چرا ما در تبلیغات ضعیفیم؟-ج8
در تبلیغات باید تفاوت انسانها را در نظر گرفت/ خیلیها دربارۀ انقلاب دچار سوءتفاهم شدهاند چون ادبیات جبهۀ انقلاب، درست نبوده
شناسنامه:
زمان: 1400/06/05
مکان: هیئت هنر - حوزۀ هنری
موضوع: چرا ما در تبلیغات ضعیفیم؟
صوت: اینجا
فیلم: اینجا
در انتقال دین باید تفاوت آدمها را در نظر گرفت
یکی از دلایل ضعف تبلیغات در جبهۀ حق این است که خیلی از اوقات، اهالی جبهۀ حق در بیان حقایق، حد نگه نمیدارند و رعایت ظرفیت مردم را نمیکنند و نمیخواهند مردم را به تدریج به سوی حقایق سوق بدهند، یا نمیخواهند تفاوت بین انسانها را بفهمند؛ میخواهند روز اول، حرف آخر را بزنند و این موجبِ دلزدگی خیلیها میشود که صحیح نیست. در انتقال دین باید تفاوت آدمها را در نظر گرفت.
مثلاً دربارۀ کرونا، برخی از توصیهها، عمومی است و همه باید رعایت بکنند؛ مانند ماسکزدن و فاصلۀ اجتماعی. ولی ممکن است برای بعضیها، رعایت توصیههای بیشتری لازم باشد، مثل سالمندان، بیماران و... توصیههای دینی هم همینطور است، البته دربارۀ دینداری اینطور نیست که توصیههای سنگینتر، برای افراد مریضتر باشد، بلکه در دین، توصیههای سنگینتر برای آنهایی است که سالمترند. توصیههای سنگینتر دین برای آدمهای باظرفیت و آدمهای باصفا است، نباید این توصیهها را برای دیگران هم نسخهنویسی کرد.
وقتی میخواهیم دین را تبلیغ کنیم چقدر انتظار ایمان از مردم داریم؟ حتی چقدر انتظار عقلانیت از مردم داریم؟ بر اساس روایات، خداوند متعال، هم مقدار عقل را در انسانها متفاوت آفریده و هم مقدار ایمان را به اندازههای متفاوت، روزیِ آدمها کرده است. اگر این تفاوت در نظر گرفته بشود شاید آنوقت تبلیغات دینی اصلاً تحوّل پیدا کند. خیلی از انتظارهایی که ما الآن از مردم داریم شاید دیگر نباید داشته باشیم.
هر کسی بر اساس شاکلۀ روحی خودش عمل میکند، لذا در تبلیغات باید مخاطبشناسی بشود
ابتدا من نمونههایی از آیات قرآن را برای شما بخوانم که نشان میدهد ظرفیتها با همدیگر متفاوت هستند. مثلاً این آیۀ کریمه میفرماید: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِه» (اسراء،84) هر کسی بر اساس شاکلۀ روحی خودش عمل میکند، به همین خاطر باید در تبلیغات، مخاطبشناسی بشود، باید شاکلههای مختلف را شناخت.
قرآن در آیۀ دیگری میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» (آلعمران،7) برخی از آیات قرآن محکماند و برخی متشابهاند، هر کسی آیات محکم را بخواند معنایش را میفهمد چون معنایشان روشن و واضح است ولی معنای حقیقی آیات متشابه را فقط بعضیها میفهمند. بعد میفرماید: «فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ» آنهایی که میخواهند فتنه کنند سراغ آیات متشابه میروند چون آیات متشابه را میشود به چند صورت معنا کرد، لذا این افراد، از همان فرصت استفاده میکنند و با ایجاد سوءتفاهم، فتنه ایجاد میکنند.
حضرت خضر به حضرت موسی فرمو د: تو نمیتوانی همراهیِ با من را تحمل کنی چون از برخی مسائل خبر نداری
خداوند متعال در سورۀ کهف، داستان فوقالعاده عجیبی را مطرح میکند که یقیناً از عجائب داستانهای قرآن است. اتفاقاً موضوعش «ظرفیت برای فهمیدن حق» است. این داستان برای حضرت موسی و حضرت خضر اتفاق میافتد. این دو شخصیت برجسته با هم مواجه میشوند و حضرت موسی(ع) از حضرت خضر(ع) میخواهد با او همراهی کند تا از او علمآموزی کند «قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا»(کهف،66). حضرت خضر(ع) به کسی مثل حضرت موسی(ع) –نه یک آدم معمولی مثل ما- میفرماید: «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْرا» (کهف،67) تو نمیتوانی همراهیِ با من را تحمل بکنی. حضرت موسی(ع) با آن عظمتش، از ایشان خواسته بودند که من با تو همراهی و پیروی کنم، تا از تو چیزی یاد بگیرم و راه رسیدن به خدا را بهتر پیدا کنم. آنوقت حضرت خضر میفرماید: «تو نمیتوانی!»
حضرت موسی بن عمران(ع) بر تقاضای خودش اصرار میکنند و ادامه میدهند که انشاء الله شما من را صابر خواهی دید و من شما را نافرمانی نمیکنم «قَالَ سَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصىِ لَکَ أَمْرًا » (کهف،69). آنوقت حضرت خضر(ع) به او فرمود: اگر میخواهی دنبال من راه بیفتی و از من تبعیّت کنی، از من سؤال نکن تا من به موقع، خودم برایت توضیح بدهم «قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنىِ فَلَا تَسئَلْنىِ عَن شَىءٍ حَتىَّ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا»(کهف،70). سه تا اتفاق افتاد و حضرت موسی(ع) در هر سه مورد، صبر نکرد و سؤال کرد «چرا داری این کار را میکنی؟!» آخر سر هم حضرت خضر(ع) حقیقت را برایش توضیح دادند، و با او خداحافظی کردند. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید حضرت خضر(ع) به همراهی حضرت موسی(ع) پایان داد: «قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنىِ وَ بَیْنِک» (کهف،78). این خیلی مهم است؛ ایشان میتوانست یک نمرۀ ضعیفی بگیرد ولی همراهی را قطع نکند، اما این همراهی را کلاً قطع کرد.
یک جملهای حضرت خضر دارند که ما باید به این جمله توجه کنیم. میفرماید تو چهطوری میتوانی بر کارهای من صبر کنی درحالیکه از خیلی چیزها خبر نداری؟! «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلىَ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبراً» (کهف،68) وقتی که تو یک چیزهایی را در عالم نمیدانی، نمیتوانی صبر کنی. حضرت موسی(ع)، پیغمبر است، در ایمان و یقین او حرفی نیست، اما با اینکه اطلاعات خوبی دارد، بههرحال یک چیزهایی هم هست که از آنها اطلاع ندارد. همان چیزهایی که از آن خبر ندارد مشکل ایجاد میکند. حضرت خضر به ایشان نمیفرماید: چون ایمان تو ضعیف است، تو یقین نداری، تو آدم دارای نفس خرابی هستی، لذا نمیتوانی صبر کنی!
خیلیها بهخاطر ناراحتی و بیماری قلب و روح، نمیتوانند با آیات حق، صبر کنند. مثلاً در همان آیهای که دربارۀ «محکم و متشابه» بود، خداوند میفرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ»؛ آنهایی که در دلشان بیماری هست سراغ آیات متشابه میروند. اما حضرت موسی(ع) که در دلش بیماری نبود؛ مشکلِ ایشان بیخبری بود.
چرا در زمان ظهور، بعضی از شیعیان به امام زمان(عج) اعتراض میکنند؟
کسی که مؤمن باشد و یک مقدار هم اخبار و اطلاعات داشته باشد، اگر کاری از یک مؤمنتر و باخبرتر از خودش ببیند، ممکن است قاطی کند و نتواند تحمل کند؛ همانطور که حضرت موسی(ع) نتوانست تحمل کند. اینطور نبود که حضرت موسی(ع) از حضرت خضر(ع) فقط سؤال کند، بلکه کارش به اعتراض کشیده شد، اعتراضهای ایشان هم بد نبود و به قول ما «عدالتخواهانه» بود. حضرت موسی(ع) یک مقدار خبر داشت ولی از همۀ مطلب، خبر نداشت.
ما طلبهها معمولاً باید این کار را بکنیم که وقتی یک مطلبی را از آیات و روایات، پیدا کردیم و به یک نکتهای رسیدیم، پیش یک بزرگتر و کسی که بیشتر از ما اشراف دارد برویم و مطرح کنیم، چون ممکن است ما یک چیزی را خبر نداشته باشیم و برداشتمان غلط از آب دربیاید. گاهی از اوقات، ما در اثر دانایی و علایق دینی، ممکن است دچار اشتباه بشویم، مانند اشتباهی که حضرت موسی(ع) نسبت به حضرت خضر(ع) انجام داد. گفت «تو مو میبینی و من پیچش مو»
حالا چهطوری باید به امامزمان ارواحنالهالفدا نزدیک شد؟ امامزمان(ع) که مقامشان از حضرت خضر(ع) بالاتر است و ما هم مقام و درکمان از حضرت موسی(ع) پایینتر است. شما دائم میگویی یا امامزمان(عج) من را همراه خودت ببر، من را نزدیک خودت قرار بده. چهبسا اگر ایشان برای ما ظهور کنند، همهمان قاطی کنیم، کمااینکه در روایات هست که بعد از ظهور، بعضی از شیعیان با همین سبک اعتراضها قاطی میکنند. پس ظرفیتهای انسانها با همدیگر متفاوت است و باید در تبلیغات، این ظرفیتها را رعایت کرد و به آن توجه کرد.
آدمها با همدیگر فرق میکنند و تواناییهایشان با هم یکسان نیست پس کسی نباید دیگری را سرزنش کند
امام صادق(ع) در قسمتی از یک روایت مفصّل دربارۀ تفاوت ظرفیت انسانها با همدیگر میفرماید: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ یَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا» (کافی/ج2/ص44) اگر مردم میدانستند که خدا چهطوری آدمها را آفریده، هیچکس دیگری را سرزنش نمیکرد. و بعد، حضرت توضیح میدهند که خداوند اجزائی را آفرید که تعدادشان به چهل و نه میرسد و هر جزء را به ده قسمت تقسیم کرد. وقتی خدا خواست انسانها را بیافریند در یک نفر یکدهم جزء را قرار داد و در یک نفر دیگر دودهم جزء را قرار داد و ... تا اینکه در یک نفر هم یک جزء کامل را قرار داد. در شخص دیگر یک جزء و یکدهم جزء را قرار داد و ... تا اینکه در یک نفر دو جزء کامل را قرار داد و... به همین شکل در آفرینش هر انسانی مقداری از آن اجزاء را قرار داد تا رفیعترین انسان که همۀ چهل و نه جزء را در او قرار داد «حَتَّى بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَةً وَ أَرْبَعِینَ جُزْءا». سپس امام صادق(ع) میفرماید کسی که یکدهم جزء دارد بر آنچه که دارندۀ دودهم جزء قادر است، قدرت ندارد و همینطور، کسی که یک جزء دارد توانایی کسی را که دارندۀ دو جزء است ندارد «مَنْ تَمَّ لَهُ جُزْءٌ لَا یَقْدِرُ عَلَى أَنْ یَکُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْجُزْءَیْن». بنابراین آدمها با همدیگر فرق میکنند و تواناییهایشان با هم یکسان نیست به همین خاطر «لا یَلُم احدٌ احدا»؛ کسی نباید کسی دیگر را سرزنش کند.
وقتی شما میبینی یک نفر یک گناه کرد، میخواهی نصیحتش کنی، میخواهی دعوتش کنی، میخواهی تبلیغات دینی بکنی، تو نباید دربارۀ او قضاوت کنی. وقتی اینطور باشد، کار خیلی پیچیده میشود. تبلیغات دینیِ ما نباید توأم با سرزنش باشد. مثلاً بعضیها آن خانمی را که بدحجابی دارد، سرزنش میکنند و میگویند بیحجابی علامت فلان موضوع است... و علاوه بر او، شوهرش را هم سرزنش میکنند درحالیکه نباید سرزنش بکنیم. ما باید بدون سرزنش، تبلیغات کنیم. در اینصورت، خیلی از تبلیغاتِ ما اصلاً حذف میشود.
نکتهای که در شیوۀ تبلیغاتی ما، معمولاً رعایت نمیشود:
امام صادق(ع) میفرماید «ما کَلَّمَ رسولُ اللهِ اَلْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ» (کافی/ج1/ص23) هرگز رسول خدا(ص) به اندازۀ عقل خودش با انسانها صحبت نکرد. اهالی تبلیغ دین، تبلیغ انقلاب، تبلیغ مواضع حضرت امام و... باید بتوانند یک حرفهایی را نگه دارند و نگویند، بلکه به اندازۀ ظرفیت عقلی مردم حرف بزنند یا مطالب را به تدریج بگویند. در ادامۀ همان حدیث، امام صادق(ع) میفرماید: رسول خدا فرمودند «إنّا معاشرَ الأنبیاء اُمِرنا أن نُکَلَّمَ النّاس عَلی قَدرِ عُقولِهِم»، ما پیامبران دستور داریم با مردم به اندازۀ عقلشان حرف بزنیم. این نکته در تبلیغات ما در بحثهای انقلاب، معمولاً رعایت نمیشود.
ما خیلی از اوقات در تبلیغات خودمان، بد حرف میزنیم؛ مثلاً وقتی میگویی «ما باید ارزشهایمان را حفظ کنیم» طرفِ مقابل هم سوءاستفاده میکند و میگوید «مردم، ببینید، اینها میخواهند این ارزشها را حفظ کنند، شما بیایید منافع را حفظ کنیم...» درحالیکه منظور ما از ارزشها، همان منافع است. حفظ ارزشها یعنی منافع را محکمتر حفظ کنیم. ولی آنها میگویند: «انقلابیها فقط از دین و ارزشهای دینی میگویند و به منافع ما کاری ندارند» اما حقیقت این است که دین برنامۀ حفظ منافع است، چیز دیگر نیست. ای آقایی که منظورت از دین، برنامه حفظ منافع است، خُب بگو «حفظ منافع» چرا یکطوری حرف میزنی که دعوا بشود و عدهای سوءاستفاده کنند. به قدر ظرفیت مردم با مردم حرف بزنیم.
گاهی اوقات، وقتی میخواهید با مردم حرف بزنید باید با آنها همراهی کنید. حضرت ابراهیم(ع) وقتی کودک بود، به عمویش آزر که نقش پدر را برایش داشت میگفت «چرا این بتها را میپرستی؟ بتپرستی کار صحیحی نیست...» حالا که پیغمبر شده، حتماً میداند خدا کیست. او به ستاره و ماه که در آسمان، شکوهی دارند نگاه میکند و میفرماید «هذا ربّی» (انعام،76)، این خدای من است... اگر من یک روزی اینطوری منبر بروم و مثل حضرت ابراهیم(ع) دو تا کفریات بگویم، برای اینکه توجّهی را جلب کنم تا بعد سراغ آن حرفهای اصیل بروم، چطور با من برخورد خواهد شد؟ خواهند گفت: چرا کفر گفتی؟... صبر کنید، من گفتم «لا إلهَ» که بعدش بگویم «إلّا الله»... اما صبری وجود ندارد. تو باید همین اوّل، حرف آخر را بزنی. واقعاً ما دچار اشکالات اساسی هستیم.
در موضوع ولایت، قبل از اینکه از اطاعت صحبت کنید باید از کرامت و استقلال افراد صحبت کنید
وقتی شما میگویی «باید ذوب در ولایت شد، باید از ولایت فقیه، تبعیّت مطلق کرد، ولایت ایشان مطلق است و...» بعضیها واقعاً معنای این حرفها را نمیفهمند، لذا دلزده میشوند و زمینه برای ضدّانقلاب درست میشود. خُب چرا از اینجا شروع میکنی؟ چرا حرف آخر را اول میزنی؟ آدم وقتی یک نوزاد را بغل میکند، نمیگوید «انشاءالله بعد از اینکه مُردی یک جلسۀ ختم خیلی مفصّل برایت بگیرند، یا اگر شهید شدی بدنت برای مادرت برگردد...» چرا این حرفها را میزنی؟! بگو: قدم نورسیده مبارک... بله، درست است که هیچ کس برای همیشه زنده نمیماند و همه یک روز میمیرند ولی نباید همهچیز را همین اولِ کار بگوییم، الآن موقع این حرفها نیست. الآن باید آرزوهای خوب و کلمات قشنگ به زبان جاری کنی. جای این حرفها در وصیتنامه است. آنجا خیلی هم قشنگ است که بگویی: خدایا! من میخواهم مؤثر واقع بشوم و بدنم در راه تو قطعهقطعه بشود... الآن بگو: انشاءالله به سلامت، زیر سایۀ پدر و مادر صد سال زندگی کند... فعلاً از زندگی حرف بزن.
وقتی شما به موضوع ولایت میرسید، قبل از اینکه از اطاعت صحبت کنید، باید از کرامت و استقلال افراد صحبت کنید. آقای سیدحسن نصرالله فرمودند: آنهایی که نوکر ابرقدرتها هستند مثل برده، خوار و ذلیل هستند، ولی ما پیش رهبرمان و پیش کسی که به سرپرستی قبولش داریم-یعنی ولایت فقیه- آقا هستیم... (سخنرانی روز عاشورا- 1400/05/28) ولیّفقیه، تکتک افراد جامعه را در اوج آقایی میخواهد. ببین این عبارت با آن عبارت اطاعت، چقدر فرق میکند؟ این عبارت سوءتفاهم خیلی کمتری ایجاد میکند.
بسیاری از کسانی که دربارۀ انقلاب دچار سوء تفاهم هستند، در اثر ادبیات غلطِ جبهۀ انقلاب است
بنده تصور میکنم ما به یک نهضت رفع سوءتفاهم احتیاج داریم. بنده معتقدم بسیاری از کسانی که با اسلام انقلابی، انقلاب اسلامی و با مفاهیمی مثل بسیج و مقاومت، مشکل دارند و دچار سوء تفاهم هستند، در اثر ادبیات غلط جبهۀ انقلاب دچار این مشکلات شدهاند. میتوان گفت که جریان فکری اصلاحطلبی-البته به جز بخش ژورنالیستیِ شومش که خبرنگارها و روزنامهها و سیاسیون دروغگو دارند– به خاطر یک سوءتفاهم بهوجود آمده است. آن سوءتفاهم در برداشتشان از اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی است که خیال میکنند انقلابیها میخواهند غیرواقعبینانه عمل بکنند و به جای منافع ملی، دنبال ارزشهایی هستند که حتی اگر این ارزشها خلاف منافع مردم هم باشد پایش میایستند؛ آنوقت به اینها انگها و برچسبهایی مثل اصولگرا هم چسباندند. درحالیکه اصلاً اینطوری نیست. هیچ نیروی ارزشی و مؤمنی با عقل مخالف نیست. کدامیک از ارزشهای ما هست که منافع ما را در کوتاهمدت و بلندمدت در نظر نمیگیرد. کدام ارزش انقلابی، در مقابل منافع ملّی میایستد؟!
انقلابیگری چیزی نیست جز عقلانیت و اصرار بر منافع ملی. ترجمه و تفسیر انقلاب، همین است. با این حساب، کدام ضدّانقلاب حاضر است بگوید که من واقعاً انقلابی نیستم؟ (یعنی طرفدار منافع ملی نیستم) حالا سؤال این است که چرا ما میگوییم «اسلامی»؟ به خاطر اینکه اسلام نرمافزاری است که میتواند طرز دفاع از منافع ملی را به ما یاد بدهد. اگر کسی بتواند بهطور عقلانی، اسلام را کنار بزند و بگوید طرز دفاع از منافع، یک چیز دیگری است، خُب ما هم اسلام را کنار میگذاریم. اگر عقلمان نمیگفت که این روش برای زندگی عقلانی است، مسلمان نمیشدیم. تعصّبی وجود ندارد. کمااینکه رهبر انقلاب هم یک بار فرمودند: اگر ما میگوییم که با آمریکا مذاکره نمیکنیم و اینکار فایده ندارد، این یک تعصب نیست بلکه ناشی از دانش و تجربه و یک تحلیل عقلانی است.
متأسفانه خیلیها از انقلاب و دین، طوری صحبت میکنند که سوءتفاهمبرانگیز است. مثلاً شما یک جایی سوءتفاهم برطرف میکنید اما در یک جای دیگری، بعضیها سوءتفاهم ایجاد میکنند. چهبسا کامنتهای مثبت برای کسی که سوءتفاهم ایجاد میکند زیادتر هم باشد! چون یک عدهای هستند که از سوءتفاهم خوششان میآید و با آن همراهی میکنند.
وقتی بخواهیم حقایق دینی را متناسب با عقل مردم بگوییم، این موجب میشود که بعضی از حرفها را اصلاً نزنیم، بعضی از حرفها را به گونۀ دیگری بزنیم، بعضی از حرفها را به تدریج بزنیم و ترتیب را رعایت کنیم. و روش درست هم، همین است. بعضی از حقایق دینی را نباید گفت. برای اینکه وقت توضیحدادن نداری و سوءتفاهم ایجاد میشود.
قرآن هم که سخن خداوند است، با آن استحکام و عظمتش، متشابهات دارد. خودِ خدا میفرماید: بعضی از حرفهای من متشابه است و میتوانید از آنها سوءبرداشت بکنید. اگر خواستید اینها را بفهمید به آیات محکم قرآن مراجعه کنید. وقتی از آیات قرآن هم ممکن است سوءتفاهم بشود، آیا از حرف ما سوءتفاهم ایجاد نمیشود؟ حتماً همین ایجاد میشود. البته بخشی از مشکل بهوجود آمدن سوءتفاهم و برداشت غلط، به خود افراد مربوط است. ولی نسبت به بخش دیگرش که به ما مربوط میشود، ما باید رعایت بکنیم.
امام صادق(ع): تحمّل سخن ما فقط به پذیرفتن آن نیست بلکه باید آن را از نااهلان پوشاند و حفظ کرد
چند نمونه از رعایتهایی که باید توسط ما صورت بگیرد را در چند روایت برای شما میخوانم. امام صادق(ع) میفرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا التَّصْدِیقُ لَهُ وَ الْقَبُولُ فَقَطْ مِنِ احْتِمَال أَمْرِنَا سَتْرُهُ وَ صِیَانَتُهُ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ» (کافی/ج2/ض222) تحمّل سخن ما فقط به تایید و پذیرفتن آن نیست بلکه باید آن را از نااهلان پوشاند و حفظ کرد. «احتمال» یعنی حملکردن و کشیدن. لذا معنای کلام حضرت این است: کشیدن بار حرف ما به این نیست که آن را قبول کنید. یکی از اجزاء تحمل حرف ما این است که آن را به هر کسی نگویید! چرا امام صادق(ع) این حرف را میزند؟ چون وقتی شما حرفی را که از امام گرفتی به غیراهلش میزنی، او را با امام دشمن میکنی. ما حزباللهیها با ادبیات غلط خودمان، خیلی از ذهنها را نسبت به ولایتفقیه خراب کردیم. اکثر کتابهایی که در باب ولایتفقیه نوشته شده و در جامعه منتشر شده، سوءتفاهمبرانگیز است، چون ادبیاتشان درست نیست. برخی میگویند: «ما به اثرگذاری روی مردم چهکار داریم؟!» مگر میشود به این موضوع مهم، بیتفاوت بود؟! شما باید رعایت کنید. یا مثلاً برخی میگویند: «من فقط خواستم کتاب علمی بنویسم!» خُب جملات همین کتاب علمی تو را برمیدارند و میگویند «ببینید، اینها به چه چیزهایی معتقدند! اینها فکر میکنند ما یتیمِ صغیر هستیم و نباید فکر کنیم...» با ادبیات روشنفکری علیه متن تو، کتاب مینویسند. طوری بنویس که سوءتفاهم درست نشود.
در ادامۀ همان حدیث امام صادق(ع) میفرماید: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلَى نَفْسِهِ حَدِّثُوهُمْ بِمَا یَعْرِفُونَ وَ اسْتُرُوا عَنْهُمْ مَا یُنْکِرُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا النَّاصِبُ لَنَا حَرْباً بِأَشَدَّ عَلَیْنَا مَئُونَةً مِنَ النَّاطِقِ عَلَیْنَا بِمَا نَکْرَه»؛ خدا رحمت کند کسی را که محبت مردم را به خودش جلب کند و حرفی را بزند که مردم میفهمند و میپذیرند و آنچه که باعث انکار آنها میشود از آنها میپوشاند. بعد میفرماید: به خدا قسم! زحمت و رنج کسی که علیه ما جنگ راه میاندازد بیشتر از کسی نیست که سخنانی دربارۀ ما میگوید که خود ما نمیپسندیم. یعنی بعضی از دوستان با حرفهایی که میزنند به اندازۀ دشمنانمان برای ما زحمت درست میکنند.
زمانِ گفتن یک حرف خوب، بسیار مهم است
جابر بن عبدالله جُعفی که از خاصان اهلبیت(ه) بود میگوید زمانی که جوان بودم به نزد امام باقر(ع) در مدینه شرفیاب شدم و عرض کردم در طلب علم از شما به نزدتان آمدم. امام باقر(ع) نوشتهای به من داد و فرمود: «إِنْ أَنْتَ حَدَّثْتَ بِهِ حَتَّى تَهْلِکَ بَنُو أُمَیَّةَ فَعَلَیْکَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَةُ آبَائِی، وَ إِذَا أَنْتَ کَتَمْتَ مِنْهُ شَیْئاً بَعْدَ هَلَاکِ بَنِی أُمَیَّةَ فَعَلَیْکَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَةُ آبَائِی» اگر چیزی از این نوشته را قبل از سقوط بنیامیه به کسی بیان بکنی لعنت من و لعنت پدران من بر تو - این جمله خیلی تأکید سنگینی است– و بعد فرمودند: اگر چیزی از این نوشته را بعد از نابودی بنیامیه پنهان کنی، لعنت من و لعنت پدران من بر تو باد.
این سخن امام باقر(ع) نشان میدهد که زمان گفتن یک سخن، بسیار مهم است. جابر میگوید: سپس امام باقر(ع) نوشتۀ دیگری به من دادند و فرمودند: «فَإِنْ حَدَّثْتَ بِشَیْءٍ مِنْهُ أَبَداً فَعَلَیْکَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَةُ آبَائِی» هرگز نباید چیزی از این نوشته را بیان کنی، اگر چنین کنی لعنت من و لعنت پدران من بر تو باد. یعنی هیچوقت نباید به هیچکس چیزی از مطالب آن نوشتۀ دوم بگویی، این نوشته مخصوص خودت است. پس بعضی از حقایق دینی اینطوری هستند.
کسی که ایمانش بالاتر است نباید حقایقی از ایمان را به فردِ با ایمان پایینتر تحمیل کند
امام صادق(ع) در روایاتی میفرماید: «إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ... وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ فَإِنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ» (کافی/ج2/ص45) ظرفیت ایمانی آدمها متفاوت است. ایمان ده درجه دارد که مثل پلّههای نردبان است که قدم به قدم از آن بالا میروند. یکی در درجه اول ایمان است و یکی در درجه دوم... تا میرسد به درجۀ دهم. کسی که در درجۀ دوم ایمان قرار دارد دوبرابر آن فردی که در درجۀ اول است، ایمان دارد. امام صادق(ع) توصیه میفرماید اگر کسی را که در درجۀ پایینتر است دیدی، او را با مدارا بالا بیاور و چیزی که طاقتش را ندارد بر او تحمیل نکن که او بشکند. هرکس، مؤمنی را بشکند باید آن را جبران و ترمیم کند... منظور این است که اگر فرد بالاتر حقایقی از ایمان را به فرد پایینتر تحمیل بکند و با این کار، او از ایمان خارج بشود، مسئول کفر او است و باید او را به ایمان برگرداند تا خدا توبهاش را بپذیرد. تو او را از دین، دلزده کردی! چرا کافرش کردی؟
امام صادق(ع) در روایت دیگری به یکی از اصحابش به نام عمر بن حنظله میفرماید: «لَا تَحْمِلُوا عَلَى شِیعَتِنَا وَ ارْفُقُوا بِهِمْ فَإِنَّ النَّاسَ لَا یَحْتَمِلُونَ مَا تَحْمِلُون»؛ به شیعیان ما –حرفهای سنگین- تحمیل نکنید، با آنها مدارا کنید. یعنی به شیعیان هم نباید همه چیز را تحمیل کرد. بعد میفرماید: مردم نمیتوانند آنچه را که شما حمل میکنید، تحمل کنند(تو با منِ امام، نشست و برخاست کردی، به همین خاطر ظرفیتَت فرق میکند...) ما طلبهها بعضی وقتها اشتباه میکنیم که انتظارات بالایی از مردم داریم.
برخی از معارف هست که عموم مردم قدرت تحمّلش را ندارند
امام صادق(ع) به ثابت بن سعید میفرماید: «یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ... وَ لَا یَقُولُ أَحَدٌ عَمِّی وَ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ جَارِی» (کافی/ج1/ص165) چهکار دارید با مردم؟ مردم را رها کنید! احدی را به امر ولایت دعوت نکنید. (البته سخن امام(ع) مطلق نیست و معنایش این نیست که ما ولایت را تبلیغ نکنیم) بعد میفرماید: به خدا قسم، اگر آسمانها و زمین جمع بشوند تا کسی را هدایت کنند که خداوند گمراهیاش را اراده کرده، نمیتوانند او را هدایت کنند و اگر آسمانها و زمین جمع بشوند تا کسی را گمراه بکنند که خدا هدایتش را اراده کرده، نمیتوانند او را گمراه کنند. بعد میفرماید: شما نگویید که این عموی من است، این برادرم است، این پسرعمویم است، این همسایهام است و دوست دارم به او بگویم. ممکن است دل تو برای او سوخته باشد که گمراه نشود، ولی اگر ظرفیتاش را نداشته باشد، پس میزند. این نکته خیلی فوقالعاده است. روایت دیگری میفرماید: آیا دوست دارید خدا و پیغمبر تکذیب بشوند؟ چرا مطلب را طوری میگویید که طرف بگوید: اصلاً من، خدا و پیغمبرتان را قبول ندارم!
حالا از این روایتها و این مطالب، نتیجهگیری کنیم. برخی از معارف هست که مردم تحمّلش را ندارند و باید آنها را پنهانکرد. به چند دلیل، مردم قدرت تحمّل آن معارف را ندارند: 1- برخی ظرفیت ایمانی بالا ندارند. 2- برخی اصلاً دشمن هستند و سوءاستفاده میکنند، آنها به خاطر مرضشان میخواهند با سوءاستفاده از کلام شما، کلّ دین را خراب کنند. 3- برخی ظرفیت عقلانیِ بالا ندارند. 4- برخی دیگر ظرفیت معرفتیِ بالا ندارد. توان دریافت معارفِ سطح بالا هم ظرفیت ایمانی میخواهد، هم ظرفیت عقلی و هم ظرفیت خبری. ممکن است کسی عاقل باشد ولی از بعضی چیزها خبر نداشته باشد.
بسیاری از مشکلات امروز ما در زمان حیات پیامبر(ص) و ائمۀ هدی(ع) هم بود
یک آقایی که فرزندش را به قتل رسانده بودند، خیلی برآشفته بود، میگفت در مملکت اسلامی باید این اتفاق بیافتد؟! آیا باید چنین مسئولینی گذاشته بشوند؟! گفتم معلوم است که نباید بشود. گفت آیا ما برای این قیام کرده بودیم؟! گفتم در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم اینطور اتفاقات میافتاد. گفت واقعاً ایشان آن مقامات را نصب کرده بود؟! گفتم بله و نمونهاش را گفتم. بعد گفتم آیا میدانی در زمان پیغمبر(ص) هم از این اتفاقها افتاده بود؟ نمونهاش را بیان کردم و گفتم او هم منصوب پیغمبر(ص) بود. ممکن است منصوب امیرالمؤمنین(ع) هم خطا بکند. گفت آنها آدم بد را منصوب نمیکردند! گفتم یک نمونهاش «زیاد بن ابیه» است، ایشان حسابدار امیرالمؤمنین(ع) و به تعبیر ما مسئول مالی و دارایی بود، چندین نامۀ توبیخ هم حضرت به ایشان داده بود. زیاد پدر عبیدالله بن زیاد ملعون است که قاتل امام حسین(ع) شد و در زیارت عاشورا لعناش میکنیم، عبیدالله پسر همین فرد است. زیاد بن ابیه، اشاره به این دارد که او فرزند نامشروع بوده و اهل مکه هم این را میدانستند. گفت واقعاً امیرالمؤمنین(ع) به چنین کسی پُست و مقام داده بود؟! گفتم این جزو مسلّمات تاریخ است.
بعضیها اعتراض میکنند که اگر اینها مالک اشترِ علی(ع) هستند، نباید اشتباه کنند! گفتم مگر مالک اشتر اشتباه نمیکرد؟ شما چه تصوّری داری؟ ابوموسی اشعریِ ملعون، در یک مقطعی توسط مالک اشتر حفظ شد و الّا امیرالمؤمنین(ع) همان روز اول میخواست او را کنار بگذارد. مالک اشتر گفت مصلحت این است که او باشد. بعد که ابوموسی اشعری شروع به خرابکاری کرد، امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر فرمود: برو صاحبت را جمع کن... چون مالک اشتر، قبلاً طرفدارِ او بود. آن فرد بعد از شنیدن این مطالب گفت: عجب! من فکر کردم مالک اشتر خیلی قاطع بود و نمرهاش بیست است!
جبرئیل امین قبل از هجرت پیامبر اکرم(ص) به مدینه، دوازده تا اسم به ایشان داد که همان نقبای دوازدهگانه بودند که مسئولیت ادارۀ امور مختلف شهر مدینه را بر عهده داشتند. (فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَخْرِجُوا إِلَیَّ مِنْکُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً یَکْفُلُونَ عَلَیْکُمْ بِذَلِکَ کَمَا أَخَذَ مُوسَى مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً فَقَالُوا اخْتَرْ مَنْ شِئْتَ، فَأَشَارَ جَبْرَئِیلُ ع إِلَیْهِمْ فَقَالَ هَذَا نَقِیبٌ وَ هَذَا نَقِیب؛ اعلامالوری/60) آیا همۀ این دوازده نفر، تا آخر سالم ماندند؟ نه؛ بعضی از آنها جزء همان کسانی بودند که بعد از رحلت پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) را برای بیعت به مسجد بردند... خدایا! مگر تو هم اشتباه میکنی؟ نه؛ این مسائل جزء حیات اجتماعیِ بشر است.
بسیاری از مشکلات امروز ما در زمان حیات ائمۀ هدی(ع) هم بود ولی در زمان امامزمان ارواحنالهالفداه نخواهد بود. علّتش معلوم است که چرا نخواهد بود. چون، هم حضرت قدرت برخورد با منحرفین را دارد و هم افکار عمومی آمادگی دارد. چون آنجا کسی بیخود منحرف نمیشود و مردم هم هوشیارند، همین که کسی اوّلین علائم انحرافش را نشان بدهد، مردم همه میفهمند. این مسئله به همان تبلیغاتی مربوط است که الآن حضرت آقا فرمودند ما در تبلیغات ضعیف هستیم، یعنی ادارۀ افکار عمومی در جامعۀ ما ضعیف است.
در عرصۀ تبلیغ، مطالبی را بگوییم که هم شیعیان، راحت بپذیرند، هم غیرمسلمانها تحمل کنند
جمعبندی بحث امروز، این است که تبلیغات ما باید متناسب با ظرفیت ایمانی مردم، ظرفیت عقلانی مردم و ظرفیت خبری مردم باشد. بعضیها اطلاع ندارند، بعضی وقتها عقلش نیست، بعضی وقتها هم ظرفیت ایمانی بالا نیست که در مورد آن باید جداگانه بهطور مفصّل صحبت کرد. بعضی وقتها هم طرف دشمن خبیث است، او از متشابهات قرآن هم سوءاستفاده میکند، از شما که راحتتر سوءاستفاده میکند. واقعاً حرفزدن سخت شده است. اگر شیعیان خالص و خُلّصی را پیدا کنید برای آنها میشود حرفهایی زد که برای شیعیان معمولی نمیشود زد.
خُب حالا چه بگوییم؟ حرفهای ناب، مؤثر و دقیق فراوانی باقی مانده که هنوز هیچکس آنها را نگفته است. اینقدر بحثهای مهم، تکاندهنده، تنظیمکنندۀ روابط اجتماعی، تثبیتکنندۀ پایههای انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی، مانده است که هنوز به آنها پرداخته نشده است. یک مقدار از چیزهایی که نباید گفت را عرض کردم، ولی چه چیزهایی را باید بگوییم؟ مطالبی را بگوییم که نهتنها شیعیان راحت تحمّل میکنند، نهتنها غیرشیعیان و غیرمؤمنین میتوانند خوب تحمّل بکنند، بلکه غیرمسلمانها و کافرهای ضدّدین هم میتوانند تحمل کنند و حتی بگویند «چه حرف قشنگی است!» نمونههای این حرفهای خوب، در قرآن و روایات هست، خُب چرا این حرفها را نمیگوییم؟!
آیا ستادی هست که مشخص کند: «چه بگوییم، چه نگوییم؟ و به چه موضوعاتی بپردازیم؟»
ما یک اتاق فرماندهی مرتب و منظم برای تولید ادبیات نداریم تا مشخص کند که «با چه ادبیاتی باید تبلیغات صورت بگیرد؟» دشمن از نظر اقتصادی به ما حمله میکند، از نظر امنیتی به ما حمله میکند، ولی حملاتش در عرصۀ تبلیغات، بیشتر از حمله در عرصۀ اقتصاد و امنیت است. برای عرصۀ اقتصادی، رهبر انقلاب خیلی وقت پیش فرمودند که باید یک ستاد تشکیل بشود، مگر جنگ اقتصادی نیست؟ برای امنیت هم یک ستاد داریم به نام ستاد فرماندهی کلّ قوا. برای مسائل تبلیغی چطور؟ یکبار حضرت آقا فرمودند که ستاد مرکزی مسائل فرهنگی، شورای عالی انقلاب فرهنگی است. آیا ستاد تبلیغات هم در شورای عالی انقلاب فرهنگی هست؟! من به شما خبر میدهم که چنین ستادی وجود ندارد که بگوید «این حرفهایی را که مردم ظرفیت ندارند یا دشمن سوءاستفاده میکند نگوییم...» خب چه بگوییم؟ همین ستاد باید مشخص کند که «اینها را بگوییم، با این ادبیات بگوییم، به این موضوعات بپردازیم...» چنین ستادی نداریم. نه تنها چنین ستادی نداریم که اساساً بگوید ادبیات متناسب با امروز که هم مؤمنان ظرفیتاش را داشته باشند، هم غیرمؤمنان و هم معاندان سوءاستفاده نکنند چیست، بلکه ستادی هم نداریم که بگوید حالا زمان کدام سخن است؟ در این باره انشاءالله در جلسات باقیمانده، مطالبی را خدمت شما عرض خواهم کرد.
طبق روایات، شیعیان در آخرالزمان دچار اختلاف میشوند و همدیگر را تکفیر میکنند
وقتی توافق کردیم سرِ اینکه «چه چیزهایی را باید بگوییم؟» بعدش باید مشخص کنیم «حالا کدامش را الآن بگوییم؟ کدامش را الآن نگوییم؟» تشخیص راهبردها در هر زمانی برای ارتقاء جامعه، یک کار دیگر است. آن را که اصلاً نداریم. تا دلت بخواهد سرِ سوءتفاهمها جنگ و دعوا داریم. با ایجاد یک جریان فکریای به نام اصلاحطلبی، سوءتفاهمهای اساسی در کشور نسبت به دین ایجاد کردند. به جریان سیاسی و ژورنالیستیِ شومش کاری ندارم، اما جریان فکریاش خیلی وقتها سالم و دلسوز است منتها کاملاً در سوءتفاهم است.
سوءتفاهمها بین مؤمنین هم بسیار زیاد است ولی متأسفانه هیچ تلاشی برای رفع سوءتفاهم انجام نمیدهند. در روایات هست که شیعیان در آخرالزمان خیلی با همدیگر اختلاف پیدا میکنند و به خاطر سوءتفاهمهایی که بینشان ایجاد شده، همدیگر را تکفیر میکنند. (لا یَکُونُ الْأَمْرُ الَّذِی تَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى یَبْرَأَ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ یَتْفُلُ بَعْضُکُمْ فِی وُجُوهِ بَعْضٍ وَ یَشْهَدَ بَعْضُکُمْ عَلَى بَعْضٍ بِالْکُفْرِ وَ یَلْعَنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَقُلْتُ لَهُ مَا فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ مِنْ خَیْرٍ فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ یَقُومُ قَائِمُنَا وَ یَدْفَعُ ذَلِکَ کُلَّه؛ غیبت نعمانی/ص206) وقتی بین حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) سوءتفاهم پیش بیاید، بین ما دو تا که اصلاً قابل مقایسه با آن بزرگان نیستیم، سوءتفاهم پیش نیاید؟ طبیعی است که پیش میآید. حضرت خضر(ع) به موسی(ع) گفت: خودم به تو توضیح میدهم... وقتی بین شما و یک مؤمن دیگر سوءتفاهم پیش آمد، بروید بنشینید صحبت کنید، شاید برای همدیگر توضیحی داشته باشید.
امام حسین(ع) چه کرد تا سوء تفاهم مردم شام نسبت به اهلبیت(ع) برطرف بشود؟
فدای اباعبداللهالحسین(ع) بشوم که با سرِ بریده، شروع به رفع سوءتفاهم در بازار شام کرد. فدای زین العابدین(ع) بشوم که بعد از یک سفر طولانی از کربلا تا شام، برای شرح اذانی قیام کرد که در مجلس یزید گفتند. وقتی مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه(ص)» فرمود: ای یزید! این پیامبری که الآن نامش برده شد جدّ توست یا جدّ من است؟ («مُحَمَّدٌ(ص) هَذَا جَدِّی أَمْ جَدُّک؟؛ بحار الانوار/ج45/ص139) آنموقع بود که تازه خیلیها فهمیدند که اینها بچههای پیغمبرند! قبلاً میگفتند: مگر پیغمبر(ص) غیر از یزید، فامیل دیگری هم دارد؟ چون معاویه خودش را جاانداخته بود که جزو قریش و فامیلهای پیغمبر است. آنجا بود که تازه بعضیها فهمیدند اینها بچههای علی(ع) و فاطمه(س) هستند...
با کینهای که نسبت به علی بن ابیطالب(ع) در شام هست چه باید کرد؟ معاویه، کینۀ زیادی از حضرت علی(ع) در دلهای مردم شام قرار داده است. اهل شام در جنگ با امیرالمؤمنین(ع) در صفین، هفتاد هزار کشته دادند و کینههایشان شعلهورتر شد. یا امیرالمؤمنین(ع) با اینها چهکار میکنی؟ اینها را به حسینم سپردم... یا امیرالمؤمنین(ع)، حسینات که در کربلا به شهادت میرسد! حسینم یک سه ساله دارد که برای کلّ شام، کافی است...
(الف3/ن2)
سلام. صحبتهای مقاممعظمرهبری که استادپناهیان در جلسه اول سخنرانی، تاکید داشتن عیناً به گوشِ همه برسه، متاسفانه در هیچجایِ متن بهچشم نمیخوره!. حتی در خلاصههای صوتیهم ذکر و عنوان نشدن!!!!
موفقباشید.