جهاد تبیین - جلسه سوم
چرا جهاد تبیین لازم میشود؟ یک دلیلش توجیهگری و مکر انسان است؛ برای بیان حق، جهاد لازم است تا راه توجیه و فرار از پذیرش حق را ببندد/ طبق آیه قرآن؛ انسان اهل جدل است و از پذیرش حق، فرار میکند؛ این موجب میشود انرژی بیشتری برای تبیین گذاشته شود
شناسنامه:
- زمان: 1401/03/03
- مکان: حرم حضرت معصومه(س)
- موضوع: جهاد تبیین
- صوت: اینجا
همۀ ما باید از اصول تبلیغات و عملیات روانی باخبر باشیم؛ در زندگی اجتماعی، خرید و فروش و...
همۀ ما بهنوعی مصرفکنندۀ «تبلیغات» هستیم، همۀ ما دائماً اخبار میشنویم و در فضای مجازی یا فضای حقیقی و گفتگوهای مختلف، دارد اطلاعاتی به ما میرسد و این اطلاعات در ما اثر میگذارد. ما دریافتکنندگان اطلاعات و اخبار و ما منتشرکنندگان هر نوع خبر یا اطلاعی به دیگران، باید از یک سلسله اصول مهم در جهاد تبیین باخبر باشیم تا بدانیم چه اتفاقی دارد میافتد و این تأثیرگذاری چگونه رخ میدهد؛ دانستن این اصول، هم برای کسانی که اهل جهاد تبیین هستند-یعنی عناصر فرهنگی، معلمها، اهالی رسانه، مبلغین ارجمند- لازم است، هم برای کسانی که در این فضا دارند زندگی میکنند.
ممکن است ما مبلّغ نباشیم اما مصرفکنندۀ سخنان مبلّغین شرق و غرب عالم هستیم؛ در هر لحظهای و هر موقعیتی که هستیم، مثلاً اگر پای تلویزیون هستیم یا از اخبار دیگران استفاده میکنیم، باید بدانیم چه اتفاقی دارد میافتد. «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه» (عبس/24) یعنی انسان باید به غذای خودش نگاه بکند و ببیند چه چیزی میخورد؟ معصوم(ع) دربارۀ این آیه میفرماید، یکی از مقاصد این آیه این است که آدم باید ببیند چه میشنود و چه میبیند. این طعام فقط طعامِ معده نیست، طعام مغز هم هست. یا در روایات دیگری در این زمینهها مطالب بسیار روشنی آمده است.
همۀ ما نیاز داریم که از اصول تبلیغات، اصول تعلیم و اصول عملیات روانی، خبر داشته باشیم و الّا نمیتوانیم در این جامعه زندگی کنیم. مثلاً وقتی شما میخواهید خرید کنید، باید از اصول تبلیغات یک فروشنده خبر داشته باشید و بدانید که برخی از فروشندگان چگونه کالای خود را به شما قالب میکنند، مثلاً گاهی از اوقات با بیاعتناییِ خود، میتوانند شما را بیشتر حریص کنند که یک کالا را بخرید. گاهی از اوقات شما یک کالایی را میخواستی بخری اما فروشند، با روشهای دیگری شما را به سمت یک کالای دیگری میبرد که در مغازهاش مانده است. اینها روشهایی است که به مرور یاد میگیرند.
در بعضی از مشاغل، افراد یک روانشناسیای خاصی دارند و میدانند از کدام مشتری، میشود پول زیادتری گرفت. البته اینها به صورت کلاسیک و آکادمیک، درس نخواندهاند ولی به مرور، با تجربۀ خودشان، یادگرفتهاند چهکار کنند و چگونه وضعیت روانی طرف مقابل را شناسایی کنند و چگونه عملیات روانی انجام بدهند. مثلاً بعضی از بنگاهدارها هستند که وقتی میروی از آنها چیزی بپرسی، اول به شما اطلاعات نمیدهد؛ چه برای فروش چه برای خرید، بلکه اول شما را ارزیابی میکند، یعنی ارزیابی میکند که شما چهجور آدمی هستی؟ چقدر میتواند روی شما حساب کند؟ چقدر میتواند کار شما را مال خود کند و خودش این کار را انجام بدهد.
ما همیشه درگیرِ این مسئله هستیم. اگر معلم هستیم که دیگر خیلی بیشتر نیاز داریم که از اصول کار تربیتی، کار تبلیغی و کار تبیینی خبر داشته باشیم و اگر مبلّغ هستیم که دیگر بیشتر از همه باید خبر داشته باشیم. در این زمینه یکی از نکاتی که بسیار کاربردی و مهم است، با استفاده از آیات قرآن، خدمت سروران خودم تقدیم میکنم.
برای دینداری کردن، علاوه بر یادگیریِ دقیق دین، باید قدرت «تشخیص تکلیف» هم پیدا کنیم
در جلسۀ قبل گفتیم که اساساً چرا تبیین لازم است؟ چون دین پیچیده است. دین یک سلسله آموزههای سطحی و بسیط ندارد. تازه وقتی دین را دقیق یاد گرفتی، در مقام اجرا باید از تشخیص صائب و قوی برخوردار باشی. خیلی وقتها هیچ مرجع تقلیدی نمیتواند تکلیف ما را در زندگی روشن کند. مرجع تقلید عزیز میگوید «من بهطور کلی گفتهام که مثلاً به پدر و مادر نباید بیاحترامی کرد، احترام هر دو واجب است...» شما میگویی: الآن پدر و مادر من با هم دعوایشان شده، من چهکار کنم؟ به کدام بیشتر برسم؟ یا کدام را احیاناً در نظر نگیرم و به آن یکی بپردازم؟ مرجع تقلید شما میگوید: من نمیدانم که شرایط شما چگونه است؟ من که در زندگی شما نیستم!
در مقام تشخیص مصداق، آخر سر، خودت هستی که باید فکر کنی و تشخیص بدهی. آنوقت برای اینکه تکلیف خودت را تشخیص بدهی، اطلاعات خودت را باید افزایش بدهی. مثلاً ده برابرِ این مطلب ساده را که «باید به پدر و مادر احترام بگذاریم» باید اطلاعات جمعآوری کنی. مثلاً زن و شوهر، دربارۀ نحوۀ برخورد با همدیگر میپرسند: «من چقدر باید صبر کنم؟ از کِی دیگر صبر نکنم؟» این را هیچکسی نمیتواند به شما بگوید. در این میتوانند بگویند که کلاً صبر کردن خوب است و اگر نتوانستی صبر کنی، این چهار تا راه را باید اقدام بکنی... حالا مقدار صبر کردن من چقدر باید باشد؟ تا کِی باید صبر کنم؟ اینها را کسی دقیق نمیتواند بگوید هر کسی باید خودش تشخیص بدهد. و اگر خودت بخواهی تشخیص بدهی، نیاز به تبیین بیشتر دارد.
شما وقتی یک یخچال میخرید و میخواهید استفاده کنید، در بروشور یخچال همۀ اطلاعات را نوشته است. اگر اینها را بخوانی و اجرا کنی، به راحتی میتوانی از یخچال استفاده کنی. اما دینداری که اینطوری نیست؛ با یک بروشور، مشکل دینداری حل نمیشود!
دینداریِ هرکسی با توجه به امتحانات و انتظارات ویژهای است که خدا از او دارد
دینداری کردن با توجه به امتحانات ویژهای است که هر کسی دارد، دینداری کردن با توجه به انتظارات ویژهای است که خدا از هر کسی دارد، لذا شما نمیتوانی خودت را با رفیق بغلدستیات مقایسه بکنی. مثلاً شما نمیتوانی بگویی: «من رفتم درس بخوانم، اما دچار فقر شدم لذا رها کردم و رفتم سراغ کاسبی؛ عین فلان رفیق خودم، رفیق من هم همینطور بود...» آنوقت خدا ممکن است روز قیامت بگوید «تو اشتباه کردی، ولی رفیقت کار درستی کرد، چون وضعیت و موقعیت شما با هم متفاوت بود... مثلاً شما خیلی بیصبری کردی، باید بیشتر تحمل میکردی...» انتظارات خدا از افراد، فرق میکند. لذا نه شما میتوانید خودتان را با آدم خوبها مقایسه کنید، نه با آدم بدها میتوانید مقایسه کنید. مثلاً وقتی آقای بهجت را نگاه میکنی نباید از خودت مأیوس بشوی، یا اگر یک فرد گنهکار را نگاه میکنی، نباید به خودت مغرور بشوی.
انتظارات خدا از آدمها فرق میکند؛ چون موقعیتها متفاوت است. سخت است که آدم اولویت بین کارهای خوب را درست تشخیص بدهد. یا سخت است که اولویت بین دعاهایی که در تعقیبات میخواهی بخوانی را تشخیص بدهی. مثلاً این را از آقای بهجت(ره) میپرسیدند، ایشان میفرمود: ببین از چه دعایی، دلت بیشتر استفاده میکند؛ برو سراغ آن دعا... تازه در اینجا هم باید دقت کنیم. مثلاً یک کسی میگفت: من این دعا را زیاد میخوانم، چون خیلی به مزاجم سازگار است. گفتم: چطور تشخیص دادی که به مزاجت سازگار است؟ معلوم شد که او از بچگی این دعا را میشنیده و به آن اُنس دارد. پس هنوز مزاج خودش را تشخیص نداده است، بلکه از راه انس و عادت، دارد حسّ خودش را تشخیص میدهد. درحالیکه آدم ممکن است به دلیل انس، به یک چیزی علاقهمند بشود ولی این دلیل نمیتواند دلیل بر این باشد که لزوماً طبعِ او هم نیازمند به آن چیز باشد.
دینداری چون کار پیچیدهای است، علاوه بر علم، نیاز به «فرقان» یا بینش جداکنندۀ خوبیها از بدیها دارد
پس چون دینداری کار پیچیدهای است، لذا کار هوشمندانهای است و به تعبیر قرآن نیاز به «فرقان» دارد، یعنی نیاز به بینش جداکنندۀ خوبیها از بدیها دارد. دینداری فقط نیاز به علم ندارد؛ فرقان هم میخواهد که این فرقان، در اثر تقوا به دست میآید. نیاز به بصیرت دارد؛ اینقدر باید قرآن بخوانی تا بصیرت پیدا کنی. اطلاع پیداکردن از آیات قرآن و مضامین قرآن هم کفایت نمیکند بلکه فرقان، بصیرت و حکمت، لازم است.
شما در کنار یادگیریِ کتاب، حکمت هم لازم داری. «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة» (جمعه/2) حکمت هم درواقع همان قدرت تشخیص خودِ فرد است که خداوند فرمود: پیامبر من، باید علاوه بر کتاب، حکمت هم به مردم آموزش بدهی؛ یعنی اگر فقی قرآن را آموزش بدهی، کافی نیست. البته این مضمون (غیر از حکمت و فرقان و بصیرت) با عبارات دیگری هم در قرآن آمده است؛ مثلاً خودِ مفهوم عقل، مفهوم تدبّر در آیات قرآن و...
اینها همه نشان میدهد که دینداری و دینفهمی یک امر پیچیده است. وقتی امر پیچیدهای شد، نیاز به تبیین دارد. کسی نمیتواند بگوید: «من دین را بلد هستم و دیگر نیاز به این چیزها ندارم!» نه؛ مدام باید اطلاعات بگیرند، پردازش کنند، مدام باید سنجش کنند و اولویتها را تشخیص بدهند؛ اولویتها را راحت نمیشود تشخیص داد.
دینداری کار سادهای نیست؛ هر کسی گفت که «دین واضح و روشن است» منظورش این است که «بعد توضیحات و تأملات و بعد از تعقّل، واضح است» حتی خودِ قرآن کریم هم خودش را اینطوری معرفی میکند، قرآن کریم میفرماید: بعضی از آیات قرآن، محکم است و بعضی از آیات هم متشابه است. آیات محکم یعنی چه؟ یعنی معنایش روشن است. اما آیات متشابه، یکطوری بیان شده است که میشود از آن سوءاستفاده کرد. (مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِه؛ آلعمران/7) آیا خدا نمیتوانست یکجوری آیات را نازل کند که همۀ آیات قرآن، محکم باشد و متشابه نداشته باشد؟!
چرا در مشروطه، علمای دیگر نتوانستند مثل شیخ فضلالله نقش پنهان انگلیس را تشخیص بدهند؟
چرا تبیین لازم است؟ چرا خدا به پیامبرش فرمود که تبیین لازم است؟ چون مسئله، واقعاً پیچیده است و نیاز به تبیین دارد. در مسائل فردی که چند نمونهاش را عرض کردم؛ ولی در مسائل اجتماعی خیلی پیچیدهتر است. بعضیها زود صاحبنظر میشوند و میگویند «باید فلان کار را انجام داد...» نه! به این سادگی کسی نمیتواند صاحبنظر بشود؛ خصوصاً در مسائل بزرگ و حیاتیِ عالم اسلام. مثلاً ما در تاریخ معاصر میبینیم که شیخ فضلالله نوری، یک درکی پیدا کرده بود که برخی دیگر از علما-مثل مرحوم نائینی و مرحوم آخوند خراسانی- این درک را پیدا نکردند و بعداً هم متأسف شدند و گفتند که ما اشتباه کردیم. چه کسانی بزرگتر و فحلتر از آخوند خراسانی و مرحوم نائینی سراغ دارید؟ ولی این بزرگواران، مشروطهای را امضا کردند و تأیید کردند که دست انگلیسیها پشتش بود؛ هرچند ظاهرش خیلی خوب بود؛ مثلاً اینکه ما مجلس و قوۀ مقننه داشته باشیم و اینکه انتخابات بشود و یک مجلسی درست بشود که قانونگذاری کند و اختیارات شاه محدود بشود، حرفهای خیلی تمیزی بود اما در پشت این حرفهای خوب، مسائل دیگری در جریان بود.
شاید بتوانیم بگوییم که شهید والامقام «شیخ فضلالله نوری(ره)» اولین عالمِ شهید انقلاب اسلامی است؛ چون تاریخ مبارزۀ ایشان با استبداد و استکبار، متصل است به تاریخ انقلاب اسلامی. ایشان وقتی داشت به شهادت میرسید، عمامهاش را پای چوبۀ دار از سر برداشت و فرمود: عمامهها را برمیدارند... این را شیخ فضلالله نوری به چه کسانی گفت؟ به علمایی که مشروطه را تأیید کرده بودند. و بعداً همینطور هم شد، یعنی عمامهها را برداشتند.
آیتالله بهجت(ره) در اینباره سخنان واضحی دارد، ایشان میفرماید: آن عالم بزرگوار در نجف، وقتی مشروطه در ایران تصویب شد، به خانوادهاش که در ایران بودند نامه نوشت و گفت که بیایید؛ چون حجاب در ایران برداشته خواهد شد... و سالها بعد حجاب برداشته شد. آقای بهجت میفرماید: آن عالم چگونه این را فهمید؟ ولی مثلاً علمای بزرگی مثل مرحوم نائینی و آخوند خراسانی این را متوجه نشدند. اینها نشان میدهد که واقعاً مسئله پیچیده است؛ طوری نیست که برای همه قابل تشخیص باشد؛ هم در زندگی فردی، هم در زندگی اجتماعی.
پس چرا تبیین لازم است؟ چون مسئله پیچیده است و ساده نیست. حرکت در مسیر هدایت، اینطور نیست که یک چکلیست به شما بدهند و بگویند: فقط کافی است این کارها را دانه دانه انجام بدهید و جلو بروید! برای اینکه هواپیما راحت پرواز کند، یک چکلیستی به خلبان میدهند، مشخص است که اگر اینها را چک بکند، هواپیما میتواند پرواز کند. انسان در مسیر دینداری، مراحل پیچیدهای باید طی کند تا خداوند به او اجازه بدهد بعضی چیزها را بفهمد.
پیامبر و امام، گاهی با اشاره سخن میگویند/ شب عاشورا امامحسین فرمود «بروید» ولی اصحاب باید میماندند!
پس دین نیاز به تبیین دارد. از سوی دیگر، بر اساس روایتی از امیرالمؤمنین(ع)، رسول گرامی اسلام، مبعوث شده است به اشاره، نه به صراحت «فَبَعَثَهُ اللَّهُ بِالتَّعْرِیضِ لَا بِالتَّصْرِیحِ» (الاحتجاج/ ج1/ص255) یعنی خودِ رسولخدا(ص) هم با اشاره حرف میزند. لذا یک کسان دیگری لازم است سخن رسولخدا(ص) را تبیین کنند.
مثلاً امیرالمؤمنین علی(ع) دربارۀ خودشان میفرماید: رسولخدا کسی را جانشین قرار داد که «مَکِیثُ الْکَلَامِ» است (نهجالبلاغه/خطبه 100) مکیث الکلام یعنی کسی که مکث میکند، تأنی میکند و همینجوری حرف نمیزند؛ صبر میکند و بعد سخن میگوید. امام جامعه همینجوری همهچیز را روشن نمیکند، هر حرفی را نمیزند، و به همین دلیل، ولایتمداری هم نیاز به بصیرت دارد.
یاران امام حسین(ع) در شب عاشورا باید میفهمیدند که وقتی امام حسین(ع) میفرماید «بروید» یعنی باید بمانید! حالا این را باید از کجا فهمید که اگر امام حسین(ع) فرمود «برو؛ من به تو احتیاجی ندارم» یعنی تو باید بمانی و جان بدهی! یک دفعهای معادلات بههم میریزد.
اوج ولایتمداری اطاعت از امام نیست / وقتی امام، فرمان نداد، بر اساس بصیرت باید امام را نصرت کنیم
اوج ولایتمداری اطاعت نیست. نقطۀ مقابل اطاعت هم معصیت نیست، اگر امام به تو امر نکرده باشد، باید چهکار کنی؟ بر اساس بصیرت، باید امام را نصرت کنی، مثلاً باید بروی اذن بگیری و بگویی «تمنا میکنم، بگذار در رکاب تو شهید بشویم...» ببینید چقدر پیچیده است!
بعضیها نشستهاند و همینطور منتظرند که امام زمان ارواحنالهالفدا تشریففرما بشود و دستور بدهد تا آنها اجرا کنند درحالیکه امام زمان(ع) سکوت میکند، کمااینکه حتی در شب عاشورا هم امام زمان(که آن موقع، اباعبدالله الحسین بود) سکوت کرد و به کسی نگفت که باید بمانی. یاران حضرت، خودشان تشخیص دادند که باید بمانند. الآن هم همینطور است، شما خودتان باید تشخیص بدهید که الان باید چهکار کنید.
بعضیها بودند که وقتی امام حسین(ع) در شب عاشورا فرمود «بروید» رفتند. گفتند: خُب پس ما مرخص هستیم؟ حضرت فرمود: بله بفرمایید! حضرت از آنها تشکر هم کردند که تا همانجا همراهی کرده بودند. الان هم کسانی هستند که هیچ کاری نمیکنند و منتظر فرمان امام زمان هستند! این بندۀ خدا اصلاً نفهمیده است ولایتمداری که همهاش اطاعت از امام نیست! خب اگر امام، فرمان ندهد، من چهکار باید کنم؟ همین است که بنده عرض میکنم نیاز به تبیین هست، نیاز به بصیرت هست. ما الان در شرایطی هستیم که امام زمان ما فرمان نداده است؛ کمااینکه کسانی که امام حسین(ع) را یاری نکردند، میتوانستند بگویند: خودِ امام حسین فرمودند که بروید!
یک آقایی که خودش را روشنفکر میداند و از تئوریسینهای برخی از دولتهای قبلی بود، میگفت: وقتی امام حسین(ع) به یارانش فرمود «بروید» آنها باید میرفتند، چون جان عزیز است، نباید جان خودشان را در معرض خطر قرار میدادند، آنها رفتار عاقلانهای نکردند! یک آقای دیگری از همان قبیله میگفت: امامهای دیگر بعد از امام حسین(ع) عاقلانهتر رفتار کردند! معنای این حرف این است که امام حسین(ع) عاقلانه رفتار نکرد!
دینداری، بصیرت میخواهد و بصیرت هم تبیین نیاز دارد
دینداری، بصیرت میخواهد و بصیرت هم تبیین نیاز دارد. چرا اینقدر لازم است حرف زده بشود؟! چرا اینقدر باید مطلب گفته بشود؟ چرا اینقدر باید مطلب خوانده بشود؟ چرا ما اینقدر باید مطالعه کنیم؟ چون اگر میخواهی درست دینداری کنی باید وقت بگذاری. در روایات آمده است، هر کسی باید هفتهای یک روز وقت بگذارد برای آگاهیهای دینی خودش؛ یا در جمع مؤمنین شرکت کند، چون در جمع مؤمنین حرفهایی زده میشود که یک چیزهایی یاد میگیرد.
به امام صادق(ع) گفتند که یک آقایی از شیعیان شما به کوه رفته که فقط عبادت کند و دیگر به میان جمع ما نمیآید. حضرت فرمودند که وقتی او در جمع رفقایش نمیآید، پس دینش را کجا یاد میگیرد؟! یعنی در جمع رفقا یک حرفهایی زده میشود که آدم چیزهای مهمی یاد میگیرد.
یکی از معارفی که در جهاد تبیین باید منتقل شود این است: «دینداری پیچیده است، به حدی که برخی بزرگان هم اشتباه کردهاند»
پس علت اول برای اینکه تبیین لازم است این است که مسئله پیچیده است. حالا فرض کنید ما از همین فردا میخواهیم در جهاد تبیین شرکت کنیم و شروع کنیم به تبیین کردن. باید چه بگوییم؟ همین را بگو؛ یعنی بگو «مسئله پیچیده است، به حدی که برخی از بزرگان هم گاهی اشتباه کردهاند، مسئله ساده نیست...» همین را بگو. این خودش یک معرفتی است که در جهاد تبیین باید حتماً منتقل بشود. آنوقت مردم به تلاش برای فهمیدن و تدبّر دربارۀ مفاهیم دین، سوق پیدا میکنند.
به دانش آموزت، به شاگردانت، به همسایگانت، به فرزندانت، به رفقایت، به همکارانت، به کسانی که در فضای مجازی صفحۀ تو را دنبال میکنند(فالووِرها) به مخاطبان گروهت و...این را بگو. هر کسی که در این راه دارد فعالیت میکند، این را به مخاطبانش بگوید، مثلاً اگر امام جماعت محترم مسجد است، این را اعلام کند و بگوید: همهچیز روشن نیست، و یکی از امتحانات ما این است که در این پیچیدگیها خدا میخواهد ببیند که آیا ما نظرِ درست میدهیم یا نه؟ این پیچیدگی، خودش جزئی از جهاد تبیین است و دشمنان دین هم از این پیچیدگی نهایت سوءاستفاده را میبرند.
ماجرای گمشدن شتر پیامبر در موقعیتی حساس که موجب سوءاستفادۀ منافقین شد
در جلسۀ قبل مثالهایی را ذکر کردیم، یک مثال دیگر هم در این جلسه عرض بکنم. رسول خدا(ص) به همراه کاروانی از یاران خود، به یک سفری رفته بودند که در بین راه، «عبدالله بن اُبی» داشت با سخنان خودش بین مردم تفرقهافکنی میکرد و سورۀ منافقین نازل شد. عبدالله بن اُبی، جامعه را دوقطبی کرد و گفت: ما میخواهیم مهاجرین را از انصار جدا کنیم و آنها را از مدینه اخراج کنیم... در آن قصه، رسول خدا غضبناک شد بهحدی که شاید هیچوقت رسولخدا نسبت به امّت خودش، اینچنین غضب نکرده باشد.
حضرت در آن ساعتی که کاروان باید استراحت کند، دستور حرکت داد و این تنبیهی بود برای آن کاروان. اتفاقاً همان موقع که دستور حرکت داد، شتر ایشان گُم شد، ایشان از اول تا آخر لشکر میرفت و میپرسید: شتر من کجاست؟ منافقین هم از این مسئله، سوءاستفاده میکردند و طعنه میزدند و میگفتند: شترش را گم کرده است، آنوقت میخواهد راه بهشت را به ما نشان بدهد! (...فَأَرْجَفَ الْمُنَافِقُونَ فَقَالُوا یُخْبِرُنَا بِأَسْرَارِ السَّمَاءِ وَ لَا یَدْرِی أَیْنَ نَاقَتُهُ؛ الخرائج و الجرائح/1/30 )
شاید اگر ما مشاور روابط عمومی یا تبلیغاتی رسولخدا بودیم، به ایشان پیشنهاد میدادیم که «اینجا از علم غیبتتان استفاده کنید و شتر را پیدا کنید، خوب نیست الآن بگویید شترم کجاست! شما الان با منافقین، درگیر شدهاید، بعد میگویید شترم کجاست! خب این علیه شما حرف و حدیث درست میکند!» البته معلوم است که رسول خدا این مشاورۀ ما را قبول نمیکردند، چون خداوند با همین چیزها امتحان میکند! باید بصیرت داشته باشیم و الّا به اشتباه میافتیم. یا رسولالله، آیا الآن وقت مناسبی است که شما شترتان را گم کنید؟ بله الآن وقتی است که باید غربال صورت بگیرد!
گاهی جامعه، روحیاتی پیدا میکند که ضرورت تبیین برای آن جامعه افزایش پیدا میکند
دلیل اول برای ضرورت تبیین این است که در دین پیچیدگی وجود دارد، در امتحانات الهی، در تشخیص اولویتها بین احکام الهی و... پیچیدگی هست. دلیل دومی که این جلسه بنا بود به آن بپردازیم این است که انسان موجود پیچیدهای است؛ انسان مکر میکند، انسان توجیهگر است. نه فقط انسان اینگونه است، بلکه جامعۀ انسانی هم اینگونه است، جامعه هم گاهی یک روحیاتی دارد که ضرورت تبیین برای آن جامعه افزایش پیدا میکند.
اول چند آیه دربارۀ فرد بگویم و بعد یک کلام از حضرت زهرا(س) دربارۀ جامعه. مثلاً در این آیۀ کریمۀ قرآن میفرماید: «وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا» (کهف/54) ما در این قرآن همهچیز را گفتهایم، ولی انسان یک موجود اهل مجادله است؛ مدام بحث میکند، مدام میخواهد زیر بار نرود. مدام چون و چرا میآورد... ناراحتی روحی انسان موجب میشود این کار را بکند! چرا مجادله میکنی؟! وقتی انسان صفای باطن نداشته باشد، در پذیرش این مسائل، مقاومت میکند. این روانشناسی قرآن است!
برای تبلیغ دین، یکی از چیزهایی که لازم است این است که روانشناسی و انسانشناسی بلد باشیم. برای تبلیغ دین، برای تربیت دینی لازم است که انسان روانشناس باشد. البته منظور بنده، این رشتۀ روانشناسی دانشگاه نیست، بلکه همین انسانشناسیِ قرآن است، قرآن ویژگیهای کلیدی روانِ انسان را توضیح داده است، همینها را باید بلد باشیم و آموزش بدهیم. مثلاً در مدرسه، همین را به بچهها آموزش بدهیم.
دلیل دوم برای لزوم تبیین: طبق آیه قرآن «انسان اهل جدل است و بهراحتی حرف حق را نمیپذیرد»
الآن شما همین آیۀ قرآن را مادۀ دوم جهاد تبیین قرار بدهید؛ «ما انسانها اهل مجادله هستیم، جدل میکنیم و زیر بار نمیرویم» یعنی دنبال مستمسک میگردیم که از زیر حرف حق، در برویم! این را خداوند میفرماید و خدا لازم دانسته است این را در قرآن به ما بگوید. این خیلی مهم است! آنوقت بنده وقتی این آیه را به دانشجوها میگویم، یک دانشجوی ارشد میگوید: «من سالهاست که در این کشور دارم زندگی میکنم، همۀ هیئتها را رفتهام، بچۀ مذهبی هستم، اما در مسجد و مدرسه و دانشگاه، هیچکسی این آیۀ قرآن را تا حالا به من نگفته بود!» درحالیکه از اولین آیههای قرآن است که باید به همه آموزش داده بشود: «ای انسان، تو موجودی اهل جدل هستی» جدل یعنی چه؟ یعنی نمیخواهد حرف حق را قبول کند، لذا مدام برای خودش دلیل جور میکند، ذهنش دلیل میتراشد تا از زیرش در برود. مثلاً وقتی یک حرف سادۀ خدا و پیغمبر را به او بگویند، دنبال دلیلی میگردد که آن را نپذیرد.
چرا تبیین لازم است؟ چون انسان اهل جدل است «کَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا» لذا برای تبیین، یک نوع جهاد و یک فعالیت سخت و فراوان و پرفشار هم لازم است. این انسانی حرف حق را نمیپذیرد و مدام مجادله میکند، با کمک تبیین، نگهش دار.
یکی دیگر از ویژگیهای روانی انسان که در قرآن به آن اشاره شده، این است که میفرماید: «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ» (قیامه/14و15) انسان کسی است که عذرتراشی میکند، یعنی یک اشتباهی کرده است و برایش عذرِ بیهوده میآورد. مثلاً کسی که فحش داده است، در توجیه این کار زشت، عذر و بهانه میآورد. این عذر را ذهن آدم درست میکند و هیچوقت خودش را محکوم نمیکند! هیچوقت راه غلطی که انتخاب کرده است را پس نمیزند. ابلیس هم روانشناسی بلد است و به تعبیر ما، فوقتخصص روانشناسی است. اصلاً تیپشناسیِ شخصیت دارد.
یک آزمایش روانشناسی دربارۀ توجیهگری انسان برای کارهای بیهودۀ خودش
ابلیس میگوید: من وقتی انسان را وادار به یک گناه بکنم، دیگر او خودش دنبال من میآید، چون مجبور است آن گناهش را توجیه کند. مثلاً میگوید «نه، آخر میدانید چیست....» وقتی این را گفت، درواقع شروع کرده از خودش دفاع کردن، دیگر بقیۀ حرفهایش همان حرف ابلیس خواهد بود... به همین دلیل، فرمودهاند که زود استغفار کنید. زبانتان به اینکه «خدایا من غلط کردم» باز باشد و البته انسان معمولاً نمیتواند این کار را بکند و برایش سخت است.
در روانشناسی هم همین را میگویند. یک آزمایش جالب در روانشناسی هست، میگویند: یک گروهی را آوردند و به آنها گفتند «این مکعبها را روی هم بچینید» بعد دوباره مکعبها را بههم میزنند و میگویند دوباره بچینید... و دوباره بچینید. بعد میگویند: خیلی ممنون، حالا بفرمایید بروید!
ده نفر، ده نفر میآورند و تکتک امتحان میگیرند، بعد هم به بعضی از این ده نفر، ده دلار میدهند. به بعضی از این ده نفر پنج دلار میدهند. به بعضی از این ده نفر یک دلار میدهند. به بعضیها هم هیچچیزی نمیدهند. اینها هم از همدیگر خبر ندارند. بعد اینها از اتاق آزمایش بیرون میروند و در یک جایی در کنار هم مینشینند و مثلاً قهوه میخورند و بعد هم به خانه میروند. وقتی در کنار هم نشستند، یک کسی بین آنها حرف میاندازد که اصلاً چه آزمایش بیخودی بود! بعضیها میگویند: بله، کار خیلی بیخودی بود اما بعضیها میگویند: «نه! جالب بود؛ یک تمرکزی ایجاد میکرد و شروع میکنند به توجیه کردنِ این کارِ بیهوده...»
شاید تصور کنید آنهایی که بیشتر پول گرفتند، بیشتر دفاع میکنند و توجیه میکنند، درحالیکه اتفاقاً آنهایی که کمتر پول گرفتند بیشتر دفاع میکنند. آن کسی که پول گرفته، در ازای چند دقیقه وقتی که صرف کرده، یک پولی گرفته و یک فایدهای بهدست آورده و دیگر نیازی ندارد از آن کار دفاع کند. لذا وقتی بگویند که این کار احمقانهای بود، او قبول میکند، و میگوید: بله، ولی من پولش را گرفتم و گذاشتم توی جیبم. اما آن کسی که پول نگرفته، پیش خودش میگوید: مگر میشود من کار بیخودی انجام بدهم؟! لذا ذهنش شروع میکند به «تولید دلیل» و سعی میکند این کار بیهوده را توجیه کند. انسان موجود توجیهگری است و وقتی اشتباه میکند، نمیخواهد بپذیرد.
انسان یا خودش را تزکیه میکند، یا کار بدِ خودش را توجیه میکند
با توجه به توضیحات فوق، «وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ» از جهاتی شبیه همان «أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا» است. یک آیۀ دیگری از قرآن برای شما بخوانم. در سورۀ شمس، پروردگار بعد از چندین قسم و سوگند، میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»، رستگار میشود کسی که خودش را تزکیه بکند، «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»، در مقابل «زَکَّاهَا» چه مفهومی قرار دارد؟ «دَسَّاهَا». هر کسی که خودش را تزکیه نکرد، درواقع چهکار کرده است؟ نمیفرماید که او خودش را خراب کرده یا خودش را به حال خوبی نرسانده است، بلکه میفرماید «دَسَّاهَا». یعنی چه؟ یعنی برای کار خودش توجیه میآورد و کار بد خودش را توجیه میکند.
پس انسان یا خودش را تزکیه میکند، یا کار بدِ خودش را توجیه میکند. ببینید انسان چه موجود توجیهگری است! «دَسَّاهَا» به این معناست که انسان عیب خودش را با یک بهانۀ خوب میپوشاند. حضرت آیتالله جوادی آملی که امروز استاد اولِ قرآن در حوزۀ علمیه هستند و زحمت وافری در این زمینه کشیدهاند، میفرماید: یکی از صورتهای «دَسَّاهَا» توجیه شرعی آوردن برای کار بد است. این آدم، پاک نمیشود. یا توجیه شرعی میآورد، یا توجیه عرفی میآورد! «دسّها» به این معنا نیست که انسان جنایت کرده باشد؛ نه! بلکه برای اشتباه خودش توجیههای خوب و شرعی میآورد که بگوید کار من اشتباه نیست.
چرا تبیین لازم است؟ چون انسان موجود مکّار، توجیهگر و مجادلهکنندهای است و از زیر حرف حق در میرود. پس اگر دیدی طرف نمیپذیرد، و زیر بار نمیرود، یکبار یا چند بار دیگر برایش از زوایات مختلف توضیح بده و تبیین کن. چرا جهاد تبیین لازم میشود؟ بهخاطر توجیهگری انسان. خدا نکند یک راه غلطی را یک کسی انتخاب بکند، دیگر نمیشود با او حرف زد!
اگر یک جامعه، زیر بار حرف حق نرفت چهکار باید کرد؟
این در مورد یک انسان بود؛ دربارۀ جامعه هم همینطور است! ولی به صورت خاص در مورد جامعه یک جملهای از کلام حضرت زهرا(س) بگویم که روضۀ بحث ما هم هست. بزرگ تبیینکننده، بزرگ جهادگر تبیین در صدر اسلام بیتردید فاطمۀ زهرا(س) بود. فاطمۀ مرضیه(س) در آن شرایط هولناک و سخت، با پهلوی شکسته چهل شبانهروز، روز و شب درِ خانۀ کسانی را زد که یک نفر هم به او پاسخ نداد اما ایشان دست از جهاد تبیین برنداشت.
ایشان در مسجد سخنرانی کرد و یک ویژگی روانشناختی از جامعۀ مدینه اعلام کرد. فرمود: «مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ الْمُسْرِعَةَ إِلَى قِیلِ الْبَاطِلِ الْمُغْضِیَةَ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبِیحِ الْخَاسِر» (احتجاج/ج1/ص106) ای مردمی که حرف غلط را زودتر میپذیرید.
الآن یک شایعه علیه نظام جمهوری اسلامی و علیه آدمهای خوب درست بشود، هزار برابر پخش میشود تا یک حرف خوب! حرف خوب، زیاد پخش نمیشود و زیاد کسی باز ارسالش نمیکند (فوروارد نمیکند) باید خودت را بکشی تا یک حرفِ درست، برود و بین مردم بچرخد. اما سخن باطل، راحت میچرخد و پخش میشود.
منظور از «قیل باطل» فقط سخن دروغ نیست، فقط شایعه و تهمت نیست، قیل باطل ممکن است سخن درستِ نابجا باشد؛ هر سخنی که باطل است بیشتر میچرخد. اصلاً بعضی از روزنامهنگارها هنرشان تولید «قیل باطل» است برای تیترها. میگوید اینطوری بیشتر خوانده میشود. چرا؟ چون مردم دنبال حرف غلط هستند.
تولید سخن باطل زحمتی ندارد، زود هم منتشر میشود، این رساندن حرف حق است که زحمت و جهاد لازم دارد
ما در زمانی زندگی میکنیم که در جامعۀ بشری، بهطور طبیعی سخن باطل بیشتر جذابیت دارد و به آن میچسبد. در چنین شرایطی شما اگر بخواهی سخن حق بگویی، معلوم است که باید جهاد کنی! آن کسی که سخن باطل تولید میکند، لازم نیست زیاد زحمت بکشد.
تولید سخن باطل زحمتی ندارد، اتفاقاً زود هم منتشر میشود! این رساندن حرف حق است که زحمت و جهاد لازم دارد. تولید سخن باطل نهتنها جهاد و زحمت نمیخواهد بلکه پول هم گیرت میآید؛ راحت فالوورهایت زیاد میشوند. حرفت را همه نقل میکنند. ولی برای تبیین، باید خیلی زحمت بکشی. چرا؟ چون مردم بهراحتی نمیپذیرند. این است که جهاد تبیین لازم میشود. پس عامل دوم پیچیدگی انسان، بیماریهای روحی انسان و ضعفهای جامعه است که باعث میشود انسان به جهاد تبیین نیاز پیدا کند.
ان شاءالله در جلسات دیگری دلایل دیگری را باید بگوییم برای اینکه چرا جهاد تبیین لازم شده است؟ و بعد شما همینها را میتوانید در جهاد تبیین استفاده کنید! مثلاً وقتی خواستی به کسی یک حرف حقی را بگویی، اول به او بگو: آیا الان حسّ مجادله داری؟ یا آمادهای حق را بپذیری؟ آیا میخواهی توجیه کنی؟ آیا میخواهی پنهان کنی؟ یا اینکه اگر حرف حقی را بشنوی، آن را میپذیری.
از بین همین کلمات قرآن، «أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»، «أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ»، «دَسَّاهَا»، چقدر اصول کاربردی برای جهاد تبیین میتوان بهدست آورد چون خداوند دارد به ما یاد میدهد که انسان این ویژگیها را دارد... مثلاً گاهی شما با یک کسی بهصورت چهره به چهره صحبت میکنی، یک سوزن به خودت بزن، مثلاً بگو: من یک عیبی دارم که اینطوری است... تو هم قبول میکنی که این عیب را داری؟ او هم احتمالاً میگوید: حالا که اینطوری گفتی، مجبورم بپذیرم که من هم این عیب را دارم...
یا اگر طرف حاضر نشد این عیب را بپذیرد، شما یکی از خوبیهای او را بازگو کن و بگو: تو این خوبی را داری... وقتی ببیند که شما حاضر هستی یک خوبیِ او را بگویی، او هم حاضر میشود یک عیبش را بپذیرد. مثلاً بگو: تو فلان دیدگاههایت خیلی هوشمندانه است، ولی این نکته را هم توجه کن... حالا آماده شده است که بپذیرد.
وقتی جامعه از حرف حق فرار کرد، اولیاء خدا ناچارند برای جهاد تبیین، خون بدهند...
حالا اگر یک جایی جهاد تبیین خیلی سخت بود و اصلاً دیگر نپذیرفتند، اصلاً دیگر نشد حرف بزنی، چهکار باید کرد؟ اینجاست که فاطمۀ زهرا(س) بین در و دیوار فریادش بلند میشود، امامحسین(ع) به قتلگاه میرود و روضهها شکل میگیرد. یعنی شما میتوانید سخن حق را قبول نکنید ولی نمیتوانید اثر خون ما را ضایع کنید، چون خدا قول داده است که خون شهید ضایع نشود. «وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ» (محمد/4)
در کربلا به امام حسین(ع) اجازۀ سخنرانی ندادند. وقتی میخواست برای آنها حرف بزند، نامردها گفتند: او هم مثل پدرش علی(ع) زیاد حرف میزند... اینقدر دل اباعبدالله الحسین را در کربلا رنجاندند. باشد اجازه نمیدهید حرف بزنیم؟ سرها به نیزهها بلند شد، مانند پرچمها و خورشیدهایی که راه را نشان میدادند. اولیاء خدا پای جهاد تبیین، خون دادند.
به امام حسین میگفتند: یا اباعبدالله بچههایت را کجا میبری؟ مگر جنگ نمیروی؟ آنها هم که نامرد هستند، نروید اوضاع خطرناک است... آقا نمیتوانست به آنها جواب بدهد و اگر جواب میداد هم نمیفهمیدند. شاید جواب امام حسین(ع) که نتوانست بیان کند این بود: مردهای ما که شهید خواهند شد، اما این بچهها بعد از ما از این دیار به آن دیار میروند و حقایق را برای مردم روشن میکنند. بچههای حسین و زینب کبری(س) این کار بزرگ را انجام دادند...
(الف2/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید