حال خوب - جلسۀ چهاردهم
همۀ مسائل و بدحالیهای انسان یک راهحل واحد دارد و آن ارتباط با خداست/ خدا انسان را طوری نیافریده که بتواند خودش و جامعهاش را بدون خدا خوشبخت کند
شناسنامه:
یک راهحل واحد برای همۀ مسائل و بدحالیهای انسان وجود دارد و آن ارتباط با خداست
در یک آیۀ نورانی از آیات کریمۀ قرآن، خداوند متعال تعبیر عجیبی به کار میبرد و میفرماید: «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه» (بقره،115) به هرطرف نگاه کنید خدا هم همانطرف است، به هر طرفی رو کنید خدا هست و به تعبیر دیگر، خدا شما را احاطه کرده است. داستان این آیه مربوط به مسئلۀ «قبله» است اما میشود بهرهبرداریهای متفاوتی از این آیۀ کریمه و این تعبیر قرآن داشت. واقعاً انسان هر مسئلهای در زندگی خودش داشته باشد، از هر جهتی به هر پدیدهای نگاه بکند، به خدا میرسد و میرسد به اینکه راهحلش دست خداست، میرسد به اینکه اگر خدا را در نظر گرفته بود این مسئله برایش پیش نمیآمد، میرسد به اینکه این مسائل میخواهند او را به سمت خدا ببرند، میرسد به اینکه این مسائل عبرتی هستند برای اینکه چرا از خدا دور شده است.
آیۀ «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه» فقط مربوط به قبله نیست، به کل زندگی انسان مربوط است. واقعاً از سادگی انسانها است که بهجای اینکه به یک راه حل واحد برای همۀ مسائل و مشکلات و بدحالیها بپردازند که خود خدا و ارتباط با خدا و آن حسی است که در ارتباط با خدا باید داشته باشند، دنبال راهحلهای دیگر میروند. وقتی انسانها بفهمند که راهحل همۀ مسائلشان خداوند است، نظام ارزشی مبتنی بر تقوا در جامعه برقرار میشود.
بعضیها تصور میکنند خدا به بسیاری از موضوعات حیات بشر، اصلاً کار ندارد!
مثال عرض کنم؛ چرا در قرآن کریم زیاد به بحث مدیریت پرداخته نشده است؟ چرا در قرآن کریم زیاد به جزئیات روانشناسی و مسائل علوم تربیتی پرداخته نشده؟ چرا در قرآن کریم زیاد به جزئیات کنشگریِ سیاسی پرداخته نشده؟ اگر بخواهیم بهصورت موضوعی به آیات قرآن نگاه بکنیم بیش از هرچیزی از چالشهای سیاسی و درگیریهای مختلف سیاسی در قرآن کریم بحث شده است، یعنی در بین علوم انسانی بیشترین حجم، به مسائل سیاسی اختصاص دارد؛ اما به این معنا که امروزه از آن بحث میکنند نیست. بعضیها تصور میکنند خدا به بسیاری از موضوعات حیات بشر، اصلاً کاری ندارد و فقط به موضوع تقوا پرداخته، به ایمان و تقویت رابطۀ بین انسان و خدا پرداخته، به خوف از خدا، شوق به خداوند متعال، به نعمات او در بهشت و رضوان الهی و اینطور موضوعات پرداخته است.
اگر یک آدم سادهلوح نادان، پای آیات قرآن بنشیند میگوید: «خدا به چیزی کاری ندارد، جز رابطۀ با خودش، جز جا انداختن خودش، جز ایمان به خدا و جز تقوای الهی به چیز دیگر کاری ندارد!» تصور سادهاندیشان کوتهنظر این است که آیات کریمۀ قرآن به موضوعات دیگر نپرداختند. آیا واقعاً اینطوری است که ما هزاران مسئله با هزاران راهحل داریم که در قرآن نیامده است و برای هریک از این مسائل باید سراغ راهحلهای دیگری برویم؟
معنای این حرف این نیست که راه علوم انسانی و تلاشی که اندیشمندان علوم انسانی در رشتههای مختلف انجام میدهند ببندیم، اتفاقاً بعد از عرضی که بنده خواهم داشت خواهید دید که برای اندیشیدن در موضوعات مختلف علوم انسانی، افقهایی باز میشود. اینگونه نیست که خداوند متعال به موضوعات مختلف حیات بشر نپرداخته باشد، مثلاً شما در قرآن بحث فراوانی در مورد انواع تیپهای شخصیتی نمیبینید، نه اینکه خدا اینها را بلد نیست، نه اینکه اینها را مفید نمیداند، نه اینکه اینها دانش نیستند. البته در برخی روایات به انواع تیپهای شخصیتی اشاره شده و فرمودهاند اگر شما میدانستید انسانها در آفرینش چقدر باهمدیگر فرق میکنند احدی، احدی را سرزنش نمیکرد: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ یَلُمْ أَحَدٌ أَحَد» (کافی/ج2/ص44). اما در آیات کریمۀ قرآن زیاد روانشناسانه بحث نشده است، حتی زیاد اخلاقی هم بحث نشده است؛ البته اخلاق به معنای علم اخلاق که در کتب اخلاقی از جامعالسعادات تا معراجالسعادة (این دو کتاب منبع اصلی اخلاق شیعی است) دیده میشود. تأکید قرآن بر رابطۀ انسانها با خدا است و تقوا و اطاعت از انبیاء و پذیرش انبیاء، ولایت انبیاء، برتری انبیاء که البته اصل دعواها هم در قرآن سر همین موضوع سوم است. در موضوع خدا و تقوا بیشتر تذکر و موعظه میشنوید، چالشها و درگیریهای دشمنان انبیاء با انبیاء که موضوع سوم است در قرآن خیلی پرحجم است؛ اینها مسائل قرآن است.
قرآن با نگاه دقیق و راهبردی راهحل اصلی همۀ مسائل را بیان کرده است
وقتی خوب دقت میکنید میبینید راهحل اصلی همۀ آنچه در موضوعات علوم انسانی گفتیم، در همینجا است، واقعاً آدم سرکار است اگر برود به موضوعات علمی دیگر بپردازد اما به قرآن و نگاه بسیار ژرف، موشکافانه و دقیق و راهبردی قرآن نپردازد. اینجا راهحل اصلی همۀ مسائل بیان شده و خداوند متعال خیلی راحت در مورد آنها صحبت میکند.
اصول تربیت فرزند چیست؟ اگر بگویم اول و آخرش «رعایت تقوا» است، از من قبول میکنید؟ یا میگویید چون آن اصول را بلد نبودی این حرف را میگویی؟ یا میگویید بهخاطر تعصب دینی این حرف را میگویی؟ اصول سیاستورزی صحیح چیست؟ اگر بگویم «تقوا، ترس از خدا، توکل به خدا» میگویی اینها که همان حرفهای قرآنی است که جنبۀ معنوی دارد. شما حتی به من بگویید اصول معماری اسلامی چیست؟ شما فکر میکنید بنده طبق آِیۀ قرآن چه جوابی خواهم داد؟ میگویم ارتباط با خدا داشته باش، حس تو ملاک است که مسجد چگونه باید ساخته بشود، عمران مساجد توسط مؤمنین است، تو باید به یک روح و به یک درک از عالم هستی برسی-که این درک صحیح را مثل «شیخ بهایی» با تقوا میتوانی پیدا کنی- آنوقت دیگر نیازی نیست من به تو اصول را بگویم، اصول از جان تو تراوش میکند. بعد بدون اینکه درس و کلاس رفته باشی، معماری از ذهن و قلب تو تراوش میکند که هزاران سال میماند و نماد یک تمدن میشود. اگر با یک زلزله یا بهخاطر پوسیدگی و فرسایش که ذات این دنیا است، ظاهرِ این بنای زیبا هم باقی نماند تصاویرش میماند و الگو بودنش از بین نخواهد رفت. خدا شوخی نمیکند و به یک موضوع هم نپرداخته است میفرماید «فأینَما تُوَلّوا فثَمَّ وجهُ الله» برای هر مسئلهای به هرطرف رو کنی خدا را میبینی، خدا پاسخ آن است، همین پاسخهای کلیدی که خدا در قرآن گذاشته، راه حل مسائل است.
یک زمانی مردم این مطلب را میفهمند. هر موقع این را فهمیدند، آنوقت برای مدیریت دنبال آدم سالم میگردند، همچنین دنبال آدم سالم میگردند تا معلم بچههایشان بشود. سالم یعنی همانی که خدا فرمود: «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم» (شعراء،89) قلب سلیم یعنی حال خوب، قلب سلیم یعنی دل خالی از حبّ دنیا که منبع همۀ بدحالیهای انسان است. آنوقت شما روی زمین دیگر یکدانه مسئول که یکذره حبّ الدنیا داشته باشد نمیبینید، دیگر کسی دنبال آدم مست نمیرود چون یا خطا میکند یا خیانت! همه میگویند دنبال یک آدم باتقوا بگرد. تقوا خیلی فرق میکند با اینکه انسان یک جاهایی اخلاقی برخورد میکند؛ خیلیها هستند که یک جاهایی اخلاقی برخورد میکنند اما تقوا ندارند. تقوا و رابطۀ با خدا یک اثر ویژه در فهم مدیریتی انسان، در تعلیم و تربیت و در شخصیت انسان دارد.
ترس از خدا بقیۀ ترسهای انسان را برطرف میکند
چرا خدا خودش را برای موضوعات فرعی علاف بکند؟ میفرماید همه را با همین ملاک بررسی کند؛ ببین طرف از خدا میترسد یا نه؟ اگر از خدا نمیترسد، رهایش کن، او چیزی نمیفهمد، تمام! خداوند متعال در قرآن کریم فقط آدمهایی را باشعور میداند که از خدا بترسند، یعنی آن طرح خدا را که در جلسۀ قبل گفتیم بپذیرند، آن طرح چیست؟ انسان به جای اینکه از چیزهای مختلف بترسد از خدا بترسد، اگر این کار را بکنی نه تنها دیگر از چیزی نمیترسی بلکه همهچیز از تو خواهند ترسید، از تو حساب میبرند، نه تنها حالت خوب میشود و دیگر در اثر ترس از چیزهای دیگر، حال بد پیدا نمیکنی، بلکه این حال خوب خودت را به دیگران و به جامعه منتقل میکنی. حال دیگران را هم خوب میکنی، منشأ نور، آرامش، نشاط، انرژی و قدرت برای دیگران میشوی.
اگر کسی از خدا نترسید از همه میترسد، آن وقت باید یکییکی روانکاوانه ترسهایش را از بین ببرد و کمکم این مسائل را حل کند؛ هرکسی هم از یک چیزی میترسد، این ترس مثل خوره در وجودش او را ضعیف میکند و همیشه حالش بد است. غم و اندوه، انواع حسرتها و حسادتها را میشود دانه دانه اینها را با گفتگو و مشاوره حل کرد اما بیماریهای ما متعدد و زیاد است، بعضی از بیماریهای ما اینقدر فراگیر است که همهمان داریم و اصلاً متوجه بیماری نمیشویم، اگر هم کسی به ما بگوید «بیمار هستی» قبول نمیکنیم.
البته آدم حسابیها معمولاً دربارۀ این چیزها به کسی حرف نمیزنند (یعنی عیوب و بیماریهای درونی افراد را به آنها نمیگویند) من دیدهام کسانی پیش آقای بهجت(ره) خیلی اصرار و التماس کردند که ایشان یک چیزی بگوید، ولی ایشان چیزی به آنها نمیگفت. چرا چیزی نمیگفت؟ شاید با خودش میگفت «اگر بگویم یا نمیفهمد، یا قبول نمیکند، یا اصلاً نظام ذهنیاش بههم میریزد.» باید دو ساعت بنشینم برایش توضیح بدهم، چه فایدهای دارد؟ البته این در واقع روش قرآن است (در ادامۀ بحث برخی از آیاتش را مرور میکنیم)
ما به دلایل مختلفی ممکن است حالمان بد بشود، طرح قرآن این است که میگوید «اول بیا بهدلیلِ من، حالت بد بشود.» خدایا چطوری به دلیل تو حالم بد بشود؟ میفرماید «از من بترس!» ترس اولین عاملی است که حال آدم را بد میکند. تا بعداً برسی به جایی که به دلیل من، غم دلت را بگیرد. بعد که سالم شدی، بیا با هم صحبت بکنیم. میگوید «وقتی سالم بشوم، دیگر صحبت نمیخواهد!» نه؛ آنوقت برای عشق و حال و بالا رفتن، صحبت میکنی.
خدا انسان را بهگونهای نیافریده که بتواند خودش و جامعهاش را بدون خدا خوشبخت کند
«فأینما تولّوا فثمّ وجه الله» میخواهم بگویم این آیه عمومیت دارد، شما به هرجا رو کنید، در هر مسئلهای خدا را میبینید، خدا چگونه حلّال آن مسئله است، دوری از خدا چگونه پدیدآورندۀ آن مسئله است، حل کردن آن مسئله چگونه شما را به خدا میرساند؟ لذا اگر به قرآن کریم، دقیق نگاه کنید در هر مسئله و در هر دانشی از دانشهای بشر، خداوند متعال کدهای کلیدی و اشارههای عمیق و دقیق و راهبردی به ما داده است و اینها در قرآن فراوان است، آدم فهیم لازم دارد که اینها را بفهمد. جدای از اینها معلوم است مسئلۀ واضحش چیست، آن مسئلۀ واضح را بگیر، باور کن حلال خیلی مسائل است، ساده به قرآن نگاه نکن!
خدا دنیا و انسان را به گونهای نیافریده که بتواند خودش و جامعهاش را بدون خدا خوشبخت کند! خدا انسان را برای خودش آفریده است؛ نه برای خودش از سر خودخواهی! یعنی بزرگترین منفعت انسان، رسیدن به خدا است. اینطور نیست که بعد از آنکه انسان به خدا رسید و خوشبخت شد خدا را فراموش کند و لازم نباشد دیگر به یاد خدا بیفتد. نه؛ خداوند متعال انسان، جامعۀ بشری و عالم را طوری نمیآفریند که بتوانند بدون خدا به حیات خودشان ادامه بدهند، اصلاً چنین چیزی خندهدار است.
یک زمانی بیدینی در جامعۀ ما موج میزد، برای چه؟ میگفتند «ببین لیبرال دموکراسی غربی چه سعادتی برای کشورهای غربی درست کرده! دیگر تمام است، خدا هم که آنجا نیست، البته خدا هم یک گوشهای هست که گاهی میروند با او مناجات میکنند و حال میکنند. پس شما دیندارها چه میگویید؟» دیندارها هم مانده بودند چه بگویند؟ تا میخواستند بگویند آن خوشبختی نیست، آنها بر سر اینها فریاد میزدند که «مگر وضع خودت خوشبختی است؟ آنها که خوشبخت هستند، تو هم که بدبخت هستی، پس حرف نزن!» دیندارها حدود یک قرن دچار سکوت بودند.
کمکم دیندارها دارند سر بر میآورند؛ تو گفتی آنها خوشبخت هستند، آیا خوشبخت کسی است که در جهان اینهمه جنایت کند؟ آیا آنها خوشبخت هستند که در کشورشان اینهمه بدبخت دارند؟ از بدبختِ روحی روانی تا انواع دیگر بدبختی؟ او که خوشبخت نیست. إنشاءالله جامعۀ دینی یککمی قدرت بگیرد و خوشبخت بشود، آنوقت برای همۀ جهان ثابت خواهد کرد که خدا است که خوشبخت میکند، چون میگوییم: «ما اینجا یک جامعۀ کوچکِ نمونه درست کردهایم» البته اگر ترسوها و بیخداها بگذارند که این جامعه به خوشبختی برسد!
بعضی از ما حتی با ظاهر اسلامی، در جاهلیت مدرن بهسر میبریم
اخیراً بحثی را تحت عنوان «تاریخ بعثت و عصر ظهور» در شبکۀ افق مطرح کردهایم و در مورد دورۀ جاهلیت صحبت میکنیم. اما خیلی از مذهبیهای سطحینگر، این مطالب را تحمل نمیکنند، میگویند: أمیرالمؤمنین(ع) فرمود آن زمان خیلی بد بود ولی شما از برخی خوبیهای آن دوران میگویی... بله؛ آنموقع هم بد بودند ولی زمان ما که از آن خیلی بدتر است، اگر تحمل بکنند من وضعیت دوران جاهلیت را خوب بیان بکنم آنوقت شما میبینید بسیاری از مؤمنین در زمان ما با وجود قرآن و با وجود ارادت به اهلبیت(ع) خیلی بدتر از جاهلیت هستند. دیگر شمر و ابوموسی اشعری و ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان پیش اینها عددی نیستند! واقعاً خیلیها الان هم در جاهلیت محض به سر میبرند.
بتپرستی را یک چیز شاخ و دمداری تصور میکنیم که انگار دیگر تمام شده و هیچ نمونهای در جهان ندارد! آدم بتپرست میگوید «این بت به واسطۀ خداوند در عالم مؤثر است» حالا اگر یککسی گفت آمریکا خودش مستقلاً در جهان مؤثر است، او بدتر است یا بتپرست؟ چرا ما اینقدر متحجّر هستیم؟ چرا سعی نمیکنیم آیات قرآن را بفهمیم و تدبر کنیم و تفسیر کنیم؟ آنها میگفتند بت بهواسطۀ خدا وجود دارد و یک نماد است؛ اما امروزیها نمیگویند «بهواسطۀ خدا» بلکه میگویند اصلاً آمریکا خودبهخود برای خودش یک کسی است، قرآن میفرماید این عبادت طاغوت است «عَبَدَ الطَّاغُوت» (مائده،60) کسی که این حرف را بزند عبد طاغوت میشود.
قرآن خیلی راحت برای انسان، ارباب و خدا درست میکند، میفرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»(توبه،31) یعنی شما مقدسینِ خودتان را بهعنوان «ربّ» قرار دادید... در روایت هست که منظور خدا از «ربّ قرار دادید» این نیست که تو او را واقعاً خدا میدانی، منظور این است که تو بدون اجازۀ خدا به او گفتی «چَشم»، به همین خاطر تو عبد او شدی و او ربّ تو شد.
برخی در نقد حرفهای ما گفتند که «چرا فلانی گفت جاهلیت خوب است! درحالیکه أمیرالمؤمنین(ع) فرموده است در دوران جاهلیت، شیطان بر شما حکومت میکرد...» بیا من به تو نشان بدهم چند نفر در این کشور هستند که شیطان بر آنها حکومت میکند! مگر این افراد شاخ و دم دارند که آنزمان بودند و الان دیگر نیستند! الان میگویند شیطانپرستی یک فرقه است. شیطانپرستی به عنوان یک فرقه، در دوران جاهلیت نبود. آنچه الآن به عنوان فرقۀ شیطانپرستی مطرح است در واقع یک عده دیوانه هستند که قیافه اَجق وَجق برای خودشان درست میکنند، منظور ما اینها نیست. اینکه أمیرالمؤمنین(ع) فرمود در دوران جاهلیتۀ شیطان حاکم بود یعنی چه؟ در تاریخ هم اگر بگردید، افراد شیطانپرست به این معنای اجق وجقی که امروز بعضیها هستند پیدا نمیکنید ولی خیلیها بودند که در واقع داشتند شیطان را میپرستیدند. الان هم خیلیها هستند که شیطان را میپرستند، و به حرف شیطان گوش میکنند. حتی در بین مسئولین کشورمان هم ممکن است باشند. مگر شیطانپرست شاخ و دم دارد؟ مگر سُم دارد؟ بعضی از ما با پوشش و روکش اسلامی در جاهلیت مدرن هستیم.
آیه قرآن: فقط کسانی که از خدا میترسند انذار پیامبر را میفهمند
یک روزی میرسد انسانها میگویند هرکسی از خدا نترسد حالش خوب نیست، تعادل روانی ندارد، یک روزی میرسد همه حرفهای خدا را در قرآن میفهمند. خدا میفرماید هرکسی از من بترسد حالش خوب است، تعادل روحی دارد، و الا حالش خوب نیست. چندتا آیۀ قرآن بخوانم تا این را باور بفرمایید؟ مثلاً میفرماید: «إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَیْبِ» (فاطر،18) انذار یعنی متوجه کردن، متنبّه کردن، ترساندن از خطرها، فهماندن خطرها... قرآن میفرماید: ای پیامبر! تو فقط میتوانی کسانی را متنبه و متوجه کنی و کسانی را تکان بدهی که در تنهاییهایشان از خدا خشیت دارند «یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَیْبِ»، بقیه چه؟ بقیه شعور ندارند که با آنها حرف بزنی، بقیه را رها کن!
در آیۀ دیگری میفرماید: «سَیَذَّکَّرُ مَن یَخشَی * و یَتَجَنَّبُهَا الاشقَی» (اعلی، 10 و 11) چه کسی تذکر میپذیرد؟ چه کسی میتواند یادآوری بکند؟ کسی که آلزایمر نگرفته؛ البته آلزایمر نسبت به فطرت، نسبت به وجدان! یک آلزایمرِ معمولی داریم که حافظۀ کوتاهمدت پاک میشود، یک آلزایمر هم داریم که حافظة فطری پاک میشود. «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنىِ ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکمُ عَدُوٌّ مُّبِینٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونىِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیم» (یس،60 و 61) آیا ما با تو عهد نکردیم؟ آنهایی که آلزایمر فطری گرفتند میگویند نه؛ کِی؟ کجا؟ چه؟ اما آنهایی که آلزایمر فطری نگرفتند میگویند: بله؛ تو به ما گفتی غیر از تو را بندگی نکنیم.
خدا در قرآن با دیوار حرف میزند یا با آدم؟ بیربط میگوید یا باربط؟ اگر با آدم حرف میزند و بیربط حرف نمیزند، وقتی که خدا دارد این مطلب را میفرماید آدمها باید یک جوابی به خدا بدهند «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنىِ ءَادَمَ...؟» خدا دارد از ما سؤال میکند: مگر من با شما عهد نکردم که غیر از من را نپرستید؟ چرا بنده و بردۀ کسی دیگر شدی؟ بر اساس قرآن اگر برای کسی قدرت قائل باشی در واقع عبدِ او شدهای، اگر از کسی حساب ببری، عبدِ او شدهای. عبد شدن هم یک چیز خیلی گران و خیلی پیچیدهای نیست، ارزان است. آدمی که از خدا میترسد اینها را میفهمد و این یعنی همهچیزش سر جای خودش هست.
«وَ أَنذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ» (انعام،51) بهوسیله این قرآن، کسانى را که از محشور شدن بهسوى پروردگارشان مىترسند، هشدار بده... پس بقیه چه؟ بقیه که آدم نیستند، بقیه که شعور ندارند حرف تو را بفهمند! بقیه که حالشان خوب نیست! در جای دیگری میفرماید: «إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَریم» (یس،11) تو میتوانی به کسانی توجه و تنبّه بدهی که از خدای رحمان میترسند، با اینکه میدانند خدا رحمان و مهربان است ولی از او حساب میبرند.
در آیۀ دیگری میفرماید: «فذَکِّر بالقُرآنِ مَن یَخافُ وَعیدِ» (ق،45) بهوسیله این قرآن، کسى را که از تهدید من بیم دارد تذکر بده؛ هرکسی که از تهدیدم ترسید، او آدم است، حالش خوب است و تعادل دارد. «إنَّ فی ذلکَ لعِبرَةً لِمَن یَخشَی» (نازعات،26) چه کسی عبرت میگیرد؟ کسی که بترسد. «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها» (نازعات،45) ببینید خدا چه کسانی را آدم حساب میکند و چه کسانی را آدم حساب نمیکند؟ خدا در قرآن خیلی راحت سخن میگوید و از کسی خجالت نمیکشد.
حال بدی که خدا پیشنهاد میکند، حال تو را خوب و مشاعرت را باز میکند
خدا به شیوۀ خودش همۀ مسائل را حل میکند. نه اینکه فقط یک مسئلۀ دینی را حل کرده باشد و بگوید «به زندگیتان کار ندارم!» این حرفها نیست، اگر از خدا نترسی، اصلاً مشاعرت از کار میافتد، مدیریت نمیتوانی، تربیت نمیتوانی، کار علمی نمیتوانی انجام بدهی، هیچ کاری را نمیتوانی درست انجام بدهی. مثل این است که یک کسی باطری را شارژ نکرده و گوشیاش خاموش شده است، آنوقت مدام گوشی خود را ببرد تعمیرگاه و بگوید: هرکاری میکنم این روشن نمیشود، روشن هم بشود زود خاموش میشود! خُب مشکلش شارژ است. میگوید: شارژ چیست؟ شما از آن وقت که موبایل را خریدی، اصلاً شارژ کردی؟ میگوید شارژ یعنی چه؟ چند ساعت با آن کار کردی؟ میگوید:بیست و چهار ساعت کار کردم. خُب بعدش به برق نزدی؟ میگوید: برق چیست؟ خُب این کسی که شارژ را نمیفهمد، باید این گوشی را از دستش بگیرید. این اصلاً اهل این حرفها نیست، یک سکه به او بدهید برود سر کوچه تلفن بزند. او چه میفهمد موبایل چیست! آدمیزاد هم نیاز به شارژ دارد و شارژ او در ارتباطش با خداوند است.
خدا برای اینکه حال انسان خوب بشود میتواند بیاید در قرآن کریم انواع عوامل حال بد را ذکر کند، پای دل ما بنشیند شروع بکند انواع حال بد ما را یکدانه یکدانه اصلاح کند و انواع حال خوب را یکدانه یکدانه متناسب با شخصیت و به فراخور ظرفیتهای هرکدام از ما در ما ایجاد کند. ولی خدا درد بیدرمان همۀ انسانها را میفهمد و میفرماید من راهحلش را قرار دادم، هرکسی حالش هرطوری بد است بیاید آن حال بدی که من میگویم پیدا کند، حال بدی که خدا میگوید اصلاً اثر سوء ندارد، مثل خورشید بهشت است که اصلاً سوزان نیست، مثل خورشید دنیا نیست که آدم را اذیت کند و آدم بخواهد زیر سایه برود. خوف از خدا هم اذیت نمیکند، حال بدی که خدا پیشنهاد میکند آدم را اذیت نمیکند که مرحلۀ اولش خوف است، مرحلۀ دومش غم است، خیلی قشنگ و لذتبخش هم هست، بعد تازه مشاعرت باز میشود، تازه سالم میشوی. تازه میتوانی همۀ پدیدهها را ببینی، مشکلاتت را میتوانی حل کنی.
یک بیمار روانی که امام حسین(ع) هم نتوانست درمانش کند...
یک بیمار روانی به شما نشان بدهم که امام حسین(ع) نتوانست درمانش بکند، امام حسین(ع) همهچیز را به او گفت و او میدانست امام حسین(ع) کیست و میدانست امام حسین(ع) درست میگوید. از همان وقتی که جوان بودند امام حسین(ع) شبیه این حرفها را به او میزد، اما او نمیفهمید، اصلاً مغز خودش را تعطیل کرده بود، این بیمار روانی عمرسعد ملعون است که در جوانی پیش امام حسین(ع) میآمد و میگفت آقا بعضی از مردم دیوانه شدهاند. امام حسین(ع) فرمود مگر چه میگویند؟ گفت بعضیها میگویند من تو را خواهم کشت، خُل شدهاند! چرا من تو را بکشم؟ امام حسین(ع) در همان زمان جوانی به عمرسعد میفرمود من کاری ندارم مردم چه میگویند، ولی هرموقع من از دنیا بروم تو بعد از من زیاد عمر نمیکنی. او پسر سعد بود و سعد هم از سران سپاه اسلام و از یاران برجستۀ پیغمبر(ص) بود، عمرسعد یکی از جوانهای مدینه بود آن وقتی که امام حسین(ع) هم از جوانهای مدینه بود، غریبه نبود، از روم و از کفرستان نیامده بود، زیر سایۀ پیغمبر(ص) بزرگ شده بود.
نزدیک عاشورا شد، امام حسین(ع) عمرسعد را صدا زد، فرمود چرا میخواهی مرا بکشی؟ به من حکومت ری میدهند، فرمود از حکومت ری میخواهی چه برداشت کنی؟ من یک خانۀ بزرگ و یک باغ خوب در مدینه به تو میدهم، نه؛ خانهام را آتش میزنند، هرچه میگفت امام حسین(ع) جوابش را میداد، تا اینکه امام حسین(ع) فرمود تو بعد از من زیاد عمر نمیکنی نان گندم ری را بخوری، گفت خب نان جو میخورم... اصلاً این بدبخت حرفهای حضرت را نمیفهمد، گوش نمیدهد! آخر هم حکومت ری را ندید. یکذره فکرش کار میکرد میگفت چرا من حسین(ع) را بکشم؟ کسی کاری با او نداشت. باز هم امام حسین(ع) دست از مهربانی برنداشت، عمرسعد ملعون نزدیک گودی قتلگاه آمد، بعد از اینکه مطمئن شد دیگر حسین(ع) نمیتواند از جایش بلند شود تازه شجاع شد، خنجر را دستش گرفت و آمد کار حسین(ع) را تمام کند. امام حسین(ع) یک نگاه به او کرد، بنا بر نقلی فرمود: کسی شقیتر از تو نبود بیاید خودش را بدبخت کند؟ خجالت کشید و برگشت. یعنی امام حسین(ع) حتی در گودی قتلگاه هم به عمرسعد لطف کرد...
(الف3/ن2)
جلسه بعد>>
سلام بسیار عالی لطفا متن جلسه های بعد رو هم قرار بدید 🙏🏻🙏🏻