری؟ هوایت را دارم. کودکان در ارتباط با غذای فردا احساس امنیت میکنند، چرا؟ میگوید مامان غذا میدهد، بابا میرود میآورد... یکبار هم در اینباره فکر نمیکنند که آیا بابا فردا نان دارد به تو بدهد؟ مامان دارد یا نه؟ آقای بهجت میفرمودند: اگر همانقدر که بچه به پدر و مادرش اطمینان دارد، ما هم به خدا اطمینان داشتیم که روزیِ ما میدهد (و خواستههای خودمان را از خدا او درخواست میکردیم) ما هم مثل کودکان هیچ مشکل و غمی نداشتیم. (فریادگر توحید/ص162)
بعضی وقتها احساس امنیت شدیداً از بین میرود مثلاً وقتی که در معرض خطر مرگ قرار میگیریم، در ناامنی شدید، مثل اینکه داعشیها حمله کرده باشند، رنگها میپرد و آدمها بههم میریزند... منتها آنجایی که احساس عدم امنیتِ شدید نداری اما وقتی فکر میکنی میبینی که امنیت هم نداری، چرا مضطرب نیستی؟ در واقع اضطراب هست، چرا من حس نمیکنم، چون همه حس نمیکنند! چون زیاد حال خودت را متفاوت با دیگران نمیبینی. چون به ظاهر، اذیتت نمیکند ولی مثل خوره دارد وجودت را از بین میبرد، حالا فرض کنید یک نفر به مبدأ و معاد و به خدای مقتدر اتکاء دارد. اگر خدای شما قوی است، پس باید احساس امنیت بکنید. بعضیها خدایشان ضعیف است، خدای شما شرایط شما را میبیند، صدای شما را میشنود یا نه؟ بعضیها خدایشان خیلی دور است، انگار-نعوذ بالله- ناشنوا است!
وقتی آدم بخواهد احساس امنیت را عمیقاً به دست بیاورد چارهای جز خداپرستی نیست، چارهای جز ایمان به خدا نیست، ایمان به خدا با اطلاع داشتن از وجود خدا خیلی فرق میکند. بعضیها یقین دارند به وجود خدا، بعد کفر میورزند. ایمان به خدا با آگاهی خیلی فرق میکند! وقتی آن آگاهی در اعماق قلب انسان، تثبیت شد میشود ایمان، یک احساس امنیت عمیق برای انسان ایجاد میکند.
آن خدایی احساس امنیت را به ما میدهد که مهربان و قدرتمند است
در جلسۀ قبل عرض کردم که ما باید به رحمت پروردگار عالم اطمینان داشته باشیم آن وقت حالمان خوب میشود. یک رکن دیگرش این است که باید مطمئن باشیم خدا قدرت هم دارد. مامان هم مهربان است، دل میسوزاند و ما را دوست دارد ولی نمیتواند کاری بکند. اما خداوند متعال، هم دل میسوزاند و ما را دوست دارد، هم همهکار میتواند بکند. میدانیم خدایی هست، ولی قادر است؟ مهربان است؟ میشنود؟ اگر این صفات را از خدا سلب بکنیم باز هم مضطرب میشویم، باز هم آن احساس امنیت عمیق را پیدا نمیکنیم.
نهتنها احساس عدم امنیت، بلکه احساس ضعف، احساس زور نداشتن، احساس قدرت نکردن هم حال آدم را بد میکند، چون قدرت برای انسان امنیت میآورد، میگوید من از خودم دفاع میکنم. از کودکان که پای این فیلمهای علاءالدین و چراغ جادو و فیلمهای بتمن و مردعنکبوتی و... مینشینند، بپرسید اگر یک موجودی مثل اینها در اختیار داشته باشند حالشان بهتر نمیشود؟ بلافاصله به شما میگویند «خیلی حالمان بهتر میشود»
کودکان صادقانه با شما در میان میگذارند، ولی ما ادای حال خوب را در میآوریم، به همدیگر هم میرسیم، اصلاً به روی خودمان هم نمیآوریم که ما در بیامنتیِ بسیار شدید به سر میبریم. چه چیزی باید احساس امنیت را به ما بدهد؟ «خدا»؛ آن خدایی که هم مهربان و قوی است، هم مهربان است هم میتواند همهکار بکند. خدا میفرماید وقتی من به تو میگویم من همهکار میتوانم بکنم، تو آرامش پیدا کن، وقتی به تو میگویم همۀ دنیا دست من است تو آرامش داشته باش!
حال خوب، نتیجۀ احساس امنیت است/ چه کسی حالش خوب است؟ کسی که به قدرت لایزال الهی متصل است
حال خوب نتیجۀ احساس امنیت است، خیلیها میگویند «من احساس امنیت دارم» اما دروغ میگویند. در آن روایتی که خواندیم، حضرت میفرماید: اگرچه اهل دنیا قیافه بگیرند که وضع ما خوب است، شما مطمئن باشید وضعشان خوب نیست، حالشان خوب نیست. (فَالْمُتَمَتِّعُونَ مِنَ الدُّنْیَا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا...)
چه کسی حالش خوب است؟ کسی که به قدرت لایزال الهی متصل است، جز او کسی در این دنیا قدرت ندارد، چه کسی میتواند ما را از مرگ نجات بدهد؟ چه کسی حالش خوب است؟ آن کسی که مثل کودکی که به قدرت پدر و مادر، به محبت پدر و مادر پناه میبرد، در پناه پروردگار عالم قرار بگیرد و حالش خوب بشود. چقدر در ادعیه داریم که: «إنّکَ علی کلِّ شیءٍ قدیر» با این جمله داریم حال خودمان را خوب میکنیم و الا خدا که میداند قدیر است، چرا به ما گفتند بگو «إنَّکَ عَلی کلِّ شیءٍ قدیر» برای اینکه به خودمان تلقین بشود که واقعاً خدا میتواند.
آدم باید عمیقاً احساس امنیت پیدا بکند و الا زیرپوستی و خرده خرده از عقل و فهم و شعورش کم میشود. وقتی کسی با ایمان به مبدأ و معاد از این دو جهت اطمینان یافت و به مقدرات الهی اطمینان پیدا کرد، خدا او را زمین نمیزند، خدا او را رها نمیکند که زمین بخورد. یک احساس امنیت قشنگ، او را در بر میگیرد.
فقط یکجا احساس ناامنی، حال آدم را بد نمیکند؛ جایی که انسان از غضب خدا به خدا پناه ببرد
شما ممکن است با توجه به سن و سالی که از شما گذشته است دوران کودکی خودتان را کنار گذاشته باشید و فراموش کرده باشید؛ البته خدا نکند اینطور نباشد! یک بچۀ سه چهار ساله واقعاً در پناه پدر و مادر خودش را میچسباند، در بغلش مینشیند، وقتی مادر او را زمین میگذارد و مثلاً میخواهد چادرش را درست بکند جیغ و دادش به آسمان میرود، وقتی یککسی میآید با او گفتگو بکند اگر در بغل پدر نباشد، ممکن است احساس ناامنی بکند. ما همان کودکان هستیم، منتها بهجای آغوش پدر و مادر باید به آغوش خدا برویم. اگر کسی قیافه میگیرد خالیبند است، فکر نکن بدون خدا کسی از این احساس ناامنی میتواند فرار بکند.
فقط یکجا هست که آدم میتواند احساس ناامنی کند و این احساس ناامنی حال آدم را بد نمیکند، آن هم جایی است که انسان میخواهد از غضب خدا به خدا پناه ببرد، اگر با خدا حرف نزنی احساس ناامنی، تو را میکشد. وقتی میگویی خدایا! من از تو میترسم، من میترسم عذابم کنی، ببین چه اتفاقی میافتد! خیلی عجیب است، دیگر احساس ناامنی نمیکنی، انگار تا میگویی خدایا! از تو میترسم، خدا تو را در بغل میگیرد. تا میگویی خدایا! چون گناه کردم از غضبت، از عذابت، احساس ناامنی میکنم، بلافاصله بغلت میکند بهحدی که دوست داری مناجات را با او ادامه بدهی. اولیاء خدا دوست داشتند از خدا بترسند، چون میدانستند نتیجۀ این ترسیدن، احساس امنیت عمیق است.
کسی که از اخم خدا به لبخند خدا پناه میبرد، حالش خوب میشود
البته وقتی که از دیگران احساس ناامنی میکنی و پیش خدا میروی این هم خیلی خوب است و خدا تحویل میگیرد. خدایا! همه من را زدهاند، من میترسم، چون از دیگران احساس ناامنی کردی به خدا پناه بردی، این قشنگ است، خدا تحویل میگیرد. ولی از این بالاتر و زیباتر این است که از خود خدا احساس ناامنی بکنی، خدایا! میترسم من را بزنی، خدایا! واقعاً تو میخواهی من را بزنی؟ غوغا میکند خدا.
در روایت هست که خداوند دربارۀ حضرت زهرا(س) میفرماید: من میبینم وقتی فاطمه درِ خانۀ من میایستد در اثر ترس از من ارکان بدنش به لرزه در میآید. (یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِکَتِهِ یَا مَلَائِکَتِی انْظُرُوا إِلَى أَمَتِی فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ إِمَائِی قَائِمَةً بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِی؛ امالیصدوق/113) آن ترس، ترس اضطرابآوری که ما از آن صحبت میکنیم نیست، آن یک ترس خاص است. کسانی که از خود خدا احساس ناامنی میکنند پیش خودِ خدا میروند، از خدا احساس ناامنی نمیکنند، از غضب خدا احساس ناامنی میکنند، به رحمت خدا پناه میبرند. خدایا! اخم نکن که احساس ناامنی میکنم، مضطرب میشوم. کسانی که از اخم خدا به لبخند خدا پناه میبرند، اتفاقهای فوقالعاده قشنگ زیادی برایشان رخ خواهد داد، حال خوب این است.
هیچکس نباید امنیت دیگری را به خطر بیندازد
یکی از مهمترین نکات در موضوع حال خوب و موضوع احساس امنیت این است که هیچکس نباید امنیت دیگری را به خطر بیندازد، البته این هم درجه دارد. حکم دزدی، قطع کردن دست نیست، مگر در شرایطی. ولی اگر کسی دزدی را با ایجاد ناامنی در جامعه انجام بدهد، حکمش اعدام است. بعضیها هم با اخلاقشان در اطرافیان ناامنی فراهم میکنند، میفرماید وای بر کسی که مردم از زبانش بترسند...
از همه بدتر، ناامن کردن فضای زندگی کودکان است. بعضی وقتها چنین کودکی تا آخر زندگیاش احساس ناامنی و حال بد را از دست نخواهد داد. در تمام عمر هرچه لطمه ببیند شما مسئول هستید. وقتی بچهها امنیتشان از بین برود خودشان را بازسازی میکنند، ولی آن احساس ناامنی و اضطراب در عمق دلشان هست، شاید به ظاهر میخندد، ممکن است بگویی بچۀ خوبی شد، حالا بیشتر حرف من را گوش میدهد، ببین دارد از تو میترسد، باید بارها و بارها خطا بکند، و تو چیزی به او نگویی تا این ترس را از وجودش بیرون بیاوری. کسانی که عصبیمزاج هستند اطرافیانشان را در ناامنی قرار میدهند، حالشان را بد میکنند، هیچکس کنار آنها حال خوبی ندارد.
یا أباعبدالله! بچههای تو یک ماه احساس ناامنی میکردند...
آیا در کربلا عنصر کلیدی بلای اهلبیت(ع) شهادت بود یا بلای ناامنی که به بچههای حسین(ع) تزریق کردند؟ هرکسی هرطوری دلش میخواست این بچهها را با تازیانه و چوب نیزه میزدند و آنها هیچ پناهی نداشتند. یا أباعبدالله! اینها آن بخشهای مصائب کربلای توست که کمتر از آن حرف زده میشود، کمتر کسی توفیق دارد برایش اشک بریزد. شهادت یک لحظه است، یک روز است، ولی یا أباعبدالله! بچههای تو یک ماه احساس ناامنی میکردند. احساس ناامنی خیلی به بچه لطمه میزند و زینب کبری(س) باید همه را با حضور خودش و با پناه خودش برای بچهها جبران کند.
ولی مگر زینب(ع) چقدر میتواند خودش را سپر بلای تازیانههای بچههای حسین(ع) قرار بدهد؟ ناامنی برای بچهها خیلی ضرر دارد، خود بچه را بزنی، میگوید «زد و دیگر تمام شد!» اینجا آنقدر احساس ناامنی نمیکند که بزرگترِ بچه را جلوی چشمش بزنی. وقتی بچه را کتک بزنی میگوید من به بزرگتر پناه میبرم، حداقل یک گوشهای مینشیند میگوید عمویم بیاید، بابایم بیاید میدانم با تو چه کار بکند... اما وقتی یکدفعهای بالای نیزه سر مطهر آقا أباعبدالله الحسین(ع) را میآورند، سر مطهر أباالفضلالعباس(ع) را میآورند، وقتی آن نامرد ملعون چوب بر لب و دندان مبارک حسین(ع) میزند، برای این بچهها دیگر چه میماند؟!
امنیت، بزرگترین نعمت است، یا حسین(ع)! بچههایت را در ناامنی رها کردی و رفتی. یکطوری وحشیانه به خیام حمله کردند که امام زینالعابدین(ع) فرمود: عمهجانم من را رها کن بگو بچهها فرار کنند...
(الف3/ن2)
جلسه بعد>>
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید