حال خوب - جلسۀ سوم
دنیا بهطور طبیعی حال آدم را بد و خراب میکند/ هیچکس تصادفاً و بدون تلاش به حال خوب نمیرسد/ اگر حالمان خوب نباشد، هم زندگیمان مخدوش است هم دینداریمان
شناسنامه:
حال خوب و بد، در ابعاد مختلف زندگی انسان اثر میگذارد
در جلسات قبل هم مختصری در باب اهمیتِ داشتن حال خوب و نداشتن حال بد صحبت کردیم و هم دربارۀ ارتباطِ داشتن حال خوب یا بد با بقیۀ ابعاد زندگی توضیح دادیم که چه آثاری در اندیشه و عقل انسان دارد، چه آثاری در روابط اجتماعی انسان دارد، چه آثاری در توان مدیریتی انسان دارد. همچنین گفتیم که ریشه و منشأ حال خوب و حال بد در عقاید ما، در افکار ما و در علاقههای ما است و به عنوان یک نبض برای روح ما عمل میکند.
اطباء جدید، گاهی برای معاینه افراد، نبض آنها را بررسی میکنند اما در طب سنتی به نبض، خیلی اهمیت میدهند، بعضاً اطباء قدیم از روی نبض، خیلی از بیماریها و حالات انسانها را تشخیص میدادند، بعضیها الان هم این توانایی را دارند. حال انسان مثل نبض روح انسان میماند، با خیلی از ابعاد مختلف در زندگی و در وجود انسان ارتباط دارد، در خیلی از ابعاد مختلف حیات انسان هم اثر میگذارد.
مشکل اینجاست که خیلیها به خوب یا بد بودنِ حالشان اهمیت نمیدهند
گذشته از بحث منشأها و اثرهای حال خوب یا حال بد، خود حال خوب داشتن برای آدمها مطلوب است، خود حال بد داشتن برای آدمها مطلوب نیست. ولی مشکل اینجاست که خیلیها زیاد اهمیت نمیدهند به اینکه حالشان بد است، خیلیها واقف نیستند به اینکه حالشان بد است، انگار از خودشان خبر ندارند. مشکل این است که خیلیها زیاد همت نمیکنند حالشان خوب بشود و دنبال نوعی از زندگی بروند که حال خیلی خوبی داشته باشند. مشکل اینجاست که ما نسبت به دیگران زیاد رعایت نمیکنیم که مبادا حالشان را بد کنیم، مشکل اینجاست که حتی خیلی وقتها پدر و مادر هم این نکته را برای فرزندشان در مسیر تربیت رعایت نمیکنند، به حال ظاهری بچه که خوب است بسنده میکنند. مشکل اینجاست که جوانها خیلی به حال بد خودشان اهمیت نمیدهند و با آن انرژیای که دارند فکر میکنند همیشه میتوانند حال بد خودشان را جبران کنند، اما به مرور زمان که پا به سن بگذارند، حالشان طوری بد میشود که دیگر خوب نمیشود و مشکلات عدیدهای پدید میآید. این خلاصهای از برخی نکاتی بود که در جلسات قبل عرض کردیم.
اگر کسی شاکر نبود یعنی حالش خوب نیست
در جلسۀ قبل به آیۀ 17 سورۀ اعراف پرداختیم که میفرماید هدف ابلیس که از چهار طرف به انسان حمله میکند این است که انسان را از «شکر» باز بدارد. «وَ لاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ» شکر یک عامل محوری برای حال خوب است و هم خودش حال خوب است، کسی که روحیۀ شاکرانه داشته باشد یعنی حال خوبی دارد. پس قصد و غرض و مرض اصلی دشمن ما این است که حال ما را بد کند، شیطان تعبیر بسیار دقیقی انتخاب کرده؛ او میخواهد با ما کاری کند که «شاکر» نباشیم.
همین الان توی ذهن خودتان یادداشت کنید تا بعداً که میخواهید مراقبه کنید و ببینید که حالتان خوب هست یا نه، ببینند شاکر هستید یا نه؟ اگر کسی شاکر نبود یعنی حالش خوب نیست، اینطور افراد، دیگر نباید به قضاوتهای خودشان اطمینان کنند، دیگر نمیشود با این فکر، درست تصمیم گرفت. نمیشود با این ذهن، درست پدیدهها را شناخت، دیگر نمیشود به حب و بغض چنین آدمی اعتماد کرد، او از دائرۀ سلامت خارج شده است. اگر قرآن کریم میفرماید هدف ابلیس این است که تو شاکر نباشی، معلوم میشود شاکر نبودن به عنوان یکی از بهترین تعابیر برای حال بد، هدف اصلی شیطان است، پس خیلی مهم است. این هم نکتهای بود که در جلسۀ قبل مقداری به آن پرداختیم.
قرآن حال خوب را دو بخش میداند: یکی اینکه انسان از چیزی نترسد و یکی اینکه غم در دلش نباشد
دوباره به محضر قرآن برویم و ببینیم که قرآن کریم دربارۀ حال خوب چه سخن دیگری برای ما بیان کنند؟ مضمونی هست که حدود پانزده بار در قرآن کریم تکرار شده است، دوازده مرتبه بهطور صریح و سه بار هم غیرصریح و با تغییراتی در عبارت؛ این مضمون میفرماید: «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون». دوازده بار تکرار صریح خیلی زیاد است که در مقاطع مختلف بیان شده است مثلاً برای کسانی که به بهشت میروند یا برای اولیاء خدا که در این دنیا درست زندگی میکنند. قرآن کریم برای کسانی که هدایت خدا را میپذیرند به عنوان یک شاخص برای سعادتمندی، میفرماید «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون».
سعادت یعنی چه؟ نظرات مختلفی در اینباره وجود دارد، قرآن کریم هم از سعادت با کلمۀ فلاح (رستگاری) سخن میگوید. کلمۀ فلاح خیلی به سعادت نزدیک است، اما قرآن شاخص برجستۀ سعادت را برای انسان «حال خوب» ذکر میکند. شاید بتوانیم بگوییم قرآن حال خوب را دو بخش میداند: یکی اینکه انسان از چیزی نترسد و یکی اینکه غم در دلش نباشد «لا خَوفٌ علیهم و لا هُم یَحزَنون»
برخی دربارۀ آیه «لا خَوفٌ علیهم و لا هُم یَحزَنون» گفتهاند که خوف و حزن، یکی دربارۀ حال بد نسبت به گذشته است و یکی دربارۀ حال بد نسبت به آینده است. اگر آدم بخواهد دقیق نگاه کند ممکن است این را نپذیرد چون گاهی آدم به خاطر آینده غمگین میشود و گاهی به خاطر اعمالی که در گذشته انجام داده است میترسد، اما تقریباً با اجمال، اگر آدم نگاه بکند درستش این است که غم بیشتر معطوف به گذشته است و ترس مربوط به آینده است هرچند این ترس، بهخاطر نتایج کارهای گذشته باشد.
حال خوب یک شاخص برای سعادت است/ انسان اگر درست زندگی نکند حالش خوب نمیشود
توجه کنید چرا حال خوب برای خدا مهم است؟ چرا تب برای اطباء مهم است؟ چون تب علامت خیلی از بیماریها است، حال خوب هم علامت خیلی از سعادتمندیها است. نکته این است که آیا اگر یککسی سعادتمند نبود و آدم خوبی نبود، حالش خوب خواهد بود؟ آدمیزاد طوری آفریده شده که اگر درست زندگی نکند حالش خوب نمیشود. لذا خدا با خیال راحت میفرماید اینها حالشان خوب است. اگر تو بد زندگی کنی حالت خوب نیست، مشکل اینجا است که ما نمیتوانیم حال خوب را دور بزنیم، فکر میکنیم میتوانیم سر خودمان یا سر خدا را کلاه بگذاریم. ما خدا را نمیبینیم و او عکسالعملهایش را به ما نشان نمیدهد، اخم و قهرش را در چشمهایش به ما نشان نمیدهد تا ما بفهمیم خطا کردهایم، ما سر دیگران را میتوانیم کلاه بگذاریم اما سر خودمان را که نمیتوانیم کلاه بگذاریم.
حالت خوب نیست؟ پس خوب زندگی نمیکنی، خوب نگاه نمیکنی، زندگی و رفتارهای خودت را خوب جمع و جور نکردهای. چرا حال خوب به عنوان یک شاخص برای سعادت است؟ چون انسان، بیخود نمیتواند ادعای حال خوب بکند و بیجهت کسی به حال خوب نمیرسد، پس حال خوب شاخص مطمئنی است. همانطور که کسی بیجهت تب نمیکند. تب علامت حال بد است. اگر حال شما خوب باشد علامتش در جسم چیست، شاید همان نبض باشد که خیلی خوب بزند.
سعادتمندی به چیست؟ به اینکه حالت خوب باشد؛ البته حال خوبی که دوام داشته باشد، حال خوبی که عمیق باشد، حال خوبی که کاذب نباشد و بعد یکدفعهای حالت بدتر از قبل بشود. این سه ویژگی برای حال خوب نشاندهندۀ صداقت حال خوب است، ما در مورد این سه ویژگی حال خوب بعداً صحبت خواهیم کرد. همهمان اجمالاً یک برداشتی از حال خوب داریم، فعلاً برای اول بحث همین برداشت عمومی کفایت میکند. کسی اگر زندگیاش، تفکرش و نگاهش خوب نباشد نمیتواند حال خودش را خوب بکند، بیجهت نمیشود حال را خوب کرد، آن هم یک حال خوب حقیقی؛ این یک نکته.
دنیا بهطور طبیعی حال آدم را بد میکند / اگر حال ما خوب نباشد، هم بندگیمان مخدوش است هم زندگیمان
نکتۀ دیگر اینکه این دنیا بهطور طبیعی حال آدم را بد میکند، تا کسی تلاش نکند، تا کسی فرمان زندگی خودش را در دست خودش نگیرد، تا کسی مهارت رانندگی در پیچ و خم زندگی را نداشته باشد حالش خوب نمیشود، تصادفاً حال کسی خوب نمیشود، کسی حالش بهصورت ژنتیک خوب نمیشود، دنیا طوری طراحی شده است که ما را به دردسر میاندازد و حال ما را میگیرد.
آیۀ اول از آن پانزده آیۀ قرآن را برای شما بخوانم: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» (بقره،38) خداوند متعال به حضرت آدم(ع) و فرزندانش فرمود بروید روی زمین زندگی کنید، نترسید هدایت من به شما میرسد، اگر هدایت من به شما رسید و تبعیت کردید، «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» حالتان خوب میشود، دیگر نه خوفی دارید نه حزنی. پس این نشان میدهد که دنیا جایی است که حال آدم را خراب میکند، دنیا یک جای ناامنی است. الان کدامیک از شما میدانید تضمینشده که مرگتان امسال نیست؟ جوان و پیر، فرقی نمیکند. ببینید این یک ناامنی بزرگ است و کسی حالش خوب است که مرگ را فراموش نکند، مرگ را برای خودش حل کند، از همین نقطۀ مرگ و مبهم بودن زمان و چگونگیاش بگیر تا بقیۀ زندگی مثل روزیهای که خدا بنا است به ما بدهد، این روزیها چطوری میآیند؟ تا رقابتهایی که برای بهدست آوردن روزی هست، تا همۀ عوامل دیگری که در دنیا حال آدم را بد میکند.
حال خوب، هم شاخص درست زندگیکردن است هم شاخص درست دینداری کردن
میفرماید اگر از هدایت من تبعیت کنی حالت خوب میشود، «حالت خوب میشود» در قرآن چطور تعبیر شده است؟ «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» شاخص درست زندگی کردن این است که حال آدم خوب باشد، ترجمۀ «حالش خوب میشود» در قرآن کریم غالباً این عبارت است: «نه میترسد و نه دلش را غم میگیرد»
نهتنها شاخص زندگی درست، بلکه شاخص درست دینداری کردن هم حال خوب است: «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» (بقره،112) کسی که خودش را به خداوند متعال تسلیم کند و نه تنها در اعتقاد بلکه در عمل هم کار خوب انجام بدهد، اجرش نزد پروردگار عالم محفوظ است و چنین آدمی «وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». شاخص اعتقاد سالم و رفتار درست هم حال خوب است. پس اگر حال ما خوب نباشد، هم دینداری و بندگیمان مخدوش است هم زندگیمان.
اگر نیکی و انفاق کنید و شرایط آن را هم رعایت کنید، حالتان خوب میشود
شاخص قبولی عمل یا مجاهدتها چیست؟ میفرماید: «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ یُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنًّا وَ لاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره،262) کسانی که اموالشان را در راه خدا انفاق میکنند و بعد از اینکه انفاق کردند، منت نگذارند یا کسی را که برایش انفاق کردند، اذیت نکنند.
وقتی پدرها برای خانواده خرج میکنند آن هم یکنوع انفاق است، البته درست است وظیفهشان است، ولی باز هم میتواند نوعی انفاق به حساب بیاید؛ بعد بچههایشان را به خاطر خرجی که برای آنها میکنند اذیت بکنند، کسی که اذیت میکند «فهو مُحسن» به معنای واقعی کلمه که در آیۀ قبل خواندیم نخواهد بود. قرآن میفرماید کسانی که انفاق میکنند ولی اذیت نمیکنند اجرشان نزد پروردگار باقی میماند و حالشان خوب میشود، «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». واقعاً هم همینطور است، اگر شما به کسی نیکی کنید و همۀ شرایط نیکی کردن را بهجا بیاورید حالتان خوب میشود.
اگر کسی با انفاق، حالش بد بشود معلوم میشود انفاقش درست نبوده!
آیۀ دیگری میفرماید: «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ سِرًّا وَ عَلاَنِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(بقره،274) کسانی که اموالشان را پنهانی یا آشکار –یعنی به صورتهای مختلف- در راه خدا خرج میکنند، اجرشان نزد خدا محفوظ است، اینها نه میترسند نه غمگین میشوند.
طبیعتاً انفاق، کنده شدن مقداری از مال و دارایی انسان است، امکانات آدم کم میشود. اگر کسی با انفاق حالش بد بشود، معلوم میشود انفاقش در واقع انفاق نبوده. بعضیها که میترسند حالشان بد بشود اصلاً انفاق نمیکنند، اما کسی که درست انفاق کند واقعاً حالش خوب میشود. شما یک وقتهایی به یک کسی کمک بکن ببین چطوری حالت خوب میشود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «عَوْنُکَ الضَّعِیفَ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَة» (کافی/ج5/ص55) کمک کردن به یک آدم ضعیف از برترین صدقهها است. شما به یک ضعیفی کمک بکن میبینی چقدر حالت خوب میشود، این حال خوب همان چیزی است که قرآن فرمود: «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»
ایمان سالم، حال آدم را خوب میکند
اعتقادات سالم و ایمان سالم هم موجب میشود حال آدم خوب بشود: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» (مائده،69) آنها که ایمان آوردهاند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هرگاه به خداوند یگانه و روز جزا، ایمان بیاورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.
قرآن در آیۀ دیگری میفرماید: «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» (انعام،46) ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه بشارت بدهند و انذار بدهند، اگر کسی حرف پیامبران را پذیرفت و رفتار خودش را اصلاح کرد، نه ترسی در وجودش هست و نه هیچوقت غمگین میشود. شاخصِ پذیرفتن دین انبیاء الهی این است که حالت خوب میشود.
صفت برجستۀ اولیاء خدا این است که حالشان خیلی خوب است / حال خوب برای کسانی است که اهل مقاومت باشند
آیۀ دیگر قرآن در وصف اولیاء خدا میفرمایند: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» (یونس،62) اولیاء الله یک صفت برجسته دارند و آن اینکه حالشان خیلی خوب است، هیچ ترسی در وجودشان نیست و هیچ غمی به دلشان راه پیدا نمیکند، اینها بحث ما و انتخاب ما نیست، اینها حکمت پروردگار عالم است که میخواهد بفرماید اولیاء خدا چطور کسانی هستند، خداوند در بین همۀ صفات اولیاء خود در این آیه ترجیح میدهد این صفت را ذکر بفرماید که آنها نه میترسند و نه غمی دلشان را میگیرد.
یا مثلاً برای مجاهدان فی سبیل الله میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (احقاف،13) بىتردید کسانى که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس مجاهدت کردند و در سختیها محکم ایستادند اینها هم حالشان خوب میشود. واقعاً این را باید در جبهه، در نبرد در جهاد، در اوج سختیها تجربه کنی و ببینی وقتی که آدم در سختیها مقاومت میکند چقدر حالش خوب میشود.
نمونههایی از آیات قرآن را برای شما قرائت کردم، ممکن است در این آیات صریحاً ننوشته باشد که «اینها حالشان خوب است» یا «حال خوب علامت خوببودن است» یا «به چه کسانی این حال خوب را میدهیم» اما قرآن در این آیات مکرراً میفرماید حال خوب مال اولیاء خدا است، مال مقاومتکنندگان است و حال خوب را اینطوری تعبیر میکند: «فلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ». پس تصادفی نیست، اگر خدا یکبار هم فرموده بود باز هم تصادفی نبود ولی تکرارش برای ما خیلی معنا دارد، تأکید خداوند متعال میرساند که دوتا ویژگی بسیار مهم روحی مربوط به حال آدم است: «خوف و غم» پس موضوع حال خوب واقعاً در قرآن موضوعیت دارد و ما نباید از کنارش ساده رد شویم.
کسی که بیخود غصه میخورد شایستۀ سرزنش است
در این جلسه یککمی در مورد غم صحبت کنیم، إنشاءالله در جلسۀ بعد دربارۀ رکن دیگر حال خوب، یعنی «نداشتن ترس» صحبت خواهیم کرد. ما از غصه خوردن نهی شدهایم. من کمتر در کلام معصوم(ع) دیدم که کسی را سرزنش کنند. به شدت هم اولیاء خدا از اینکه یک کسی، شخص دیگری را سرزنش بکند ناراحت میشوند و نهی کردهاند. البته ممکن است یک جاهایی سرزنش جا داشته باشد یا یک جاهایی به صورت کلی سرزنش بیان شود اما کلاً سرزنش کردن خوب نیست.
در ارتباط با غم و غصه، لااقل دو روایت دیدم که به یک صورتی، غمگینها را سرزنش میکنند؛ مثلاً امام کاظم(ع) میفرماید: «مَنِ اغْتَمَّ کَانَ لِلْغَمِّ أَهْلًا فَیَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ بِاللَّهِ وَ بِمَا صَنَعَ رَاضِیاً» (التمحیص/ص59) کسی که غصه بخورد شایستۀ غصه خوردن است -این یک سرزنش و نهیب سنگین است! - برای مؤمن لازم است که از خدا و کار خدا راضی باشد.
در روایت دیگری أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «مَنْ قَلَّ سُرُورُهُ کَانَ فِی الْمَوْتِ رَاحَتُه» (بحارالانوار/ج75/ص12) کسی که شادی و حال خوبش کم باشد فقط با مرگ به راحتی میرسد. مثل این است که آدم به کسی بگوید «برو، تو فقط با مرگ از این وضعیت فلاکتبار نجات پیدا میکنی» از این روایت هم سرزنش را میشود استشمام کرد. اولیاء خدا، با بیانات دیگری هم ما را از غمگین شدن ترساندهاند. خیلی باید از غم فاصله گرفت.
حزن، جسم انسان را هم منهدم میکند
بعضیها واقعاً فکر میکنند که غصهخوردن هیچ اشکالی ندارد و مجاز هستند که بنشینند غصه بخورند اما امیرالمومنین(ع) میفرماید: «الْحُزْنُ یَهْدِمُ الْجَسَد» (غرر الحکم/ص40) حزن -که یک وجهِ حال بد است - جسم انسان را منهدم میکند. در روایت دیگری میفرماید غم و غصه آدم را پیر میکند. (کَثْرَةُ الْهَمِّ یُورِثُ الْهَرَم؛ تحفالعقول/403) (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَم؛ منلایحضرهالفقیه/ج4/ص416) البته این در ضربالمثلهای ما هم هست، و اهلبیت(ع) هم این برداشت عمومی را تأیید میکنند.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید «الْغَمُّ مَرَضُ النَّفْس» (غررالحکم/ص31) غم بیماری نفس است، اگر کسی غصه خورد، میتوانید بگویید که او بیمار است، چرا آدم باید بنشیند غصه بخورد؟ غصه یک نوع بیماری است. میتوانیم کلام حضرت را به زبان روانشناسی ترجمه کنیم. در روانشناسی ممکن است هر حال بدی را بیماری تلقی نکنند، مگر اینکه آسیبهای جدی بزند. اینجا أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید غم و غصه خوردن بیماری است و این یعنی برای انسان آسیب جدی دارد.
به غمِ گذشته درگیر نشو تا بتوانی برای آینده برنامهریزی کنی/ سرور موجب گشایش روح میشود و غم موجب قبض نفس
امیرالمومنین(ع) در مورد شادی میفرماید: «السُّرُورُ یَبْسُطُ النَّفْسَ وَ یُثِیرُ النَّشَاط» (غررالحکم/ص113) و در مورد غم میفرماید: «الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْسَ وَ یَطْوِی الِانْبِسَاط» (غررالحکم/ص113) پس همانطور که سرور، بسط نفس و گشایش روح به انسان میدهد و نشاطآور است، غم قبض نفس میآورد و انبساط روح را در هم میپیچد.
همچنین حضرت میفرماید: «لَا تُشْعِرْ قَلْبَکَ الْهَمَّ عَلَى مَا فَاتَ فَیَشْغَلَکَ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ عَمَّا هُوَ آت» (غررالحکم/ص766) خودت را متوجه همّ و غم نکن (انسان بعضی وقتها خودش را متوجه غم میکند) این کار را نکن چون توجه به غم، شما را از آینده محروم میکند، به غم گذشته درگیر نشو چون نمیتوانی برای آینده برنامهریزی کنی.
اگر کسی دچار قبض نفس بشود بسیاری از صفات بد، سراغش میآیند
باید این موضوع را یکمقدار توضیح بدهیم که چگونه سرور، بسط نفس و حال خوب ایجاد میکند و چگونه غم، انبساط خاطر انسان را از بین میبرد. اساساً غم خیلی نهی شده است، البته در روایات، «غم معنوی» و «خوف معنوی» هم داریم، که آن غم و خوف معنوی، اصلاً آسیب ندارد بلکه حال آدم را خوب میکند. آنها با غم و ترس غیرمعنوی و غیرالهی خیلی فرق میکند. اما خدا میداند غمها و ترسهای زمینی که معمولاً بهخاطر «از دست دادن» است، با روح انسان چه میکند!
روایت میفرماید: غم، بسط نفس را میگیرد. (الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْسَ وَ یَطْوِی الِانْبِسَاط) بسط بهمعنای گسترش است، یعنی غم، سعۀ صدر را از آدم میگیرد، آدم را دچار تنگنظری و تنگیِ سینه میکند. مثلاً وقتی خداوند متعال میخواهد رسولخدا(ص) را توصیف بفرماید که چقدر به تو لطف کردیم، میفرماید: «ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک» (انشراح/1) خداوند از بالاترین لطف با تعبیر شرح صدر حکایت میکند. پیامبر اکرم(ص) از سوی برخی از مردم، خیلی اذیت شدهاند بهحدی که فرمودند: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت» (مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب/ج2/ص247) هیچ پیامبری به اندازۀ من اذیت نشد، خدا خیلی از این اذیتها را بر نداشت، در عوض به ایشان شرح صدر عنایت کرد.
کسی که دچار قبض نفس بشود بسیاری از صفات بد بهسراغش میآیند / چنین کسی یک مشکل کوچک را برای خودش بنبست میبیند!
انسان با غصهخوردن و رنجور شدن در بلا ظرفیتش کمتر میشود (قبض نفس پیدا میکند) ولی آیا با غصهخودن، بلا هم کمتر میشود؟ ابداً! بلا و ابتلا در این دنیا سرِ جای خودش هست، وقتی آدم قبض روح پیدا کند و روحش مچاله بشود، نمیتواند مسائل را از بالا نگاه کند اما وقتی انسان گشادهسینه شد، گشادهرو میشود و میتواند با مسائل، به گونۀ دیگری برخورد کند.
کسی که دچار قبض نفس شود یک مشکل کوچک را برای خودش بنبست نهایی میبیند. اگر کسی دچار قبض نفس شود بسیاری از صفات بد به سراغش میآیند، دیگر فایده ندارد بنشینی این صفات بد را یکی یکی به او تذکر بدهی، موعظه کنی، یا خودش بخواهد این صفات بد را یکی یکی از بین ببرد، هرکدام را از بین ببرد یک صفت بد دیگر جایش هست. از جمله خاصیتهایی که در اثر قبض نفس و گرفتگی روح پدید میآید این است که شما دیگر نمیتوانی هیچکسی را درک کنی، حتی میتوانی راحت آدمها را نابود کنی، مجازات کنی، راحت در موردشان قضاوت غلط میکنی. از جمله آثار سوئی که برای قبض نفس پدید میآید این است که هیچ احتمال مثبتی برای گرهگشایی در زندگیات به ذهنت نمیرسد و راهحلها را پیدا نمیکنی. اگر زیاد غصه بخوری، دیگر نمیتوانی به کسی رحم کنی. نه آدمِ ترسو و نه آدم غمگین، نمیتواند به کسی رحم کند.
آثار بسط روح و سعۀ وجودی / حقیقت همۀ خوبیها یک چیز است؛ بزرگ شدن
قبض نفس صفات بدی در وجود انسان به ارمغان خواهد آورد. اما بسط روح چطور؟ توجه به «قیامت» یکی از عوامل بسط روح است، اگر شما بسط روح داشته باشید قیامت را درک میکنید و اگر قیامت را درک کنید بسط روح پیدا میکنید، وقتی قیامت را درک کردی و آن زمانِ دور را نزدیک دیدی در واقع خود تو بزرگ شدهای. این انسان حتی اگر بحث مجازات هم در میان نباشد انسان لطیفی خواهد شد، میتواند بیشتر از خودش به دیگران فکر کند.
حقیقت همۀ خوبیها یک چیز است؛ بزرگ شدن، و حقیقت همۀ بدیها یک چیز است؛ کوچک و حقیر شدن. آدم بزرگ از نظر زمانی گذشتۀ بسیار دور را میتواند ببیند، آیندۀ بسیار دور را هم میتواند ببیند، آدمی که سعۀ وجودی یافته است، میتواند غیر از خودش دیگران را هم ببیند، میتواند به همۀ ابناء بشر علاقه داشته باشد، اما آدمی که کوچک باشد جای دیگران در وجودش نیست، فقط به خودش نگاه میکند، اصطلاحاً به او میگویند «خودخواه»
انسان بزرگ، میتواند برای دیگران در سینۀ خودش جا باز کند/ امام کسی است که برای تکتک آدمها دل میسوزاند
هیچکس نمیتواند مؤمنین را در هم بشکند، فقط میتوانند مؤمنین و اولیاء خدا را بِکُشند و الا تا وقتی آنها را نکشتهاند، هر بلایی سرشان میآورند آنها از پا نمیافتند. هرچه أباعبدالله الحسین(ع) به عصر عاشورا نزدیکتر میشد چهرهاش برافروختهتر میشد. ایشان از پا در نمیافتد؛ دچار قبض نفس نمیشود، مسائل را از بالا نگاه میکند، حتی میتواند به دشمنان خودش رحم کند، میتواند کسی را که در مقابلش ایستاده است، راحت ببخشد.
آدمی که بزرگ شد و دریادل شد میتواند برای دیگران در سینۀ خودش جا باز کند، ما تا به اینجا نرسیم هیچوقت «امام» را درک نمیکنیم. امام کسی است که برای تکتک آدمها دل میسوزاند؛ البته نه دلسوزیِ سطحی بلکه عمیق! بیایید حرفها را عملیاتی کنیم؛ چه کسی به امام زمان(عج) مقرب است؟ چه کسی واقعاً به اولیاء خدا مقرب است؟ چه کسی باید انتظار داشته باشد که امام زمان(عج) رخ به او نشان بدهد؟ کسی که سعۀ وجودی پیدا کرده باشد.
«ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک» (انشراح،1) آیا ما شرح صدر به تو ندادیم؟ سینۀ گشادۀ رسول خدا(ص) بهگونهای است که «عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»(توبه،128) هفتهای دو مرتبه یا بیشتر پروندۀ اعمال ما را نگاه میکنند، برای چه؟ برای اینکه به ما علاقه دارند. کدام یک از ما اینطوری هستیم؟ (کافی/ج1/ص219) (وسائلالشیعه/ج16/ص114)
اهل سیاست بودن -به معنی حقیقی کلمه- یعنی دارای شرح صدر بودن و غصۀ همه را خوردن
سعۀ وجودی خیلی موضوع مهمی است. بگذارید بیرودربایستی باهم صحبت کنیم؛ اهل سیاست بودن یعنی دارای شرح صدر بودن و غصۀ همه را خوردن. کسی که اهل سیاست نیست (نسبت به وضعیت سیاسی جامعهاش بیتفاوت است) به معنای حقیقی کلمه، آدم حقیری است. کسی که غصۀ ملتش را و بلکه ملتهای دیگر را نمیخورد آدم حقیری است. کسی که دنبال نجات همۀ انسانها نیست آدم کوچکی است.
حضرت امام شعار ایدئولوژیک نمیدادند آنجایی که فرمودند: «مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت - ارواحنافداه - است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظهای مسئولین را از وظیفهای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را بهدنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در ادارۀ هرچه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.» (صحیفۀ امام/ج21/ص327) بنابراین اگر مسئولین مملکت دنبال مقدمهسازی برای ظهور حضرت حجت(ع) و حکومت جهانی اسلام نباشند در حقیقت به مملکت خودشان هم نمیتوانند خدمت کنند و مملکت را خراب میکنند. آنهایی که میگویند نه غزه، نه لبنان، اگر ایران را هم دست آنها بدهید خراب میکنند، چون آنها حتی به اندازۀ ساختن ایران هم سعۀ وجودی ندارند.
کسی که در غصههای خودش اسیر شده و غصۀ آدمهای دیگر را نمیخورد از نظر روحی، بیمار است
این اصطلاحی که رایج شده است بهعنوان «بُعد سیاسی دین» اصطلاح درستی نیست، مگر بُعد سیاسی دین از بعد فردیِ دین جدا است؟ این دوتا جدا نیستند، شما برو خودت را بساز، خودت را که ساختی و پرداختی و تزکیه کردی شرح صدر پیدا میکنی، در درون غصههای روحی خودت دردهای انسانها و ملتها را میبینی، این در مسیر خودسازی خودت است. آنوقت میبینی طرف به امام جماعت مسجد میگوید آقا حرف سیاسی نزن میخواهیم اینجا عبادتمان را بکنیم! آن چه عبادتی است که تو را بزرگ نکرد؟ این چه سجدهای است که به تو شرح صدر نداد، به تو انبساط روحی نداد، تو را از قبض نفس خلاص نکرد؟
اگر کسی پلیدی را از روح خودش برداشته باشد برای همه غصه میخورد، وقتی که برای همه غصه بخورد، خیلی ناراحت میشود که ببیند یک مسئول بد، دارد به مردم و کشور خودش خیانت میکند. مسئلۀ سیاسی در واقع مسئلۀ شخصی ما است. ما در نهانخانه و در خلوت خودمان نمیتوانیم تحمل کنیم کسی به خود ما(بهعنوان یک فرد) ضربه بزند. البته کینۀ او را کمتر به دل میگیریم نسبت به کسی که به خانوادۀ ما ضربه بزند. و باز کینه این دومی را هم کمتر به دل میگیریم نسبت به کسی که به جامعۀ ما لطمه بزند و اگر کسی به جامعۀ بشری لطمه زد، دیگر آدم تا صبح خوابش نمیبرد. این مسئله شخصی است، این تربیت شخصیتی است. این یک مسئلۀ روانشناسی است؛ کسی که غصۀ آدمها را نمیخورد از نظر روحی مریض است، از بس در غصههای خودش اسیر شده است.
وقتی یک انسان «سیاسی» شد یعنی از دایرۀ تنگ خودخواهی بیرون آمده
أمیرالمؤمنین(ع) میفرماید اگر به غم راه بدهی تو را دچار قبض نفس میکند (الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْسَ) یعنی آنوقت فقط غصۀ خودت را میخوری. پس به غم راه نده، تا غصۀ همه را بخوری. اگر دین، انسان را تربیت کرد، غم را از آدم میگیرد «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون» وقتی دین حزن و غصه خوردن را از آدم گرفت، روح آدم بزرگ میشود و بسط نفس پیدا خواهد کرد و آثاری به دنبالش خواهد بود که فقط خدا میداند؛ یکی از آنها آثار سیاسی است که جدا از انواع آثار فردی نیست، وقتی یک انسان سیاسی میشود یعنی از محدوده و دائرۀ تنگ خودخواهی بیرون آمده است.
شاخص خوب بودن و رذل نبودن این است که شما به فکر همه باشید، این را باید در مدرسه به همه یاد بدهند؛ به دانشآموز بگویند که سیاسی نبودن یعنی خودخواه بودن، یعنی رذالت، اگر سیاسی نباشی جزو بداخلاقترین آدمها هستی. معنا ندارد که بگویی «من به عالم سیاست کاری ندارم!» آیا میخواهی از دائرۀ تنگ خودخواهی بیرون بیایی یا نه؟ اگر بیرون بیایی، سیاسی میشوی، آخرش به سیاست و مسئلۀ قدرت میرسی.
دیدید پدر مادرها با چه وسواسی برای بچههایشان مهد کودک و مدرسه انتخاب میکنند؟ سیاست همین است. کسی که این وسواس را داشته باشد تعداد فرزندانش میشود هشتاد میلیون، تعداد فرزندانش میشود میلیاردها انسان روی زمین. به این حالت میگویند بسط نفس! بله باید حالت خوب باشد تا سیاسی باشی، اگر حالت خوب نباشد سیاسی نیستی. کسانی که سیاسی نیستند حالشان خوب نیست، دچار مرض نفس هستند؛ کمااینکه أمیرالمؤمنین(ع) فرمود غم، مرض نفس است «الْغَمُّ مَرَضُ النَّفْس»
(الف3/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید