واقعبینی و احساسات معنوی در قرآن؛ با نگاهی به تفسیر سورۀ محمد(ص)-ج۶
مهمترین اثر روحیِ قرآنخواندن این است که قلباً درک کنیم «خدا دوستمان دارد»/ خدا قبل از اینکه ما را از جهنم بترساند، میخواهد علاقۀ خودش را به ما نشان بدهد
شناسنامه:
- زمان: ۱۴۰۲/۰۱/۰۸
- مکان: فاطمیۀ بزرگ تهران
- مناسبت: ماه مبارک رمضان
- صوت: اینجا
- تعداد: ۲۹ جلسه
هر آیۀ قرآن و حتی هر توبیخ خدا در قرآن، محبت خدا را به بندگانش نشان میدهد
خداوند متعال در قرآن مثل یک کتاب علمی و به شکل رایج آموزشی با ما حرف نمیزند، بلکه به شیوهای تبلیغی و کاملاً تأثیرگذار با ما سخن میگوید، که یک فرصت فوقالعاده برای انسان است که خودش را تحت تأثیر قرآن قرار بدهد. خداوند در نحوۀ بیان قرآن کریم برای حافظۀ ما هم برنامه داشته است. خداوند در قرآن مطالب را طوری به ما القاء میکند که در خاطر انسان باقی میماند. به همین دلیل اگر حفظ قرآن با توجه به معنا و ترجمه باشد کار آسانی است. کسانی که موفق به حفظ قرآن میشوند معمولاً بعد از حفظ میگویند واقعاً کار دشواری نبود. قرآن به گونهای طراحی شده است که از نظر روحی هم انسان را به شکل محتوای قرآن در میآورد. برای این منظور انسان باید زیاد قرآن بخواند و با قرآن انس پیدا کند.
برای این منظور، انسان باید دربارۀ قرآن نکاتی را هم در ذهن خود داشته باشد؛ مثلاً اینکه قرآن از سر محبت و لطف پروردگار نازل شده است، صدور این کلمات از وجود باری تعالی خطاب به ما، علامت عشق او به ما است. دانستن این نکته خیلی مهم است. ظاهر قرآن این است که خدا به ما امر و نهی میکند، امّا باطن قرآن این است که خداوند متعال محبتش را به ما ابراز میکند. وقتی انسان بزرگ میشود میفهمد که فریادها و توبیخهای مادر از سر محبت و دلسوزی بوده است. به همین صورت باید با بلوغ فکری با قرآن برخورد کنیم. هر آیۀ قرآن و حتی هر توبیخ خداوند متعال در قرآن، یک محبت از پروردگار را به بندگانش میرساند و نشان میدهد. انسان پس از مدتی قرآن خواندن میفهمد که واقعاً محبوب پروردگار است. اگر در این مقام ایستادیم و قرآن را خواندیم و آثار قرآن را در روح خودمان احساس کردیم، ترجمۀ آیات قرآن برای ما متفاوت خواهد شد. آنوقت چیزی که از آیات قرآن میفهمیم فرق میکند.
اگر شما از محبت مادر به فرزند خبر داشته باشید، وقتی فرزند به آبجوش نزدیک میشود مادر فریاد میکشد و او را دور میکند، میگویید «این مادر عجب عشقی دارد!» اصلاً نمیگویید چرا این مادر اینقدر عصبی است و فریاد میزند!؟ ولی اگر در موقعیتی مشابه یک سرکارگر با کارگرش چنین رفتاری داشته باشد همه میگویند او عصبی و بداخلاق است. شما به امر و نهی و توبیخ خدا در قرآن چطور نگاه میکنید؟ توبیخ و برخورد سخت خدا، علامت محبت خداست یا علامت ناراحتبودن خداست؟ آیا ناراحتی انسان برایش اهمیتی ندارد؟! آیا فقط اجرا شدن امر خودش برایش اهمیت دارد؟! باید با قرآن انس داشته باشیم تا در اینباره نگاه درستی پیدا کنیم.
همۀ حرفهای خدا در قرآن، از سر عشق و محبت به انسان است
خداوند متعال در قرآن بیش از پانصد بار دربارۀ کفر و بیش از صد بار هم دربارۀ شرک سخن گفته است. وقتی خدا دربارۀ کافرها صحبت میکند مهربانانه حرف نمیزند و آنها را ناز و نوازش نمیکند بلکه با فریاد و تَشَر صحبت میکند لذا احساس میکنید که قرآن کتاب تلخی است. به همین دلیل دیوان حافظ بیشتر از قرآن در بعضی از سطوح جامعه طرفدار دارد، چون میگویند حافظ همهاش از عشق صحبت میکند. اگر عمیق نگاه کنیم متوجه میشویم که خدا هم همۀ حرفهایش را از سرِ عشق میزند. این نگاه مهم است.
چرا در قرآن خداوند متعال یک مطلب را تکرار میکند؟ به خاطر شدّت علاقهاش به انسان. چرا خدا یک مطلب را به تفصیل و با جزئیات میگوید؟ به خاطر شدّت علاقهاش به انسان. چرا خداوند متعال با احساسات حرف زده است؟ - اگرچه به کار بردن کلمۀ احساسات در مورد خداوند متعال درست نیست امّا بیان قرآن مثل بیان یک فرد احساساتی است - چرا بیان قرآن اینگونه است؟ به خاطر محبتش به انسان. چرا خدا محکم حرف زده است؟ به خاطر محبتش به انسان. غیر از این هیچ دلیل اصلی و فراگیری وجود ندارد.
راه درک محبت خدا قرآن است
یک موضوع مهم که باید در جای خودش بهطور مفصّل به آن پرداخت این است که آیا عاشق خدا بشویم بهتر است یا معشوق خدا بشویم؟ مقام معشوق خدا بودن والاتر و بالاتر از مقام عاشق خدا شدن است. اگر عاشق خدا بشویم معلوم نیست که معشوق خدا هم باشیم. هر که قرآن را میخواند باید این نکته را بفهمد که ما معشوق خدا هستیم.
هرچقدر بیشتر قرآن بخوانید بیشتر متوجه علاقۀ خدا به خودتان میشوید. قریب به سیصد بار کلمۀ «قُل»(بگو) در قرآن آمده است، یعنی ای پیامبر من! این را به بندگان من بگو، این را هم بگو، آن را هم بگو. چرا خدا اصرار دارد که از جانب او این همه حرف به ما زده شود؟ هیچ دلیلی ندارد جز اینکه خدا ما را دوست دارد. در علم کلام قاعدهای وجود دارد تحت عنوان «قاعدۀ لطف». زمین و زمان، بر اساس این قاعده خلق شده و اداره میشود. کسی که لطف و محبت خدا را درک نکرده باشد، به خدا سوءظنّ پیدا میکند مقدّرات خدا را هم نمیتواند تحمّل کند. راه درک محبت خدا قرآن است.
مهمترین اثر روحی قرآن این است که قلباً درک کنیم که خدا به ما علاقه دارد/ خدا قبل از اینکه ما را از جهنم بترساند، میخواهد علاقۀ خودش را به ما نشان بدهد
مهمترین اثر تربیتی قرآن از نظر ذهنی و شخصیت فکری در وجود انسان این است که انسان را واقعبین بار میآورد؛ این اثری است که قرآن بر ذهن و اندیشه انسان میگذارد، اما اثری که میخواهد در قلب و احساس ما ایجاد کند، این است که «خدا تو را دوست دارد». خداوند متعال قبل از اینکه بخواهد ما را از جهنم بترساند، میخواهد علاقۀ خودش را به ما در قلب ما القاء کند. کسی که ما را از عذاب خودش میترساند اگر محبتش برای ما جا نیفتاده باشد، دعوا و دشمنی بین ما و او پدید میآید، خدا نمیخواهد بین ما و خودش دشمنی پدید بیاورد. خداوند متعال قبل از اینکه بخواهد شما را مشتاق بهشت کند، میخواهد شما را متوجه علاقۀ خودش به شما کند. این مهمترین اثر روحی قرآن است. اگر مهمترین اثر فکری قرآن این است که ما را واقعبین بار بیاورد، مهمترین اثر روحی قرآن این است که در قلب ما این احساس را ایجاد کند که خدا به ما علاقه دارد. دانستن این نکته کفایت نمیکند بلکه انسان باید قلباً و روحاً این نکته را بپذیرد.
ما در ادبیات عاشقانه خوب پیش رفتیم امّا در ادبیات معشوقانه کمبود داریم. این نقص باید جبران بشود. خودِ خداوند متعال هم فرمود: «و قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ» (سبأ،13) عده کمى از بندگان من شکرگزارند. وقتی متوجه شوی معشوق و محبوب خدا هستی، شاکر میشوی. آنوقت همۀ زندگیات تلاش برای پاسخدادن به محبت خدا میشود. پاسخ دادن به محبت خدا فلسفۀ عبادت امیرالمؤمنین(ع)، امام سجاد(ع) و همۀ اولیاء خداست. چون ما از دور نگاه میکنیم میگوییم «شما که به اوج رسیدهاید دیگر چرا گریه میکنید!؟» وقتی به رسولخدا(ص) چنین حرفی زدند حضرت فرمود: «أَ لَا أَکُونُ عَبْداً شَکُورا» (کافی،ج2،ص95) آیا من نباید بندۀ شکرگزاری باشم!؟ اینطور عبادت کردن و زندگی کردن بسیار زیبا است.
سفرۀ مهمانی نشاندهندۀ محبت میزبان به مهمان است؛ قرآن هم سفرۀ مهمانی خداست
رسولخدا(ص) میفرماید: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَةُ اللَّهِ فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهِ مَا اسْتَطَعْتُم» (امالی، سید مرتضی،ج1،ص354) قرآن سفرۀ مهمانی خداست، بروید سر سفره بنشینید. معنای دیگر «مَأْدُبَة» ادبکننده است. سر سفرۀ قرآن بنشینید و هرقدر میتوانید از قرآن تأثیر بپذیرید. سفرۀ مهمانی نشاندهندۀ محبت میزبان به مهمان است. خودتان میدانید آداب مهمانی بسیار زیباست، چقدر میزبان زحمت میکشد، به مهمان هم گفتند شما راحت باش! بگذار میزبان کار کند. اهلبیت(ع) حتی اجازه نمیدادند مهمان بعد از خوردن غذا خودش دستش را بشویَد بلکه ظرف آب برایش میآوردند. الآن هم برخی از اقوام این آداب را رعایت میکنند و به مهمان میگویند: بنشین، ما آب میآوریم شما همینجا دستت را بشوی... زیبایی این آداب اسلامی را ببینید؛ رسولخدا(ص) میفرماید قرآن اینگونه است.
یکی از مقدمات مهمّ قرائت قرآن این است که بدانیم حتی آیههای تهدیدآمیز هم جلوۀ مهربانی و رحمت خداست
این مطلب که قرآن و حتی آیههای تند و تهدیدآمیزش هم جلوۀ مهربانی و رحمت خداست یکی از مقدمات مهمّ قرائت سورۀ محمّد(ص) و همۀ قرآن کریم است. اگر این را ندانیم، تصور میکنیم که این سوره خشن است. اگر مهربانی و عشق مادر را درک نکنیم معنای فریادی را که بر سر کودک خود میکشد، نمیفهمیم؛ او را یک انسان عصبی تصور میکنیم. وقتی قرآن از غضب خدا صحبت میکند یعنی از رحمت و مهربانی خدا سخن میگوید.
خدا خودش را در این سورۀ نورانی «مولا» معرفی میکند، یعنی پشتیبان. مولا خیلی مهربانتر از مادر است. حضرت امام(ره) داستانی را نقل میکرد که یک کسی مهمان داشت، یک غلام هم داشت که پشت سر هم خرابکاری میکرد، میزبان هم که جلوی مهمان از خرابکاریهای غلام شرمنده میشد بر سرش داد میزد و بد و بیراه میگفت. خلاصه غلام سفره را چید و رفت. میزبان و مهمان مشغول خوردن غذا بودند که سر و صدایی از کوچه بلند شد. میزبان به کوچه رفت و پس از مدتی برگشت. مهمان گفت چه شد؟ میزبان گفت داشتند غلام من را در کوچه میزدند، من هم پدرشان را در آوردم که دیگر غلام من را نزنند. مهمان گفت تو تا الآن داشتی به او بد و بیراه میگفتی، چطور رفتی و از او دفاع کردی!؟ میزبان گفت: او کسی غیر از من ندارد. این داستان عبارت «الهی مَن لی غَیرُک» و آیات این سوره را به زیبایی ترسیم میکند.
خدا سرگرمیهای عمیق و مستکننده مثل مستی پای قرائت قرآن را برای ما میپسندد
حرفهایی که میخواهم از قرآن بخوانم شاید تندترین حرف خدا در قرآن باشد. شما باید بدانید این حرفها جز از سر شدّت محبت خدا به بندگان خودش نیست. انسان پای این آیهها مست و مدهوش میشود. اگر عرق و دانس و قمار و... حرام شده برای این است که مستی اینها برای انسان خیلی کم است. خدا مستیِ پای قرائت قرآن را برای انسان میخواهد. آن سرگرمیها در شأن انسان نیست. خدا میخواهد ماشینهای اسباببازی را از تو بگیرد و یک ماشین واقعی به تو بدهد.
اصلاً اینطور نیست که خداوند متعال نخواهد ما سرگرم شویم بلکه سرگرمی عمیق، جانبخش، مستکننده و داغکننده را برای ما میخواهد. طب سنتی میگوید وقتی انسان غذای سرد میخورد، علاوه بر طبعش از نظر روحی هم دلسرد و منفیباف میشود و امیدش را از دست میدهد. بنابراین غذایی که طبع انسان را گرم میکند برای سلامتی بهتر است. شاید یکی از وجوه معنای شفا بودن قرآن هم این است که طبع انسان را گرم میکند. وقتی یک کسی به عظمت پروردگار عالم دوستت داشته باشد و محبتش را به تو ابراز کند، در این رابطۀ عاطفی به خاطر محبتی که پروردگار به او دارد توپش پُر میشود. همان موقع که داری قرآن میخوانی خداوند شروع به محبت به تو میکند.
حتی وقتی خدا میفرماید «مرگ بر انسان» این حرف را هم از سر عشق میگوید
حالا یکی از محبتهای خدا را به انسان در این آیات بخوانم. همه معتقدیم که خدا ما را دوست دارد، با این فرض، وقتی خداوند متعال در قرآن بگوید «مرگ بر انسان» این جمله مثل فریاد مادر برای حفظ فرزندش از خطرات است. خدا خالق انسان است و بهخاطر خلقت انسان به خودش آفرین میگوید: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون،14). لذا وقتی میگوید: «مرگ بر انسان!» معلوم است که این حرف را از سر عشق میگوید. کسی که این مطلب را نفهمد بسیار نادان است و کسی که این مطلب را عمیقاً بفهمد بسیار خوشبخت است.
خداوند میفرماید: «قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» (عبس،17) مرگ بر انسان! کشته باشد انسان! این انسان بمیرد از بس که کفر میورزد. خدای باعظمت غضبناک شده است. نعمتها و محبتهای من را ببیند، این همه راه برای انسان باز کردم، چرا اینها را نمیبیند و کفر میورزد؟! معلوم است که خدا غضبناک میشود. شما حداقل یک هفته با این آیۀ قرآن میتوانید گریه، صفا و مستی کنید. چرا خدا از کفر ورزیدنِ انسان ناراحت است؟! چون میگوید: چشمهایت را باز کن، من به تو چشم دادم تا ببینی! واقعیت را پنهان نکن، ندیده نگیر! لذّتش را ببر! من که از تو چیزی نخواستم! خدا که سرکارگر نیست تا از کار نکردن ما صدمه ببیند. خدا به این دلیل، سرِ کسی فریاد نمیکشد. با نادیده گرفتنِ واقعیتهای عالم، ما به خودمان صدمه میزنیم. برخورد خدا نسبت به کفر ورزیدنِ انسان، مثل برخورد مادری است که نوزادش به سمت آتش رفته است.
اگر ما را به حال خودمان رها کنند واقعیتهای بزرگ و عمیق عالم را ندیده میگیریم
در آیۀ هشت سورۀ محمّد میفرماید: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُم» کسانی که کفر ورزیدند هلاک و نابود شوند؛ یعنی «مرگ بر آنان باد». کلمۀ «تعس» یعنی کسی بلغزد، سقوط کند و با صورت زمین بخورد، بمیرد و دیگر بلند نشود. در واقع معنایش این است که «کافران طوری زمین بخورند که دیگر بلند نشوند» دوباره در این آیه تکرار میکند که اعمال کافران تباه و بیاثر است «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ». در اینباره بعداً باید گفتگو کنیم. فعلاً موضوع نفرت خدا از کفر ورزیدن را که مسئلۀ خیلی مهمی است باید درک کنیم. در آیۀ چهارم میفرماید: «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ»؛ وقتی در میدان جنگ با کسانی که کفر ورزیدند مواجه شدید گردنها را بزنید! چرا خدا این دستور خشن را میدهد؟ چون از کفر بدش میآید، «تَعْساً لَهُمْ» علّت این دستور را توضیح میدهد.
خدا بهخاطر سلیقۀ شخصی، از کفر بدش نمیآید؛ خدا انسان را ساخته است که پیش خودش بنشاند (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ؛ قمر،55) و از لذّتها و نعمتهایی که برای انسان آفریده است لذت ببرد امّا انسان نسبت به همۀ آنها ناسپاس است. خداوند متعال در قرآن بارها از انسان گله میکند که انسان خیلی ناسپاس است. انگار کفر، یک امر طبیعی برای ما است؛ نه فطری! ما طبیعتاً دوست داریم ندیده بگیریم؛ اگر ما را به حال خودمان رها کنند واقعیتهای بزرگ و عمیق عالم را ندیده میگیریم. انسان با واقعیتهای کوچک درگیر است؛ کار میبرد و طول میکشد تا انسان بزرگ بشود و سراغ واقعیتهای بزرگ برود. باید کار تربیتی روی انسان، دقیق باشد که در کوچکی نماند و زود بزرگ بشود. به همین دلیل فرمودند در هفت سال اول بچه باید مثل پادشاه باشد. یعنی همۀ خواستههایش ارضاء شود تا از آنها بگذرد و عقدهای بار نیاید. بعداً هم زود ازدواج کند که آنجا هم عقده برایش نماند. اگر فرمودند فقر، کفر میآورد هم به همین علت است «کادَ الفَقر أن یَکونَ کُفراً» (کافی،ج2،ص307) چون فقر، انسان را در نیازهای کوچک باقی میگذارد. وقتی امامزمان(عج) ظهور کند همهچیز انسان تأمین میشود تا دیگر عقدهای نباشد؛ بعد انسان دنبال آن چیزی میرود که باید برود. چرا خداوند متعال با کفر خیلی بد است؟ برای اینکه به ما محبت دارد، برای اینکه میبیند شما با کفر، راه را بستهاید؛ راه را باز بگذارید، راه سعادت، راه خوشبختی، راه لذّت، راه حیات طیبه، راه قدرتمند شدن را باز بگذارید تا مثل خدا خلق کنید، این راه را نه برای خودتان و نه برای دیگران نبندید.
ابلیس روحیهای داشت که حاضر بود بعضی از حقایق را ندیده بگیرد
خداوند متعال میفرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین» (بقره،34) به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید. همه سجده کردند غیر از ابلیس که سرپیچی کرد و تکبّر ورزید و او از کافرین بود. معنای «کانَ مِنَ الْکافِرین» میتواند این باشد که قبلاً کافر بود و کفرش را پنهان میکرد. شاید بهتر باشد «کانَ مِنَ الْکافِرین» را اینطور معنا کنیم که او روحیۀ کفر داشت، نمکنشناس بود، او روحیهای داشت که حاضر بود بعضی از حقایق را ندیده بگیرد. اصلاً تیپ شخصیتی ابلیس طوری بود که میتوانست بعضی واقعیتها را نبیند و پنهان کند.
روایتی نقل شده است که میفرماید: «فَخَلَقَ اللَّهُ آدَمَ فَبَقِیَ أَرْبَعِینَ سَنَةً مُصَوَّراً- فَکَانَ یَمُرُّ بِهِ إِبْلِیسُ اللَّعِینُ فَیَقُولُ لِأَمْرِ مَا خُلِقْتَ فَقَالَ الْعَالِمُ ع فَقَالَ إِبْلِیسُ لَئِنْ أَمَرَنِی اللَّهُ بِالسُّجُودِ لِهَذَا لَأَعْصِیَنَّه» (تفسیر قمی،ج1،ص41) بر اساس این روایت، خدا ابتدا پیکر و جسم آدم(ع) را آفرید و پس از چهل سال از روح خود در او دمید. در این مدت ابلیس ملعون از کنار پیکر آدم(ع) عبور میکرد و با خود میگفت اصلاً چرا این موجود آفریده شده است!؟ این مطلب نشان میدهد قبل از اینکه خلقت حضرت آدم(ع) کامل شود، شیطان به او حسادت میکرد. امام رضا(ع) میفرماید ابلیس با خودش میگفت اگر خدا به من دستور بدهد که بر این موجود سجده کنم نافرمانی خواهم کرد.
حسادت هم نوعی کفر است، چون حسود نعمتهایی را که خدا به او داده است نادیده میگیرد
گفتیم کفر به معنای «واقعبین نبودن» است. حسود فکر میکند وقتی به دیگری نعمت داده شود از او چیزی کم میشود. این هم یک نوع کفر است که انسان نعمتهایی را که خدا به دیگران داده است ببیند امّا نعمتهایی را که خدا به خودش داده است نبیند. در همۀ بدیها یک مقدار زهر کفر هست، همانطور که زهر شرک هم در همۀ رفتارهای غلط مؤمنین هست. قرآن دربارۀ مؤمنین میفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» (یوسف،106) اکثر مردم به خدا ایمان نمیآورند مگر اینکه مشرک هستند.
این سوره در مورد کفار است و معلوم است که خدا با کفار و کفر میانۀ خوبی ندارد و نسبت به آنها غضب میکند، امّا با اینکه در این سوره خدا غضبش را به شدیدترین وجه نشان میدهد اتفاقاً میتوانید عاشقانه پای این سوره گریه کنید که خدایا! دوستت دارم که اینقدر ما را دوست داری؛ فریاد مادرانهای که در این سوره میکشی برای این است که بندگان تو به دوزخ نیفتند...
خدا عمل کافران را تباه میکند، چون آنها از «ما أَنْزَلَ اللَّهُ» کراهت دارند
قرآن را علامت محبت خدا ببینید؛ با قرآن میانۀ خوبی داشته باشید؛ از قرآن راضی باشید؛ از آیات قرآن حتی آنجایی که خدا تلخ صحبت میکند خوشتان بیاید. اگر از قرآن خوشتان بیاید که عالی است، لذّتش را میبری، اتفاقاً همین سوره محلّ عشقبازی تو با خدا خواهد بود. حالا اگر کسی از قرآن خوشش نیاید چه سرنوشتی خواهد داشت!؟ قرآن میفرماید: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ» کسانی که کافر شدند نابود باشند، مرگ بر آنان باد؛ «وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ»؛ خدا اعمال آنها را تباه میکند. آیۀ بعد (آیۀ 9) میفرماید: «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ» چرا خدا عمل کافران را تباه میکند؟ برای اینکه از «ما أَنْزَلَ اللَّهُ» کراهت داشتند. هیچکسی نباید از «ما أَنْزَلَ اللَّهُ» کراهت داشته باشد و در دلش از آن خوشش نیاید.
اگر در عمق دلت یک بدی پنهان شده باشد و پاکش نکنی، یک روزی خدا آن را آشکار و نمایان میکند
خداوند در این سورۀ مبارکه سه مرتبه میفرماید هرکس هرچه در دلش داشته باشد من آن را آشکار میکنم. آیۀ 29 میفرماید: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ» آیا آن کسانی که در قلبشان مرض دارند گمان میکنند خدا کینههایشان را آشکار نمیکند!؟ آیۀ 31 میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ» ما به طور قطع همه شما را مىآزماییم تا معلوم کنیم مجاهدین و خویشتنداران چه کسانى هستند و اعمالتان خبر دهد که در باطن چه دارید. آیۀ 37 میفرماید: «إِنْ یَسْأَلْکُمُوهَا فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُم» اگر اموالتان را بخواهد و بر شما اصرار نماید بخل مىورزید و (خدا با این تکلیف) کینههاى شما را بیرون مىآورد و آشکار مىسازد.
اگر در عمق دلت یک بدی پنهان شده باشد و پاکش نکنی، درستش نکنی و پایش بایستی یک روزی خدا آن را آشکار و نمایان میکند. خدا با قلوب انسانها کار دارد. یکی از مضامینی که در این سورۀ مبارکه حداقل چهار مرتبه تکرار شده، این است که من با عمق دل انسانها کار دارم. یکی از اختصاصات این سوره این است که خداوند متعال بر این مضمون تأکید کرده است.
زبیر نسبت به امیرالمؤمنین(ع) حسادت داشت، سرانجام آن حسادت آشکار شد و او را هلاک کرد
وقتی در واقعۀ جمل سرِ بریدۀ زبیر را برای امیرالمؤمنین(ع) آوردند، حضرت از سرنوشت زبیر ناراحت و متأسف شد. زبیر از جنگ کناره گرفته بود چون امیرالمؤمنین(ع) او را قانع کرد که وارد جنگ نشود. بیرون از میدان نبرد کسی زبیر را کشت و سرش را برای امیرالمؤمنین(ع) آورد. آنجا بود که امیرالمؤمنین(ع) فرمود در ماجرای کشفِ نامه از یک زن جاسوس در زمان پیامبر اکرم(ص) حسادتی از من در دل زبیر ایجاد شد «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ مَا اجْتَرَأَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ عَلَى قِتَالِی»(الجمل، شیخ مفید، ص389). سرانجام آن حسادت، زبیر را بیچاره کرد چون خدا کینهها و حسادتها را آشکار خواهد کرد «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ».
ماجرای حاطب بن ابی بلتعه که در روایت فوق نامش ذکر شده است این بود که او پس از مسلمان شدن به مدینه هجرت کرده بود درحالیکه خانوادهاش در مکه بودند. کفار قریش از او خواستند که اگر پیامبر(ص) قصد حمله به مکه را دارد به آنها خبر دهد. حاطب برای حفظ خانوادهاش در نامهای به مشرکان مکه خبر میدهد که رسولخدا(ص) تصمیم دارد به مکه حمله کند. او این نامه را توسط زنی به نام صفیه به سوی مکه میفرستد. جبرئیل موضوع را به پیامبر(ص) اطلاع میدهد و پیامبر هم امیرالمؤمنین(ع) و زبیر را مأمور کشف نامه از آن زن میکند. وقتی امیرالمؤمنین(ع) و زبیر آن زن را یافتند، زبیر جلو رفت تا نامه را بگیرد امّا آن زن زبیر را متقاعد کرد که چیزی پیش من نیست. امیرالمؤمنین(ع) فرمود نه جبرئیل(ع) و نه رسولخدا(ص) دروغگو نیستند لذا به آن زن گفت یا نامه را بده یا سر تو را برای رسولخدا(ص) خواهم برد، لذا آن زن مجبور شد نامه را بدهد. (ارشاد، شیخ مفید، ج1، صص56-58) از آنجا حسادتی در زبیر نسبت به امیرالمؤمنین(ع) پدید آمد. بعدها زبیر با شمشیر آمد از خانۀ حضرت زهراء(س) دفاع کرد، 25 سال پای امیرالمؤمنین(ع) غربت کشید امّا آن حسادت را رها نکرد تا اینکه یک روزی بیرون آمد.
عمق دل انسان هم باید با خدا و آنچه خدا نازل کرده و با اولیاء خدا، خوب باشد
ممکن است انسان محبّ اهلبیت(ع) باید امّا نسبت به اهلبیت(ع) حسادت هم در دلش داشته باشد. ما افراد حزباللهی، شیعه، هیئتیِ خیلی خوب دیدهایمیناییی که بهخاطر همین حسادت و کینهای که در دلش هست، بعد از سی سال کلهپا میشود و ضربهاش را هم میزند. بروید پای حرف پیرمردهای انقلاب بنشینید تا داستانهایش را برای شما تعریف کنند.
گاهی ممکن است وقتی به یک آدم خوب طعنهای زده میشود انسان در اعماق دلش خوشحال شود چون نسبت به او حسادت دارد. این همان اضغانی است که در دل هست و یک روزی خدا آن را بیرون میآورد. اگر یک روزی دیدید این آدم منحرف شد اصلاً تعجب نکنید. آیۀ 29 این سوره آیۀ عجیبی است: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ». عمق دل انسان هم باید با خدا، با «ما أنزل الله»، با خوبان و اولیاء خدا-از چهارده معصوم گرفته تا بقیۀ خوبان- خوب باشد. چرا ما این همه بر اربعین تأکید میکنیم؟ چون آنجا محلّ مهرورزی مؤمنین به همدیگر است. باید این مهرورزی را تمرین کرد.
روضه، دل انسان را پاک میکند
چرا ما این همه به جلسۀ روضه میرویم؟ شما به عنوان کسی که نه مسلمان هستید و نه شیعه هستید، به عنوان یک روانشناس، به عنوان یک انسانشناس و به عنوان یک جامعهشناس، دقت کنید تا ببینید خداوند متعال چه طراحی فوقالعادهای برای تربیت انسان کرده است. خدا میگوید من یک مظلوم به تو معرفی میکنم و میخواهم زیاد پیش آن مظلوم بروی. وقتی پیش آن مظلوم میروی، ته دلت را چنگ میزند و پاک میکند. گریه برای امام حسین(ع) از ته دل است! هرکس که برای امام حسین(ع) گریه نمیکند خودش ناراحت میشود. فرمودهاند اگر گریهات نیامد خودت را به گریه بزن، آنهایی هم که فریاد و ضجه میزنند و زمزمه میکنند، کمک میکنند. ما میخواهیم با سر و صدا هم شده خودمان را اینطرف نگه داریم. سر و صدا هم در اینکه باطن و ته دل ما درست بشود مؤثر است.
یکی از عواملی که ته دل را درست میکند برائت است. در روضهها، برائتِ ما درست میشود! ببینید روضۀ علی اصغرِ امام حسین(ع) چقدر میتواند برائت ما را درست کند! به امام زینالعابدین(ع) عرضه داشتند که قاتلین اباعبدالله الحسین(ع) به سزای اعمالشان رسیدند. امام زینالعابدین(ع) فرمود: آیا حرمله را هم گرفتند!؟ حرمله چه داغی به دل اهلبیت(ع) گذاشت!؟ نفرتی که در دلت نسبت به حرمله پیدا میکنی، آلودگیهایی را که ممکن است در سرّ و نهانخانۀ دل انسان باشد پاک و اصلاح میکند. در هنگام سینهزنی با هر ضربهای که روی قلبت میزند بگو خدایا اگر اثری از آثار دشمنان اهلبیت(ع) یا ذرّهای از محبت آنها در دلم هست، آن را از دلم بیرون کن...
(الف3/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید