حال خوب - جلسۀ یازدهم
خیلیها با وجود ایمان به خدا، عمیقاً احساس امنیت ندارند/ ایمان، بهتنهایی موجب حال خوب نمیشود؛ دینداری و عمل هم لازم است/ کسی که پای ایمانش دینداری نکند به اوج آرامش نمیرسد/ هرکس حالش خوب نیست از خودش بپرسد «آیا سوء ظنّ به خدا داری؟»
شناسنامه:
کسی که ایمان به خدا ندارد همیشه یک احساس ناامنی در دلش هست/ مؤمن، هم خودش احساس امنیت دارد هم به دیگران امنیت میدهد
شاید احساس امنیت، پایۀ حال خوب باشد و طبیعتاً اگر کسی احساس امنیت را از دست بدهد با عوامل دیگر به حال خوب نمیرسد. گاهی ممکن است انسان فراموش کند که احساس امنیت ندارد ولی تا احساس امنیت را بهطور کامل و عمیق بهدست نیاورد آرامش و حال خوب را هم بهدست نخواهد آورد. در جلسۀ قبل گفتیم که برای پیدا کردن احساس امنیت، چارهای نیست جز اینکه یک مقدار از این مباحث انسانی فراتر برویم و به خود خدا، اعتقاد به خدا و ارتباط معنوی با خدا برسیم.
قرآن کریم با صراحت میفرماید احساس امنیت با ایمان به خدا به دست میآید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْن» (انعام،82) ایمان با احساس امنیت خیلی تناسب دارد، مؤمن هم احساس امنیت میکند هم به دیگران امنیت میدهد «إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِم» (کافی/ج2/ص234). مؤمن در اثر ایمان هم حال خودش خوب میشود هم این حال خوب را به دیگران میدهد. کسی که اصلاً به خدا ایمان ندارد همیشه یک احساس ناامنی در دلش هست، گاهی میتواند حس ناامنی را فراموش کند، گاهی میتواند با عوامل دیگری که برای حال خوب وجود دارد یکمقدار خودش را سر پا نگه دارد، ولی به هیچوجه نمیتواند جای احساس امنیتی را که فقط با ایمان به خدا بهدست میآید پر کند.
خیلی از مؤمنین با وجود ایمان به خدا، عمیقاً احساس امنیت ندارند
بدون ارتباط با خدا و صرفاً با عوامل ظاهری، احساس امنیت نمیتواند به صورت عمیق بهدست بیاید، ولی صرفاً با ایمان به خدا هم نمیشود احساس امنیت در انسان ایجاد شود، یعنی هرچه بگوییم «خدا من را خلق کرده...» و به خودمان تلقین کنیم «خدا من را دوست دارد» کافی نیست. تا یک حدی میشود با ایمانِ صرف به مبدأ و معاد، احساس امنیت پیدا کرد، از یک مقدار به بعد، باز میبینید که یک مؤمن احساس امنیت نمیکند. به او میگویید مقدرات تو در دست خدا است، مرگت دست خدا است، بلاء و رخاءت در زندگی دست خدا است، نگران نباش، او هوای تو را دارد، او که تو را رها نکرده، بلایی هم پیش بیاید مراقب تو است، حتماً به مصلحت است و... . این حرفها تا یک حدی اثر دارد ولی از یک جایی به بعد میگوید «یعنی ممکن است خدا بلا سر من بیاورد؟ ممکن است خدا من را از این دنیا ببرد؟» باز با وجود خدا احساس امنیتش عمیق نیست.
احساس امنیت خیلی دقیق نبض انسان را برای داشتن حال خوب به دست انسان میدهد. منتهی یک وقت شما برای وزن کردن یک چیزی از باسکول استفاده میکنید، یک وقت هم از ترازوی دیجیتال بسیار دقیق که مثلاً با آن طلا را وزن میکنند میخواهید اندازهگیری کنید. اگر بخواهیم اثر ایمان افراد را بر احساس امنیت که یکی از وجوه مهم حال خوب است اندازهگیری کنیم باید سراغ ترازوهای بسیار دقیق برویم. آنوقت معلوم میشود که خیلی از مؤمنین هنوز با وجود ایمان به خدا احساس امنیت ندارند. چه کار باید کرد که آدم به احساس امنیت عمیق برسد که اگر اطلاعاتی از آیندۀ زندگی خودش و بلایای پیشآمده در آیندۀ زندگی خودش پیدا کرد، حالش بد نشود؟
خیلی از آرامشهای ما به خاطر جهل ما است، ما نمیدانیم کِی میمیریم یا اینکه چه بلایی سرمان خواهد آمد، چون خبر نداریم یککمی حالمان خوب است. اگر خبردار بشویم همین حال خوب موقتمان را هم که طبیعتاً سطحی هم هست از دست میدهیم. ما باید به جایی برسیم که اگر بلایای آینده را هم از قبل خبردار شدیم، از مرگمان هم خبردار شدیم، اینقدر به خدا مطمئن باشیم و آرامش داشته باشیم که حالمان بد نشود.
غیر از ایمان، عمل صالح هم لازم است، یعنی ایمان را باید پرورش داد
برای اینکه آدم به این مقدار از ایمان و اطمینان و حال خوب برسد، غیر از ایمان، عمل صالح هم لازم دارد، یعنی ایمانش را باید عملیاتی کند، ایمانش را باید پرورش بدهد، ایمانش را باید ورز بدهد. برای ایمانش باید فداکاریهای بزرگ بکند، خرج کند، هزینه بدهد. ایمان به تنهایی کفایت نمیکند. میتوانم بگویم ایمانش باید خیلی عمیق باشد، ولی چطوری ایمان خیلی عمیق میشود؟ وقتی که با عمل همراه باشد. شما برای ایمانت چه کار کردی؟ کاری که آدم در کنار ایمان، برای ایمان و به خاطر ایمان انجام میدهد، موجب میشود اطمینانِ خاطر انسان نسبت به خدا بالا برود.
بعضیها وقتی یاد خدا را برایشان میآوری که آرامش به ایشان بدهی، نه تنها آرامش پیدا نمیکنند، بلکه ممکن است در بعضی از شرایط با خدا مشکل هم پیدا کنند. گاهی ممکن است قرآن خواندن برای کسی که در حال احتضار است، خوب نباشد. قرآن کریم میفرماید: «وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (زمر،45) هنگامى که خداوند به یگانگى یاد مىشود دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند مشمئز و متنفر مىگردد چون فکر میکنند خدا با آنها نیست، خدا دشمن آنها است، خدا هوای آنها را ندارد. کسانی که متنفر میشوند یک ایمان نصفه نیمه دارند، یعنی میدانند خدا هست، اگر میگفتند خدایی وجود ندارد دلیلی وجود نداشت که نسبت به چیزی که نیست مشمئز بشود! پس میدانند یک خدایی هست ولی این خدا را دشمن خودشان میدانند.
کسی که پای ایمانش دینداری نکند، عمل نکند و ایمانش را پرورش ندهد به اوج آرامش نمیرسد
اگر کسی ایمان به خدا پیدا کرد یکمقدار آرامش پیدا میکند، ولی باید ایمان را ورز داد و تقویت کرد «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء،136)، ایمان یک اتفاق نیست، یک راه است، ایمان را باید رفت، ایمان یک نهال است که باید رشد کند، بالنده بشود، میوه بدهد. ایمان را باید آبیاری کرد، گاهی ایمان با خون آبیاری میشود. کسی که آماده میشود در راه خدا خون بدهد یکدفعهای ایمانش به عرش میرود. کسی که جهاد میکند ایمانش یکدفعهای خیلی بالا میرود. اگر ایمان را تقویت کنی به قدری آرامش پیدا میکنی که اگر از بلایای آیندۀ خودت هم خبردار بشوی بههم نمیریزی؛ دیگر آدمی نیستی که چون از اتفاقات آینده خبر نداری آرامش داشته باشی، حالت خوب است، به آینده میگویی إنشاءالله چیزی پیش نمیآید، به گذشته هم میگویی که «الخَیرُ فی ما وقع».
البته کسی بتواند دربارۀ گذشتۀ خودش بگوید «الخَیرُ فی ماوقع» خیلی خوب است و ایمان بالایی دارد. خدایا! هرچه برای من پیش آمده، من حسرت نمیخورم، به تو اطمینان دارم. این خیلی عالی است. ولی اگر بخواهی بگویی: خدایا! هرچه هم پیش بیاید به تو اطمینان دارم، این حرف برای انسان یک مقدار سخت است؛ مرد میخواهد، مؤمن میخواهد. برای رسیدن به این ایمان باید یکمقدار تلاش کرد. این حالت با دینداری امکان دارد، با معنویت صرف به معنای ایمان، امکان ندارد.
دینداری یک شکل و مدل خاص ندارد. یکدفعهای میبینی یک آدم چاقوکش یک جایی به خاطر خدا یک جوانمردی میکند و با همین کار امتیازهای مثبت زیاد به دست میآورد و ایمانش خیلی تقویت میشود. اگرچه دستورهای دینی مشخص است، ولی درجات و جایگاه و روحیات آدمها متفاوت است، لذا نمیتوانیم برای دینداری یک مدل خاصی ارائه کرد، میتوانیم بگوییم فلان رفتار اشتباه است ولی نمیتوانیم به سادگی کسی را به بیدینی متهم کنیم. ولی اگر کسی پای ایمانش دینداری نکند، عمل نکند، فداکاری نکند و ایمانش را پرورش ندهد به اوج آرامش نمیرسد.
حال خوب و حال بد، درجات دارد / خیلی وقتها حالمان بد است ولی نمیفهمیم
یک بار دیگر مرور کنیم؛ ما میخواهیم به اوج آرامش و اوج حال خوب برسیم. هم حال خوب و هم حال بد، حداقل و حداکثر دارد. ممکن است فکر کنم حالی که الان دارم خوب است، ولی اگر اولیاء خدا این حال من را داشته باشند بگویند خیلی افتضاح است، منتها من احساس نمیکنم.
وقتی مضطرب یا عصبانی بشویم و شدیداً دلمان بگیرد و غمگین بشویم آن را میفهمیم، ولی همینطوری که ما هستیم، خیلی وقتها حالمان بد است و نمیفهمم که حالمان بد است. حال بد درجات دارد، حال خوب هم درجات دارد.
امنیت بسیار عمیق چگونه بهدست میآید؟ با عمل سخت و فداکاری بزرگی که به دستور خدا باشد
میخواهیم خیلی منطقی، بحث را جلو ببریم. بهترین عمل کدام عمل است که من پای ایمانم انجام بدهم تا به اوج آرامش برسم؟ یکی از وجوه حال خوبِ عمیق پیدا کردن، یک امنیت بسیار عمیق است. آدم امنیت بسیار عمیق را از کجا به دست میآورد؟ از خودِ خدا بهدست میآورد، اصل ماجرای ایمان هم همین است. من باید با وجود خدا احساس امنیتم به قدری عمیق باشد که در بلا هم آرامشم را از دست ندهم از جمله بلاهای آینده. «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ» (نهج البلاغه/ خطبه193) انسانهایی که عمیقاً ایمان و تقوا دارند حالشان در بلا همانطوری است که در آسایس و خوشی هستند؛ یعنی چطور حال آدم در خوشی خوب است، در بلاء هم حالشان بد نمیشود و خوش هستند؛ حتی اگر از بلای آینده هم به او خبر بدهی حالش بد نمیشود. مؤمن حقیقی یک احساس امنیت فوقالعاده دارد. برای اینکه این احساس امنیت را به دست بیاوریم که خیلی عمیق است و حال خوشی که در اثرش پدید میآید هم خیلی بالا است، باید ایمانمان را ورز بدهیم. ایمان معمولی برای یک حس امنیت عمیق کفایت نمیکند.
باید با چه عملی ایمانمان را ورز بدهیم؟ عمل سخت، فداکاری بزرگ، از خودگذشتگیهای فوقالعاده و البته درست و معقول، نه مثل مرتاضهای هندی. از خودگذشتگیها و اعمال سخت و فداکاریهای بزرگی که ایمان را ورز میدهند باید به دستور خدا باشد. وقتی عمل به دستور خدا باشد قصهاش خیلی فرق میکند. فرق است بین عمل سختی که به دستور خدا است، با عمل سختی که تو در آن افتادهای. عمل سختی که در آن افتادهای، صبر در بلا است، ولی عمل سختی که خدا دستور داده مثل صبر در جهاد است، یعنی سری را که درد نمیکند دستمال میبندی. انتهای دستور سختی که خدا به تو میدهد تا اجرا کنی چیست؟ اینکه بگویی خدایا! من به تو اطمینان دارم و به سمت اجرایش بروی. ایمان عمیق این است.
اگر انسان به ولیّ خدا شک بکند کارش خراب میشود
بگذارید یک مثال ملموس و واقعبینانه بزنم؛ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی» (نهجالبلاغه/ حکمت42) اگر با شمشیرم به بینی مؤمن بزنم تا از من بدش بیاید، مؤمن از من بدش نمیآید (در اینجا منظور این است که امیرالمؤمنین عمداً این کار را انجام بدهد نه اینکه تصادفاً دستش بخورد) اگر امیرالمؤمنین(ع) تمام دنیا را به منافق بدهد تا او را دوست بدارد، این منافق، علیّ(ع) را دوست نخواهد داشت. همانطور که مؤمن، نسبت به علیّ(ع) غضب نمیکند اگر خدا هم -به ظاهر- کاری علیه مؤمن انجام بدهد مومن نمیبُرد، مؤمن اصلاً نمیتواند اطمینانش را به خدا از دست بدهد.
لازم نیست نسبت به اولیاء خدا غضب کنیم، همینکه یککمی ته دلمان شک کنیم، داغون هستیم! عدهای از حواریین حضرت عیسیبن مریم، چهل روز عبادت و قربانی دادند، ولی عبادت و قربانیشان قبول نشد. در آن زمان مردم میفهمیدند قربانیشان به درگاه الهی پذیرفته شد یا نشد. علامۀ طباطبائی(ره) در المیزان میفرماید این سنت الهی از اسلام به بعد منسوخ شد، شما الان عبادت کنید و قربانی بدهید معلوم نمیشود که قبول شد یا نه، دیگر چنین چیزی نداریم. قربانی همه حواریین قبول شد، ولی قربانی یک نفر قبول نشد، گفت یا عیسی چرا عبادتم قبول نشد، خداوند در پاسخ به علت قبول نشدن قربانی او فرمود: گاهی در دلش به تو شک میکند. نیاز نیست غضب پیدا کند. اگر انسان به ولیّ خدا شک بکند کارش خراب میشود. (إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ فَأَتَى عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع یَشْکُوا إِلَیْهِ مَا هُوَ فِیهِ وَ یَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ قَالَ فَتَطَهَّرَ عِیسَى وَ صَلَّى ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا عِیسَى إِنَّ عَبْدِی أَتَانِی مِنْ غَیْرِ الْبَابِ الَّذِی أُوتَى مِنْهُ إِنَّهُ دَعَانِی وَ فِی قَلْبِهِ شَکٌّ مِنْکَ فَلَوْ دَعَانِی حَتَّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ وَ تَنْتَثِرَ أَنَامِلُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ عِیسَى ع فَقَالَ تَدْعُو رَبَّکَ وَ أَنْتَ فِی شَکٍّ مِنْ نَبِیِّه ؛ کافی/ج2/ص400)
خیلی وقتها امام زمان ارواحنا له الفدا جلوی ما نمیآید، چون اگر بیاید و ما شک بکنیم اوضاعمان خراب است، الان در مواجهه و حضور امام(عج) نیستیم لذا فعلاً معلوم نیست وضعمان چطور است. اگر امام زمان(عج) بیاید و به ما دستور بدهد که مثلاً «برو داخل تنور!» چه کار میخواهیم بکنیم؟ ایمان ما باید به قدری قوی باشد که حتی اگر علیه خودمان دستور دادند اجرا کنیم، مثل همان قصۀ تنور است.
ایمان کجا رشد میکند؟ در بلا، و اجرای اوامر الهی که احساس میکنی علیه تو است
شخصی آمد نزد رسول خدا(ص) تا مسلمان بشود رسول خدا(ص) فرمود تا چه حدی میخواهی با من پیمان ببندی و ایمان بیاوری؟ گفت هرچه شما بگویید میپذیرم، پیامبر(ص) فرمود با من بر سر قتل پدرت بیعت کن. در ابتدا برایش سخت بود این حرف را قبول کند بنابراین مدتی تأمل کرد، ولی بالأخره به رسول خدا(ص) ایمان آورد و با ایشان با همین شرط بیعت کرد. بعد از بیعت، رسول خدا(ص) فرمود: ما هیچوقت به کسی نمیگوییم پدرش را بکشد، بلکه انسان باید به پدرش احترام بگذارد، میخواستم بگویم اسیر جایی نباشی. (فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ بَایِعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ قَالَ نَعَمْ فَبَایَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْآنَ لَمْ تَتَّخِذْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً إِنِّی لَا آمُرُکَ بِعُقُوقِ الْوَالِدَیْنِ وَ لَکِنْ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً؛ المحاسن/ج1/ص248)
ما باید ایمان را ورز و رشد بدهیم، ایمان کجا رشد میکند؟ در بلا؛ ایمان در نعمت هم رشد میکند ولی در بلا خیلی بیشتر رشد میکند. ایمان کجا رشد میکند، در اطاعت از اوامر سخت الهی، ایمان کجا رشد میکند؟ در دستورهایی که احساس میکنی علیه تو است، ولی چون تشخیص میدهی آن کار تکلیف است انجام میدهی، آن وقت ایمانت بالا میرود. وقتی ایمانت بالا رفت احساس امنیتت افزایش پیدا میکند.
باید خوفت را با «دین» از بین ببری/ ایمان بهتنهایی حال آدم را خوب نمیکند؛ دینداری هم لازم است
ایمان به تنهایی حال آدم را خوب نمیکند؛ دین هم لازم است. در جریان دینداری است که انسان احساس امنیت پیدا میکند. أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید «مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ فَلَا یَتَهَنَّأُ بِحَیَاةٍ مَعَ مَخَافَة» (کافی/ج1/ص27) جدا شدن از دین جدا شدن از امنیت است و زندگی با ترس شیرین نمیشود. باید خوفت را با «دین» از بین ببری. نمیفرماید خوفت را با ایمان از بین ببر، وقتی ایمان به عمل برسد میشود دین. بعد انسان به یک احساس امنیت خیلی عمیق میرسد.
دین یعنی چه؟ یعنی اینکه ایمانت را نشان بدهی. خود آدم ایمان را کسب میکند، خدا هم لذت و حلاوتش را به آدم میچشاند. هرکسی میخواهد ایمانش را تقویت کند باید ایمانش را تحت امر و دستور خدا به عمل برساند و فداکاری کند یعنی کار سختی که توأم با ازخودگذشتگی است انجام بدهد؛ وقتی انسان این کار را انجام داد یک احساس امنیت عمیق پیدا میکند، معادلۀ خیلی پیچیدهای ندارد.
مراحل کسب احساس اطمینان فوقالعاده نسبت به خدا
خدایا! میخواهم به تو مطمئن بشوم، میفرماید اول خبردار بشو که من هستم، بعد فکر کن به اینکه من تو را دوست دارم. فکر کن آیا میشود تو را خلق کرده باشم ولی نسبت به تو بیتفاوت باشم؟ بعد به یادم باش، آن را تکرار کن (یعنی همان ذکر)، یک مدت هر روز یک ساعاتی به من فکر کن. بعد یکمقدار خوب باش، اصلاً قبل از اینکه من به تو چیزی گفته باشم، خودت وجداناً آدم خوبی باش، جنایت نکن، نامردی نکن، مروت بهخرج بده. یعنی اگر حرف خدا را هم گوش نکردی، ببین چقدر به عقلت میرسد خودت کارهای خوب انجام بدهی؟ این شد مرحلۀ چهارم.
در مرحلۀ پنجم حرفهای من را گوش بده (یعنی اطاعت از امر و دستور خدا). اول حرفهای عمومی ابتدایی من را گوش بده، بعد حرفهای دیگرم را گوش بده، خودت را بینداز در بلا، در درگیری، یککمی هم «سری که درد نمیکند دستمال ببند!» یعنی در موقعیت خطیری که من به تو میگویم خودت را قرار بده، بگو خدایا! برایت چه کار کنم؟ بدو بدو تا یک کاری برای خدا بکنی. یککمی هم اینطوری باش. بعد چه کار کنم؟ در بلا هم صبر کن، اطمینانت را به من از دست نده، حسنظنّت را به من از دست نده. آنوقت چه اتفاقی میافتد؟ در اثر احساس اطمینان فوقالعاده نسبت به خدا، یک حالِ خوبِ عمیق پیدا میکنی.
طبق روایات، مهمترین امتحان ایمان در لحظۀ جاندادن است. هرکسی اعتمادش به خدا بالا نباشد شیطان در لحظۀ جاندادن گولش میزند، میگوید دیگر داری میمیری، دست از ایمان به خدا بردار، کافر شو تا من نجاتت بدهم. بعضی بدبختها آنجا کافر میشوند. لحظۀ جان دادن لحظهای است که ایمان آدم باید خودش را نشان بدهد، دیگر دست آدم به هیچ چیز بند نیست، کسی که احساس امنیت عمیق دارد آن لحظه حالش خوب است.
حسنظنّ به خدا از نتایج ایمان قوی است/ هر کسی حالش خوب نیست از خودش بپرسد «آیا سوء ظنّ به خدا داری؟»
هرکسی در این دنیا خیلی حالش خوب بود آنطرف هم حالش خوب است. أمیرالمؤمنین(ع) چقدر جالب میفرماید: زندگی با ترس خرّم نیست. «فَلَا یَتَهَنَّأُ بِحَیَاةٍ مَعَ مَخَافَة» (کافی/ج1/ص27) حسنظنّ به خدا یکی از نتایج ایمان قوی است. بگذارید مثال بزنم؛ برای موقع سعی بین صفا و مروه یا موقع طواف، اذکار و دعاهای زیادی نداریم، با اینکه آنجا آدم حال خوشی دارد، مثل این است که آدم را رها میکنند و میگویند «خودت چه فکر میکنی؟ الان چه حسی داری؟»
بعد از طواف خانۀ کعبه و نماز طواف، نوبت به سعی بین صفا و مروه میرسد. معمولاً آدم در هنگام سعی باصفاتر از لحظهای است که دارد دورِ خانۀ شریف کعبه طواف میکند. در آن هفت مرتبه که بین صفا و مروه در رفت و برگشت هستی یک دعا هست که «خدایا! حسنظنّ من را به خودت بالا ببر!» خیلی لحظۀ قشنگی است. غیر از دعا که بجا و لازم است، باید یک حرکتی بکنیم که حسنظنّ خودمان را به خدا بالا ببریم که همان مسیر دینداری است؛ به آن روشی که عرض کردم.
اگر کسی حسن ظن به خدا داشته باشد فقط اینطور نیست که حالش خوب بشود، اصلاً انگار همیشه بانشاط است دوست دارد بخندد. اگر کسی یکذره دید حالش خوب نیست اولین سؤالی که از خودش میپرسد این باشد: «آیا تو سوء ظنّ به خدا داری؟ مگر خدا نمیتواند از تو دفاع کند؟ مگر نفرمود «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» (حج،38)؟ مگر نفرمود مقدرات من دست تو است؟»
حسنظنّ به خدا در هر حادثه و موقعیتی انسان را تا سطح پیغمبرها بالا میآورد
حضرت داود(ع) از خدا پرسید: همدرجۀ من در بهشت کیست؟ انبیاء الهی دچار غرور نمیشوند، میگویند خدایا! همۀ آنچه من دارم تو دادی و تو به هرکس دیگری هم میتوانی متناسب با ظرفیتش بدهی. ممکن است بقال سر کوچۀ ما با من که پیغمبر هستم همدرجه باشد، انبیاء این را میفهمند. این قصه برای انبیاء مختلف اتفاق افتاده که همدرجۀ خودشان را در بهشت دیدند. هرکسی از انبیاء الهی و اولیاء خدا کسانی را که همدرجۀ خودشان دیدند آدمهای خیلی معمولی بودند، مثل آن جوانی که از مادرش نگهداری میکرد. به حضرت داود(ع) فرمودند که دختر خانوادۀ فلانی همدرجۀ تو در بهشت است. رفت و آدرسش را پیدا کرد، گفت میخواهم با دخترخانم شما صحبت کنم. پیغمبر زمان است، مردم احترام میگذارند. وقتی حضرت داود(ع) آن دختر را دید از او دربارۀ زندگی و برنامۀ عبادتش پرسید و دید همهاش معمولی است، فرمود خدا چیزی در مورد شما به من گفته که با این زندگی معمولی نمیشود. آخرش آن دختر گفت که یا حضرت داود حسن ظن من به خدا خیلی بالا است، هرچه اتفاق میافتد میگویم خدا حتماً هوای من را دارد، حتماً به نفعم است. حضرت داود(ع) میفرماید همین است که خدا تو را همدرجه با پیغمبر زمان خودت قرار داده است. (أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ ع فُلَانَةُ بِنْتُ فُلَانَةَ مَعَکَ فِی الْجَنَّةِ فِی دَرَجَتِکَ فَصَارَ إِلَیْهَا فَسَأَلَهَا عَنْ عَمَلِهَا فَخَبَّرَتْهُ فَوَجَدَهُ مِثْلَ أَعْمَالِ سَائِرِ النَّاسِ فَسَأَلَهَا عَنْ نِیَّتِهَا فَقَالَتْ مَا کُنْتُ فِی حَالَةٍ فَنَقَلَنِی اللَّهُ مِنْهَا إِلَى غَیْرِهَا إِلَّا کُنْتُ بِالْحَالَةِ الَّتِی نَقَلَنِی إِلَیْهَا أَسَرَّ مِنِّی بِالْحَالَةِ الَّتِی کُنْتُ فِیهَا فَقَالَ حَسُنَ ظَنُّکَ بِاللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ؛ فقه منسوب به امامرضا(ع)/ص360)
شاخص حسنظنّ به خدا در هر حادثه و هر موقعیتی آدم را تا سطح پیغمبرها بالا میآورد. عرض کردم نمیخواهم مدل دینداری معرفی بکنم، هرکسی ممکن است با یک مدل دینداری، به همین درجه برسد، ولی مهم این است که به این درجه از حسنظن، به این درجه از احساس امنیت و به این درجه از حال خوب برسد.
چرا رفتارهایی که برخی دنبالش هستند تا سرمست بشوند، خدا حرام میکند؟
نماز شب خیلی خوب است، نماز اول وقت خیلی لازم است، مگر کسی بدون اینها به جایی میرسد؟ فحش دادن خیلی بد است، غیبت کردن خیلی بد است، کارهای خوب خیلی خوب است، کارهای بد خیلی بد است، ولی اعمال افراد متناسب با ظرفیتها و متناسب با تواناییهایشان محاسبه میشود. من نمیتوانم زیاد روی اعمال افراد -خوب یا بدش- حساب کنم. آن چیزی که مهم است این است که آیا حالت الان خوب است یا نه؟ سه برابر آدمهای معمولی نماز شب میخوانی، سه برابر آدمهای معمولی روزه میگیری، به اینها کاری ندارم، حالت خوب است یا نه؟ ثمره این کارها باید مشخص بشود. ممکن است کسی برنامۀ عبادی زیاد سنگینی نداشته باشد ولی حالش خوب باشد و درست و عمیق هم خوب باشد.
باور کنید اگر کسی به خدا حسنظنّ پیدا کند بانشاط و سرمست میشود. چرا برخی از رفتارها و خوردنیهایی را که بعضیها دنبالش هستند تا شنگول بشوند، خدا حرام میکند؟ میفرماید تو انسان هستی، من به تو فکر دادهام، قلب دادهام، تو نشاط و سرمستیِ را از چه چیزی باید بگیری؟ از مسکرات؟! خدا ناراحت میشود.
واقعاً چرا بعضیها اینقدر خودشان را محتاج مشروبات الکلی میدانند با اینکه خدا نهی کرده است؟ امر و نهی خدا با فطرت و نیاز حقیقی انسان سازگاری دارد؛ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: خدا از چیزی نهی نکرده مگر اینکه آدمها را از آن بینیاز کرده است «مَا نَهَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ أَغْنَى عَنْه» (تصنیف غرر الحکم/ص194) پس چرا اینها اینقدر خودشان را محتاج میبینند. لابد اینها چیزی برای سرگرمی و دلگرمی جز این مسکرات ندارند. به چه فکری کنند؟ به چه اندیشهای فرو بروند؟
خدا از دلِ ناآرام بدش میآید و دل آرام و مطمئن به خودش را خیلی تحویل میگیرد
خدا به ما میفرماید: نه تنها از تو میخواهم سرگرم و دلگرم باشی، بلکه بیشترش را میخواهم. نه اینکه تو بیحال باشی و آن کسانی که دنبال مسکرات هستند، خوشحال و سرخوش باشند، من این خوشحالی را از تو هم میخواهم، منتها نه با مسکرات؛ بلکه با اندیشیدن به من، با حسنظن به من. باید کاری کرد که این اطمینان به خدا در قلب انسان پدید بیاید. خداوند متعال در مورد منافقین و کفار میفرماید: «لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (توبه،110)، همواره بنیانشان بر شک و تردید است، هیچوقت احساس امنیت و آرامش پیدا نمیکنند، این عبارت آیه برایم جالب است: «إلّا أن تقطّع قلوبهم» مگر تا زمانی که قلب مضطربشان متلاشی بشود، یعنی بمیرند! یعنی خدا از دل ناآرام بدش میآید. تکه تکه بشود این دل، چرا هیچوقت آرام نگرفت؟ از بس که شک دارد و بنیانش را بر تردید گذاشته است!
خدا دل آرام و مطمئن به خودش را خیلی تحویل میگیرد، مثلاً به این دل، عصمت میدهد، البته عصمت اکتسابی، یعنی اینکه خدا این دل را حفظ میکند و نگهش میدارد. ممکن است به بعضیها که ظرفیت دارند، مسئولیت امامت را هم بدهد مثل حضرت امام خمینی(ره). البته کسی که به عصمت اکتسابی میرسد ممکن است امام نشود و یک نقش دیگری داشته باشد، گوشۀ خانهاش امام جماعت بشود، یکجایی رجبعلی خیاط بشود، یک جایی مثل سید هاشم حداد، آهنگر بشود، ولی ما آنها را نمیشناسیم.
زندگی با خوف و اضطراب دلچسپ نیست، خوش نیست، باحال و شیرین نیست، اگر بخواهیم عمیقاً به سرخوشی برسیم، باید به یک ایمان و اطمینان قلبی فوقالعاده بالا برسیم و این ایمان و اطمینان قلبی فوقالعاده بالا با ایمان صرف و خدا خدا گفتن درست نمیشود، باید عمل کنیم. امیرالمؤمنین(ع) فرمود «مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْن» (کافی/ج1/ص27) کسی که از دین فاصله بگیرد از امنیت فاصله گرفته است.
یا أباالفضلالعباس(ع)، یکذره از اطمینان و ایمانت به ما هم بده
در مقاتل یک نکتهای را دربارۀ اباعبداللهالحسین(ع) دیدم که خیلی جالب بود، نوشته بودند هرچه نبرد سختتر میشد، کشتهها و جراحتها بیشتر میشد، صورت امام حسین(ع) و بعضی از اصحابشان گل میانداخت، معلوم میشود تا آنجا هم بروی ممکن است در حد شهدای برتر کربلا نباشی، بالاخره تفاوت هست. ما البته سطح شهدای کربلا را واقعاً نمیفهمیم و این نقل هم طبیعتاً بر اساس ظاهر این شهدا روایت شده است.
یک نقل دیگر از امام سجاد(ع) هست که میفرماید: عموی ما أباالفضل(ع) مقامی دارد که همۀ شهدا به آن غبطه میخورند. (إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَة؛ خصال/1 /68) پس اگر کسی در کربلا غیر از اباعبداللهالحسین(ع) این حالت را داشته -که بر اساس آن نقل، خیلیها این حالت را داشتند- یقیناً یکی از کسانی که این حالت را در اوج داشته أباالفضل العباس(ع) بوده است. شما از رجزش کاملاً میتوانید این را بفهمید، وقتی دستش را قطع کردند فرمود: «وَ اللّهِ إن قَطَعتُمُ یَمینی؛ إنّی اُحامی أبَداً عَن دینی؛ وَ عَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ» أباالفضل(ع) دارد با کمال اطمینان این رجز را میفرماید. حتی در مقاتل نوشتند برنگشت نگاه کند دستش کجا افتاد، اصلاً در یک عالم دیگری بود، داشت میرفت، در آسمانها پرواز میکرد. فقط یک جا عباس(ع) را زمینگیر کردند، آنهم وقتی بود که تیر به مشک عباس(ع) خورد... خیلی امید داشت با این آب لبهای تشنۀ بچههای حسین(ع) را یکذره سیراب کند. یا أباالفضلالعباس(ع)! یکذره از اطمینانت، از ایمانت به ما هم بده که آدم با فداکاری هم ممکن است به آنجا نرسد، آن دست بریدهات را روی قلب ما بگذار.
از اهلبیت(ع) کمک بخواهید تا کمکتان کنند...
میگویند عرفا آینده را میبینند، همهچیز را خبر دارند، چرا؟ چون مضطرب نمیشوند. میگوید من اطمینان دارم. همۀ این پردهپوشیها برای چیست؟ برای امتحان و مضطرب نشدن تو است، میگوید من که مضطرب نمیشوم، وقتی کسی مضطرب نمیشود لازم نیست چیزی پنهان بشود. ما دنبال این نیستیم که پردهها از جلوی چشممان بیفتند، دنبال اطمینان و آرامش هستیم، حق داریم این را از خدا بخواهیم. ما آمدیم در این دنیا زندگی کنیم، حق داریم رنج نکشیم، حق داریم زجر نکشیم، این حق را به خودتان بدهید، این انتظار را از خدا داشته باشید، بعد بروید از او بخواهید. یازده امام بالای سر شما و یک امام پشت پردۀ غیبت در همین دنیا دارند نگاه میکنند شما کمک بخواهید تا کمکتان کنند؟! دیگر خدا باید چه کار بکند؟
یک پیامبر داریم رسولاللهالاعظم(ع) - که همۀ امامهای ما فدایش میشوند- میفرماید من از آن بالا نگاه میکنم. در کنار همۀ این انوار مطهر مادرمان فاطمۀ زهرا(ع) از بالا نگاه میکند تا کمکمان کند. یا فاطمه! قلب ما را کمک کن، اگر در ماه رمضان نتوانیم این ایمان را در قلب خودمان جاری کنیم کِی میخواهیم این کار را بکنیم؟ آن ایمان عمیق، آن آرامش عمیق، آن حسنظنّ عمیق را به ما بده...
(الف3/ن2)
عالی بود .
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة