۰۰/۱۰/۱۲ چاپ ایمیل و پی دی اف
معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی(ج3) - 1400/10/08

مانع محبت و دلسوزیِ انسان‌ها نسبت به هم چیست؟ حسّ رقابت و حسادت/ وقتی بین انسان‌ها رقابت هست، چطور می‌توانند عاشق و دلسوز هم باشند؟  

شناسنامه:

  • زمان: 1400/10/08
  • مکان: دانشگاه تهران
  • مناسبت: ایام فاطمیه - جلسه3
  • موضوع: معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی
  • صوت: اینجا
علیرضا پناهیان به مناسبت ایام فاطمیه، با موضوع «معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی» در مسجد دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت. در ادامه فرازهایی از جلسه سوم این سخنرانی را می‌خوانید:

دین، مطلوب اصیل انسان و راه درست رسیدن به آن را معرفی می‌کند

مردم در همۀ دنیا واقعاً در زندگی‌شان دنبال چه چیزی هستند؟ هر چیزی را که مردم به دنبالش هستند؛ از هیجان، سرگرمی، لذت‌ها، خوشی‌ها، آرامش‌ها و... دین، نوع اصیل و پایدارش را و راه رسیدن به آن را معرفی می‌کند. اگر انسان تحت تربیت دین قرار نگیرد معمولاً مطلوب اصیل خودش و راه درست رسیدن به آن را پیدا نخواهد کرد. ممکن است کسی که دین ندارد، نوع اصیل یک لذت، یک هیجان و یک سرگرمی را بفهمد، اما راه درستش را پیدا نمی‌کند، مگر اینکه دین‌دار باشد.

انسان‌ها دنبال چه چیزی هستند؟ ممکن است انسان‌ها در دنیا دنبال خیلی چیزها باشند، مثل رسیدن به ثروت و شهرت. در واقع مردم می‌خواهند از ثروت و شهرت، نتیجۀ دیگری بگیرند، یعنی می‌خواهند لذّتش را ببرند، اگر کسی شهرت پیدا کند ولی او را نکبت بگیرد، می‌گوید «اصلاً این شهرت را نمی‌خواهم» انسان دنبال لذّت شهرت، لذّت ثروت، لذّت سرگرمی و... است. همۀ اینها می‌توانند لذت‌های خوبی باشند، البته اگر از نوع خوبش باشند که لذّت پایدار دارند. پیامبران سعی می‌کنند ما به نوع خوب این لذت‌ها برسیم و راه رسیدن به آن را به ما نشان می‌دهند.

دین، نشان‌دادن راه است برای اینکه انسان‌ به خواسته‌های خودش برسد، دربارۀ خواسته‌های خودش اشتباه نکند و مصادیق حقیقی و درست خواسته‌هایش را پیدا کند. متأسفانه دین در جهان این‌گونه معرفی نشده است به همین دلیل خیلی‌ها سراغ دین نمی‌آیند. اگر دین، به درستی معرفی شده بود، آن‌وقت خیلی ساده‌اندیشی بود که آدم سراغ دین نرود، چون هرچه می‌خواهی، دین نوع اصیلش را به تو معرفی می‌کند و بعد هم راه رسیدن به آن را نشان می‌دهد؛ حتی ثروت، حتی شهرت و...

شکل دین‌داری هر شخصی به بسترهای امتحان خاص او بستگی دارد

دین‌داری در یک چارچوب مشخص بین همه مشترک است هرچند در بسیاری از موارد، شکل دین‌داریِ ما متنوع است. مثلاً دین‌داری من به این است که به پدر یا مادرم رسیدگی کنم، دین‌داری شما به این است که بیشتر به همسرتان رسیدگی کنید، دین‌داری آن شخص دیگر به این است که در مسائل مالی، بیشتر فعال باشد و درست عمل کند.

شکل دین‌داری هر شخصی به بسترهای امتحان خاص خودِ او بستگی دارد. دین‌داری یک شکل خاص ندارد، بلکه متناسب با آدم‌ها تعریف می‌شود. البته چارچوبش مشترک است؛ بالاخره نماز را همه باید بخوانند ولی در مستحبات و امتحانات مختلف،‌ دین‌داری ما با هم فرق می‌کند. شما لازم نیست حتماً مثل آقای بهجت زندگی کنید. کمااینکه آقای بهجت و آقای بهاءالدینی (این دو عارف جلیل‌القدر) مثل هم زندگی نمی‌کردند.

مهم‌ترین مانعی که نمی‌گذارد ما دلسوزِ هم باشیم چیست؟

آنچه بیان شد، در واقع یک مقدمۀ کلی و یک موضوع بسیار کلان بود که می‌تواند مقدمۀ بسیاری از مباحث دینی باشد. حالا به بحث اصلی خودمان بپردازیم. در دو جلسه قبل در این‌باره صحبت کردیم که چرا آدم‌ها آن‌قدر که باید و شاید همدیگر را دوست ندارند و نسبت به دیگران، دلسوز نیستند؟ در این جلسه می‌خواهیم دربارۀ مهم‌ترین مانع این مسئله صحبت کنیم.

مهم‌ترین مانع عشق ما نسبت به همدیگر چیست؟ آن مانعی که نمی‌گذارد ما برای همدیگر فداکاری کنیم، دلسوزِ هم باشیم و عشق‌مان این باشد که دیگران موفق بشوند چیست؟ وقتی شما تک‌تک آدم‌ها را می‌بینی، باید آرزو کنی «ای کاش او موفق بشود» از این بالاتر هم این است که آرزو کنی «ای کاش کلّیت جامعه به یک برجستگی‌ برسد» مثلاً وقتی دانشجوها را می‌بینی، بگویی «خدا کند اینها موفق و خوشبخت بشوند» ولی از این بالاتر این است که بگویی «ای کاش ده تا دانشگاه دیگر هم تأسیس بشود و دانشجویان آنها هم موفق بشوند تا کشورمان خیلی پیشرفت کند» این می‌شود عشق و علاقه نسبت به انسان‌ها که در عرصۀ سیاست و مدیریت هم به صورتی جلوه می‌کند.

اگر شما عاشق پیشرفت و سعادت جامعه باشد، آن‌وقت مسئولی را که واقعاً به مردم خدمت می‌کند، عاشقانه دوستش داری و از مسئولی که خدمت نمی‌کند بلکه خیانت می‌کند نفرت پیدا می‌کنی. خیلی‌ها به این حد از نوع‌دوستی نمی‌رسند. چه چیزی موجب می‌شود که انسان به این سطح از نوع‌دوستی نرسد؟ چه چیزی موجب می‌شود که انسان، دیگران را حتی به صورت تکی هم دوست نداشته باشد؟ سرگرمی‌اش موفقیت آدم‌ها نباشد؟ هیجانش موفقیت جامعه نباشد؟

وقتی بین انسان‌ها رقابت هست، چطور می‌توانند عاشق و دلسوز هم باشند؟

یکی از عوامل بسیار مهم این مسئله از سه‌سالگی خودش را نشان می‌دهد و زندگی انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. طبق روایات، هیچ مؤمنی نیست که از تأثیر این عامل بیرون باشد، حتی مؤمنینی که بهشتی شده‌اند از آن متأثرند، در قیامت آنها را در ورودی بهشت از این ویژگی پاک می‌کنند و آن ویژگی «حسات» است. در روایت می‌فرماید: «وَ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ شَجَرَةٌ... وَ عَنْ یَمِینِ الشَّجَرَةِ عَیْنٌ مُطَهِّرَةٌ مُزَکِّیَةٌ قَالَ فَیُسْقَوْنَ مِنْهَا شَرْبَةً فَیُطَهِّرُ اللَّهُ بِهَا قُلُوبَهُمْ مِنَ الْحَسَد» (کافی/ج8/ص96) این حدیث نشان می‌دهد مؤمنین در قبر و صحرای محشر و هنگام حساب و کتاب هم هنوز پاک نشده‌اند. این ویژگی چه مکافاتی است که یکی از ویژگی‌های رئیسه برای انسان‌ها است؟

انسان‌ها با هم رقیب هستند، رقابت هم عداوت و حسادت می‌آورد! با این حساب، شما چه‌طور به انسان‌ها می‌گویی که باید عاشق همدیگر باشند؟ اگر می‌خواهی من عاشق دیگران باشم، باید مسئلۀ رقابت من را با انسان‌های دیگر حل کنی. باید عداوت و حسادتی را که به دنبال رقابت پیش می‌آید حل کنی. طبع من این‌طور طراحی شده است که وقتی آدم‌ها از من جلو می‌زنند احساس عقب‌ماندگی می‌کنم و افسرده می‌شوم. اصلاً احساس خوشایند و احساس پیروزی من وقتی است که بر دیگران تفوّق و برتری پیدا کنم. با این حال، تو می‌گویی عاشق دیگران باشم! عاشق دیگران بودن یعنی دیگران را به جلو هول بدهم تا موفق بشوند.

در یک مسابقۀ دو، یک دونده‌ای دید که دوندۀ جلویی‌اش، به اشتباه فکر می‌کند به خطّ پایان رسیده است و لذا ایستاده و دستش را به علامت پیروزی، بالا برده است. آن دوندۀ پشت‌سرش، دستِ او را می‌گیرد و می‌گوید «خط پایان جلوتر است» و او را به جلو می‌فرستد. در این لحظه‌ها انسانیت و فطرتِ پاک انسان، مثل برقی خودش را نشان می‌دهد.

ضدّ حسادت چیست؟

برای اینکه ما مثل آن دوندۀ دلسوز و مهربان باشیم چه‌کار کنیم؟ باید برای این یک فکری بکنیم. ما دائماً در حال رقابت هستیم. خیلی‌ها ممکن است بگویند «من در فکر رقابت نیستم» اما باید توجه داشته باشیم که همۀ آدم‌ها به‌صورت مزمن و پنهان، در حال تعریف‌کردن وضعیت خودشان متناسب با وضعیت اطرافیان هستند، حتی اگر نخواهد از دیگران جلو بزند لااقل می‌خواهد مثل دیگران بشود، و مثلاً در سطح متوسط دیگران باشد. باز هم پای دیگران در میان است. اما وقتی یک موقعیت یا چالشی پیش می‌آید، همین احساس به رقابت شدید، حسادت و عداوت تبدیل می‌شود. به حدی که باید گفت «اگر تو نسبت به دیگران حسادت نداری، پس چرا دوست‌شان نداری؟»

حالا بگذارید یک معمایی را مطرح کنم: ضدّ تکبر، تواضع است. ضدّ تنبلی، زرنگی و تلاش و فعالیت است. خیلی از کلمات ضدّ دارند. حالا ضدّ حسادت چیست؟ موضوع بحث ما در واقع همین مفهومی است که ضدّ حسادت است.

خیلی از کلمات ضدّشان معلوم است. سخاوت ضدّش خساست است. عجله ضدّش آرامش و صبر است. اگر شما ضدّ بسیاری از فضائل را از آد‌م‌ها بپرسید، راحت و به سرعت جواب می‌دهند. اما وقتی بپرسید حسادت ضدّش چیست؟ معمولاً کسی نمی‌تواند جواب بدهد. ضدّش این است که «دیگران را دوست داشته باشی» اگر از کسی بپرسی «ضدّ دوست داشتن چیست؟» می‌گویند عداوت و دشمنی. این مشهور است. ضدّ عداوت و دشمنی چیست؟ دوست‌داشتن. ما اینجا از دوست‌داشتنی که ضدّش دشمنی است صحبت نمی‌کنیم. ما از یک دلسوزی‌ای صحبت می‌کنیم که ضدّش حسادت است. حسادت همان چیزی است که وقتی در روز قیامت کسی می‌خواهد وارد بهشت بشود از چشمه‌ای که کنار درِ بهشت هست می‌نوشد تا باقیماندۀ حسادت در او از بین برود. حسادت چیست که در قبر و قیامت هم از انسان بیرون نمی‌رود؟

یک حسِ رقابتی در انسان‌ها هست که آنها را به حسادت یا بی‌تفاوتی نسبت به دیگران می‌کشاند

شما به آن صورتِ خیلی شدیدِ حسادت نگاه نکنید، بلکه به صورت‌های خیلی رقیقش نگاه کنید. مثلاً فلان شخص دارد با ماشین آخرین مدلش حرکت می‌کند، می‌بیند کسی محروم است، دوست دارد از سرِ دلسوزی ماشین‌اش را به او بدهد ولی می‌گوید «اگر ماشینم را به این نیازمند بدهم، رقیبم را چه‌کار کنم؟ از او عقب می‌مانم!» همین رقابت مانع می‌شود که او نسبت به دیگران، بخشش و مهربانی کند. چون یک جایی در حال رقابت است و نمی‌خواهد عقب بماند. آن رقابت نمی‌گذارد این فرد با دیگران مهربان بشود.

ما باید برای رقابت‌های‌مان یک فکری بکنیم. همیشه یک حسی از رقابت، عداوت یا مقایسه در انسان‌ها پیدا می‌شود که آنها را به سوی حسادت یا لااقل به بی‌تفاوتی می‌کشاند. بی‌تفاوتی باعث می‌شود انسان‌ها هر کدا‌م‌شان مشغول و سرگرم خودشان می‌شوند، مثل مسابقه دوِ صدمتر که در موقع آغاز حرکت هر کسی در خودش فرو رفته و تمرکز می‌کند. برای هر کسی هم یک مسیری تعیین کرده‌اند که در آنجا تعارف کردن، اصلاً معنا ندارد. انسان روحیۀ مسابقه دارد.

ما فطرت الهی داریم و خدا ما را خیلی زیبا آفریده است. قرآن می‌فرماید که ما جان انسان را خیلی زیبا آفریدیم «و نَفسٍ و ما سَوّاها» (شمس،7) قسم به جان آدمی! و آنچه این جان را در اوج زیبایی قرار داد. لذا شما کلمۀ «کمال» را دربارۀ انسان در قرآن نمی‌شنوید. مگر انسان ناقص است که کامل بشود؟ خداوند انسان را ناقص نیافریده است. خدا به‌جای کلمۀ کمال از کلمۀ سلامت استفاده می‌کند. یعنی کافی است انسان صدمه نخورد و خودش را سالم نگه دارد «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم‏» (شعراء،89) یعنی فقط کسانی را تحویل می‌گیرم که با قلب سالم آمده باشند. یعنی قلب را سالم نگه داشتند، نه اینکه آن را کاملش کرده باشند. من قلب را کامل به تو داده بودم، چرا خرابش کردی؟

قشنگ‌ترین رقابتی که به ما هیجان مثبت می‌دهد و هیچ صدمه‌ای نمی‌زند، رقابت در تقرب به خداست

همین جا یک سؤال مطرح می‌شود. مگر شما نگفتید که انسان زیبا آفریده شده است؟ پس حسّ مسابقه در وجود ما چیست که ما را به رقابت و حسادت و عداوت می‌کشد؟ این را باید چه‌کار کنیم؟ حسّ مسابقه چیز بدی نیست چون می‌تواند مصرف بسیار عالی‌ داشته باشد. اولِ صحبت عرض کردم که دین، محل مصرف احساسات آدم را معین می‌کند.

دین می‌گوید قشنگ‌ترین رقابتی که می‌توانی واردش بشوی که همیشه به تو هیجان مثبت بدهد و هیچ صدمه‌ای هم به تو نزند، رقابت در تقرب به خدا و به‌دست آوردن رضایت خداست. وقتی ‌زن و شوهر با هم دعوای‌شان می‌شود، یا بین هر مؤمنی با مؤمن دیگری دعوا پیش می‌آید و یکی به دیگری بدی می‌کند، زود مسابقه شروع می‌شود. کسی برندۀ مسابقه است که به این فکر باشد که من الآن باید برخورد مهربانانه‌ای کنم تا خدا بگوید «تو بازی را بردی...»

داستان دعوای هابیل و قابیل، داستان زندگی ماست

اگر رقابت برای رسیدن به رضایت خدا و قرب خدا انجام نگیرد، رقابت به این سمت می‌رود که هر کدام از طرفین دعوا می‌گوید «او یک حرف تند به من زد، حالا من حرف تندی به او بزنم که دیگر از جایش بلند نشود!» این دعوا داستان زندگی انسان است. چرا در صدر خلقت اجتماع بشری باید داستان دعوای هابیل و قابیل تا حدّ قتل پیش برود؟ یعنی این ماجرا داستان زندگی ماست. اگر ما در جریان رقابت، همدیگر را نمی‌کُشیم شاید به خاطر این است که زورمان نمی‌رسد یا فرصتش پیش نیامده است!

شاید شما در رقابت با دیگران، این را دوست داری که بروی روی سِن، تا همه برای تو کف بزنند! ببین کجا داری مسابقه می‌دهی؟ همه داریم مسابقه می‌دهیم، همه در حال رقابت هستیم. توجیه‌های قشنگ هم برایش می‌آوریم؛ مثلاً اینکه نمی‌خواهم بدبخت بشوم، می‌خواهم خدمت کنم... قابیل هم اول همین‌ حرف‌ها را می‌زد، می‌گفت من قربانی داد که آدم خوبی بشوم.

خدا هر کسی را به نقطۀ اوجِ خودش می‌رساند، خدا نمی‌خواهد کسی شبیه کسی بشود

اخیراً یک اصطلاح بسیار شنیع، باب شده است و آن هم «زندگی نرمال» است؛ یعنی رفتارهای خیلی سخیف و بعضاً زشت و ناپسند را انجام می‌دهند و می‌گویند «ما دنبال زندگی نرمال هستیم!» حتی رفتارهایی مثل عرق‌خوردن، دزدی و... هم ممکن است در این زندگی نرمال باشد!

چرا ما این‌قدر اصرار داریم که حتماً با هم حسادت، رقابت و عداوت پیدا نکنیم؟ چون زندگی نرمال و سرگرمی معمولاً به همین رقابت‌ها و حسادت‌ها است درحالی‌که ما با این رفتارها از زندگی لذت نمی‌بریم، استعدادهای ما شکوفا نمی‌شود، به اوج انسانی خودمان نمی‌رسیم.

اینکه شما به یک آدم منظم که در اثر نظم، جایزه بگیرد تبدیل بشوی، فایده ندارد، شما باید خودت باشی، آنچه دلت می‌خواهد باشی، به آنجایی برسی که خودت از خودت راضی بشوی، به نقطۀ اوجِ خودت برسی. خدا هر کسی را به نقطۀ اوجِ خودش می‌رساند. خدا خوشش نمی‌آید کسی از کسی تقلید کند. خدا نمی‌خواهد کسی شبیه کسی بشود.

ما حتماً نباید مثل هم باشیم. ولی مردم خیلی وقت‌ها با زبان‌شان ما را به این رقابت نابجا می‌کشانند. مثلاً اگر کسی مهندس بشود، به او می‌گویند «تو هم مهندس هستی فلانی هم مهندس است؛ ببین بقیۀ مهندس‌ها الآن چه کارهایی می‌کنند...» آدم را به رقابت می‌کشانند. ساده‌ترین صورت‌های رقابت هم آزاردهنده است و محبت انسان را به انسان‌های دیگر، از بین می‌برد. حداقلِ بُریدن محبت تو نسبت به انسان‌های دیگر در رقابت این است که در لاک خودت فرو بروی؛ نه کسی را کمک کنی و نه از کسی بدت بیاید ولی فعلاً می‌خواهی خودت برنده بشوی.

نظام آموزشی دارد همۀ انسان‌ها را بسته‌بندی می‌کند

ای کاش دانشگاه‌های ما این آزادی را به افراد می‌دادند که مثلاً اگر کسی خواست یک کمی از پزشکی بخواند، یک کمی از علوم انسانی بخواند، به او اجازه بدهند، یعنی این فرد، نمی‌خواهد متخصص یک رشتۀ‌ خاص بشود، ولی به خاطر حلّ یک مسئله،‌ می‌خواهد چرخۀ تولید علم پیرامون آن مسئله را بداند، خوب است که دانشگاه‌ها این آزادی را به آدم بدهند و اجزاه بدهند که افراد، این طوری هم درس بخوانند.( حوزۀ علمیه در این زمینه، بازتر و آزادانه‌تر عمل می‌کند)

بعضی وقت‌ها این آزادی برای خلاقیت خوب است. ولی متأسفانه در مدرسه‌ها، دانش‌آموزان را بسته‌بندی می‌کنند و آنها را محدود می‌کنند. با آمدن وزیر جدید آموزش و پرورش، امیدمان خیلی تازه شده و ان‌شاءالله این جرأت در نظام تعلیم و تربیت کشور پدید بیاید، مثلاً یک دبیرستانی ایجاد کنیم و به پدر و مادر بگوییم که ما چهار سال با بچۀ شما کار کردیم تا او یک کاسب خوب بشود. اصلاً از او نمره نخواستیم. او عاشق کاسبی است؛ بگذارید او کاسبی کند تا خودش را پیدا کرد.  

مانع محبت و مهرورزیِ انسان‌ها نسبت به هم چیست؟ حسّ رقابت و مسابقه‌ای که در آنها هست

مسابقه، ذاتیِ انسان است. خداوند وقتی که بحث خلقت انسان را در قرآن مطرح می‌کند در کنارش موضوع مسابقه را مطرح می‌کند. «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(مُلک،2) آن کسی که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام‌یک از شما بهتر عمل مى‏کنید. نه اینکه آفرید تا ببیند چه کسی خوب است! بلکه چه کسی بهتر است؟ یعنی خدا دائماً خوبی‌ات را مقایسه می‌کند. وقتی که خداوند متعال خودش ما را برای مسابقه آفرید، چطور ممکن است حسّ مسابقه در من نباشد؟ این حس، در شما هست ولی شما باید نوع مسابقه را به «مسابقه برای تقرب» تغییر بدهی. بهشت خدا دو قسمت است، یکی قسمت برندگان مسابقه: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون*‏ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُون‏» (واقعه،10 و 11)، دیگری قسمت عمومی بهشت: «وَ أَصْحابُ الْیَمین‏» (واقعه،27).

وقتی جهت مسابقه را عوض بکنی، محبت‌ات به مردم شروع می‌شود. مانع محبت چیست؟ حسّ رقابت و مسابقه‌ای که در آدم‌ها هست. کمترین مانعی که رقابت برای محبت و مهر ورزیدن به انسان‌ها ایجاد می‌کند این است که در لاک خودت فرو می‌روی. حالت حداکثرش هم این است که می‌خواهی سر به تن رقیبت نباشد. حدّ متوسطش هم این است که می‌خواهی به دیگران محبت کنی ولی جریان رقابت نمی‌گذارد. مثلاً شما در مسابقۀ دوی ماراتون قرار داری، اگر ببینی یکی از تماشاچی‌ها تشنه‌ است، می‌گویی «من که نمی‌توانم الآن بایستم و به تو آب بدهم، من مسابقه دارم، برو کنار، همه دارند می‌دوند، من عقب می‌مانم...»

آیا می‌شود با دیگران مسابقه داد ولی دچار عداوت و حسادت نشد؟

یک مسابقه‌ای از تلویزیون پخش می‌شد که عداوت را در بین آدم‌ها تشدید می‌کرد. مثلاً مجری به کسی که می‌بُرد می‌گفت «ده تا امتیاز از هر گروهی که می‌خواهی کم کن» بنده به این کار اشکال گرفتم و به مسئولین این برنامه گفتم که این مسابقه، عداوت را بین افراد، تشدید می‌کند... آنها گفتند: خُب مسابقه همین است، مگر می‌شود مسابقه‌ای بگذاریم که در آن عداوت نباشد و محبت باشد؟ شما بگو ما چطوری مسابقه راه بیندازیم که در آن محبت باشد؟ چندتا پیشنهاد دادم، یکی‌ اینکه از سه گروه شرکت‌کننده دو گروه، یک برزنت بزرگ را با دست نگه دارند تا گروه دیگر از رویش عبور کند. اگر این دو گروه برزنت را محکم بگیرند، آنها عبور می‌کنند وگرنه آنها می‌افتند. اگر آنها بتوانند عبور کنند مردم برای اینها کف می‌زنند.

شما آئین زورخانه را ببینید که چقدر نکات برجستۀ انسانی در آن هست. دوتا از شهیدان برجستۀ ما یعنی شهید ابراهیم هادی و شهید سلیمانی، هر دو اهل گود زورخانه بودند. نمی‌دانم این چه گوهری است که در گود زورخانه پیدا می‌شود. یکی از آئین‌هایش که در اواخر کار اجرا می‌شود چرخیدن است. نمی‌گذارند ورزشکار مهمان و پیشکسوت بچرخند چون آنها را بزرگ می‌دانند. اول از جوان‌ها و کوچک‌ترها شروع می‌کنند. می‌خواهند بگویند که مهمان، بزرگ ما است. یعنی مروّت در آن هست و این خیلی زیبا است.

اگر می‌خواهید انسان‌های دیگر را دوست داشته باشید با آنها در تقرب به خدا مسابقه بگذارید

پس مسابقه ذاتی ماست. برای تقرب، شکل مسابقه هم مهم نیست. مثلاً این‌طور نیست که وقتی من بخواهم با آقای بهجت مسابقه بدهم اگر ایشان نُه ساعت عبادت می‌کرد، من ده ساعت عبادت کنم. غیر از چارچوب اولیه‌ای که بین همه مشترک است روی فرم‌ها زیاد حساس نشویم بلکه بر سر انگیزۀ تقرب مسابقه بدهیم. آن‌وقت می‌بینیم مسابقه‌ای که عامل بی‌مهری، حسادت یا عداوت می‌شد، اینجا برعکس، عامل محبت می‌شود.

اگر می‌خواهید انسان‌های دیگر را دوست داشته باشید، با انسان‌ها در تقرب مسابقه بگذارید. بگو «من می‌خواهم از همه به خدا مقرب‌تر باشم» یک‌دفعه‌ای می‌بینی که چقدر دیگران را دوست داری و می‌خواهی به آنها خدمت کنی. امشب مسابقه بگذار، بگو یا یا امیرالمؤمنین(ع)، یا حضرت زهراء(ع)، یا اباعبدالله(ع)... من می‌خواهم از همه پیش شما مقرب‌تر باشم، بعد می‌بینی که سینه‌زن‌ها و عزاداران ایشان را چقدر دوست داری.

اگر کسی برای دیگران دلسوز حقیقی بشود، بدانید در مسابقه دنبال قرب الهی است. انبیاء الهی همیشه در مسابقه هستند، اگر در مسابقه نباشند مغرور می‌شوند. اگرچه امیرالمؤمنین علی(ع) آن همه آدم غافل کنار خودش می‌دید ولی طوری گریه می‌کرد که انگار همه از او جلو زده‌اند. او در مسابقه بود. رسول خدا(ص) هم در مسابقه بود. انبیاء(ع) این‌طور هستند؛ یعنی هیچ‌وقت مسابقه را تمام نمی‌کنند، به همین دلیل دیگران را دوست دارند، مغرور نمی‌شوند، قیافه نمی‌گیرند، تواضع خاصی در نگاه‌شان هست. انبیاء الهی برندۀ همیشگی هستند چون هیچ‌وقت مسابقه را رها نمی‌کنند. کسی که مسابقه را رها کند، دچار عُجب شده است.

بدون دوست داشتن دیگران، دلسوزی رخ نمی‌دهد

یک آیۀ قرآن هم بخوانم که روضۀ خیلی قشنگی در آن هست. قرآن کریم می‌فرماید: «فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحین‏» (اعراف،79) وقتی حضرت صالح(ع) دید که قومش هدایت نمی‌شوند از آنها روی‌گردان شد و آخرین حرفی که به قوم خود فرمود این بود: «من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و برای شما دلسوزی کردم...» نفرمود که من تکلیفم را انجام دادم حالا هر بلایی بر سرتان بیاید برایم مهم نیست و من از شما بیزار هستم! بلکه فرمود: هم تکلیفم را انجام دادم و هم شما را دوست دارم. چون بدون دوست داشتن، نُصح رخ نمی‌دهد. نصح یعنی دوست‌داشتنِ مخلصانه و دلسوزی به معنای واقعی کلمه.

برخی مردم، از آدم‌های دلسوز خوش‌شان نمی‌آید

پیرمرد باصفایی را در نجف اشرف دیدم که اصلاً با روضه زندگی می‌کرد. در حدود سه ساعتی که با هم بودیم تقریباً شش مرتبه‌ روضه خواند و مفصّل گریه کرد. جالب این بود که خیلی با آیه‌های قرآن روضه می‌خواند. می‌گفت همۀ این قرآن کتاب روضه است. از هر آیه‌ای ذهن و دلش به یک روضه‌ای هدایت می‌شد.

حالا فکر کنید که این آیه، روضه‌اش کجاست؟ «... وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحینَ»؛ شما ناصحین را دوست ندارید. من می‌دانم که شما از آدم‌های دلسوز خوش‌تان نمی‌آید. این روضه را حضرت زهرا(س) هم با یک آیۀ دیگر قرآن خواند. شاید همین ایام بود که مردم مدینه دیدند دیگر صدای فاطمه(س) نمی‌آید، دیگر فاطمۀ زهراء(س) از خانه بیرون نمی‌آید، زن‌های‌شان را به عیادت فرستادند. حضرت برای آن زن‌ها صحبت کرد. گفتند حال شما چطور است؟ فرمود می‌خواهید حالم چطور باشد درحالی‌که من از مردان شما ناراحت و غضبناک هستم. حضرت این آیۀ قرآن را خواندند: «أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُون‏» (هود،28)؛ شما فکر می‌کنید ما چیزی را که دوست ندارید به شما تحمیل می‌کنیم؟ یعنی من خیلی سعی‌ کردم علی(ع) بین شما غریب نباشد ولی شما دوست ندارید.

امیرالمؤمنین علی(ع) ثابت کرد که مردم دلسوز خودشان را دوست ندارند

چطور می‌شود که آدم‌ها دلسوزهای خودشان را دوست ندارند؟ آدم‌ها در کدام وادی سیر می‌کنند؟ حضرت صالح فرمود: شما آدم‌ها معمولاً دلسوزهای‌تان را دوست ندارید. الآن برجسته‌ترین دلسوز ما امام‌زمان ارواحناله‌الفدا است. به‌خاطر اینکه دلسوز ماست دوستش داشته باشیم. بعضی‌ها درِ خانۀ امام‌زمان(عج)، مثل یک غریبه می‌روند و می‌گویند «آقا می‌شود به ما توجه کنی؟» باید برعکس بگویی؛ «آقا ببخشید که من به توجه شما بی‌توجهی کردم. من جزو کسانی هستم که دلسوز خودم را دوست ندارم. من جزو کسانی هستم که بی‌توجه هستم به کسی که بیشترین دعا را برای من می‌کند...»

امیرالمؤمنین علی(ع) ثابت کرد که مردم دلسوز خودشان را دوست ندارند. ایشان بیست و پنج سال خانه‌نشین بود. بعد از اینکه پنج سال حکومت کرد، مردم دلسوزی او را دیدید اما کاری کردند که علی(ع) آرزوی مرگ کرد. وقتی رسول خدا(ع) به ایشان فرمود «نفرین‌شان کن» امیرالمؤمنین(ع) عرضه داشت: خداوند مرا از آنها بگیرد «فَقَالَ ادْعُ عَلَیْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِی اللَّهُ بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی‏» (نهج البلاغه، صبح صالح/ص99) این مردم چه کردند که هم فاطمه(س) آرزو کرد از بین آنها برود و هم امیرالمؤمنین(ع)؟ چون مردم دلسوزی‌شان را نمی‌پذیرفتند و آنها را نمی‌خواستند.

حضرت زهراء(س) فرمود: علی جانم من را شب مخفیانه به خاک بسپار تا خبردار نشود. آمدن اینها به تشییع جنازۀ من از سرِ محبت نیست، می‌خواهند تظاهر بکنند. بگذار تاریخ، آنها را همان‌طور که هستند نشان بدهد. حضرت زهراء(س) می‌خواست نشان بدهد هیچ کسی به تشییع او نیامد. امیرالمؤمنین(ع) کسی را خبر نکرد؛ به جز افرادی مانند سلمان و مقداد و ابوذر که از اهل‌بیت(ع) بودند.

(الف3/ن2)


<<جلسه قبل

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...