۰۰/۰۲/۰۴ چاپ ایمیل و پی دی اف
تاریخ بعثت و عصر ظهور - جلسه هشتم

طبق قرآن، مردم در ظلم به اولیاءخدا همان‌قدر مقصرند که سران فاسدشان / این ابوجهل‌چه‌ها هستند که به ابوجهل‌ها قدرت می‌دهند/ چرا مردمی که نفعی نداشتند، با ابوجهل و ابوسفیان همراهی کردند؟

شناسنامه:

  • زمان: 1400/02/01
  • مکان: برنامه وقت سحر شبکه افق
  • موضوع: تاریخ بعثت و عضر ظهور
  • صوت: اینجا
  • فیلم: اینجا
علیرضا پناهیان در سحرهای ماه مبارک رمضان با حضور در برنامۀ سحر شبکۀ افق، دربارۀ بستر ظهور پیامبر اسلام(ص) و ارتباط آن با عصر ظهور و مقدمات فرج به گفتگو می‌پردازد. در ادامه، فرازهایی از جلسه هشتم این گفتگو را می‌خوانید:

امام‌علی(ع): نمی‌توانید حق را بشناسید مگر اینکه مخالفین حق را بشناسید

مجری: کلّیت بحث این شد که گفتید پیامبر را آنهایی که صاحب قدرت و زر و زور بودند نمی‌توانستند بپذیرند، چون جایگاهشان به خطر می‌افتاد. برایم سؤال است پس چرا مردم که دیگر صاحب قدرت و جاه نبودند از رسول‌خدا حمایت نکردند؟

بله، سؤال خوبی است و کمتر هم در مورد این موضوع بحث می‌شود. بعضی از اوقات هم در این‌باره خوب بحث نمی‌شود. یک کمی هم جرأت می‌خواهد که آدم در مورد این موضوع راحت بخواهد بحث کند. ولی اجازه بدهید یک مقدمه‌ای بگویم بعد وارد این مسئله بشویم.

در روایتی از امیرالمؤمنین علی(ع) آمده است که شما نمی‌توانید حق را بشناسید مگر اینکه مخالفین حق را بشناسید. نمی‌توانید قرآن را بشناسید مگر اینکه مخالفین قرآن را بشناسید. «وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ» (کافی/ ج8/ص390) شما نمی‌توانید رشد و مسیر درست را بشناسید مگر اینکه بشناسید چه کسانی آن را ترک کردند، یعنی آنها را باید بشناسید. خیلی نکتۀ مهمی است بعد می‌فرماید: «وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ»؛ شما نمی‌توانید پای عهد کتاب خدا بایستید مگر اینکه بشناسید چه کسانی آن را نقض کردند.

اتفاقی که در این گفتگو دارد می‌افتد این است که ما داریم سراغ کسانی می‌رویم که در جریان بعثت، با پیامبر مخالفت داشتند. بررسی اینها خیلی کار را آسان می‌کند. برای اینکه در هیچ‌یک از مذاهب اسلامی کسی موافق آنها نیست و شما وقتی حقیقت آنها را بشناسید که با پیغمبر مخالفت کردند، تا همین الآن هر کسی در جبهۀ باطل باشد را می‌توانید بشناسید. اصلاً نیازی نیست خیلی کار را پیچیده کنیم.

قرآن کریم هم به مسلمان‌ها فرمود: «آیا شما بعد از رسول خدا می‌خواهید برگردید به عقب و مرتجع بشوید؟» (أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ؛ آل‌عمران/144) یعنی می‌خواهید همان روش‌ها و همان عملکردهای گذشته را داشته باشید؟ و بعد هم به مرور زمان، همین‌گونه شد. مثلاً ما الان چند امامی داریم، ما این‌گونه و آن‌گونه داریم، ما شیعیانی داریم که همان روش‌ها را دارند، اما چرا بحث و درگیری‌ را از اینجا شروع کنیم؟! فعلاً بهتر است از همان اولِ بعثت، شروع کنیم به توضیح‌دادن.

الآن ما شیعیانی داریم که می‌گویند «روایت که قبول نیست! باید خدا در قرآن گفته باشد» خب زمان پیغمبر و بعد از ایشان هم بعضی‌ها همین حرف را می‌زدند. آن زمان که رسول خدا بودند، برخی می‌گفتند «این حرف شماست یا حرف قرآن؟ اگر حرف شماست ما حرف داریم؛ اما اگر حرف خدا باشد قبول است!» خُب اگر ما آنها را بشناسیم، این کسانی هم که امروز پای این حرف‌ها نمی‌ایستند، می‌توانیم بشناسیم.

کار امام‌زمان(ع) از چه جهت، سخت‌تر از کار پیامبر است؟

آن کسانی که خدا را قبول داشتند و عبادت را هم قبول داشتند، اما رسول خدا را به‌طور خاص قبول نداشتند، وقتی روحیات آنها را دقیق بشناسیم و بدانیم چه موجوداتی هستند و چه‌جور شخصیتی دارند، تمام مخالفین بعدی را هم می‌شناسیم و برای زمان خودِ ما هم مفید است. مخصوصاً که بنده تصوّر می‌کنم تمام امتحاناتی که در صدر اسلام گرفته شد، در پایان دورۀ غربت اسلام هم گرفته خواهد شد، البته این‌دفعه با یک فضای متفاوت.

مثلاً در روایتی آمده است: کار امام‌زمان ارواحناله‌الفدا سخت‌تر از کار پیامبر است، از این جهت که وقتی می‌خواستند با پیامبر مخالفت کنند، بت‌هایشان را وسط می‌کشیدند و آن دین خرافی و مقدساتی که داشتند به میان می‌کشیدند، اخلاقی که آن زمان رایج بود به میان می‌کشیدند (مثل همان موضوعی که شب‌های قبل بحث شد و گفتیم آخرین حرفشان علیه پیامبر این بود که او در خانواده‌ها اختلاف می‌اندازد. یک حرف عمروعاصی و فریبنده) ولی امام‌زمان کارش سخت‌تر است چون مخالفانش با قرآن علیه‌اش حرف می‌زنند. (إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ اسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النَّاسِ أَشَدَّ مِمَّا اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ جُهَّالِ الْجَاهِلِیَّةِ.. وَ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَتَى النَّاسَ وَ کُلُّهُمْ یَتَأَوَّلُ عَلَیْهِ کِتَابَ اللَّهِ یَحْتَجُّ عَلَیْهِ بِهِ؛ غیبت نعمانی/ ص297)

این روایت، به‌نوعی بعثت و ظهور را به‌همدیگر ربط می‌دهد. چون می‌فرماید بعضی‌ها در زمان ظهور، با استفاده از آیات قرآن و احتجاج به آن، جلوی امام‌زمان خواهند ایستاد، همان‌طور که مشرکین مکه در مقابل پیغمبر ایستادند. آنها وقتی که می‌خواستند با پیغمبر مخالفت کنند، از یک مضامین اخلاقی و معنوی استفاده می‌کردند، یا از مضامین ناسیونالیستی و مردمی و مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی خاص استفاده می‌کردند و به این روش، با پیامبر مخالفت می‌کردند. ولی ما الان این صحنه را مثل معمّای حل‌شده‌ای می‌بینیم و می‌گوییم «چرا در مقابل پیغمبر و در مقابل قرآن می‌ایستادند؟»

باید همان مخالفت‌ها در مواجهه با پیامبر را امروز با عقل خودمان حل کنیم؟

الآن ما باید این دعوا را بدون حضور پیامبر(ص) و بدون حضور امام‌زمان(ع) و بدون حضور قرآنی که لحظه به لحظه نازل می‌شد، طی کنیم، یعنی همان دعواهای زمان پیامبر را باید الآن مطرح کنیم و حلّش کنیم، البته بدون حضور وحی، و فقط با عقل‌مان! این از یک جهتی سخت‌تر است چون نمی‌شود به پیامبر تمسّک کرد و از یک جهتی آسان‌تر است چون ما یک تجربۀ 1400 سالۀ تاریخی را در اختیار داریم و شأن نزول آیات را هم می‌دانیم.

ما اگر زمان رسول‌خدا(ص) بودیم و مؤمن می‌شدیم، می‌گفتیم که خطّ قرمز ما اعتقادات ما و رسول‌خدا(ص) و فرمان اوست. الآن ما چگونه تشخیص بدهیم؟ خطّ قرمز ما عقل‌مان می‌شود. باید همۀ اینها را از روی عقل‌مان بفهمیم. البته یکی از کارهایی که عقل می‌کند این است که تجربه‌های تاریخی را مرور می‌کند و عبرت می‌گیرد و درس می‌گیرد. ما الان خیلی موقعیت حساسی داریم؛ به همین دلیل باید برگردیم و مطالعه کنیم و ببینیم در زمان پیامبر(ص) چه اتفاق‌هایی افتاده است و آن اتفاق‌ها را مرور کنیم. قرآن هم دربارۀ آن اتفاق‌ها سخن گفته است.

رهبر انقلاب: زندگى پیغمبر(ص) را میلى‌مترى باید مطالعه کرد

همان‌طور که می‌دانید قرآن دربارۀ تاریخ ائمۀ هدی(ع) صحبت نکرده است ولی دربارۀ تاریخ پیامبر اکرم(ص) و پیامبران گذشته صحبت کرده است. تشخیص خداوند این بوده که «همین بس است؛ بروید سرگذشت آنها را ببینید و همان‌ها را تطبیق بدهید.» البته ما امروز یک کمک هم داریم، کمک ما تاریخ ائمۀ هدی(ع) است. ولی برای شفاف‌کردن و واضح‌کردن، اصل ماجرا همان جریان بعثت است.

یک‌بار مقام معظم رهبری دربارۀ تاریخ پیامبر(ص) حرف فوق‌العاده خاصّ و مهمی زدند، ایشان فرمودند: «زندگى پیغمبر را میلى‌مترى باید مطالعه کرد. هر لحظۀ این زندگى یک حادثه است، یک درس است، یک جلوۀ عظیم انسانى است، تمام این بیست و سه سال همین‌جور است.» (بیانات به‌مناسبت عید مبعث؛ 09/05/87) واقعاً همین‌ است و کتاب‌های تاریخی خوبی در زمینۀ بعثت پیامبر هست که دوستان می‌توانند مطالعه کنند.

عده‌ای چون قدرت و نفوذشان به‌خطر افتاده بود با پیامبر(ع) مخالفت کردند

در جلسات قبل، متوجه شدیم که یک عده‌ای به‌خاطر اینکه مناسبات قدرت تغییر کرد و قدرت‌شان داشت افول می‌کرد و نفوذشان داشت از بین می‌رفت، چون استکبار در روحیۀ‌شان بود، تکبّر ورزیدند و از آن‌طرف، حسادت پیدا کردند و این باعث شد که در مقابل پیامبر بایستند.

یک کسی بود به نام امیّه، البته نه آن امیّه‌ای که جد ابوسفیان بود، بلکه یک شخص دیگری در آن قبیله، به نام «امیه‌بن‌ابی‌صلت» بود ایشان می‌دانست که پیامبر آخر، از قریش است، و می‌دانست که این پیامبر، در جوانی‌اش نه شراب می‌خورد نه بت می‌پرستد و بالاخره یک رفتارهای خاصی دارد. لذا خودش این رفتارهای خوب را اجرا می‌کرد و انتظار داشت که او پیغمبر بشود. بعد وقتی دید یک شخص دیگری پیغمبر شده است، به او بُرخورد و مسلمان نشد. (کان أمیة بن أبی الصلت... حرّم الخمر و شکّ فی الأوثان و کان محقِّقاً و التمس الدین و طمع فی النبوة؛ لأنه قرأ فی الکتب ان نبیاً یبعث من العرب، فکان یرجو أن یکونه. قال فلما بعث النبیُّ(ص) قیل له: هذا الذی کنت تستریثُ و تقول فیه، فحسده عدوُّ الله و قال إنما کنت أرجو أن أکونه ؛ الاغانی (ابو الفرج الإصفهانی)/ ج4/ ص344)

ببینید فضای جامعه در زمان بعثت پیامبر(ص) چه فضایی بوده است! همین فضا در زمان غیبت امام‌زمان(ع) هم پیش آمد. مثلاً یکی از علماء شیعه، کسی هست به نام «شلمغانی». وقتی که امام‌زمان ارواحناله‌الفدا یک شخص دیگری را در دوران غیبت صغری نایب قرار داد و ایشان را نایب قرار نداد، به او بَرخورد و انکار کرد.

در دوران غیبت صغری کتاب‌های شلمغانی در خانۀ شیعیان بود و غالباً شیعیان از کتاب‌های او استفاده می‌کردند. آن‌وقت در ماجرای نیابت خاص حضرت ولی‌عصر(ع)، چون حضرت او را به‌عنوان نائب خودش انتخاب نکرد، به او بَرخورد، گفت چرا من انتخاب نشدم؟ لذا منحرف شد و حضرت او را لعنت کرد (غیبت شیخ طوسی، ص 408؛ معجم‏رجال‏الحدیث ج17، ص48؛ رجال نجاشی، ص 378)

پس ببینید، فضا همین است! امیه‌بن‌ابی‌صلت هم همین‌طور بود. می‌روی بالاتر می‌بینی که قابیل هم همین‌طور بوده (یعنی نسبت به هابیل حسادت کرد) و همین قصه برایش اتفاق افتاده است.

چرا مردمی که صاحب قدرت نبودند، با پیامبر مخالفت کردند؟

حالا برسیم به سؤال شما که گفتید: مردم کجای این قصه بودند؟ خُب بعضی‌ها مثل ابوجهل، استکبار ورزیدند و حسادت کردند اما چرا مردم که صاحب قدرتی نبودند، با پیامبر مخالفت کردند؟

از مردم، کمتر حرف زده می‌شود ولی به تعبیر قرآن، مردم هم همان‌قدر مقصّر بودند که ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان. در چهار جا از قرآن کریم (سورۀ سبأ، آیات 31 تا33 و سورۀ اعراف آیۀ 38 و سورۀ احزاب و سورۀ ابراهیم) این بحث آمده که روز قیامت این مردم در جهنم صدا می‌زنند که خدایا اینها را دوبرابر عذاب کن، اینها ما را گمراه کردند. یعنی مردم صدا می‌زنند که این سردمدارها که ما را گمراه کردند، اینها را دوبرابر عذاب کن! و بعد خداوند متعال می‌فرماید ناراحت نباشید من جفتتان را دوبرابر عذاب می‌کنم. (رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعْف‏ ؛ اعراف/38) این مطلب به‌صورت‌های مختلف در آیات فوق، بیان شده است البته هر چهار تا، مضامین‌شان شبیه همدیگر است.

هر کسی ممکن است بد باشد؛ مردم و جامعه هم ممکن است بد بشوند

چرا این مردم، مانند سلاطین جور دوبرابر عذاب می‌شوند؟ برای اینکه گفته می‌شود: تو چرا حرف او را پذیرفتی؟ تو چرا به او میدان دادی؟ تو خباثتَت کمتر از آن جنایتکاری که ظلم کرد و فریب داد و کشتار کرد نیست. تو چرا به او میدان دادی؟ این حرف خیلی بزرگی است. ما باید در مدرسه‌هایمان این را آموزش بدهیم. از دوستان مطّلع تقاضا می‌کنم بررسی کنند که در این دوازده سال آموزش و پرورش در چه سالی این موضوع گفته می‌شود؟ ما در قرآن «مردم بد» داریم. مردم کلمۀ مقدسی نیست. همین‌جور که آخوند کلمۀ مقدسی نیست. آخوند بد داریم، یعنی عالِم بد داریم. آیه‌ای که می‌فرماید «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً» (جمعه/5) مربوط است به یک عالم دینی. هر کسی ممکن است بد باشد؛ جامعه هم ممکن است بد بشود.

چرا پیامبر اکرم(ص) آنجا تنها ماند؟ من می‌خواهم مردم مکه را محاکمه کنم و بگویم: مردم، شما مگر به کعبه احترام نمی‌گذارید؟ مگر نان شما به‌واسطۀ همین خانۀ کعبه تأمین نمی‌شد؟ فرزند کدام‌یک از شما در خانۀ کعبه به دنیا آمده، جز فرزند ابوطالب؟ چرا دورش نگشتید؟ چرا خانۀ کعبه برای خانم‌های شما باز نشد و پسربچه‌های شما در خانۀ کعبه به دنیا نیامدند؟ چرا دیگر حرفش را نمی‌زنید؟ اگر پیامبر به رسالت مبعوث شد، خوب است برای خودش یک شاهد بیاورد و این شاهد، همان «علی‌بن ابی‌طالب» باشد؟ همین علی‌ای که در خانۀ کعبه به دنیا آمده است به‌عنوان شاهد برای پیامبر، بس است. همین‌که او تأیید کند، کافی است. ببینید خدا برای مردم مکه چه‌کار کرد! برای آنها نعمت را تمام کرد.

چند روز دیگر در هفده رمضان، سالگرد جنگ بدر است و ان‌شاءالله به جنگ بدر هم خواهیم پرداخت. من می‌خواهم ببینم ما می‌توانیم در این برنامه کاری کنیم که وقتی شنیدیم پیامبر اکرم سران کفر را در جنگ بدر به قتل رساند، مردم ما همراه بشوند و بفرمایند که « آن نامردها واقعاً حقّ‌شان بود» آیا ما این بغض را از آنها به دل می‌گیریم یا نه؟ یعنی درک عمیق تاریخی پیدا می‌کنیم یا نه؟ حبّ علی‌بن ابی‌طالب کفایت نمی‌کند، آنهایی که پیامبر(ص) را تنها گذاشتند پس چه می‌شوند؟ چرا هیچ‌کدام‌شان حرف نزدند؟ چرا پیامبر ماند و علیّ نازنین و معصومش؟

چرا مردم مکه نسبت به معجزۀ ولادت علی(ع) در کعبه بی‌تفاوت بودند؟ / چرا حضرت خدیجه را تنها گذاشتند؟

اصلاً تاریخ اسلام را وقتی می‌خوانید، می‌بینید که انگار در آن جامعه، اتفاقی نیفتاده است! انگار که حضرت علی(ع) در یک خانۀ معمولی به‌دنیا آمده‌ است. درحالی‌که این اتفاق مهمی است و یک معجزه است. سپاه ابرهه نتوانست یک شکاف در خانۀ کعبه ایجاد بکند و یک سنگ را در آن جابجا بکند. این علی کیست؟ او را بشناسید و دوستش داشته باشید، ببرید در خانواده‌هایتان و از او تقدیر کنید. خب این یک مسئله است. پس مردم مکّه هم بد بودند.

وقتی حضرت خدیجه(س) با پیامبر(ص) ازدواج می‌کند، مردم مکه و خانم‌های‌شان، حضرت خدیجه را تنها می‌گذارند این یعنی چه؟ پیامبر اکرم(ص) آدم معروف و مشهور و اخلاقی و خوبی از یک قبیلۀ محترم و خوب بوده است. حضرت خدیجه(س) هم مال و اموال فراوان داشته و تقریباً حضرت خدیجه(س) پا پیش می‌گذارد و اظهار عشقش را در همان مراسم، پنهان نمی‌کند. یک ازدواج فوق‌العاده ایده‌آلی صورت می‌گیرد. یعنی ازدواج دو نفر که همه می‌دانستند اینها خیلی به‌هم می‌آیند. ایشان با آن کمالات و پیامبر(ص) هم با آن کمالات. خُب مردم مکه، خوشحال بشوید و یک عروسی خوب بگیرید و این خانواده بین شما محبوب بشوند...

رحلت حضرت خدیجه(س) هم نزدیک هست و ماه رمضان چقدر مناسب است برای اینکه ما از این شخصیت بزرگوار بیشتر یاد کنیم! ولی مردم مکه، حضرت خدیجه(س) را تنها گذاشتند. چه مردم حسودی هستند اینها! آن اخلاق هست، ولی هر لحظه‌ای اراده بکنند این اخلاق را کنار می‌گذارند و بدترین قیافه‌ها را پیدا می‌کنند. چه خبر است؟

چرا مردم که نفعی نداشتند، با ابوجهل و ابوسفیان، همراهی کردند؟ / دلیل اول: کسی که طبعش فاسد باشد میلش به ابوجهل می‌کشد نه به پیامبر

پس قرآن کریم هیچ‌وقت مردم را معاف نمی‌کند. مردم چرا می‌روند با امثال ابوجهل و ابوسفیان، همراهی می‌کنند؟ ابوجهل می‌خواسته پادشاه مکه بشود و رسول خدا(ص) آمده و طرح او را به‌هم زده و کار ابوسفیان را هم از سکه انداخته است. امیّه را هم ناراحت کرده است؛ چون امیّه‌ خودش را آماده کرده بود برای پیغمبر شدن، و خودش را در کنار زمین، گرم کرده بود. حالا پیامبر(ص) آمده و این فرصت از او گرفته شده است. اما شما مردم، این وسط چه‌کاره هستید؟ به شما چه می‌رسد که با پیامبر(ص) مخالفت می‌کنید؟

دلیل اول این است که اگر کسی طبعش فاسد باشد و طبع خرابی داشته باشد، حتی اگر به او هیچ چیزی هم نرسد، وقتی که رویارویی ابوجهل و محمد(ص) را ببیند دوست دارد ابوجهل پیروز بشود؛ چون طبعش این است. اصلاً ممکن است بَرده باشد، اصلاً ممکن است هیچ‌کاره‌ای هم نباشد، ولی میلش به آن‌طرف می‌کشد و خدا از کنار این میل، رد نمی‌شود. به تعداد این آدم‌ها، خداوند به افراد فاسدی مثل ابوجهل، قدرت می‌دهد «کَما تَکُونُونَ یُولِّى علَیکُم‏» (شهاب‌الاخبار/260) شما هرجوری باشید، همان‌جوری رئیس پیدا می‌کنید.

ابوجهل‌چه‌ها بودند که به ابوجهل قدرت دادند در مقابل پیامبر بایستد

اگر ابوجهل قدرت پیدا می‌کند در مقابل پیامبر اکرم بایستد، به‌خاطر این است که ابوجهل‌چه‌های زیادی هستند که به او قدرت می‌دهند. همین که اینها باشند، حتی اگر نرفتند کمکش بکنند، این نتیجه حاصل می‌شود.

پس یک دلیلش این است که برخی طبایع فاسد است. بعد اینها می‌آیند یک تجمیعی پیدا می‌کنند، انرژی می‌شوند، نیرو می‌شوند برای آن قدرت ظلم. پس باید عموم مردم درست باشند.

دلیل دوم: قدرت‌های فاسد، مردم را تطمیع یا تهدید می‌کنند اما پیامبر این‌کار را نمی‌کند

دلیل دوم این است که قدرت‌های فاسد، مردم را تطمیع می‌کنند یا تهدید می‌کنند اما رسول‌خدا(ص) این کارها را نمی‌کند، نه کسی را تطمیع می‌کند، نه کسی را تهدید می‌کند، بلکه خیلی مهربان برخورد می‌کند، لذا ایشان دستش خالی می‌ماند. این قصه برای امیرالمؤمنین(ع) هم اتفاق افتاد، برای امام حسن(ع) هم اتفاق افتاد، برای امام حسین(ع) هم اتفاق افتاد، برای امام‌زمان(ع) هم اتفاق می‌افتد، چون امام‌زمان(ع) هم بنا ندارد کسی را تطمیع بکند یا تهدید بکند. خب اگر مردم نیامدند چه؟ مسئله همین است!

بعد از جنگ جمل، برخی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) گفتند: یا امیرالمؤمنین، شما که در جنگ جمل پیروز شدی، هیچ پولی به مردم ندادی و اموال کسانی که شکست خوردند را هم غارت نکردیم. حضرت فرمود: خُب چه کسانی را غارت کنیم؟ اینها مسلمان هستند، همسران‌شان را بگیریم و بدهیم به اینها؟! شما می‌دانید که در جمل، همسر پیغمبر هم آن‌طرف بود. معنای کلام حضرت این است که «این چه حرفی است که می‌گویید؟!» (فقال له بعض اصحابه: یا امیرالمؤمنین، کیف حل لنا قتالهم و لم یحل لنا سبیهم و أموالهم فقال على(ع): لیس على الموحدین سبى، و لا یغنم من أموالهم الا ما قاتلوا به و علیه فدعوا ما لا تعرفون و الزموا ما تؤمرون؛ الاخبار‌الطوال، ابوحنیفه دینوری/ص151) (فقالوا: یا أمیرالمؤمنین من أین أحللت لنا دماءهم و أموالهم و حرمت علینا نساءهم؟... فقال لهم هذه السیرة فی أهل القبلة، فأنکرتموها، فانظروا أیکم یأخذ عائشة فی سهمه؟ فرضوا بما قال و اعترفوا بصوابه و سلموا لأمره. (شرح الاخبار، قاضی نعمان/ ج1/ص395)

یک‌بار مالک اشتر به امیرالمؤمنین(ع) گفت: وقتی شما سرِ کیسۀ بیت المال را یک‌مقدار شل نمی‌کنی و به اشراف، سهم بیشتری نمی‌دهی، طبیعتاً آنها هم برای کمک تو نمی‌آیند. اگر یک‌مقدار بذل مال کنی، مردم در برابر تو سر فرود می‌آورند(وَ لَیْسَ لِلشَّرِیفِ عِنْدَکَ فَضْلُ مَنْزِلَةٍ عَلَى الْوَضِیعِ... وَ قَلَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَیْسَ لِلدُّنْیَا بِصَاحِبٍ وَ أَکْثَرُهُمْ مَنْ یَجْتَوِی الْحَقَّ وَ یَسْتَمْرِئُ الْبَاطِلَ وَ یُؤْثِرُ الدُّنْیَا فَإِنْ تَبْذُلِ الْمَالَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ تَمِلْ إِلَیْکَ أَعْنَاقُ النَّاس‏؛ الغارات/ج1/ص47)

چرا مردم اولیاء خدا را تنها می‌گذارند؟ یک دلیلش، شیوۀ مدیریت اولیاء خداست

پس دومین دلیل برای اینکه مردم اولیاء خدا را تنها می‌گذارند، روش و شیوۀ مدیریت اولیاء خدا است. به حدی که به ابوجهل می‌گفتند چقدر آدم باهوش و زیرکی است و چقدر برای سروری مناسب است، اما به پیامبر می‌گفتند که آدم ساده‌ و زودباوری است! (وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ؛ توبه/61)

به امیرالمؤمنین(ع) هم می‌گفتند تو مدیریت بلد نیستی! معاویه زیرک است و مدیریت بلد است (قال علی(ع): لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ: إِنَّ عَلِیّاً رَجُلٌ شُجَاعٌ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحُرُوبِ؛ ارشاد مفید/1/280) و (یَقُولُونَ إِنَّ عَلِیّاً کَانَ لَهُ جَمْعٌ عَظِیمٌ فَفَرَّقَهُ وَ حِصْنٌ حَصِینٌ فَهَدَمَهُ... إِذَنْ کَانَ ذَلِکَ هُوَ الْحَزْمَ؛ وقعه صفین/ص529) و (وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَی مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ؛ نهج‌البلاغه/خطبه 200) حالا باید این قصه را در زمان ظهور امام‌زمان(ع) هم بررسی کنیم. ان‌شاءالله دهۀ سوم می‌خواهیم بگوییم که «وقتی امام‌زمان و مولای ما آمد، ایشان چگونه می‌خواهد عمل کند و ما باید چگونه عمل کنیم؟»

عده‌ای از مردم، طبع فاسدی ندارند اما ضعیفند و کاری از دستشان برنمی‌آید/ قرآن به اینها می‌فرماید «هجرت کنید»

یک عده‌ای از مردم هم واقعاً دلشان با ابوجهل نیست، طبع فاسدی ندارند، دنبال تطمیع و این حرف‌ها هم نیستند ولی اینها مجبورند. واقعاً ضعیف‌ هستند، ندار هستند و کاری از دستشان بر نمی‌آید. خدا اینها را به شدت در قرآن توبیخ می‌کند و می‌فرماید: شما چرا هجرت نکردید؟ بلند شوید بروید! چرا همان‌جا مانده‌اید؟! اگر نمی‌توانید کاری بکنید، خُب بلند شوید و از آنجا بروید! (إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها ؛ نساء/97)

هجرت یک مقولۀ فوق‌العاده عجیبی است. یک مقدار که بحث ما جلوتر برود، ان‌شاءالله دربارۀ مقولۀ هجرت هم صحبت خواهیم کرد که این امتحان هجرت و این آواره‌سازی، اصلاً چه بود؟ بعد از هجرت پیامبر(ص) وقتی کسی مسلمان می‌شد، باید به مدینه می‌رفت و حق نداشت به مدینه نرود. طرف می‌گفت: من در شهر خودم (مثلاً در مکه) مغازه دارم، کشاورزی دارم، زندگی دارم، فامیل و زن و بچه دارم... اما اینها دلیل نمی‌شود؛ اگر به مدینه نروی، اصلاً مسلمانی‌ات قبول نیست، اگر خدا را می‌خواهی باید به مدینه بروی. وقتی هم به مدینه می‌آمد، حق نداشت بدون اجازه از مدینه بیرون برود، این قانون تا سال دهم هجرت، برقرار بود. مثل این است که شما الآن بخواهی یک منطق خاصی را قبول کنی، اما به تو بگویند «اگر این منطق را قبول کردی، زندگی‌ات را باید رها کنی و بروی فلان شهر!»

خُب در مدینه، آیا زیرساخت‌ها آماده است که به آنجا بیاییم؟ نه؛ اگر امکانات هم نبود، چاره‌ای نیست، توی خیابان بخوابید! بعضی‌ها دم مسجد می‌خوابیدند. هم زندگی مهاجرین به‌هم ریخت هم آنهایی که در مدینه بودند زندگی‌شان به‌هم ریخت. مثلاً طرف از خانه آمده بیرون می‌بیند که یک عده‌ای با زن و بچه، دم در نشسته‌‌اند. خُب چه‌کار باید کند؟ می‌گوید بفرمایید داخل خانه... مثلاً خانۀ‌شان را نصف می‌کردند. در واقع پیامبر(ص) با این کار، زندگی عادی آنها را به‌هم ریخت. دربارۀ این مقولۀ هجرت، خیلی باید بحث کرد.  

پس اگر مردم ضعیف بودند و هیچ کاری از آنها برنیامد، باید هجرت کنند و الّا خداوند با آنها، سنگین برخورد خواهد کرد. نباید دین را یک‌طوری به مردم معرفی کنیم (مثلاً از طریق تلویزیون و...) که آن کسی که در خانه‌ نشسته و فکر می‌کند نه سر پیاز است و نه ته پیاز، بگوید: «من که مخاطب این حرف‌ها نیستم! من چه‌کار کنم؟ من که کاری از دستم برنمی‌آید...»

طبق قرآن، هر ظلمی به اولیاء خدا شده، مردم همان‌قدر مقصرند که سران فاسد جامعه

ان‌شاءالله بعداً در این‌باره بیشتر صحبت خواهیم کرد که «پس مردم کجا بودند؟ مردم آنجایی بودند که نباید می‌بودند!» به اندازۀ کافی هم ما دلیل داریم برای اینکه آن مردم، مردمِ خوبی نبودند که پیامبر(ص) از بین‌شان هجرت کرد. هر ظلمی به اولیاء خدا شده است، چه در مکّه، در مدینه، در کوفه، و در هر جای دیگر، هر ظلمی شده است، طبق آیات قرآن، مردم را همان‌قدر مقصّر می‌دانیم که سران فاسدشان را.

در آخرالزمان چه؟ در آخرالزمان هم نقش مردم همان‌قدر پررنگ است که نقش سیصد و سیزده نفر. یادمان باشد که این سیصد و سیزده نفر قلۀ پردامنۀ یک کوهستان هستند. سیصد و سیزده نفر اگر در رأس هستند باید دامنه داشته باشند. یعنی مثلاً سه هزار نفر در رتبۀ دوم‌شان هستند، سیصدهزار نفر رتبۀ سوم‌شان هستند. مثلاً ممکن است من سطحم پایین‌تر باشد اما او را رها نمی‌کنم که تنها بماند و تیر بخورد!

اگر سیصد و سیزده نفر قلۀ با دامنه بودند، آن‌وقت امام‌زمان(ع) می‌آید و الّا با توجه به موضوع رجعت، سیصد و سیزده نفر همیشه هست؛ مهم این است که اینها دامنه داشته باشند. اگر بنا باشد این سیصد و سیزده نفر بیایند و تنها بمانند و هیچ‌کسی نباشد به اینها کمک کند، باز هم می‌شوند مثل هفتاد و دو نفر شهدای کربلا. مسلم بن عوسج، حبیب بن مظاهر، افرادی بودند که باید قبیلۀ‌ آنها می‌آمدند و خودشان را برای آنها می‌کشتند اما این‌طور نشد و تنهایشان گذاشتند. یعنی این آدم‌های خوب در زمان امام‌حسین(ع) هم بودند، اما در قبیلۀ خودشان تنها بودند و مردم پای کار نیامدند.
(الف2/ن2)

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...