معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی(ج2) - 1400/10/07
ریشۀ مشکلات مردم، این است که فرهنگ کار تعاونی در جامعۀ ما نیست/ دشمنِ زندگی جمعی و احساس مسئولیت اجتماعی چیست؟/ بروکراسی عامل بیتفاوتی و عدم دلسوزی برای دیگران است
شناسنامه:
- زمان: 1400/10/07
- مکان: دانشگاه تهران
- مناسبت: ایام فاطمیه - جلسه2
- موضوع: معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی
- صوت: اینجا
اولین مرتبۀ رشد و کمال «دوست داشتنِ خود» است/ «خودخواهیِ بد» این است که دیگران را بهخاطر خودت ذبح کنی
بر اساس یک تقسیمبندی میتوان گفت شاخص رسیدن به اولین مرتبۀ کمال، اولین مرتبۀ خوببودن و اولین مرتبهای که انسان میتواند پیشرفت خودش را اندازهگیری کند، این است که انسان خودش را دوست داشته باشد، برای خودش احترام قائل باشد و خودش پیش خودش عزیز و گرامی باشد. این خودخواهی مطلقاً چیز بدی نیست. خودخواهیِ بد آن است که انسان، دیگران را به خاطر خودش ذبح کند. ولی اینکه انسان خودش را آدم حساب نکند و سرنوشت خودش را دوست نداشته باشد و از اصل پدیداری خودش خوشنود نباشد این خیلی چیز بدی است. احترامگذاشتن به خود، علاقهمندی به خود، در یک حدّ معقول یا به تعبیری «احساس افتخار و عزّت کردن» اساساً چیز خوبی هستند. انسان باید خودش را آدم حساب کند.
متأسفانه خیلیها خودشان را آدم حساب نمیکنند. اینها بهخاطر تحقیرهایی که شدند، یا بهخاطر احساس شکستهایی که دارند، یا بهخاطر حسادت و رقابتهای نابجایی که در ذهنشان میآید، شروع میکنند از عالم و آدم انتقامگرفتن، و دیگر خودشان را رها میکنند. الآن این تیپ افراد، در فرهنگ جامعۀ جهانی، یک علامتهایی دارند؛ مثلاً در ترانه خواندن، در لباس پوشیدن، در وضعیت ظاهری و سبک زندگی، اصلاً یک چنین چیزی را علناً به عنوان یک مدل، مطرح میکنند.
نمونۀ کوچک چنین وضعیتی را شما میتوانید در آدمهایی ببینید که وقتی از آنها انتقاد میکنید و میگویید «تو این اشکال را داری، همین یک دانه اشکال خودت را درست کن» میگوید «من خیلی اشکال دارم، خیلی خرابتر از این حرفها هستم، ولم کن...» ما که نگفتیم تو همۀ اشکالات عالم را داری! همین یک دانه اشکال را داری. اتفاقاً خیلی از خوبیها را هم داری... ولی او یک دفعهای میزند زیر میز و برای خودش دیگر هیچ احترامی قائل نمیشود.
در روانشناسی گاهی از اوقات از «شفقت نسبت به خود» یاد میشود که این مفهوم به تعابیر مختلفی در روایات هم آمده است، مثلاً میفرماید «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُه» (نهجالبلاغه/حکمت449) کسی که خودش را گرامی بدارد، شهوات پیش او پست و بیارزش خواهد شد. یعنی مثلاً نمیتواند دروغ بگوید. چرا؟ چون میگوید «اگر دروغ بگویم، خودم از خودم بدم میآید، خودم که میفهمم دروغ گفتم.» چون میخواهد این حالت برایش اتفاق نیفتد، لذا دروغ نمیگوید. این یک حال خوب است.
اینکه آدم دلسوز خودش باشد، منشأ بسیاری از کمالات است
مرتبۀ اول رشد یک انسان، این است که ارزش وجودی خودش را درک کند، به خودش احترام بگذارد، به خودش علاقه داشته باشد، با خودش دلسوزانه برخورد کند، و منشأ بسیاری از کمالات انسان، همین است. امیرالمؤمنین علی(ع) صریحاً فرمودند: من هیچ کاری برای شما مردم نکردم، هر کاری کردم برای خودم کردم. من قیامت خودم را در نظر گرفتم. من نمیتوانم قیامت خودم را در نظر نگیرم. (ما أحسَنتُ إلى أحَدٍ قَطُّ! فَرَفَعَ النّاسُ رُؤوسَهُم تَعَجُّباً، فَقَرَأَ: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» ؛ نثر الدرّ/ ج1/ص293)
آدمی که خودش را دوست ندارد، اگر به او بگویید «دوست داری در کجای بهشت، جا پیدا کنی؟» میگوید «جهنم نرویم، بقیهاش مهم نیست!» میگویید: بهشت خیلی بزرگ است، و تفاوت نعمات آن هم خیلی زیاد است. یعنی واقعاً برایت مهم نیست؟ میگوید: نه! یعنی چنین کسی برای حیثیت و هویت خودش اهمیتی قائل نیست.
کسی که دلسوز خودش نیست، دلسوز دیگران هم نخواهد شد
آدم باید خودش را دوست داشته باشد. بعد از اینکه خودش را دوست داشت، تازه میشود با او حرف زد. مثلاً یک حرفی که خیلی مشهور است این است که میگویند «دیگران را هم مثل خودت بدان، دیگران را هم مثل خودت دوست داشته باش...» کسی که خودش را دوست ندارد، میگوید: «من خودم را آدم حساب نمیکنم، دیگران را هم به شرح ایضاً!» خُب با این آدم اصلاً نمیشود حرف زد.
کسی که دلسوز خودش بود، دلسوز دیگران هم میشود. چنین کسی میگوید «من چطور خطا بکنم؟ چون اگر خطا کنم، چطور میخواهم جبرانش کنم؟» چنین کسی اگر ببیند یک کسی خطا میکند، میگوید «وای! او چطور میخواهد جبران بکند؟» یعنی همان حرف، دربارۀ دیگران هم خودبهخود به زبانش میآید و میگوید. اصلاً کسی که دلسوز دیگران نباشد، شاید یک علامتی باشد برای اینکه انگار دلسوز خودش هم نیست.
مرتبۀ دوم رشد و کمال، این است که آدم دلسوز دیگران بشود
پس مرتبۀ اول کمال این است که آدم دلسوز خودش باشد. مرتبۀ دوم، این است که دلسوز دیگران میشود. البته دلسوز دیگران بودن، خودش چند مرحله دارد:
- مرحلۀ اولِ دلسوزی برای دیگران این است که انسان، دلسوز خانواده و فامیل و اطرافیانش میشود. آدمهای خوب خیلی متوجهِ اطرافیان خود هستند و حال اطرافیانشان را در نظر میگیرند. مخصوصاً اگر اطرافیانشان به آنها وابستگی و اتّکاء داشته باشند. گاهی از اوقات، حرفهایی که ضدّ فامیل است در جامعه گفته میشود. بله؛ همانطور که آدم نباید بهخاطر دوستداشتن خودش دیگران را ذبح کند بهخاطر فامیلش هم نباید دیگران را ذبح کند، بهخاطر خانوادهاش هم نباید دیگران را ذبح کند. ولی آدم باید خانواده و فامیلش را دوست داشته باشد.
- مرحلۀ دومِ دلسوزی برای دیگران (بعد از خانواده و فامیل) دلسوزی برای اصدقاء، رفقا و دوستان است. مؤمن خیلی رفیقباز است، خیلی رفیقدار است. هیچ رفیقی را از دست نمیدهد. مثلاً اگر بیست سال از دوران رفاقتش با کسی بگذرد، دیگر او مثل فامیلش میشود و او را دور نمیاندازد. سفارشهای عجیب غریبی در اینباره هست. مثلاً توصیه شده است که شما باید به رفقای بابایت هم احترام بگذاری. پیامبر اکرم(ص) به رفقای حضرت خدیجه احترام میگذاشت، عبای خودش را زیر پای آنها پهن میکرد وقتی به مهمانی حضرت میآمدند از آنها استقبال میکرد بهحدی که دیگران فکر میکردند از بستگان نزدیک حضرت هستند. رسول خدا(ص) توضیح میدادند که اینها از بستگان من نیستند، اینها دوستان حضرت خدیجه هستند.
- مرحلۀ سومِ دلسوزی برای دیگران، دلسوزی نسبت به عموم مردم و همه غریبهها است. این غریبهها را هم میتوانید به دو بخش تقسیم کنید: مؤمنین و کفار. بعضی از اهل معرفت میگویند «شب قدر باید برای کفار هم دعا کنیم، آنها که قطعاً به جهنم میروند، ولی اگر ما برایشان دعا کنیم، شاید مخلّد در عذاب نشوند...» یعنی دلشان به حال کفار هم میسوزد. اینها قلبشان به قلب انبیاء الهی و اوصیاء نزدیک شده است.
«دلسوزی برای کلّیت جامعۀ بشری» جلوۀ نهایی دلسوزی برای دیگران است که میشود «سیاست»
پس مرحلۀ سوم، دلسوزی برای تکتک مردم است که در بین این مردم، خوب و بد هم وجود دارد؛ رسولخدا(ص) میفرماید: «لِیَنْصَحِ الرَّجُلُ مِنْکُمْ أَخَاهُ کَنَصِیحَتِهِ لِنَفْسِه» (کافی/ج2/ص208) تو باید برای برادر دینیات دلسوز باشی مثل وقتی که برای خودت دلسوز هستی. همانطور که عرض کردیم، مرحلۀ اول این است که برای خودت دلسوز باشی. کسی که برای خودش دلسوز نیست، خُب نمیتواند برای دیگران هم دلسوز باشد. اول دلسوزی برای خودت و بعد هم دلسوزی برای دیگران.
بالاتر از دلسوزی برای مردم و غریبهها، یک جلوۀ دیگری داریم که شاید جلوۀ نهایی دلسوزی باشد و آن هم دلسوزی برای کلّیت جامعۀ بشری است. دلسوزی برای کلّیت جامعه هم میشود «سیاست». این هم یک عشق و علاقهای میخواهد. نه عشق و علاقه به اینکه خودت بروی رئیس بشوی و قدرت پیدا کنی. بلکه عشق و علاقه برای سرنوشت سیاسی جامعه که نتیجهاش حسّاسبودن و پیگیر بودن در این زمینه است. این دلسوزی برای روند کلّی حرکت جامعه، چیزی است که از مراحل قبلی بالاتر است. واقعاً چه کسی میتواند به اینجا برسد؟
هر کسی شایستگی این را ندارد که خودش را کاندیدای ورود به عرصۀ سیاست کند. میدانی باید به کجا رسیده باشی تا بروی در عرصۀ سیاست؟ یک روزی همه این را میفهمند. آنوقت است که مقدسترین افراد وارد عرصۀ سیاست میشوند. یک روزی میرسد که مردم خاک قدمهای یاران و استانداران امامزمان(ع) را به تبرک برمیدارند.
البته در انقلاب اسلامی هم یک نمونههایی از این آدمها داریم؛ مثل سردار سلیمانی. ایشان فقط یک فرماندۀ نظامی نبود، بلکه یک سیاستمدار بینالمللی و یک دیپلمات برجسته هم بود. ایشان یک شخصیت به شدّت سیاسی بود، وصیتنامۀ ایشان به شدّت سیاسی است. خیلی از حرفهای سیاسیای که خیلی از حزباللهیها نمیتوانند بزنند ایشان صریحاً در سخنرانیشان میفرمودند. جهتگیریهای سیاسی دلسوزانۀ عجیبی داشت؛ مثلا همان توصیهای که با لفظ جلاله «الله» قسم میخورد برای تأکید بر ولایتفقیه. (ولایت فقیه هم یک موضوع سیاسی است) ایشان در وصیتنامهاش خطاب به علما و مراجع بزرگ هم توصیه میکند.
سیاستمداری که برای خودش ارزش قائل نیست و دلسوز خودش نیست نمیتواند دلسوز مردم باشد
امثال سردار سلیمانی که در اوج خلوص و صداقت و معنویت است، باید در عرصۀ سیاست باشند. یعنی اصلاً عرصۀ سیاست مال اینهاست! سیاست کار هر کسی نیست. انسان باید سیر و سلوکی کرده باشد. بعضی از سیاستمدارها اصلاً برای خودشان هم ارزش قائل نیستند، خودشان را میفروشند. چنین کسی اصلاً در همان مرحلۀ اول (دوست داشتن خودش) هم مشکل دارد. نقطهضعفهای عجیب و غریب دارد، مثلاً رفتار دفاعی دارد، لجبازی دارد، اصلاً عقدهای است. البته سیاست خیلی محلّ پرجاذبهای است برای آدمهای عقدهای. چون آنجا میتوانند عقدهگشایی کنند و تمام خلق خدا را تحت قدمهای خودشان قرار بدهند و تفوّقی پیدا کنند...
به عنوان مثال، عرصۀ سینما و عرصۀ هنر، یک عرصۀ سختی است. بازیگرهای سینما میگویند که این کار سخت است، باید یک مدتی خاک صحنۀ تئاتر را بخوری، باید زحمت بکشی، خیلی زحمت دارد... اما بعضیها هم از راه نرسیده میخواهند تا آخر بروند و از سرِ آن علاقه به شهرت، این کار خیلی طرفدار دارد. شما هر جا اعلام کنید که «بازیگر میخواهیم» هزار نفر میآیند که اتفاقاً خیلیهایشان اصلاً به درد این کار نمیخورند. سیاست هم همینطور است. لذا بالاخره باید مراقبت کرد که هر کسی وارد این عرصه نشود.
کسی که به کلّیت جامعه عشق میورزد، میداند سعادت جامعه بدون سیاست نمیشود
همانطور که بیان شد، مرحلۀ اول، دلسوزی برای خود است. بعدش دلسوزی برای خانواده و اطرافیان است. بعدش دلسوزی برای اصدقاء و دوستان است. هیچ دوستی را از دست نده و دوست هم زیاد پیدا کن (بعضیها خیلی در این زمینه ضعف دارند) مرحلۀ بعد، مردمدوستی و دلسوزی برای عموم مردم است. بعد هم دلسوزی برای کلّیت جامعه است. عرصۀ سیاست، اوج دلسوزی برای دیگران است. آنهایی که به کلّیت جامعه عشق میورزند آنها برای ظهور دعا میکنند، آنها دنبال سعادت جامعه هستند و میدانند که بدون سیاست نمیشود. دعا برای ظهور، دعا برای نجات کلّ جامعۀ بشری است.
این مراتب را ببینید. مرتبه به مرتبه، سطح این دلسوزی برای دیگران بالا میرود. اگر این مراتب طی نشود، وضعیت جامعه از نظر سیاسی پاک و پیراسته نخواهد شد. اگر ما دلسوزی نسبت به دیگران نداشته نباشیم-جدای از اینکه در چه مرحلهای باشد-طبق روایات، این نتیجۀ خُبث باطن است. پستیِ درون انسان موجب میشود آدم اینجوری نباشد. (لَا یَنْصَحُ اللَّئِیمُ أَحَداً إِلَّا عَنْ رَغْبَةٍ أَوْ رَهْبَةٍ فَإِذَا زَالَتِ الرَّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ عَادَ إِلَى جَوْهَرِه؛ غررالحکم/4568)
یکی از مفاهیمی که دلالت بر احساس مسئولیت اجتماعی دارد «نُصح» است؛ یعنی دلسوزی شدید برای دیگران
اینکه آدم، دلسوز دیگران باشد، این نتیجۀ یک محبت است؛ محبت و علاقهای که آدم به خلق خدا دارد. در جلسه قبل، وعده دادیم که بعضی از مفاهیم را که دلالت بر احساس مسئولیت اجتماعی دارند، خدمت شما معرفی کنیم. یکی از آن مفاهیم کلمۀ نُصح یا «نصحیت» است.
البته نصیحت در زبان فارسی، یک معنای دیگری پیدا کرده و به معنای پند دادن و اندرز دادن شده است. درحالیکه نصیحت به عربی اصلاً معنایش این نیست. نصیحت به عربی یعنی مخلصبودن یک کسی برای یک کسی؛ مثلاً از شدّت محبت. نصیحت یعنی دلسوزی خیلی شدیدی که هیچ شائبهای در آن نباشد. دلسوزی شدیدی که هیچ نقطۀ خلأ و نقطۀ کوری در آن نباشد، به این میگویند نصیحت.
مؤمن، واقعاً نگران جامعه و مردم است / فرهنگ دلسوزی برای دیگران، پایۀ پیشرفت و تمدن اسلامی است
در قرآن کریم این دلسوزی به پیامبران الهی نسبت داده شده است. پیامبران الهی به مردم میگفتند: «ما ناصح شما هستیم» آنوقت در روایت میفرماید: «الْمُؤْمِنُ غَرِیزَتُهُ النُّصْحُ» (غررالحکم/1305) مؤمن غریزهاش دلسوزی است. اگر به خدا ایمان بیاوری، طبیعتاً دلسوز همه میشوی و دستِ خودت نیست.
سرگرمیها و بازیهای آدمها با هم فرق میکند. یک مادر و پدر دلسوز سرگرمیاش چیست؟ اینکه بچههایش شاد باشند. بهترین خبرهایش چیست؟ اینکه با خبر بشود بچههایش چهکار میکنند. مدام میپرسد: تو چهکار کردی؟ فلان مشکلت چه شد؟... چون نگران بچههایش است.
یک مؤمن، واقعاً نگران جامعه و مردم است. مثلاً اینکه فلان مشکل در فلان استان چه شد؟ آیا مشکل مردم حل شد یا نه؟ آیا فلان کارخانه راه افتاد؟ و... این روحیه و این فرهنگ، پایۀ پیشرفت و تمدن اسلامی است.
حضرت امام(ره) میفرمود که دولت اسلامی یک مشخصهاش این است که اگر بودجه کم آورد، مردم از نان شبشان بزنند و به دولت کمک کنند تا کارش راه بیفتد و بتواند جامعه را اداره کند... البته دولت باید اینقدر خوب کار کرده باشد که این اطمینان را ایجاد کرده باشد، تا مردم نسبت به دولت، منصحانه و دلسوزانه برخورد کنند.
اینکه میفرماید «مؤمن غریزهاش نصح است» یعنی مؤمن دلسوز دیگران است؛ البته دلسوزی نسبت به تکتک مردم خیلی راحتتر از دلسوزی برای کلّیت جامعه است. دلسوزی برای کلّیت جامعه یعنی همان عرصۀ سیاست. بزرگترین گناه، بد سخن گفتن در عرصۀ سیاست است نه در روابط فردی. الان متأسفانه این کار، در رسانهها و مطبوعات یا در زبان برخی از سیاسیون، رایج است.
در روایت هست که میفرماید: نُصح و دلسوزی، ثمرۀ محبت است. «النُّصحُ ثمرةُ المحبَّة» (مستدرکالوسائل/ج12/ص429) این محبت را آدم از کجا میتواند پیدا کند؟
طبق روایت «کارآفرینها» بهترین زندگی را دارند
امام رضا(ع) به یکی از اصحابش فرمود: میدانی چه کسی بهترین زندگی را دارد؟ او گفت: شما بهتر میدانید. فرمود کسی که در زندگیاش دیگران دارند زندگی میکنند، یعنی معاش آنها در معاش او است، نان و معیشت دیگران، دست این فرد است. این بهترین زندگی را دارد که یک عدهای دارند از قِبَلش نان میخورند. «مَنْ حَسَّنَ مَعَاشَ غَیْرِهِ فِی مَعَاشِهِ یَا عَلِیُّ مَنْ أَسْوَأُ النَّاسِ مَعَاشاً قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ مَنْ لَمْ یُعِشْ غَیْرَهُ فِی مَعَاشِهِ» (تحفالعقول/ص448)
مثال سادهاش کارآفرینها هستند. اینها بهترین زندگی را دارند. برخی به من میگویند «شما چرا به زندگی کارمندی اینقدر انتقاد میکنی؟» یا اگر دربارۀ کارخانهدارها حرف بزنم، میگویند «شما عاشق نظام سرمایهداری شدهای؟» خُب ببینید اهلبیت(ع) در اینباره چه فرمودهاند؟
امام رضا(ع) در ادامه میفرماید: میدانی چه کسی بدترین زندگی را دارد؟ کسی که زندگی دیگران در زندگی او نیست. «مَنْ لَمْ یُعِشْ غَیْرَهُ فِی مَعَاشِهِ» به تعبیر ما، اگر او بمیرد هیچکسی گرسنه نمیماند. بعضیها اگر از دنیا بروند، دوهزار تا کارگر بیکار میشوند یا نگران میشوند. یا کسانی که کارشان به این شخص وابسته است و ممکن است کارگرِ او هم نباشند و مثلاً پیمانکار باشند. یا اگر مریض بشود، نگرانش میشوند، زنگ میزنند...
یک کارخانهداری میگفت: خودروسازها به ما سفارش تولید قطعه ندادند و ما هم کارخانۀ قطعهسازیِ خصوصی هستیم، الان کار نداریم که انجام بدهیم، خطهای تولید ما تعطیل شد و کارگرها بیکار شدند. ما نصف کارگرها را باید بفرستیم بروند. این کارگرها با هم مشورت کردند و فردایش آمدند و گفتند: ما یک پیشنهاد داریم؛ حقوق همۀ ما را نصف کنید، و بگذارید همۀمان بیاییم و برویم... این آقای کارخانهدار میگفت: من رفتم نشستم زار زار گریه کردم. چون کارگرم بیکار شده است... گفتم: شما چه عالمی دارید! میگفت: شما نمیدانی اگر زندگی یک کسی به تو وابسته باشد یعنی چه...
امیرالمؤمنین(ع): چیزی شما را از هم جدا نمیکند مگر خُبث باطن و بدیِ ضمیر
این دلسوزی برای دیگران، مراتب نور و کمال انسان است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «اِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِینِ اللَّهِ مَا فَرَّقَ بَیْنَکُمْ إِلَّا خُبْثُ السَّرَائِرِ وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ» (نهجالبلاغه/خطبه 113) شما همه برادرهای یکدیگر هستید در راه خدا و دین خدا. چیزی شما را از همدیگر جدا نمیکند مگر خُبث باطن و بدیِ ضمیر «فَلَا تَوَازَرُونَ وَ لَا تَنَاصَحُونَ وَ لَا تَبَاذَلُونَ وَ لَا تَوَادُّون» از هم دفاع نمیکنید، به هم دلسوزی نمیکنید، بههم بذل و بخشش نمیکنید و نسبت به همدیگر مودّت ندارید.
اگر ما با هم برادرانه زندگی نمیکنیم، شاید باطنمان خبیث است. سعی کنیم که این خبث را از بین ببریم. میگوید من چطوری سیر و سلوک کنم؟ شاخصش اینجاست؛ زیاد در آسمانها دنبال چیزی نگردیم!
امام صادق(ع) میفرماید: اگر کسی برای یک انسان مسلمانی در جهت حاجتش یک قدمی بردارد (از سر دلسوزی) هر قدمی که برمیدارد خدا یک حسنه به او میدهد و یک گناه از او برمیدارد، تا به حاجتش برسد. بعد میفرماید: اگر بتواند کاری انجام بدهد ولی قدم برندارد، چه میشود؟ او خائن به خدا و رسولش است و رسول خدا دشمن او خواهد بود. «مَنْ مَشَى لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ فِی حَاجَتِهِ فَنَصَحَهُ فِیهَا کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ مَحَا عَنْهُ سَیِّئَةً قُضِیَتِ الْحَاجَةُ أَوْ لَمْ تُقْضَ فَإِنْ لَمْ یَنْصَحْهُ فَقَدْ خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَصْمَه» (المؤمن/ص46)
مانع اصلی و دشمنِ زندگی جمعی و احساس مسئولیت اجتماعی چیست؟ بروکراسی و قوانین اضافی
ما اصلاً انقلاب اسلامی کردیم تا راحت بتوانیم با هم اینطوری زندگی کنیم. میدانید دشمنِ اینطور زندگیکردن چیست؟ چه مانعی هست که ما اینطوری زندگی نمیکنیم؟ نگویید: ما اخلاقمان بد است. نگویید ما زیاد آگاهی نیافتیم. البته اینها درست است و میتواند جزو موانع باشد. ولی مهمترین مانع اینقدر خوب با هم زندگیکردن چیست؟ بیدینی هم نیست. کار تربیتی و فرهنگی هم نیست. خیلی از نیروهای خوب و مؤمن، مشغول کار فرهنگی و تربیتی شدهاند ولی آن عامل اصلی را رها کردهاند.
کار فرهنگی و تربیتی یکدرصد ماجراست. عامل نود و نُه درصدی این وضعی که الان پیش آمده چیست که هیچکسی دلسوز کسی نیست؟ عامل این بیتفاوتی، عامل این عدم دلسوزی برای دیگران چیست؟ چه چیزی ما را انداخته دنبال اینکه من همهاش دنبال موفقیت فردی باشم؟ بروکراسی و قوانین اضافی! بسیاری از قوانین، انگار برای گرگها تنظیم شده است. بسیاری از آئیننامهها بنایشان این است شما گرگ هستید، دروغگو هستید، خبیث هستید، لذا باید با قانون و ناظران قانونی، شما را کنترل کنیم! قانون اضافی خیلی فاسدکننده است.
متأسفانه همین بروکراسیای که در نظام آموزش عالی هست، در حوزه هم رفته است. اینکه هر کسی برود دنبال حقّ خودش. هر کسی برود دنبال اینکه گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. کسی با کسی کاری نداشته باشد. مثلاً شما دانشجو هستید، اگر همکلاسیتان غیبت داشته باشد، به شما ربطی دارد؟ در واقع نظام حضور و غیاب، شما را دارد فردی بار میآورد. بیمه دارد شما را فردی بار میآورد. شما زمین بخوری یا نخوری، بیمه هستی؟ خب برو دیگر با من چهکار داری؟ اصلاً بیمه را طراحی کردند که اگر گرفتار شدی سراغ من نیایی! اصلاً به من چه؟ یک «به من چه؟» در بیمه هست. این سبک زندگیای است که غربیها برای ما ساختهاند.
فرهنگ کار تعاونی در جامعۀ ما نیست
ما بنا بود «متعاونانه» زندگی کنیم. وقتی شرکت سهامی هست، معمولاً کسی سراغ تعاونی نمیرود. فرهنگ کار تعاونی در جامعۀ ما نیست. البته قوانینش هست، اما فرهنگش بین مردم نیست.
باید دید که این نظام سلطه و کفر، و این قوانین موجود در بروکراسی غربی واقعاً چه چیزیاش بد است و چه چیزیاش خوب است؟ یکی از اجزاء بروکراسی شوم غیرانسانی که بنده بارها از آن انتقاد کردهام، همین کارتساعتزنی رایج است. یک جمع انسانی چطوری با هم زندگی میکنند؟ مگر اینها با هم رفیق نیستند؟ آن کسی که در کنار تو کار میکند، مگر انسان نیست؟ خُب وقتی شما یک روز سرِ کار نمیروی، به تو زنگ نمیزند؟ شما سرِ کلاس درس که میروی و میبینی یکی از رفقایت نیامده است، زنگ نمیزنی که چرا نیامدی؟ آیا مشکلی برایت پیش آمده است؟
بروکراسی با سلب «مسئولیت اجتماعی و پیوندهای مردمی» کار کارفرما را راحت میکند/ ریشۀ مشکلات مردم، عدم وجود فرهنگ کار تعاونی است
بروکراسی آمده و «سلب مسئولیت اجتماعی» کرده است برای اینکه کار کارفرما را راحت بکند. در واقع پیوندهای اجتماعی را سلب کرده است برای اینکه کار کارفرما را راحت بکند. آنوقت طغیان ایجاد میشود (زورگوها سلطه پیدا میکنند). طغیان کِی ایجاد میشود؟ وقتی که شما با هم متحد نباشید یک کسی میآید و بر شما مسلط میشود.
آیا ما فقط در تظاهرات باید با هم متحد باشیم یا اینکه باید متحدانه با هم کار کنیم؟ بنده هفتۀ پیش به یک منطقهای رفته بودم که میگفتند اینجا مشکلاتی دارد. گفتم ریشۀ همۀ مشکلات مردم، عدم وجود فرهنگ کار تعاونی است. گفتند: در بین دویست تا روستای این منطقه یک روستا هست که همۀ کارهایشان را جمعی انجام میدهند. آنها یک دانه مشکل هم ندارند! شروع کردند به تعریفکردن از این روستا. میگفتند: آنها همهشان با هم، کارها را انجام میدهند. در آنجا نه بیکار دارند، نه دچار قحطی میشوند...
در روایات فرمودهاند که اگر با هم «ندار» بودید و راحت از پول همدیگر استفاده میکردید، هیچوقت فقیر نمیشدید. میدانید بعد از ظهور اینطور میشود که مؤمن از مؤمن در تجارت سود نمیگیرد و اگر بگیرد، حکم ربا را دارد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «عَامِلْ سَائِرَ النَّاسِ بِالْإِنْصَافِ وَ عَامِلِ الْمُؤْمِنِینَ بِالْإِیثَار» (غررالحکم/6342) نسبت به مؤمنین با ایثار رفتار کن و نسبت به سایر مردم، با انصاف.
کدام قسمت بروکراسی ایراد دارد؟ قسمت آئیننامهها و مقرراتِ اضافی
دشمن این فضا «بروکراسی» است؛ بروکراسی محترم، بروکراسی با کلاس. بنده به کدام قسمت بروکراسی ایراد میگیرم؟ به بخش آئیننامهها و مقرراتِ اضافی. البته یک بخش حداقلی از این آئیننامهها و مقررات باید باشد، اما یک بخش عمدهای از این آئیننامهها و مقررات هم باید برای تنظیم روابط اجتماعی تغییر کند. البته این خودش یک بحث خیلی مفصل است. حرفهای دین باید در اینجاها پیاده بشود، این اسلامی که هزار و چهارصد سال است باید پیاده بشود، در واقع مربوط به همین جاها است.
اینکه عرض میکنیم کار فرهنگی هم چندان اثری ندارد، منظورمان در مقابل درستکردن ساختارهای اداری است. ساختارهای اداری را درست کنید، آنوقت زندگی جمعی ما هم درست میشود. تعاونی خودش روی شما کار فرهنگی میکند. وقتی ساختارهای اداری غلط باشد، چه میشود؟ همه را جمع میکنید توی هیئت و موعظه میکنید تا اخلاقشان خوب بشود، دوباره فردا صبح میروند و تا شب، اخلاقشان خراب میشود.
وقتی با همان سبک قانون و مقررات موجود در فرهنگ غرب زندگی کنیم، یعنی هیچکسی به کسی کار نداشته باشد. تازه آنها خودشان شروع کردهاند به تعدیل کردنِ این ساختارها و قوانین، چون میبینند که دیگر نمیتوانند نفس بکشند.
نظام مارکسیستی گفت: مالکیت به تو نمیدهم، چون تو مثل گرگ هستی، و اگر مالکیت داشته باشی دیگران را میدری. نظام غربی هم گفت: مالکیت خصوصی به تو میدهم ولی مقرراتی میگذارم که با آن مقررات، مراقبت باشم چون تو گرگ هستی! نظام اسلامی-که البته هنوز به درستی پیاده نشده است- میگوید: شما انسان هستید، بروید با هم مشکلاتتان را حل کنید. حالا امیرالمؤمنین علی(ع) چرا شکست خورد؟ برای اینکه همین حرف را زد. خوارج گفتند: نه، خودت از آن بالا قاطعانه رفتار کن، خودت ببُر و بدوز و برو جلو! مثل خلیفۀ دوم عمل کن، قاطع باش!
رسولخدا(ص) میفرماید: اگر پنج تا چیز را شما تضمین کنید من بهشت را برایتان تضمین کنم. گفتند یا رسول الله آن پنج تا چیز چیست؟ فرمود: «النَّصیحَةُ لِلَّه»؛ دلسوز خدا باشی. من میخواهم خدا را همه بشناسند. نمیتوانم تحمل کنم کسی او را نشناسد. حیف نیست خدا را نشناسند؟ این یعنی دلسوز خدا بودن. «و النَّصیحةُ لرسولِهِ»؛ دلسوز رسول خدا بودن. «و النَّصیحةُ لکتابِ الله»؛ دلسوز کتاب خدا بودن. «و النَّصیحةُ لدینِ الله» دلسوز دین بودن. «و النَّصیحةُ لجماعة المسلمین»؛ دلسوز جامعۀ مسلمین بودن که این در واقع همان «سیاست» است (مَنْ یَضْمَنْ لِی خَمْساً أَضْمَنْ لَهُ الْجَنَّةَ قِیلَ وَ مَا هِیَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ النَّصِیحَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النَّصِیحَةُ لِرَسُولِهِ وَ النَّصِیحَةُ لِکِتَابِ اللَّهِ وَ النَّصِیحَةُ لِدِینِ اللَّهِ وَ النَّصِیحَةُ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِین؛ خصال/ج1/ص294)
رسول خدا(ص) میفرماید: دین همهاش، این دلسوزی است. گفتند: دلسوزی برای چه کسی؟ فرمود برای خدا، برای رسول، برای ائمه و برای مؤمنین و عامۀ مردم. (إِنَّ الدِّینَ النَّصِیحَةُ إِنَّ الدِّینَ النَّصِیحَةُ إِنَّ الدِّینَ النَّصِیحَةُ قَالُوا لِمَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِکِتَابِهِ وَ أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَامَّتِهِم؛ روضهالواعظین/ج2/ص424)
گریههای حضرت زهرا(س) بهخاطر دلسوزی بود...
اصل ماجرا، «دلسوزی برای دیگران در مسیر تقرب به خدا» است. شما به موضوع گریهها و نالههای حضرت زهرا(س) دقت کنید. یکی از جاهایی که شما میتوانید عمیقاً دربارۀ آن فکر کنید «بیتالاحزان فاطمه(س)» است. ایشان میرفت کنار قبر حمزۀ سیدالشهدا گریه میکرد. میرفت در بقیع و گریه میکرد. امیرالمؤمنین(ع) یک سایهبان برای ایشان درست کرده بود. خُب این گریهها یعنی چه؟ یعنی همان دلسوزی.
ببینید اهلبیت(ع) چه طرحی ریختهاند؟ به ما توصیه کردند که برای آنها گریه کنیم. بله ما برای حضرت زهرا(س) میتوانیم گریه کنیم اما «یا فاطمه، ما مثل تو نمیتوانیم برای ابناء بشر گریه کنیم. ما آن دلِ بزرگ را نداریم، آن سعۀ صدر را نداریم. ما فعلاً برای تو میتوانیم گریه کنیم...» بچه نمیفهمد عالم چه خبر است. ولی به گریههای مادرش نگاه میکند و گریه میکند. ما آن بچهها هستیم، ما نمیفهمیم عالم چه خبر است.
از حضرت زهرا بخواهید سعۀ صدر، شرح صدر و حقیقت نُصح (دلسوزی) را در دلهای شما جاری کند. آنوقت ببین حالت چطور میشود؟ اصلاً یک زندگی متفاوتی پیدا میکنی. آنوقت گاهی امام زمان باید بیاید تسلّایت بدهد بهخاطر غصهای که برای مردم میخوری. آنوقت گاهی امام زمان میآید پیش تو و درد دل میکند! چرا؟ چون قلب تو مقرّب شده است به قلب امام.
از اهلبیت(ع) بخواهید، شرح صدری که خدا به بندگان خاصّ خودش میدهد به شما هم بدهد. غصۀ همه را بخورید، دلسوز همه بشوید، منصح عالم بشوید. آنوقت حتی اگر آدم بدها شما را اذیت کردند، شما غصه میخورید و شبها برایشان دعایشان میکنید و کینه به دل نمیگیرید.
(الف2/ن2)
ممنون از شما و استاد پناهیان عزیز