اصلاح برداشتهای ناروا از دین، در رسالت و کلمات امیرالمؤمنین(ع)-ج۷
چرا بعضیها بعد از انجام جنایتهای بزرگ، رفتارهای اخلاقی از خود نشان میدهند؟/ روش قرآن فهرستکردن فضایل و رذایل بهشیوۀ علم اخلاق نیست
شناسنامه:
- زمان: ۱۴۰۲/۰۱/۰۹ - سحرهای رمضان
- مکان: شبکۀ ۳ سیما - برنامۀ ماه من
- مناسبت: رمضان
- پروندۀ ویژه این مبحث: اینجا
حجتالاسلام علیرضا پناهیان در سحرهای ماه مبارک رمضان با حضور در برنامه «ماه من» که بهطور مستقیم از شبکه سه پخش میشود دربارۀ تلقیهای ناصواب از دین و آثار تحریف دین به گفتگو میپردازد. در ادامه گزیدهای از هفتمین جلسه این مبحث را میخوانید:
اخلاق را در دلِ تقوا میبینیم؛ تقوا جامع اخلاق و همۀ خوبیها است
جلسه قبل، دربارۀ تقوا و اخلاق صحبت کردیم و این سؤال مطرح شد که اگر اخلاق را بدون تقوا مطرح کنیم، چه اشکالی پیش میآید و ممکن است چه سوءبرداشتها و چه سوءاستفادههایی بشود؟
اولاً باید تأکید کنیم که ما اخلاق را بهطور کامل نفی نمیکنیم بلکه اخلاق را در دلِ تقوا میبینیم چون تقوا جامع اخلاق و همۀ خوبیها هست، لذا میگوییم که ما باید بیشتر به تقوا بپردازیم همانطور قرآن به تقوا پرداخته است. الان تقوا در جامعۀ ما شناختهشده نیست، اگر تقوا مطابق با ادبیات قرآن و مطابق را ادبیات امیرالمؤمنین(ع)-که اینهمه از تقوا سخن گفتهاند- در جامعه ما شناخته شده باشد، آنوقت مشکلات ما بسیار کمتر از اینها خواهد شد.
اخلاق و ادبیات اخلاقی مشکلاتی دارد که تقوا این مشکلات را ندارد/ عامل عاقبت به خیر تقوا است نه اخلاق و حتی ایمان
اگر دربارۀ مشکلات اخلاق یا ادبیات اخلاقی صحبت کنیم، آنوقت مطمئن هستم که مخاطبان عزیز، بیشتر توجه پیدا خواهند کرد به اینکه تقوا چیست که این مشکلات را ندارد؟ چرا در تقوا این مسائل و مشکلات نیست؟ چرا خداوند در قرآن، تقوا را بهطور مطلق، عامل عاقبت به خیری (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ؛ قصص، 83) و عامل قبولیِ اعمال (اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقین؛ مائده، 27) و عامل ارزشیافتن انسان (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ؛ حجرات، 13) و عامل همۀ سعادتهای بشر میداند.
بر اساس قرآن کریم، حتی مؤمنین هم ممکن است عاقبت به خیر نشوند، چون خداوند خطاب به مؤمنین میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (آل عمران، 102) مواظب باشید که وقتی میمیرید، مسلمان از دنیا بروید و ایمان از دل شما رخت برنبندد. طبق برخی آیات در قرآن، ایمان مستقر و ایمان مستودع داریم (فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ ؛ انعام، 98) ایمان مستقر، ایمانی است که از بین نمیرود ولی ایمان مستودع ایمانی است که از بین خواهد رفت. ولی دربارۀ متقین خیلی محکم میفرماید: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» (قصص، 83)
چرا در هر دو خطبه نماز جمعه باید توصیه به تقوا بشود نه به اخلاق؟
تقوا باید شناخته بشود، بنده نمیخواهم اخلاق را نفی کنم و خیلی از ذهنیتهایی را که به اخلاق، پیوسته شده است تخریب یا متزلزل کنم، بلکه میخواهم جا برای تقوا باز کنم که بیشتر به این مفهوم دقت کنیم. خیلی از صحنههای تاریخ هم میخواهد همین دقت ما در تقوا را افزایش بدهد.
البته ائمۀ محترم جمعه مستحب است که در خطبه اول، از تقوا سخن بگویند و به تقوا توصیه کنند و در خطبه دوم هم از تقوا سخن بگویند. چرا نفرمودند که بهتر است در خطبه اول از اخلاق صحبت کنند و در خطبه دوم از سیاست سخن بگویند؟ چون تقوا شامل هر دو هست، وقتی شما تقوا را مطرح کنید، هم زندگی فردی و هم زندگی جمعی را در بر میگیرد.
خیلی باید این مسئلت و این درخواست در ما ایجاد بشود که بدانیم واقعاً تقوا چیست؟ برای اینکه این مسئلت در ما ایجاد بشود، باید خیلی چیزهایی را که غیر از تقوا هستند، کنار بزنیم.
چرا به جای کلمۀ اخلاق بهتر است به کلمۀ تقوا بپردازیم؟
بگذارید یک روایت دربارۀ تقوا بخوانم، برای دلگرمی آنهایی که دنبال یک تکیهگاه میگردند که چرا به جای کلمۀ اخلاق بهتر است به کلمۀ تقوا بپردازیم. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «فَإِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتَاحُ سَدَاد، وَ ذَخِیرَةُ مَعَاد، وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَة» (نهجالبلاغه، خطبه 230) تقوا کلید سعادت است، ذخیره و توشۀ قیامت است، و آزادی از هر ملکۀ اخلاقیِ بد است. هرچیزی که به آن گیر کردهای، تقوا میتواند تو را از آن رها کند و نجات بدهد.
چرا نمیشود گفت که قرآن کریم، مانند روانشناسها به تیپهای مختلف شخصیتی پرداخته است؟ درحالیکه پرداختن به تیپهای شخصیتی، بحث مفیدی است، هرکسی تیپ شخصیتی خودش را پیدا میکند، شاید راه حلهای خاص خودش را بهتر پیدا کند. حتی ما در مدرسۀ علمیهمان این آموزش را داریم، یعنی یکی از اساتید میآیند و تیپهای شخصیتی را درس میدهند که طلبهها نوعی خودیابی پیدا کنند. البته این مشی قرآن نیست، ما آنجا چون میخواهیم متخصص در انسانشناسی تربیت کنیم، این آموزش را انجام میدهیم.
مشی قرآن فهرست کردن فضایل و رذایل به شیوۀ علم اخلاق نیست
مشی قرآن، پرداختن به تیپهای شخصیتی نیست، مشی قرآن فهرست کردن فضایل و رذایل به شیوۀ علم اخلاق هم نیست. بلکه روش قرآن این است که میگوید: شما هر تیپ شخصیتیای داری، و هر خُلقی که داری، تقوا را رعایت کن، مشکلات تو حل میشود. در مقام راهحل قرآن به یک راهحل مشترک میپردازد که این راه حل، در عین حال که مشترک است، متناسب با هر فرد، عملاً دستورالعمل خاص او را نشان خواهد داد.
در ادامه روایت فوق میفرماید: «وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ» تقوا انسان را از هر گرفتاریای نجات میدهد، بعد میفرماید: «بِهَا یَنْجَحُ اَلطَّالِبُ وَ یَنْجُو اَلْهَارِبُ وَ تُنَالُ اَلرَّغَائِبُ» به واسطۀ تقوا، به هر آرزوی خوبی میشود رسید، از هر خطر مهلکی میشود فرار کرد، و هر کسی که میخواهد به هر هدف خوبی برسد، با تقوا به آن خواهد رسید.
این تقوا وقتی به این خوبی دارد توصیف میشود و ابعادش نشان داده میشود، حتماً معنای عمیقی دارد، حتماً معنایش سطحی نیست که مثلاً با یک کلمه بگوییم «تقوا یعنی همان اخلاق!» نه، یکمقدار دقت میخواهد. چیزی که خداوند متعال طراحی کرده است، دقتش فراتر از اینها است.
بعضیها به بنده میگویند که چرا اینقدر بر کلمات اصرار داری؟ خُب تقوا هم یعنی همان اخلاق! بنده میگویم: چرا خداوند این حرف را نزد؟ مگر کلمۀ اخلاق، عربی نیست، خداوند میتوانست به جای تقوا از همین کلمۀ اخلاق استفاده کند!
اخلاقِ صرف، چه مشکلاتی دارد؟
حالا برخی از آن مشکلاتی که برای اخلاقِ صرف وجود دارد، عرض کنم. یکی از مشکلات اخلاق این است که وقتی میگویید «اخلاق» باید تعیین کنید کدام اخلاق را میگویید؟ اخلاق وظیفهگرا، اخلاق غایتگرا یا اخلاق فضیلتگرا؟ اخلاقی که فضیلت را محور قرار میدهد با آن دو نوع دیگر فرق میکند، اخلاقی که کانت میگوید، با اخلاقی که یکمقدار غایتگرایانه است نه وظیفهگرایانه، اینها با هم متفاوت است. این یک اشکالی است که در اخلاق وجود دارد.
اشکال دیگر این است که فلسفۀ اخلاقها با هم متفاوت است. مثلاً شما به یک کسی میگویید «این کار شما اخلاقی نیست» او میگوید «اصلاً چه کسی گفته است که این اخلاقی نیست؟ چه کسی ارزشهای اخلاقی را تعیین میکند؟» در کتابهای فلسفۀ اخلاق، بحثهای فراوانی هست. اپیکوریزم هم یک فلسفۀ اخلاق دارد که میگوید هرچیزی لذتبخشتر باشد، اخلاقیتر است و اصلاً شما نباید مقابل لذت بایستید. البته میشود حرف آنها را درست ترجمه کرد، ولی بالاخره محل دعوا و منازعه است که شما ملاک ارزش اخلاقی را چه چیزی میدانید؟
کلمۀ اخلاق محل مناقشه است ولی دربارۀ تقوا مناقشهای نیست چون معیارهای تقوا در دین مشخص شده
پس وقتی کلمۀ اخلاق را میگوییم، محل مناقشه است، این مناقشه را چگونه برطرف میکنیم، ولی اگر تقوا بگوییم دیگر مناقشهای در آن نخواهد بود چون دین آمده است معنای تقوا و معیارهای تقوا و رفتارهایی که در تقوا باید صورت بگیرد را روشن کرده است که اعم از همۀ خوبیهای اخلاقی قابل تصور است.
این اخلاقی که در فضای ایرانی و اسلامی ما هست، بیشتر منشعب و متأثر از اخلاق یونانی و درواقع همان اخلاق فضیلتگرا است که برخی از علمای ما هم بر آن، ایرادهایی وارد کردهاند. مثلاً علامه طباطبایی ذیل آیه «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» (بقره، 156) اشکالاتی به آن وارد کردهاند و علامه مصباح یزدی هم در کتاب «اخلاق در قرآن» اشکالاتی بر آن وارد کردهاند.
تقوا یعنی «رعایت دستورهای خداوند، با نیت قرب الیالله»
وقتی میگویند «دروغ نگویید، غیبت نکنید، تهمت نزنید» بهجای اینکه بگوییم اینها کارهای غیراخلاقی است، باید بگوییم که اینها خلاف تقوا است چون خداوند اینها را منع کرده است، چون شما با دروغ گفتن و غیبت کردن، به خدا مقرب نمیشوید. تقوا یعنی «رعایت دستورهای خداوند، با نیت قرب الیالله»
ما یک اصراری داریم بر بهکارگیری کلمۀ اخلاقی که خیلی ابهام در آن هست و کلی محل مناقشه است که اصلاً کدام اخلاق را میگویید؟ متخصصین علم اخلاق در اینباره گفتگوهای فراوان دارند، یک کسی اگر کمی دربارۀ اخلاق تحقیق کرده باشد، وقتی میبیند که دربارۀ اخلاق صحبت میشود این سؤال برایش مطرح میشود که «اینها کدام اخلاق را میگویند؟» الان جایش نیست که بخواهیم تفاوتهای این مشربها را بگوییم و تفاوتهای فلسفۀ اخلاقهایی که موجود هست را بگوییم. مثلاً شما فلسفۀ اخلاق گاندی را میپسندی که محبت را ملاک قرار میدهد یا فلسفۀ اخلاق دیگرانی که ملاک را چیز دیگری قرار میدهند.
از اخلاق میشود اشکالاتی گرفت که این اشکالات را از تقوا نمیشود گرفت / اخلاقی که دین گفته، به تعبیری همان تقوا است
اینکه میگوییم اخلاق یک ابهامی دارد، اشکالش این است که جامعه بر یک وجه مشترک، تفاهم نخواهد کرد. مثلاً یک کسی میگوید «من از نظر اخلاقی، این کار را درست میدانم، هرچند شما این را غلط بدانی!» هرکسی میتواند یک موضعی بگیرد که عالمان و اندیشمندانی هم پشت سر آن هستند.
مثلاً شما در مدرسهها کدام اخلاق را میخواهید توضیح بدهید؟ چه کسی میخواهد در اینباره داوری کند؟ آن اخلاقی که دین گفته است، به یک تعبیری، زیرمجموعۀ تقوا است و به یک تعبیر دیگر، خود تقوا است. خُب اصلاً چرا از همین کلمۀ تقوا استفاده نکنیم تا این اشکال برطرف بشود؟
از اخلاق میشود اشکالاتی گرفت که این اشکالات را از تقوا نمیشود گرفت. اما اخلاق اگر زیرمجموعۀ تقوا باشد، هم مورد قبول است هم محکمتر است.
اشکال اول دربارۀ اخلاق، اختلاف در تعریف اخلاق و اختلاف در مشربهای فلسفۀ اخلاق است
پس اشکال اول دربارۀ اخلاق، اختلاف در مشربهای فلسفۀ اخلاق و اختلاف در تعریف خود اخلاق است، این اختلافها کم کم خودش را نشان میدهد و موجب اختلاف کلمه در بین مردم و یک جامعه خواهد شد و سوءاستفادهچیها در این وسط، سوءاستفاده خواهند کرد. مثلاً شما میگویید «این رفتار را نداشته باشید، این هرزگی است» ولی او میگوید: «نه، هرزگی را تو اینگونه معنا میکنی! اتفاقاً من میگویم کار شما درست نیست...» اما در تقوا این اشکال پیش نمیآید چون ملاکش دستور دین است و یک حکم شرعی آمده است و تکلیف را مشخص کرده است.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید که دینتان را داشته باشید؛ کار خوب خارج از دین، بیاثر و بیفایده و بیارزش است و اگر دین داشته باشید و در آن، یک خطایی هم انجام بدهید، این خطا قابل بخشش است... البته نه اینکه مجوز صادر بشود برای خطاکردن دینداران. اصلاً معنایش این نیست و نباید سادهلوحانه برخورد کرد.
اشکال دومِ اخلاق مربوط به اخلاق فضیلتمدارانه و بر اساس ملکات اخلاقی است
اشکال دوم اخلاق این است که اگر ما اخلاقی داشته باشیم که فضیلتمدارانه است و بر اساس ملکات اخلاقی است، چهکار خواهیم کرد؟ مثلاً یک کسی تواضع دارد و این صفت را به صورت ژنتیک، از پدر و مادرش به ارث برده است، خودش هم تلاش چندانی برای متواضع بودنش نکرده است، آیا او در اثر اینکه این صفت خوب را دارد، مغرور نخواهد شد؟ بله و این غرور خیلی بد است.
یک امام جماعت باید دقت کند که اگر دید یک کسی رفتار خوبی نه در اثر تقوا بلکه در اثر یک صفت ارثی دارد، به او بگوید که گول این صفت خوب خودت را نخور! تو باید تلاش کنی و این صفت خوب را سرمایه برای رشد خودت قرار بدهی نه اینکه این را نفی کنیم. مثلاً متواضع بودن بهتر از این است که تو به صورت ژنتیک، متکبر باشی، ولی باید این تواضع را سرمایه قرار بدهی برای کسب «قرب الی الله» در مجاهدۀ با هوای نفس. از طرف دیگر، اگر یک کسی بهطور ژنتیک یک صفت بد اخلاقی دارد که مدام با آن مبارزه میکند و به خاطر خدا سعی میکند رعایت کند، گاهی هم شکست میخورد، نباید بگویم که او آدم بدی است.
بعضیها بعد از انجام جنایتهای بزرگ، رفتارهای اخلاقی از خود نشان میدهند/ عمر سعد عصر عاشورا توصیههای اخلاقی میکرد که خیمهها را غارت نکنید!
عصر عاشورا وقتی به خیمهها حمله کرده بودند و داشتند گوشوارهها را غارت میکردند، عمر سعد در وسط خیمههای نیمسوخته ایستاده بود، هم توصیههای اخلاقی میکرد که خیمه را غارت نکنید، کودکان را نزنید، هم گریه میکرد! ما این را چگونه تحلیل کنیم؟ خُب این یک کار اخلاقی است، چون او بالاخره عاطفه دارد و میبیند یک کودکی کتک خورده است و متأثر میشود، توصیه هم میکند که این کار را نکنید.
یک بحث مفصل هست که در روانشناسی هم بهگونهای بحث شده است، بعضیها وقتی جنایتهای بزرگی انجام میدهند، برای آرام کردن وجدان خودشان، رفتارهای اخلاقی خیلی خوبی از خودشان نشان میدهند، حالا خداوند با اینها چهکار باید بکند؟ آیا اینها را به جهنم باید ببرد یا بهشت؟ اینها مشکلاتی است که در اخلاق به وجود میآید. ولی در تقوا، مرزها و ملاکها کاملاً مشخص میشود و شیوۀ ارزیابی هم کاملاً معلوم است.
(الف2/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید