ضرورت تحول در ادبیات و روش تعلیم و تبلیغ دین-1400/10/15
ریشۀ ضعف ما در تبلیغ، به ضعف تبلیغ دین در حوزههای علمیه برمیگردد/ باید تحولی در شیوۀ تبلیغ دین ایجاد کنیم
شناسنامه:
زمان: 1400/10/15
مکان: هیئت ثارالله - مصلّی قم
مناسبت: فاطمیه دوم
موضوع: ضرورت تحول در ادبیات و روش تعلیم و تبلیغ دین
صوت: اینجا
اگر دین کارآمد است، چرا خیلی از مشکلات فردی و اجتماعی در جامعۀ ما باقی مانده؟
ما اگر دین را برای حلّ مشکلات فردی و اجتماعی، واقعاً کارآمد میدانیم، باید ببینیم که چرا خیلی از مشکلات فردی و اجتماعی در جامعۀ ما باقی ماندهاند؛ با توجه به اینکه ما امروز مبسوط الید هستیم و هیچ مانعی برای ترویج دین در جامعه وجود ندارد؛ به اضافۀ اینکه ما انسانها را مفطور به فطرت الهی و آمادۀ پذیرش حق میدانیم، به اضافۀ اینکه رقبای دین را هم امروز در اوج ضعف میدانیم، به اضافۀ اینکه تجربۀ تاریخی بشر و تجربۀ جهانی معاصر هم از بین رفتن رقبای دین را حکایت میکنند.
پس امروز مشکل اساسی در جامعۀ ما برمیگردد به نحوۀ تبلیغ دین. ریشۀ همۀ مشکلات، ناصحیح بودن تبلیغ دین است. اکثریت مردم آمادگی دارند حق را بپذیرند و اگر اقلیتی هم وجود داشته باشند که نخواهند بپذیرند، اگر دین، درست تبلیغ بشود آن اقلیت هم خود به خود ساکت خواهند شد؛ چون میدانند که حرفهایشان جواب دارد و میدانند که غلبه با حق است. در دوران حکومت امامزمان ارواحنالهالفدا کسی دنبال کسی نمیرود که ساکتش کند تا حرف باطل نزند. کسی حرف باطل نمیزند چون میداند جایی برای این حرفها وجود ندارد.
مثلاً امروز کسی از مارکسیستها دفاع نمیکند چون دورۀ مارکسیستها گذشت و دیگر جایی برای این حرفها نیست. امروز هیچ نهاد رسمی و غیررسمیِ جدی و مهمی در جهان نیست که از مارکسیستها دفاع کند. امروز یک طنز است که اگر کسی بگوید «جامعۀ ما باید کمونیستی بشود!» باطل باید در جامعه، اینطوری رسوا بشود. اینکه قرآن میفرماید «لیظهره علی الدّین کلّه» این ظهور باید ابتدائاً ظهورِ معرفتی، فکری، بلاغی و تبیینی باشد، یعنی ظهور از جنس غلبۀ فکر دینی باشد. اگر هم ابتدائاً این ظهور، در نتیجۀ غلبۀ فکر دینی نباشد، لااقل همراهش باید باشد؛ یعنی نمیشود که بعدش باشد.
ریشۀ مشکلات موجود این است که دین، درست بیان نشده/ تلقّی کلی نسبت به دین تلقّی صحیحی نیست
عدالتخواهی چیز خوبی است، کار فرهنگیکردن برای رفع مشکلات جامعه هم کار خوبی است، جلوگیری یا جبران آسیبهای اجتماعی از طلاق گرفته تا اعتیاد و... کارهای خوبی هستند، پیشرفت در زمینههای اقتصادی هم لازم و حیاتی است، بهبود وضع معیشتی مردم از اوجب واجبات است، رانتخواری نباید باشد، دستگاهها نباید فاسد باشند، رشوهخواری نباید باشد، کمکاری نباید باشد، همه اینها حرفهای درستی است، هر اقدامی که هر کسی میتواند برای رفع این مشکلات انجام بدهد جهاد فی سبیل الله است، اما میدانید این مشکلات چرا حل نشده است؟ چون از اساس دین درست بیان نشده است. اگر سرچشمه را درست کنید، همۀ اینها درست میشود.
حالا از کجا میدانید که دین، به درستی بیان نشده است؟ از تلقّی کلی و برداشتی که نسبت به دین در بین عموم مردم وجود دارد. تلقّی کلی نسبت به دین تلقّی صحیحی نیست، یک چیزی شبیه تلقّی قرون وسطایی از دین وجود دارد، تلقّی اینکه دین یک امر فردی است، اینکه تلقّیِ «اخلاق» از دین داشته باشیم و تلقّی اجتماعی از دین نداشته باشیم، یکی از شاخصهای برجستهای است که نشان میدهد دین به درستی بیان نشده است. لذا الآن در همین فضای شهر قم، اگر یک عالم دینی بگوید «من با سیاست، کاری ندارم» طرفدار پیدا میکند. ما نتوانستهایم این مسئله را در محیط خودمان برطرف کنیم، آنوقت شما میخواهید کدام مشکل برطرف بشود؟
امروز یک تجربۀ بزرگ تاریخی در اختیار ما هست که در صدر اسلام نبود/ در علوم اجتماعی و در دیگر دانشهای بشری، مؤیدهای فراوانی برای دین هست
یک تجربۀ بزرگ تاریخی در اختیار جامعۀ امروز ما هست که این تجربه، صدر اسلام وجود نداشت. کجا صدر اسلام این تجربۀ بزرگ تاریخی، تمدنی، از تاریخ جهان در اختیارشان بوده است؟ میدانید الآن ما چقدر اطلاعات داریم که صدر اسلام اصلاً نداشتند؟ مردمان امروز در عصر ما تجربههای سنگینی از فرجام کفر دارند؛ انواع و اقسامش را دیدهاند. اینکه «باید به فرجام کفر نگاه کرد» دستور قرآن است و دستور امیرالمؤمنین(ع) در نامۀ سی و یکم نهج البلاغه است. اما این راه، امروز برای ما بهتر گشوده است تا صدر اسلام. اینکه مردم در صدر اسلام، خوب پای دین نیایند، بنده طبیعی میدانم، کمااینکه اسمش را گذاشتند «دوران جاهلیت»؛ ولی وجوه زیادی از جهل آن زمان، دیگر الآن نیست! رقبای ما واقعاً از بین رفتهاند. جامعۀ بشری رشد کرده است و ما الان دلایلی برای دینداری داریم. مردم در صدر اسلام، هزار و چهارصد سال از درک این دلایل، عقب بودند.
امروز در روانشناسی، در علوم اجتماعی و در دیگر دانشهای بشری، هر کدامش را میبینی، مؤیدها برای دین، از در و دیوار دارند میبارند، دیگر راهی برای کفر و الحاد وجود ندارد. اما با وجود این، ما الآن داریم درجا میزنیم. وقتی رقیب شما قوی نیست، اما باز هم گل میخورید، حتماً «گل به خودی» است. میگوید «رقیب ما خیلی ضعیفتر بود اما ده تا گل خوردیم!» خب حتماً مدافعین خودتان گل زدهاند.
امروز رقبای ما در دنیا حرف جدیدی ندارند/وقتی رهبری جهاد تبیین را مطرح میکند، یعنی ما درست تبیین نکردهایم
امروز هم وضع ما همینطوری است. آیا رقیب ما قوی است؟ رقیب ما چه دارد بگوید؟ در جهان، مردم را به چه چیزی دعوت میکند؟ امروز در جهان محکمترین حرفی که علیه ما میتوانند بزنند این است که «معلوم نیست اینها چه میگویند؟» و اتفاقاً درست هم میگویند! و الّا هر موقع که معلوم باشد ما چه میگوییم، آنها ساکت هستند و تبلیغی ندارند که انجام بدهند. چه چیزی را تبلیغ کنند؟ فحشا را تبلیغ کنند؟ خُب آنها که تا آخر این راه را رفتهاند و این حرف جدیدی نیست. انسانهای بیدار و با وجدان میفهمند که سبک زندگی آنها غلط است.
آنها چه چیزی دارند که بخواهند برایش تبلیغ کنند؟ دموکراسی را تبلیغ کنند که اینقدر جنایت کرد؟ مردم دنیا تشنۀ حرف جدید هستند، ما هم در سکوت به سر میبریم، درحالیکه حرف جدید داریم و حق هم با ما است. اما از این فرصت، برای بیان حرف حق، استفاده نمیکنیم.
از بس در عرصۀ تبلیغ، کاستی داریم که برای جبران عقبماندگیها نیاز به «جهاد تبیین» هست
ما الان نباید در تبلیغات، اینقدر ضعیف باشیم که رهبر انقلاب امروز جهاد تبیین را مطرح کنند، از بس کاستی و عقبماندگی داشتیم برای جبران عقبماندگیها نیاز به جهاد تبیین داریم. اینهمه طلبۀ خالص و با سواد و فعال داریم اما باز هم «جهاد تبیین» مطرح میشود، پس ما داریم چهکار میکنیم؟ حتماً درست تبیین نکردهایم.
بعضی از کشورها که همۀ سرزمین کشورشان به اندازۀ سه استان مازندان و گیلان و گلستان هم نمیشود، اما درآمدشان از کشاورزی چندبرابر درآمد کلّ کشور ما از کشاورزی و فروش نفت است. معنایش چیست؟ کشاورزان ما هم دارند کار میکنند. معنایش این است که ما از ظرفیتهای خودمان درست استفاده نمیکنیم. مثلاً یک عاملش که اخیراً در صداوسیما هم مطرح شده، این است که زمین کشاورزی را نباید قطعه قطعه کرد، باید کشاورزی صنعتی در مقیاسهای بزرگ داشته باشیم و البته بحث در اینباره بسیار است.
ریشۀ مشکلات ما این است که دین، خوب تبلیغ نمیشود نه اینکه به دین عمل نمیشود/ باید به اصول مشترکی برای تبلیغ برسیم تا کار همدیگر را خنثی نکنیم
ما در زمانی زندگی میکنیم که رقیب نداریم، در زمانی زندگی میکنیم که پذیرش عمومی در جهان بالاست و پذیرش عمومی در جامعۀ خودمان هم بالاست. ما الان نسبت به چهل سال پیش، شاید به اندازۀ چهار هزار سال جلوتر باشیم. مثلاً برای تشییع پیکر شهید همّت چند نفر آمدند؟ برای شهید سلیمانی چند نفر آمدند؟ چند برابر شده است؟ پس ما چقدر جلوتر هستیم؟
ریشۀ مشکلات ما این است که دین، خوب تبلیغ نمیشود. اگر بگویید «مشکل این است که به دین، عمل نمیشود» بنده میگویم: مردم اگر عمل نمیکنند عناد که ندارند، حتماً ما دین را درست نگفتهایم، پس تقصیر خودمان است، تقصیر امثال بنده است. آدم باید به خودش بگیرد.
نمیشود یک طلبهای پیدا بشود و احیاناً درست حرف بزند و خوب تبلیغ کند، اما یک طلبۀ دیگری، برود یک چیز دیگری بگوید و تمام کارهای خوب او را ضایع کند. ما همۀمان باید خوب حرف بزنیم. اگر بنده خراب حرف بزنم، ثمرۀ کارهای همۀ شما طلبههای خوب را خراب میکنم. باید به یک فهم مشترک برسیم، باید به یک وحدت کلمه برسیم، باید به اصول مشترکی برای تبلیغ برسیم. البته ممکن است روشها متنوع باشد، یا سلائق و زبانها متفاوت باشد، اما باید از اصول مشترکی تبعیت کنیم تا کار همدیگر را خنثی نکنیم.
آیا جامعۀ ما، قابل مقایسه با جامعۀ مدینه و کوفه است یا بهتر از آنهاست؟ / اگر در این جامعه دینگریزی و بیبندوباری هست، حتماً تقصیر ماست که دین را خوب تبلیغ نکردهایم
آیا جامعۀ ما جامعۀ بدی است؟ آیا جامعۀ ما، قابل مقایسه با جامعۀ مدینه و کوفه است یا بهتر از آنهاست؟ از بین دهۀ شصتیها و هفتادیهای ما یک جوانی مثل «شهید حججی» پیدا میشود که دو میلیون نفر فقط در تهران به تشییع پیکر او میآیند. آنهم فقط یک ویدئوی دو سه دقیقهای از او پخش شده است که چنین تأثیری گذاشته است. آیا جامعۀ ما جامعۀ بدی است؟ اگر در این جامعه بیبندوباری هست، حتماً تقصیر ما است که خوب تبلیغ نکردهایم. چرا در این جامعه باید دینگریزی باشد؟
رهبر انقلاب فرمودند که آن جوانها و آدمهای خوبی که در دفاع مقدس داشتیم، الآن بهتر و بیشترش را داریم... در دوران دفاع مقدس، از همین شهر قم، یک جوان دبیرستانی به جبهه میرود، مجروح و اسیر میشود و بعد از مدتی در اردوگاه اسرا در عراق، به شهادت میرسد و بدنش را در کنار اردوگاه اسرا دفن میکنند(شهید محمدرضا شفیعی) بعد از 16سال، بدنش را از زیر خاک در میآورند تا به همراه گروهی از اسرای ایرانی به کشورمان برگردانند. اما میبینند که بدنش سالم است. حتی بعثیها روی بدنش اسید میریزند که پوسیده بشود، اما اسید هم اثر نمیگذارد و بدن را سالم به کشورمان برمیگردانند. این هم یک نمونه از جوانان پاک و مقدس کشورمان است.
آیا در چنین جامعهای باید دینگریزی باشد؟ حتماً یک ایرادی در کار ما هست؛ یک ایراد فنی، نه اینکه ایراد ایمانی باشد. بنده به ایمان و صفای باطن طلبهها اعتقاد دارم؛ روز به روز هم اعتقادم بیشتر میشود. مگر در این اوضاع اجتماعی و اقتصادی کسی به این سادگی میآید طلبه بشود؟ نمیدانید طلبهها چه مشکلاتی دارند و در کنارش چه مجاهدتهایی انجام میدهند.
اگر دین، درست تبلیغ بشود، مشکلات برطرف خواهد شد
طلبههای ما صفای باطن دارند و عشقشان هم خدمت است، فعال هم هستند، از آنطرف، مردم خوبی هم داریم، پس مشکل کجاست؟ نمیدانم چرا توجه نمیکنیم به اینکه یک ایرادی در کار هست! زمینۀ پذیرش هم بسیار بالاست؛ هم در جهان و هم در کشور خودمان. در منطقه که دیگر غوغاست، تعداد شهدای مدافع حرم از کشورهای منطقه را ببینید که چقدر زیاد است. تعداد عاشقان و فداییان رهبرمان هم در منطقه، فراوان است. همۀ زمینهها برای ما آماده است و رقیب جدی هم نداریم اما هنوز در کشورمان مشکلات داریم، شک نکنید اگر دین، درست تبلیغ بشود این مشکلات برطرف میشود.
همۀ ما طلبهها بیست و چهار ساعته باید دنبال علت این مشکلات بگردیم. هزار تا نظریه الآن باید دربیاید که «چگونه میشود این درد را مداوا کرد؟» مگر اینکه شما این مقدمات را قبول نداشته باشید و بگویید «کسانی که بیدین هستند، اگر هم خوب تبلیغ کنید، دیندار نمیشوند!»
زمینه برای پذیرش، در جامعۀ ما بالاست؛ شاید در بالاترین حدّ در طول تاریخ پس از اسلام
چندتا از طلبهها، رفتند با کسانی که به جرم عرقخوری و رانندگی در حال مستی، دستگیر شده بودند، صحبت کردند. از قاضی پرونده اجازه گرفتند که تحت یک شرایط و ضوابطی اینها را به مزار شهدا ببرند. این افراد را به مزار شهدا بردند و خاطرات برخی از شهدا را برای اینها تعریف کردند، این افراد واقعاً منقلب شدند و زیر و رو شدند! عرقخورهای ما هم اینقدر با معرفت هستند. برخی از اینها تحصیلات دانشگاهی هم داشتند، اما میگفتند: «تا حالا کسی دین را اینطوری برای من نگفته بود...» معلوم میشود در درسهای معارف هم این چیزها برایشان گفته نشده است. چرا وقتی خاطرۀ شهید را برایش میگویید، منقلب میشوند؟
زمینه برای پذیرش، در جامعۀ ما بالاست؛ شاید در بالاترین حدّ در طول تاریخ بعد از اسلام! بنده به عنوان کسی که بین مردم هستم شهادت میدهم که این مردم، خوببودن را دوست دارند؛ چون سردار سلیمانی را دوست دارند. رهبر انقلاب فرمود که سردار سلیمانی به سهم خودش حجت بود و حجت را تمام کرد. حجت را برای ما طلبهها تمام کرد. این کسانی که شهید سلیمانی توانست آنها را به عرصه بیاورد، چرا ما طلبهها نیاورده بودیم؟ حتماً یک مشکلی هست.
برای تبیین و متقاعد ساختن افراد، دو روش وجود دارد: «روش توصیفی» و «روش استدلالی»
اساساً برای تبیین و متقاعد ساختن افراد، دو روش وجود دارد. برای اینکه یک کسی را متقاعد کنید تا یک حقیقتی را بپذیرد یا عملی را انجام بدهد (یعنی انگیزه پیدا کند که آن عمل را انجام بدهد) دو روش وجود دارد:
یک روش «توصیف» است؛ در روش توصیفی، آن حقیقتی را که میخواهیم مردم قبول کنند، برایشان توصیف میکنیم که این حقیقت چیست و چگونه است و چه آثاری دارد؟ چگونه شکل میگیرد؟ همچنین برای اینکه کسی یک واقعیتی را رد بکند (یعنی بعد از پذیرش، آن را پس بزند) باز هم از روش توصیفی میتوان استفاده کرد. یعنی اینکه ماهیت آن را توضیح میدهیم و آثار شومش را بیان میکنیم تا آن را رد کند. این میشود روش توصیفی.
یک روش دیگر هم داریم که روش برهانی و استدلالی است. در این روش، میگوییم: اصلاً ما به چه دلایلی این حرف را میپذیریم و به چه دلایلی آن حرف را رد میکنیم؟ مثلاً یکوقت شما خدا را برای من توصیف میکنی، یکوقت استدلال میآوری که خدا هست. در روش استدلالی، من از خودِ خدا خبردار نمیشوم، فقط میفهمم که یک خدایی هست. یکوقت معاد را برای من توصیف میکنی که مثلاً صحرای محشر چگونه شکل میگیرد؟ آنجا حوض کوثر هست، چندهزار سال یا چند میلیارد سال طول میکشد، محاسبۀ اعمال اینگونه است و... یعنی ماهیت آن را به من توضیح میدهی، اما یکوقت هم اثبات میکنی که «معاد هست» یعنی به روش برهانی، دربارۀ معاد، بحث میکنی.
یا دربارۀ ولایت، یکوقت شما ولایت علی بن ابیطالب را با دلیل و برهان، اثبات میکنی که ایشان بر ما ولایت دارد (یعنی روش برهانی) اما یکوقت شما میگویی که ولایت علی بن ابیطالب چگونه است؟ ایشان چگونه مدیریت میکند؟ اساساً ولیّ خدا چگونه مدیریت میکند؟ این هم میشود روش توصیفی. البته غالباً تفکیک توصیف و برهان از همدیگر، دشوار است، اما شما سعی کنید به اجمال هم که شده است، در بسیاری از مصادیق، این دو تا را از هم تفکیک کنید. مثلاً «تاریخ اسلام» جزو روشهای توصیفی برای متقاعدساختن است یا مثلاً «کتابهای کلامی» جزو روشهای برهانی است که اصول عقاید را اثبات میکنیم.
همچنین دربارۀ نبوت، وقتی بگوییم «نبیّ کیست؟ چگونه عمل میکند؟ و..» این میشود توصیفی. اما وقتی به این سؤال پاسخ بدهیم که آیا اساساً چیزی به نام پیغمبری وجود دارد؟ یا اصلاً انسان به پیغمبر نیاز دارد؟ این میشود روش برهانی.
طلبهها در حوزه، بیشتر روش برهانی را یاد میگیرند
ما طلبهها در حوزه معمولاً روش بیان توصیفی دین را یاد نمیگیریم و بیشتر، روش متقاعدسازی و بیان برهانی دین را یاد میگیریم. ما توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد را اثبات میکنیم. ولی اگر کسی بگوید: ما امام را قبول داریم، شما بگویید که «امام چگونه حکومت میکند؟» چه پاسخی برای او داریم؟
یک چیز دیگری که ما در حوزه یاد میگیریم این است که اگر کسی قبول نکرد و شبههای ایجاد کرد، میرویم جوابدادن به آن شبهه را هم یاد میگیریم. یا اگر کسی یک راه غلطی رفت، باز هم به روشِ برهانی، جوابش را میدهیم، مثلاً اگر کسی گفت «دوتا خدا داریم!» علیه او قیام میکنیم و با استدلال و برهان، جواب او را میدهیم.
درسهای معارف اسلامی، معمولاًً در مقام استدلال و پاسخ به شبههاند/ برهان معمولاً برای مخاطب، تلخ است اما توصیف، دل میبرد
درسهایی که در کتابهای مدرسه و معارف اسلامی هست، معمولاً در مقام پاسخ به شبهه و بیان استدلالها است. اسم آن را هم عقلانیت و علم گذاشتهایم که البته عقل و علم، چیزهای خوبی هستند، اما اینکه شما بتوانی حقایق عالم را توصیف کنی، آن هم علم است. اینکه شما بتوانید حقایق عالم را درست توصیف کنید اتفاقاً عقل میخواهد و عقل بیشتری هم میخواهد نسبت به آنجایی که شما برهان میآورید و جدال میکنید.
برهان، معمولاً برای مخاطب، دلچسب و شیرین نیست بلکه تلخ است، فقط آدم را تسلیم میکند و او را ساکت میکند اما دل نمیبرد. اما توصیف، دل میبرد، چون همۀ حقایق عالم زیباست و لاجرم در توصیف، به زیباییها اشاره داریم، لذا توصیف، دل میبرد و دل را بیدار میکند.
بسیاری از درسهایی که طلبهها در حوزه میخوانند، برهانی است
بسیاری از درسهایی که ما در حوزه میخوانیم، برهانی است درحالیکه برهان، حقایق را تبیین نمیکند و فقط حقانیتشان را اثبات میکند. برهان اکثراً برای ساکتکردن آدمهای بیماردل است ولی اکثر مردم که بیمار نیستند!
اما روش توصیفی این است که مثلاً بگویی: من اصلاً نمیخواهم امامت را برای شما اثبات کنم و نمیخواهم معتقد به امامت باشی، حالا اجازه میدهی امامت را برایت توصیف کنم و بگویم که امام چهکار میکند؟ آنوقت مخاطب شما معمولاً آمادگی شنیدن این توصیف را دارد. برای اکثر مردم عالم، اگر توصیف کنیم که امامت چیست، هم امامت را میپذیرند، هم عاشقش میشوند. ولی ما امامت را توصیف نمیکنیم بلکه آن را برای مردم اثبات میکنیم، لذا عاشقش نمیشوند. از کتاب اثبات وحی و نبوت و از کتاب اصول عقاید، عشق درنمیآید!
چرا خدا را برای مردم و جوانان توصیف نمیکنیم؟ برخی از بیدینهای عالم، خدایان ساختگی خودشان را برای مردم توصیف میکنند و دل میبرند و در فضای مجازی «فالووِر» پیدا میکنند! اما چرا بچههای دانشآموز ما از کلاس اصول عقاید، خوششان نمیآید که بخواهند در آن شرکت کنند؟ میگویند: «اینقدر خدا را برایم اثبات نکن! خدا را برایم وصف کن، بگو قدرتش چگونه است؟ بگو چقدر مهربان است؟»
برای توصیف حقایق، باید به «لسان قوم» با مردم صحبت کنیم
تو اگر بخواهی خدا را برایش وصف کنی، باید چند واحد ادبیات فارسی بخوانی، بالاخره باید به «لسان قوم» با آنها صحبت کنی، قرآن میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» (ابراهیم/4) ما هیچ رسولی را جز به زبان قومش نفرستادیم تا برایشان تبیین کند.
ما طلبهها چقدر فارسی بلد هستیم؟ حضرت آیتاللهالعظمی فاضل، حدود بیست سال پیش فرمودند: «استاد ما حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی، کلّ گلستان سعدی را حاشیه زده بودند...» الان چند تا از طلبههای ما یکبار گلستان سعدی را خواندهاند؟
اگر مدام بخواهی برای مخاطب، استدلال بیاوری و همۀ شبههها را هم جواب بدهی، او را فقط ساکتش کردهای، اما وقتی از جلسه بلند میشود و میرود معلوم است که عاشق نشده و فقط ساکت شده است. اما وقتی برایش توصیف کنی، هم عاشق تو میشود، هم عاشق حقیقتی میشود که برایش توصیف کردهای. مبدأ میلش تغییر میکند.
شما ببینید، اکثر آیات قرآن، توصیف حقایق عالم است یا برهان است؟ ببینید که ادعیۀ ما، بیشتر توصیف حقایق عالم است یا استدلال و برهان است؟ برهان برای ساکت کردن و اسکات خصم، خوب است، اما برای عموم مردم که خصومت و عناد ندارند چهکار باید کنیم؟
مثل اینکه شما آشپزی یک مدرسه را بدهید به دست یک دکتر متخصص داروساز و یک دانشمندی که داروی سرطانیهای لاعلاج را درست میکند. تخصص او خیلی بالا است اما او که نمیتواند غذا درست کند! این بچهها الان نیاز به غذا دارند نه دارو! داروی سرطان خیلی مهم است ولی همۀ مردم که مریض نیستند؛ اینها بیشتر نیاز به نان دارند!
توصیف اگر حکیمانه و عاقلانه باشد، سیرابکننده و بیدارکنندۀ عقل است
شاید بگویید: همه باید از لحاظ عقلی، پذیرفته باشند... بله؛ توصیف اگر حکیمانه و عاقلانه باشد، اشرابکننده و سیرابکننده و بیدارکنندۀ عقل است! مگر ما میگوییم حرف غیرعقلانی بزنید؟! اجازه بدهید یک استدلال عمیق عقلانی هم به عنوان نمونه، عرض کنم. ما در فلسفه یا در منطق، میگوییم که «بعضی چیزها تصوّرش، تصدیقش را لامحاله به دنبال میآورد» کاری کنید که مخاطب شما این حقیقت را درست تصور بکند، آنوقت خودش تصدیق خواهد کرد.
ما برای اینکه بتوانیم حقایق عالم را، خوب به تصویر بکشیم، باید «ادبیات» بلد باشیم، همچنین باید «روانشناسی» بلد باشیم. بنده نمیگویم که بروید دانش روانشناسی غربی را بخوانید، بلکه میگویم روی انسان باید مطالعه کرده باشیم. مثلاً اینکه حالِ یک خانم محجبه با خانم غیرمحجبه چه فرقی دارد؟ این را بتوانیم توصیف کنیم. یا اینکه «عبادت چه نوع حسّی است؟»
شما یک کتاب معرفی کنید که نماز را توصیف کند و علما نوشته باشند. درحالیکه امیرالمؤمنین علی(ع) این کار را انجام داده است، ببینید امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ همام، چگونه نماز را توصیف میکند! شما این توصیف را حتی اگر به بینمازها هم بگویید، اثرگذار است و میگویند: چقدر نماز قشنگ است... ولی اگر استدلال بیاورید که «چرا باید نماز بخوانیم؟» مدام از زیرش در میروند و مدام شبهه میآورند، هرچقدر هم شبههها را جواب بدهید، چهبسا آخرش یک ناسزایی هم بدهند و بروند.
بگو: «نمیخواهم نماز بخوانی، من هم نمیخواهم برای نماز، دلیل بیاورم که تو متقاعد بشوی، فقط بگذار نماز را برایت توصیف کنم!» میدانی آدم چقدر باید نماز را مطالعه کرده باشد که بتواند به خوبی توصیفش کند؟ میدانی چقدر باید انسان را مطالعه کرده باشد تا بتواند نماز را توصیف کند؟ میدانی چقدر سواد میخواهد تا مثل امیرالمؤمنین(ع)-که نماز را توصیف میکند- انسان بتواند نماز را توصیف کند؟ میدانید چقدر سواد میخواهد و چقدر عقل و فقه میخواهد که شما بتوانید شرحی بر قسمت توصیف نماز در خطبۀ شریف همام بنویسید؟
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلًا، یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ؛ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ، رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً...» (نهجالبلاغه/خطبه 193) حضرت در حدود هفت خط، نماز خواندن را توصیف میکنند. میدانید شرحِ این کلمات در توصیف نماز، چقدر روانشناسی میخواهد!
برخی فکر میکنند که تبلیغ دین، سواد نمیخواهد!
برخی فکر میکنند که تبلیغ دین، سواد نمیخواهد. مثلاً میپرسند «بروم سراغ تبلیغ یا بروم مجتهد بشوم؟» مگر کسی که مجتهد نباشد میتواند به خوبی تبلیغ کند؟ آن اجتهاد علمیای که برای تبلیغ نیاز هست، خیلی بیشتر است از اینکه شما بخواهی برای یک حکم عملی، فتوایی تولید کنی. اما اگر بخواهی به معنای اعمّ کلمه «فقیه» بشوی و حقایق دین را بفهمی و بعد منتقل کنی، این خیلی بیشتر کار میبرد.
شما اگر بخواهی منبری بشوی و دین را تبلیغ کنی، سواد نمیخواهد؟! پس چه چیزی سواد میخواهد! شما اگر بخواهی، تولید فتوا بکنی، صد تا آیۀ قرآن هم بدانی، کافی است و میتوانی این کار را انجام بدهی، اما اگر بخواهی یک آیۀ قرآن را برای مردم به خوبی تبیین کنی، اشراف داشتن به کلّ آیههای قرآن، لازم است.
تبلیغ نیاز به کار علمی سنگین دارد
یک منبری لازم است مدام قرآن و تفاسیر را مطالعه کند. حضرت آیتاللهالعظمی وحید خراسانی حدود پانزده سال پیش به بنده میفرمودند که اکثریّت آیات قرآن به بکارت خودش باقی مانده و در طول هزار و چهارصد سال، دست نخورده مانده است. ایشان میفرمودند: ای کاش من درگیر این درسهای رایج نبودم و به قرآن میپرداختم.
تبلیغ نیاز به کار علمی دارد؛ آنهم کار علمی سنگین! اما بعضیها قائل نیستند به اینکه تبلیغ، سواد میخواهد، فکر میکنند همین که یک هنری داشته باشی و بتوانی جذاب صحبت کنی، کافی است!
ما برای مردم خودمان نیاز داریم به اینکه یک عدهای با فرهنگ و ادبیات فارسی، بهخوبی آشنا باشند و بتوانند با «لسان قوم» به تبلیغ بپردازند، اما غیر از این، ما یک تعدادی هم طلبه میخواهیم که بروند با لسان قومِ فرانسه، اسلام را در فرانسه تبلیغ کنند. آیا نمیتوانیم داشته باشیم؟ چرا میتوانیم، اما حالش را نداریم! آن مردم تا کِی در ضلالت و گمراهی بمانند؟ این تقصیر کیست؟ فقط بحث زبان یادگرفتن هم نیست، ما که فارسی را خوب بلد هستیم، آیا میتوانیم برای مردم خودمان خوب تبلیغ کنیم؟
یکبار آقای سعادتپرور (پهلوانی) میفرمود: کسی که بخواهد قرآن را برای مردم بگوید، باید قرآن را مسّ کرده باشد «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» بعد میفرمود: در یک منبر، ده تا آیۀ قرآن را به مخاطب تحویل نده! مگر منبر برای جمعآوری اطلاعات و اخبار است که یکدفعهای ده تا آیه را برای مردم بخوانید؟ یک استاد دیگری داشتیم که میفرمود: در یک دهۀ محرم، یا در یک ماه رمضان (یعنی ده شب یا سی شب سخنرانی) اگر بتوانی یک آیۀ قرآن را برای مخاطب جا بیندازی، خوب است... میفرمود: پای منبرِ کمتر از مجتهد، نباید رفت.
ببینید بعضی از علمای برجسته، چطور به تبلیغ نگاه میکنند و چقدر به آن عظمت میدهند! چون تبلیغ و تبیین درست دین، حلّال همۀ مشکلات است و شما میبینید که فعلاً مشکلات حل نشده است. پس خیلی باید به تبلیغ دین اهمیت بدهیم.
آیا آموزش دین را باید از اصول عقاید شروع کنیم؟/ رویکرد اصول عقایدی در تعلیم و تبیین دین، آثار سوء بر مخاطب دارد
دربارۀ اینکه رویکرد اصول عقایدی به شیوۀ علم کلامی در تعلیم و تبیین دین چه آثار سوئی در مخاطب دارد، سخن بسیار هست. در اینجا صرفاً به این موضوع یک اشارهای میکنیم و رد میشویم. مثلاً الآن این بچهها و نوجوانهای ما، همه اصول عقاید خواندهاند. اگر بپرسید: اصول دین چندتاست؟ همه میگویند: پنج تا، اول توحید، دوم.... خُب با همین آموزشی که به او دادهایم، این بچه الان برداشتش اینطور شده که پیغمبر آمده و گفته است «خدا یکی است» ولی آنها گفتند «نه، خدا چند تا است!» به همین دلیل، بین آنها جنگ درگرفت! یعنی فکر میکنند که دعوا بر سرِ عقاید بوده درحالیکه اینطور نبوده است.
چهل سال هم اگر زحمت بکشی، دیگر نمیتوانی این را از ذهنش بیرون کنی. خُب چرا آموزش دین را از اصول عقاید شروع میکنیم که ذهن این بچه خراب بشود!
آموزش دین را از کجا باید شروع کرد؟
یک عالم حکیم و فرزانه میفرمود: من از پنجاه سال پیش معتقد بودم که نباید آموزش دین را از اصول عقاید شروع کرد. از کجا باید شروع کرد؟ از زندگی شخص پیغمبر(ص).
اگر بخواهیم سخن این عالم حکیم را بررسی کنیم، باید ببینیم که خودِ رسولخدا(ص) چهکار کردند؟ میدانید ایشان در آغاز دعوت عمومی چهکار کردند؟ اولین حرفی که خطاب به مردم گفتند این بود: «آیا من را قبول دارید؟» مردم گفتند: بله. بعد فرمودند: من را اینقدر قبول دارید که اگر به شما بگویم که پشت این تپه، دشمن آمده و میخواهد حمله کند، سریع همهتان بروید و اسلحه بردارید و نگویید که بگذار اول برویم نگاه کنیم و ببینیم راست میگوید یا نه؟ آیا صداقت من را قبول دارید؟ گفتند: بله. بعد فرمودند: من پیغمبر خدا هستم... پس شروع کار پیامبر(ص) از اینجا بود؛ یعنی سیرۀ نبوی.
کودکان را از کجا باید با دین آشنا کنیم؟ با واقعیتهای اجتماعی که تولد دین در آنجا شکل گرفت. اما بعضی از بدیهیات و برجستهترین نکات تاریخی مربوط به مردم مکه برای مسلمانان گفته نشده است. اینها آغاز فهم دین است، نقطههای آغاز فهم دین را درست انتخاب نکردهایم!
مردم با مبانی دموکراسی کاری ندارند، بلکه با شنیدن توصیف و آثارش آن را میپذیرند
ما باید دین را «به زبان قوم» تبیین کنیم؛ امروز زبان قوم ما چیست؟ مردم برای چه دموکراسی را میپذیرند؟ برای اینکه یک توصیفی از دموکراسی میشنوند و یک آثاری؛ با مبانیِ آن کاری ندارند. آنوقت ما که میخواهیم ولایتفقیه را توضیح بدهیم، صدها کتاب در اثبات ادلۀ ولایتفقیه مینویسیم درحالیکه بیشتر باید توصیف کنیم. نود و نه درصد کتابهای ما دربارۀ ولایتفقیه، اثبات ادلۀ ولایتفقیه است.
دنبال این نباشید که ولایتفقیه را قبول کنند. ولایتفقیه را توصیف کنید و بگویید: «میدانی ولیّ فقیه چهجور آدمی است و چهکار میکند و چهجوری جامعه را مدیریت میکند؟ بگذار این را برایت بگویم، اصلاً نمیخواهم مبانیِ آن را قبول کنی...» اگر روش عملکرد و روش مدیریتی ولایت، توضیح داده بشود دلِ اهل عالم میرود! اصلاً لازم نیست که طرف، مسلمان باشد، چه برسد به اینکه شیعه باشد، چه برسد به اینکه حزباللهی باشد.
مقام معظم رهبری حدود بیست و پنج سال پیش به مجلس خبرگان فرمودند: معمولاً وقتی میخواهند کسی را برای انجام یک رفتاری متقاعد کنند، فوائدِ آن را میگویند. مثلاً دربارۀ زکات و حج، فوائدش را میگویند و مردم علاقهمند میشوند که بروند زکات بدهند یا به حج بروند. دربارۀ ولایتفقیه هم فوائدش را برای مردم تبیین کنید. (اگر کسى مىخواهد واقعاً نقش مردم؛ نقش عینى، عملى، حسّاس باشد و مسألة ولایتفقیه یک مسألة حقیقتاً مردمى و حکومت الهى توأم بشود با جنبة مردمى باشد، باید... براى مردم تبیین کند، براى مردم بیان کند جاذبهها را، چیزهایى که مردم را به شوق مىآورد، همچنانی که ما برای حج مردم را تشویق میکنیم، ترغیب میکنیم، تبیین میکنیم، احکام حج را میگوییم، فلسفۀ حج را میگوییم خیلی از غیرمعتقدین به حج را وادار به حج رفتن میکنیم، معتقد به حج رفتن میکنیم؛ بیانات 15/11/1376- برگرفته از کتاب: ولایتفقیه کانون عزت و افتخار/ج4/ص242) آیا در این بیست و پنج سال اخیر، حوزه، یک کتاب هم در اینباره چاپ کرده است.
کارکردهای ولایتفقیه چیست؟ ما در حوزه، از این درسها نمیخوانیم، ما اثبات میکنیم که «ولایتفقیه، حق است» درحالیکه چهل سال ولایتفقیه در این کشور، سیره داشته و سیرهاش دل هوشمندان عالم را ربوده است! البته یکی از دوستان طلبه یک کتابی نوشته بودند که نزدیک به این بحث بود. ایشان سیرۀ ولایتفقیه را در دل حادثهها گفته بودند نه اینکه کلاً بگویند «ولایت چه نوع مدیریتی است؟ ما کاری نداریم که شما ولایتفقیه را قبول داری یا نه. اصلاً ما در اسلام ولایتفقیه داریم یا نداریم؟ اما ولایت اساساً یک چنین نوع مدیریتی است...»
شیوۀ تبیین دین باید شیوۀ توصیفی حقایق باشد و آثار زیبای آن حقایق را وصف کند
شیوۀ تبیین دین باید شیوۀ توصیفی حقایق باشد و سراغ آثار زیبای آن حقایق برود. الان شما اگر بخواهید یک مقالۀ توصیفی دربارۀ حجاب بنویسید، میدانید چقدر روانشناسی زن باید خوانده باشید تا بتوانید این را بنویسید؟ یا اگر بخواهید بیحجابی را توصیف کنید، میدانید چقدر باید دربارۀ انواع انگیزههای بیحجابی مطالعه کرده باشید؟ یکبار ما احصا کردیم و دیدیم که بیحجابی سیزده تا انگیزه دارد. اتفاقاً آن انگیزههایی که ما زیاد فکرش را نمیکنیم که مؤثر باشد، بیشتر همان انگیزهها مطرح است. شما اگر میخواهید علیه بیحجابی حرف بزنید و توصیفش کنید، باید این انگیزهها را بشناسید.
شیوۀ توصیفی و توجه به ریشۀ رفتارهای انسان (از نظر روانشناسی و انسانشناسی) شیوهای است که در قرآن کریم هم میبینیم، مثلاً میفرماید: «مؤمنان یک چنین روحیاتی و یک چنین رفتارهایی دارند... کافران یک چنین روحیاتی و یک چنین رفتارهایی دارند...» از همان اولِ قرآن، میبینیم که مؤمنان را توصیف میکند، منافقان را توصیف میکند، کافران را توصیف میکند، خدا را توصیف میکند، معاد را توصیف میکند...
شهید دستغیب، عالم برجستهای است که کتابهای توصیفی دربارۀ حقایق دینی منتشر کرده
دلهای پاک، با توصیف حقایق عالم، جذب میشوند. چند وقت پیش سالگرد شهادت حضرت آیت الله دستغیب بود. بنده در مراسم سالگرد این شهید عزیز گفتم که ایشان عالم برجستۀ شیعی است که کتابهای توصیفی دربارۀ حقایق دینی منتشر کرده است نه کتابهای استدلالی. مثلاً «کتاب سرای دیگر؛ تفسیر سورۀ واقعه» الآن ما باید صد تا کتاب تفسیر سورۀ واقعه داشته باشیم، اما نداریم. چون ما توضیحی نداریم که دربارۀ این آیات شریفه بیان کنیم. مثلاً «حمیم» چیست؟ «عُرُباً أتراباً» یعنی چه؟ آخر ما اینها را نمیدانیم! فهمیدن اینها سخت است. آیا اینها مطالب علمی نیست؟ آیا علم، فقط همان برهان آوردن و رد کردن برهان و جدل است؟ نه؛ آن هم علم است، این هم علم است.
بروید خطبۀ حضرت زهرا(س) را بخوانید؛ ایشان در این خطبه، به توصیف حقایق دینی میپردازند، حتی در موضوع چالشبرانگیز امامت و ولایت هم به توصیف میپردازند، به بیان کارکرد میپردازد. انشاءالله جلسۀ بعد، دربارۀ اینکه باید دین را کارکردگرایانهتر توضیح بدهیم، گفتگو خواهیم کرد. این جلسه، دربارۀ این صحبت کردیم که یکمقدار از متقاعد ساختن مخاطب به روش برهانی و استدلالی، دست برداریم. هرچند برهان و استدلال هم لازم است.
برخی میگویند: مخاطب باید مبانی نظری را قبول کند و «مبنایی» رشد کند/ انسانشناسی هم مبنای پذیرفتن خیلی از حقایق است
برخی میگویند: مخاطب باید مبانی نظری را قبول کند و باید «مبنایی» رشد کند... بله، منتها کدام مبنا؟ اگر بخواهید مبانی را بشمارید، خیلی زیاد است. انسانشناسی هم خودش مبناست برای پذیرفتن خیلی از حقایق. باید بین مبانی انتخاب کنید و ببینید این مخاطب، الان کدام مبانی را لازم دارد برای اینکه متقاعد بشود تا یک رفتاری را انجام بدهد؟
ضمن اینکه همین اصول عقاید سنتی کلامی هم لازم است و یک جاهایی خیلی لازم است و یک جاهایی خیلی لازمتر است، اما آغاز کار، نباید از اینجا باشد، به چه دلیلی؟ به دلیل اینکه نود و نه درصد مردم هیچ مشکلی در ارتباط با این مسائل ندارند، مثلاً با عدالت خدا مشکلی ندارند. آتئیستها هم مشکلی با عدالت خدا ندارند. اگر به آتئیستها بگویید: «تو که میگویی اصلاً خدایی نیست و هیچ دینی نداری، اگر یک خدایی باشد که عالم را خلق کرده باشد، عدالت دارد یا نه؟» اکثرشان میگویند «خب علی القاعده عدالت دارد!» ولی ما اینجا همۀ بچهها را میآوریم و میگوییم: «بنشین تا من به تو بگویم که چرا خدا عادل است!» وحشت میکند و میگوید: «من کِی گفتم که خدا عادل نیست؟! من اصلاً به فکرم نرسیده بود که خدا میتواند عادل نباشد. مگر کسی چنین چیزی گفته است؟» یعنی به زور میخواهیم یک حرفی را به او بگوییم که نیازی به آن ندارد و عطشی به آن ندارد، و عشق و ایمانی هم در او برانگیخته نمیکند.
خیلی از کسانی که مثلاً با عدالت خدا مشکل دارند، این مشکلشان با برهان و استدلال، حل نمیشود؛ یک جای دیگری از قلبشان ناراحت است. باید دید که اصلاً چرا این سؤال یا شبهه، برایشان تولید میشود؟ خدا در قرآن همین کار را میکند، میفرماید: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ» (یس/78) ریشۀ سؤال را بیان کرده و میفرماید: او خلقت خودش را فراموش کرده و حالا سؤال برای ما درآورده است «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» بعد هم جوابش را میدهد که مربوط است به همان ریشهای که باید خودش میفهمید. بسیاری از اینها مشکل روانی است، خداوند همان اول قرآن کریم، این مشکل روانی را اینگونه بیان میفرماید: «فی قُلوبِهِم مَرَضٌ» (بقره/10)
بیان دین با روش توصیف حقایق عالم، خیلی دلبرانه است. اگر انسانها را در معرض تابش حقیقت و تبیین حقیقت قرار بدهیم دلشان میرود. برای اینکه بتوانیم این کار را بکنیم، خیلی باید حال این انسان مخاطب را مطالعه کرده باشیم. در روایات هم فرمودهاند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» (غررالحکم/301) جان آدمی را مطالعه کن تا معرفت به خدای او پیدا کنی و بعد بتوانی، خدای او را برای او وصف کنی.
(الف2/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید